مؤسسه‌ فرهنگی‌هنری سروش مولانا
8.29K subscribers
1.25K photos
290 videos
23 files
530 links
دعوتی به خوب، اخلاقی و معنادار زیستن
ادمین:
@sorooshemowlana
پشتیبان آموزش:
@rumi_lms_support
شبکه‌های اجتماعی:
instagram.com/sorooshemowlana
twitter.com/soroushmowlana
https://rumi.ir
تماس:
۰۲۱ ۸۸۲۵۳۷۱۹
آدرس:
شهرآرا بلوار غربی مجتمع کوشک واحد ۵۰۱
Download Telegram
Audio
🌕مي نمايد نور نار و نار نور
ورنه دنيا کي بدي دارالغرور

گزیده‌ای از جلسه ششم کلاس مولانا و سنت اسلامی
مدرس: #صدیق-قطبی

@souroshmolana
مؤسسه‌ فرهنگی‌هنری سروش مولانا
علاقه‌مندان برای ثبت‌نام در سمینار «چرا حال مولانا خوب است؟» می‌توانند با شماره‌ تلفن‌های 88255204 و 88253719 تماس حاصل فرمایند. @sorooshemewlana
🔴سمینار "چرا حال مولانا خوب است؟"
مدرس: #صدیق_قطبی

ظرفیت سمینار حضوری تکمیل شده است، علاقه مندان می توانند به صورت غیر حضوری در سمینار شرکت کنند.

اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
تماس با شماره های 88255204 و 88253719


@sorooshemewlana
🔴پخش زنده...!
۲۰ دقیقه اول از سمینار "چرا حال مولانا خوب است؟" استاد #صدیق_قطبی ساعت ۱۴ امروز در اینستاگرام مؤسسه.

📌علاقمندان به شرکت در دوره بعدی این سمینار می‌توانند با شماره های 88255204 و 88253719 تماس حاصل فرمایند.

لینک صفحه اینستاگرام :
👇👇👇👇👇
https://instagram.com/sorooshemowlana
👆👆👆👆👆

@sorooshemewlana
🍃💫🍃 اندوه و چند درس از مولانا

۱. به نظر می‌رسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است. اهمیتی نمی‌دهد که اندوهی سر می‌رسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضی‌اند و نباید خاطر ما را پریشان کنند. این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه این‌ها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند می‌کند.

دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بی‌انتهاست
جز غم و شادی در او بس میوه‌هاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است

می‌گوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم. اصلاً اهمیت چندانی برای آن‌ها قائل نباشیم. همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاسته‌ایم.

۲. مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای ردگم‌کردن است. ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است می‌گوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:

چون پی غم می‌دوی، شادی پی تو می‌دود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب می‌شود که بیشتر در ما ریشه بدواند:

جمله‌شان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم


۳. به نظر می‌رسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است. غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غم‌ها فراغت یافته است. غم چیزی که به چشم او بی‌نهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار می‌کند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غم‌روبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غم‌ها را می‌روبد و کنار می‌زند:

غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
*
**
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غم‌ها خدا از وی بُرید

از آنجا که زندگی عموماً قرین غم است، بهتر است غمی بزرگ و ارزشمند بیابیم که چنان ما را به خود مشغول کند تا از غم‌های پراکنده برهیم. مولانا سپاسگزار و قدردان آن غم ارجمندی بود که از سرِ لطف در دل او خانه کرده است:

دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانه خلق و آشنای غم تست
لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
***
مرا چون کم‌ فرستی غم حزین و تنگ‌دل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطفِ غم خجل باشم


۴. از آنجا که مولانا سرنوشت خود را به تمامی به عشق و خدا سپرده و هر رخدادی را ناشی از خواست و ارادهٔ خدا می‌بیند، در مقام تسلیم و خرسندی است. ازاین‌رو هرآنچه از سوی خدا به او نازل می‌شود، اعم از شادی و اندوه را با طیب خاطر و خرسندی پذیرا می‌شود. مقاومت و بی‌تابی نمی‌کند. در بر می‌گیرد و می‌پذیرد. پذیرش رضایتمندانهٔ اندوه، کیمیاگری می‌کند و تلخیِ اندوه را می‌گیرد. غم را شیرین و خواستنی می‌کند. به تعبیر او، جان عاشق و خرسند، اکسیر غم است. مس غم را به طلای حلاوت بدل می‌کند:

شادی شود آن غم که خوریمش چو شکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم

اگر اندوه را رضامندانه پذیرا شویم، دگردیسی می‌یابد.

✍️ صدیق قطبی


#سروش_مولانا
#مولانا
#صدیق_قطبی
#اندوه

@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش نخست)

از ناپدید شدن یوسف سال‌ها می‌گذشت و طی این سال‌های دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه می‌تپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیله‌ای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید می‌دهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر می‌کند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:

«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت‏ خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمی‌‏شود.»(یوسف/۸۷)

برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:

گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به‌ سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)

مولانا می‌گوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:

هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد

از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرس‌وجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه می‌بَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپنده‌ای دارد. امیدی واپس‌نشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. می‌گوید مثل آن گُم‌کرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جست‌وجو و تپیدن مدام است.

در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همه‌ی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید می‌یابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همه‌ی درها بسته به نظر می‌رسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همه‌ی درها بسته‌اند و راهی به رهایی نیست:

گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسف‌وار می‌باید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بی‌جایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)

مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستی‌ات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیره‌وار و سخت‌رو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایش‌هاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفت‌شده‌ی عالَم می‌دوی، گشایشی می‌یابی. دری بر تو می‌گشایند.

اما سرچشمه و پشتوانه‌ی این امید که جُستن‌ها و تپیدن‌های صادقانه‌ی ما به گشایش و رهایی می‌انجامد، چیست؟

آشکار است که مولانا در امید می‌زیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب می‌خورد؟

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
🍃💫🍃مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش دوم)

به نظر می‌رسد امید مولانا بردمیده‌ از این بینش و ایمان است که جهان بر حقیقت سرمدی عشق استوار است. خدا که جانِ جهان و راز زندگی است، فتّاح و گشایشگر است. آفتابی که جهان روشن از اوست به عشق می‌تابد و آنچه حیات را پدید آورده عشق است:

دورِ گردون‌ها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بِفْسردی جهان
(مثنوی، ۵/ ۳۸۵۵)
گر نبودی عشق هستی کی بُدی؟
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
(مثنوی، ۵/ ۲۰۱۲)

اگر عشق مایه‌ی زندگی و سبب جنبش عالَم است، می‌توان امید به رهایی و گشایش داشت. مولانا جهان را زنده به عشق می‌دید:

نه که هر چه در جهان است نه که عشق جان‌ آن است
جزِ عشق هر چه بینی هله جاودان نمانَد

اگر حیات، جوششِ عشق است، دل و جان او نیز از عشق جوشان و نوشان است: «جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند» و حیات خود را در عشق می‌جوید و بازمی‌یابد:

دین من از عشق زنده بودن است
زندگی زین جان و سر ننگ من است
(مثنوی، ۶/ ۴۰۹۵)

همه‌ی جلوه‌های این حقیقت سرمدی میرنده و نابودشونده‌اند، اما آن جان که جوشش زندگی از او است و همچون آبی در رگ و ریشه‌ی این باغ می‌دود زنده‌ی جاوید است: «شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد» و پیوستن به آن یوستن به جاودانگی است: «هر که شود صیدِ عشق کی شود او صیدِ مرگ؟ / چون سِپَرَش مه بُوَد کِی رَسَدَش زَخمِ تیر؟»، «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»

اگر جان و جوهر کائنات عشق است، خاصیت عشق نیز گشایشگری است. عشق، فتّاح است و مفتاح زندان:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده

چنین نگرشی به بن و بنیاد عالَم است که ضامن امیدواری مولانا است. اما امید مولانا، امید به یافتن چیزی از چیزهای عاریتی و ناپایدار دنیا نیست. امید او، امید به رهایی و نیل به گشایش جاودان است. چون جوهر جهان و قوام هستی عشق است، امید دارد که سرانجام او نیز که دل به عشق سپرده فتح و گشایش و رهایی است و نه فروبستگی:

در شب ابرگینِ غم مشعله‌ها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز می‌کنی
*
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
*

باز گردد عاقبت این در؟ بلی!
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!

چرا این در، عاقبت گشوده خواهد شد؟ چون خدا که جانِ عالَم است، عشق است. اگر نهاد جهان از جنس عشق است، شام زندگی ما را صبحی درپیش است و بعد از فنای جسم، جان به عشق‌آمیخته‌ی ما باقی خواهد ماند و ما قادریم تا به جانب خدا که همان عشق ساری در جهان است، راهی بیابیم:

گویند: «شاه عشق ندارد وفا» دروغ!
گویند: «صبح نَبوَد شام تو را» دروغ!
گویند: «بهر عشق تو خود را چه می‌کُشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا» دروغ!
گویند: «چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما» دروغ!
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جناب خدا» دروغ!

حال بازگردیم به این سخن قرآن که می‌‌گوید تنها کافران از گشایش خدا نومید می‌شوند. سخنی که یعقوب بعد از آنکه در جان فرزندان خود امید دمید، به آن اشاره کرد:
«زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمی‌‏شود.»(یوسف/۸۷)
نظیر این سخن در آیه‌ی دیگری نیز آمده است:
«چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد می‌‏شود.»(حجر/۵۶)

آنکه به حقیقتی پاینده در این عالَم که از تبارِ عشق است امید دارد اهل ایمان است.

آیا جهان، جانی سرمدی دارد؟ و آیا این جانِ سرمدی، عشقی وفادار و گشایشگر است؟ پاسخ مولانا به پشتگرمی تجربه‌ی باطنی خویش «آری» است. این «آری» ضامن امیدواری اوست.

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی

@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش سوم و آخر)

اما مولانا چگونه به وسعت بی‌کرانه‌ی عشق امید بست؟ از کجا دریافت که ورای این عالَم مادی یا در باطنِ این جهان مادی، حقیقت پهناوری است؟ به نظر می‌رسد با نظر به حقیقت دل خویش!

به دل نگر، که دل تو برون ز شش جهت است
که دل تو را برهاند از این جگرخواهی

به دل خود نگاه می‌کند. می‌بیند که دل او واجد نوعی از آگاهی و عشق است که از جنس جهان کرانمند نیست. وقتی جنس جان خود را در می‌یابد به جنس جان هستی نیز راه می‌بَرَد:

عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

گوش بر دریچه‌ی دل خود که می‌نهد آواز عشق می‌شنود و درمی‌یابد که این آواز از همه سو به گوش می‌رسد: «هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپّ و راست». به دل خود می‌نگرد و می‌بیند که هستیِ خدا در هستیِ او پنهان است: «ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من»، «اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان / باغی به من نموده ایوان من گرفته» و «باز در دل یکی دلی است نهان / چون سواری نهان‌شده در گَرد» و از دل او به جانب خدا روزنی است: «دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است / زان روزنِ دزدیده من، چون مَه پیامت می‌کنم». درمی‌یابد که دوست، در میان جان او نشیمن دارد: «من چرا گرد جهان گردم؟ چو دوست / در میان جانِ شیرین من است» و «گر شش جهتت بسته شود باک مدار / کز قعر نهادت سوی جانان راه است». در می‌یابد که خدا در عین جان او است: «مجو بیرون مرا در عینِ جانم» و آن عشقی که از فرط بی‌کرانگی در دو جهان نمی‌گنجد در روح و جان او ریشه دارد:

ای عشق که از زفتی در چرخ نمی‌گردی
چون است که می‌گُنجی اندر دل مستورم؟

دل خود را می‌دید که زاده‌ی عشق است: «اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من / همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا» و اگرخاک، مادر تن اوست، مادر جان او عشق است: «ما زاده‌ی عشق و عشق بُد مادر ما»؛ «ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد / صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد»

بنیاد خود را که بر عشق می‌دید، نتیجه می‌گرفت که بنیاد جهان نیز بر عشق است. جهان را در عین جان خود تماشا می‌کرد و می‌گفت: «تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درون دیده است.»
جهان‌نگری او از جان‌نگری او مایه می‌گرفت و این جهان‌نگری سوختبار امید او بود.

به باور مولانا دعوت پیامبران، دعوت به امید است. چرا که اصلِ دعوت آنان دعوت به جانب خداست. خدایی که فضل و رحمتِ بی‌انتها دارد:

انبیا گفتند: نومیدی بد است
فضل و رحمت‌های باری بی‌حد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراکِ این رحمت زنید
بعدِ نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
(مثنوی، ۳/ ۲۹۲۴، ۲۹۲۵، ۲۹۲۷)

خدا عشق است، از این‌رو، مولانا امیدوار است:

زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می‌کشَم

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana
🍃 سرشت نیایش‌ نزد مولانا - بخش اول


دعا برای مولانا خیز برداشتن به سمت خداست. کوششی از عُمق جان است برای تماس با خداوند. تپیدن و جنبش ماهیِ به خاک افتاده است برای بازگشت به دریا. دعا برای او یک وضعیت وجودی است طوری که نه تنها زبان او که سرتاسر اقلیم جان او دعا شود و در آتش اشتیاق خدا بسوزد:

ز بس دعا که بکردم دعا شده است وجودم
که هر که بیند رویم دعا به خاطرش آید

کالوَن (۱۵۰۹ – ۱۵۶۴) نیایش را «تمرین دائمی ایمان» می‌دانست. ممارست و کوششی مستمر برای حفظ و پرورش پیوند با خدا. در نگاه مولانا نیز دعا کارکرد مشابهی دارد. به باور او دعا تلاش برای غلبه بر فروبستگی است. گشودن خود رو به خداست:

اگر دعا نکنم لطف او همی گوید:
که سرد و بسته چرایی؟ بگو! زبان داری

اگر دعا نکند «سرد» و «بسته» می‌مانَد. با دعا کردن می‌کوشد تا دریچه‌های جان خود را رو به خدا بگشاید و با گذر از فروبستگی به «گشادِ اندرون» دست یابد. وقتی به جانب خدا که نور جهان است خود را می‌گشاید از «سرما» خلاصی می‌یابد. نیایش در نگاه مولانا راهی است برای کنار زدن پرده‌های غفلت و بیرون آمدن از وضعیت غیبت به مرحله‌ی حضور. «دیونوسیوس مجعول» فیلسوف و عارف مسیحی اوایل قرون وسطی گفته است:

«کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره‌ای به طرفش پرت شده می‌گیرد و می‌کشد، صخره را به طرف خود نمی‌کشد بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک می‌کند.» (به نقل از کتاب نیایش، فریدریش هایلر)

گویا دعا نزد عارفان، کارکرد نربان را دارد که می‌توان به مدد آن ارتفاع گرفت. از زبان خداست که می‌گوید:

اگر چه بام بلند است آسمان، مگریز
چه غم خوری ز بلندی چو نردبان کردیم

ما در نیایش و دعا درباره‌ی خدا حرف نمی‌زنیم، بلکه با خدا حرف می‌زنیم و او را «تو» خطاب می‌کنیم. دعا تلاشی است برای عبور از خدای غایب که درباره‌اش حرف می‌زنند به خدایی حاضر که طرف گفت‌وگو است. عبور از «او» به «تو». هر چه درباره‌ی خدا حرف می‌زنیم، درباره‌ی «او» حرف می‌زنیم، تنها در دعاست که خدا به «تو»یِ زندگی ما بَدَل می‌شود و ما امکان تماس با او را می‌یابیم. از این‌روست که در داستان موسی و شبان، خدا موسی را عتاب می‌کند که تو بنده‌ی ما را از ما جدا کردی. شبان در مقام وصل و تماس بود چرا که سرگرم گفتگو با خدا بود، اما تو با سخن گفتن درباره‌ی خدا شبان را از اقلیم وصل و تماس به وادی فصل کشاندی. به وادی حرف زدن درباره‌ی خدا.

✍️ صدیق قطبی


#سروش_مولانا
#مولانا
#نیایش
#دعا
#مثنوی_معنوی
#فردریش_هایلر
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana
🍃 سرشت نیایش‌ نزد مولانا - بخش دوم


خدا انسان‌ را به دعا فراخوانده است و شیوه دعا کردن را نیز به او آموخته است. به چشم مولانا این نکته حائز اهمیت بسیار است چرا که بیانگر عشق خدا به آدمی است و به تعبیر بایزید بسطامی گواه آن است که «خود اول او مرا خواسته بود».

مولانا می‌گوید:
«این طلب در ما هم از ایجاد توست»، «هم ز اول تو دهی میلِ دعا»، «این دعا را هم ز تو آموختیم» و «این دعا هم بخشش و تعلیم توست». تو در ما ذوق دعا کردن انگیخته‌ای، پس به حقِ این لطف عشق‌آمیز، دعای ما را اجابت کن: «چون دعامان امر کردی ای عُجاب / این دعای خویش را کن مستجاب»

مولانا توجه دارد که بذر اشتیاق را خدا در سینه‌ی انسان‌ها کاشته است و این موهبت را گواه عشق او می‌داند و به آن متوسل می‌شود: «ای دعا از تو اجابت هم ز تو»؛ «حُرمت آنکه دعا آموختی / در چنین ظلمت چراغ افروختی»

مولانا می‌کوشید تا اجابت و «لبیک» خدا را در نفس نیایش و دعای خود دریابد. لبیکی که اگرچه شنیده نمی‌شود اما چشیدنی است: «هست لبیکی که نتوانی شنید / لیک سر تا پای، بتوانی چشید». بیدار شدن آن سوز و درد درونی که خود را در نیایش آشکار می‌کرد در نگاه مولانا «پیکی» از سوی خدا بود: «آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست» و در لایه‌ی زیرین نیایش‌های سوزمند ما، اجابت‌ها خدا جاری است: «زیر هر یا رب تو، لبیک‌هاست»
می‌گوید خدا در من این میل و طلب را برانگیخته تا زبان به نیایش او تر کنم و اوست که چون آهن‌رُبایی پولاد دل ما را به جانب خویش می‌کشد:

پولادپاره‌هاییم، آهن‌رُباست عشقت
اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم

اما دعایی که گواه اجابت خداست، دعای سرد و تقلیدی نیست. دعای دردمندانه است:

درد آمد بهتر از مُلک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی‌درد، از افسردگی است
خواندن با درد، از دلبردگی است
(مثنوی، دفتر سوم)

از آنجا که مهمترین یا تنها مانع پیوند ما با خدا خودِ دروغین یا نفسِ ماست، تمنای درونی مولانا نیز که در آینه‌ی دعاهای پرسوز او نمایان است غالباً معطوف به رهایی از بند نفس است:

دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بردار و پرده‌ی ما مَدَر
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
(مثنوی، دفتر دوم)
ای خدا بگمار قومی روح‌مند
تا ز صندوق بدن‌مان وا خرند
(مثنوی، دفتر ششم)

✍️ صدیق قطبی


#سروش_مولانا
#مولانا
#نیایش
#دعا
#مثنوی_معنوی
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana
🍃 سرشت نیایش‌ نزد مولانا - بخش اول


دعا برای مولانا خیز برداشتن به سمت خداست. کوششی از عُمق جان است برای تماس با خداوند. تپیدن و جنبش ماهیِ به خاک افتاده است برای بازگشت به دریا. دعا برای او یک وضعیت وجودی است طوری که نه تنها زبان او که سرتاسر اقلیم جان او دعا شود و در آتش اشتیاق خدا بسوزد:

ز بس دعا که بکردم دعا شده است وجودم
که هر که بیند رویم دعا به خاطرش آید

کالوَن (۱۵۰۹ – ۱۵۶۴) نیایش را «تمرین دائمی ایمان» می‌دانست. ممارست و کوششی مستمر برای حفظ و پرورش پیوند با خدا. در نگاه مولانا نیز دعا کارکرد مشابهی دارد. به باور او دعا تلاش برای غلبه بر فروبستگی است. گشودن خود رو به خداست:

اگر دعا نکنم لطف او همی گوید:
که سرد و بسته چرایی؟ بگو! زبان داری

اگر دعا نکند «سرد» و «بسته» می‌مانَد. با دعا کردن می‌کوشد تا دریچه‌های جان خود را رو به خدا بگشاید و با گذر از فروبستگی به «گشادِ اندرون» دست یابد. وقتی به جانب خدا که نور جهان است خود را می‌گشاید از «سرما» خلاصی می‌یابد. نیایش در نگاه مولانا راهی است برای کنار زدن پرده‌های غفلت و بیرون آمدن از وضعیت غیبت به مرحله‌ی حضور. «دیونوسیوس مجعول» فیلسوف و عارف مسیحی اوایل قرون وسطی گفته است:

«کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره‌ای به طرفش پرت شده می‌گیرد و می‌کشد، صخره را به طرف خود نمی‌کشد بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک می‌کند.» (به نقل از کتاب نیایش، فریدریش هایلر)

گویا دعا نزد عارفان، کارکرد نربان را دارد که می‌توان به مدد آن ارتفاع گرفت. از زبان خداست که می‌گوید:

اگر چه بام بلند است آسمان، مگریز
چه غم خوری ز بلندی چو نردبان کردیم

ما در نیایش و دعا درباره‌ی خدا حرف نمی‌زنیم، بلکه با خدا حرف می‌زنیم و او را «تو» خطاب می‌کنیم. دعا تلاشی است برای عبور از خدای غایب که درباره‌اش حرف می‌زنند به خدایی حاضر که طرف گفت‌وگو است. عبور از «او» به «تو». هر چه درباره‌ی خدا حرف می‌زنیم، درباره‌ی «او» حرف می‌زنیم، تنها در دعاست که خدا به «تو»یِ زندگی ما بَدَل می‌شود و ما امکان تماس با او را می‌یابیم. از این‌روست که در داستان موسی و شبان، خدا موسی را عتاب می‌کند که تو بنده‌ی ما را از ما جدا کردی. شبان در مقام وصل و تماس بود چرا که سرگرم گفتگو با خدا بود، اما تو با سخن گفتن درباره‌ی خدا شبان را از اقلیم وصل و تماس به وادی فصل کشاندی. به وادی حرف زدن درباره‌ی خدا.

✍️ صدیق قطبی


#سروش_مولانا
#مولانا
#نیایش
#دعا
#مثنوی_معنوی
#فردریش_هایلر
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana
🍃 سرشت نیایش‌ نزد مولانا - بخش دوم


خدا انسان‌ را به دعا فراخوانده است و شیوه دعا کردن را نیز به او آموخته است. به چشم مولانا این نکته حائز اهمیت بسیار است چرا که بیانگر عشق خدا به آدمی است و به تعبیر بایزید بسطامی گواه آن است که «خود اول او مرا خواسته بود».

مولانا می‌گوید:
«این طلب در ما هم از ایجاد توست»، «هم ز اول تو دهی میلِ دعا»، «این دعا را هم ز تو آموختیم» و «این دعا هم بخشش و تعلیم توست». تو در ما ذوق دعا کردن انگیخته‌ای، پس به حقِ این لطف عشق‌آمیز، دعای ما را اجابت کن: «چون دعامان امر کردی ای عُجاب / این دعای خویش را کن مستجاب»

مولانا توجه دارد که بذر اشتیاق را خدا در سینه‌ی انسان‌ها کاشته است و این موهبت را گواه عشق او می‌داند و به آن متوسل می‌شود: «ای دعا از تو اجابت هم ز تو»؛ «حُرمت آنکه دعا آموختی / در چنین ظلمت چراغ افروختی»

مولانا می‌کوشید تا اجابت و «لبیک» خدا را در نفس نیایش و دعای خود دریابد. لبیکی که اگرچه شنیده نمی‌شود اما چشیدنی است: «هست لبیکی که نتوانی شنید / لیک سر تا پای، بتوانی چشید». بیدار شدن آن سوز و درد درونی که خود را در نیایش آشکار می‌کرد در نگاه مولانا «پیکی» از سوی خدا بود: «آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست» و در لایه‌ی زیرین نیایش‌های سوزمند ما، اجابت‌ها خدا جاری است: «زیر هر یا رب تو، لبیک‌هاست»
می‌گوید خدا در من این میل و طلب را برانگیخته تا زبان به نیایش او تر کنم و اوست که چون آهن‌رُبایی پولاد دل ما را به جانب خویش می‌کشد:

پولادپاره‌هاییم، آهن‌رُباست عشقت
اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم

اما دعایی که گواه اجابت خداست، دعای سرد و تقلیدی نیست. دعای دردمندانه است:

درد آمد بهتر از مُلک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی‌درد، از افسردگی است
خواندن با درد، از دلبردگی است
(مثنوی، دفتر سوم)

از آنجا که مهمترین یا تنها مانع پیوند ما با خدا خودِ دروغین یا نفسِ ماست، تمنای درونی مولانا نیز که در آینه‌ی دعاهای پرسوز او نمایان است غالباً معطوف به رهایی از بند نفس است:

دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بردار و پرده‌ی ما مَدَر
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
(مثنوی، دفتر دوم)
ای خدا بگمار قومی روح‌مند
تا ز صندوق بدن‌مان وا خرند
(مثنوی، دفتر ششم)

✍️ صدیق قطبی


#سروش_مولانا
#مولانا
#نیایش
#دعا
#مثنوی_معنوی
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana