مؤسسه‌ فرهنگی‌هنری سروش مولانا
8.6K subscribers
1.28K photos
298 videos
24 files
546 links
دعوتی به خوب، اخلاقی و معنادار زیستن
ادمین:
@sorooshemowlana
پشتیبان آموزش:
@rumi_lms_support
شبکه‌های اجتماعی:
instagram.com/sorooshemowlana
twitter.com/soroushmowlana
https://rumi.ir
تماس:
۰۲۱ ۸۸۲۵۳۷۱۹
آدرس:
شهرآرا بلوار غربی مجتمع کوشک واحد ۵۰۱
Download Telegram
🍃💫🍃مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش دوم)

به نظر می‌رسد امید مولانا بردمیده‌ از این بینش و ایمان است که جهان بر حقیقت سرمدی عشق استوار است. خدا که جانِ جهان و راز زندگی است، فتّاح و گشایشگر است. آفتابی که جهان روشن از اوست به عشق می‌تابد و آنچه حیات را پدید آورده عشق است:

دورِ گردون‌ها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بِفْسردی جهان
(مثنوی، ۵/ ۳۸۵۵)
گر نبودی عشق هستی کی بُدی؟
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
(مثنوی، ۵/ ۲۰۱۲)

اگر عشق مایه‌ی زندگی و سبب جنبش عالَم است، می‌توان امید به رهایی و گشایش داشت. مولانا جهان را زنده به عشق می‌دید:

نه که هر چه در جهان است نه که عشق جان‌ آن است
جزِ عشق هر چه بینی هله جاودان نمانَد

اگر حیات، جوششِ عشق است، دل و جان او نیز از عشق جوشان و نوشان است: «جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند» و حیات خود را در عشق می‌جوید و بازمی‌یابد:

دین من از عشق زنده بودن است
زندگی زین جان و سر ننگ من است
(مثنوی، ۶/ ۴۰۹۵)

همه‌ی جلوه‌های این حقیقت سرمدی میرنده و نابودشونده‌اند، اما آن جان که جوشش زندگی از او است و همچون آبی در رگ و ریشه‌ی این باغ می‌دود زنده‌ی جاوید است: «شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد» و پیوستن به آن یوستن به جاودانگی است: «هر که شود صیدِ عشق کی شود او صیدِ مرگ؟ / چون سِپَرَش مه بُوَد کِی رَسَدَش زَخمِ تیر؟»، «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»

اگر جان و جوهر کائنات عشق است، خاصیت عشق نیز گشایشگری است. عشق، فتّاح است و مفتاح زندان:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده

چنین نگرشی به بن و بنیاد عالَم است که ضامن امیدواری مولانا است. اما امید مولانا، امید به یافتن چیزی از چیزهای عاریتی و ناپایدار دنیا نیست. امید او، امید به رهایی و نیل به گشایش جاودان است. چون جوهر جهان و قوام هستی عشق است، امید دارد که سرانجام او نیز که دل به عشق سپرده فتح و گشایش و رهایی است و نه فروبستگی:

در شب ابرگینِ غم مشعله‌ها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز می‌کنی
*
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
*

باز گردد عاقبت این در؟ بلی!
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!

چرا این در، عاقبت گشوده خواهد شد؟ چون خدا که جانِ عالَم است، عشق است. اگر نهاد جهان از جنس عشق است، شام زندگی ما را صبحی درپیش است و بعد از فنای جسم، جان به عشق‌آمیخته‌ی ما باقی خواهد ماند و ما قادریم تا به جانب خدا که همان عشق ساری در جهان است، راهی بیابیم:

گویند: «شاه عشق ندارد وفا» دروغ!
گویند: «صبح نَبوَد شام تو را» دروغ!
گویند: «بهر عشق تو خود را چه می‌کُشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا» دروغ!
گویند: «چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما» دروغ!
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جناب خدا» دروغ!

حال بازگردیم به این سخن قرآن که می‌‌گوید تنها کافران از گشایش خدا نومید می‌شوند. سخنی که یعقوب بعد از آنکه در جان فرزندان خود امید دمید، به آن اشاره کرد:
«زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمی‌‏شود.»(یوسف/۸۷)
نظیر این سخن در آیه‌ی دیگری نیز آمده است:
«چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد می‌‏شود.»(حجر/۵۶)

آنکه به حقیقتی پاینده در این عالَم که از تبارِ عشق است امید دارد اهل ایمان است.

آیا جهان، جانی سرمدی دارد؟ و آیا این جانِ سرمدی، عشقی وفادار و گشایشگر است؟ پاسخ مولانا به پشتگرمی تجربه‌ی باطنی خویش «آری» است. این «آری» ضامن امیدواری اوست.

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی

@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش سوم و آخر)

اما مولانا چگونه به وسعت بی‌کرانه‌ی عشق امید بست؟ از کجا دریافت که ورای این عالَم مادی یا در باطنِ این جهان مادی، حقیقت پهناوری است؟ به نظر می‌رسد با نظر به حقیقت دل خویش!

به دل نگر، که دل تو برون ز شش جهت است
که دل تو را برهاند از این جگرخواهی

به دل خود نگاه می‌کند. می‌بیند که دل او واجد نوعی از آگاهی و عشق است که از جنس جهان کرانمند نیست. وقتی جنس جان خود را در می‌یابد به جنس جان هستی نیز راه می‌بَرَد:

عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

گوش بر دریچه‌ی دل خود که می‌نهد آواز عشق می‌شنود و درمی‌یابد که این آواز از همه سو به گوش می‌رسد: «هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپّ و راست». به دل خود می‌نگرد و می‌بیند که هستیِ خدا در هستیِ او پنهان است: «ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من»، «اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان / باغی به من نموده ایوان من گرفته» و «باز در دل یکی دلی است نهان / چون سواری نهان‌شده در گَرد» و از دل او به جانب خدا روزنی است: «دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است / زان روزنِ دزدیده من، چون مَه پیامت می‌کنم». درمی‌یابد که دوست، در میان جان او نشیمن دارد: «من چرا گرد جهان گردم؟ چو دوست / در میان جانِ شیرین من است» و «گر شش جهتت بسته شود باک مدار / کز قعر نهادت سوی جانان راه است». در می‌یابد که خدا در عین جان او است: «مجو بیرون مرا در عینِ جانم» و آن عشقی که از فرط بی‌کرانگی در دو جهان نمی‌گنجد در روح و جان او ریشه دارد:

ای عشق که از زفتی در چرخ نمی‌گردی
چون است که می‌گُنجی اندر دل مستورم؟

دل خود را می‌دید که زاده‌ی عشق است: «اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من / همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا» و اگرخاک، مادر تن اوست، مادر جان او عشق است: «ما زاده‌ی عشق و عشق بُد مادر ما»؛ «ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد / صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد»

بنیاد خود را که بر عشق می‌دید، نتیجه می‌گرفت که بنیاد جهان نیز بر عشق است. جهان را در عین جان خود تماشا می‌کرد و می‌گفت: «تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درون دیده است
جهان‌نگری او از جان‌نگری او مایه می‌گرفت و این جهان‌نگری سوختبار امید او بود.

به باور مولانا دعوت پیامبران، دعوت به امید است. چرا که اصلِ دعوت آنان دعوت به جانب خداست. خدایی که فضل و رحمتِ بی‌انتها دارد:

انبیا گفتند: نومیدی بد است
فضل و رحمت‌های باری بی‌حد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراکِ این رحمت زنید
بعدِ نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
(مثنوی، ۳/ ۲۹۲۴، ۲۹۲۵، ۲۹۲۷)

خدا عشق است، از این‌رو، مولانا امیدوار است:

زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می‌کشَم

✍️ صدیق قطبی

#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی


@sorooshemewlana