🕰 امروز ۲۵ دسامبر سالروز درگذشت چارلی چاپلین
سِر چارلز اسپنسر چاپلین (زادهٔ ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ – درگذشتهٔ ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷)، معروف به چارلی چاپلین و چارلی، یکی از بزرگترین و مشهورترین بازیگران و کارگردانان سینما و همچنین آهنگساز برجستهٔ هالیوود و برندهٔ جایزه اسکار است. بیشتر فیلمهای او کمدی و صامت هستند. چاپلین در زمینههای سینما و تئاتر ۷۷ سال (۱۸۹۹–۱۹۷۶) فعالیت کرد که شروع فعالیتهای وی از سالن ویکتوریا انگلستان به عنوان پسربچهای آغاز شد و تا ۸۷ سالگی ادامه یافت. وی در سال ۱۹۱۹ همراه با تعدادی از دوستان سینمایی خود اتحادیهٔ سینماگران را تأسیس کرد.
چاپلین یکی از محبوبترین و بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میلادی و تاریخ سینما است. وی در طول دوران فعالیت هنریاش، سه بار موفق به گرفتن جایزه اسکار شد.
چاپلین خود ادعا میکرد که در سال ۱۸۸۹ در محلهای در جنوب لندن متولد شدهاست؛ یعنی تنها چهار روز پیش از تولد هیتلر که چاپلین وی را در دیکتاتور بزرگ مورد تمسخر قرار داد. اما سازمانهای اطلاعاتی تاکنون به مدرک دقیقی مبنی بر مکان و زمان تولد وی دست نیافتهاند.
خانوادهٔ چاپلین بیش از ۴۰ سال پس از مرگ وی نامهای در کشویی قفلشده پیدا کردند که در آن اشاره شده بود که چاپلین در کمپ کولیها در اسمسویک در نزدیکی بیرمنگام متولد شدهاست. این نامه در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ توسط جک هیل به چاپلین فرستاده شدهاست. در این نامه گفته شدهاست که عمهٔ او یک ملکهٔ کولی بودهاست و او در کاروان عمهاش متولد شدهاست.
والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازه خوان، اما پیش از آنکه چاپلین سه ساله شود از هم جدا شدند. مشهور است که نام مادر چاپلین هنا است. چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. پدرش الکلی شد و کمتر با چارلی ارتباط داشت. بعدها مادر چاپلین دچار بیماری روانی شد و در یک آسایشگاه در حوالی لندن بستری گردید. مستخدمهٔ پدر، چارلی را به همراه برادرش به مدرسه فرستاد و پدر چارلی زمانی که او ۱۲ ساله بود درگذشت.
بیماری مادر چاپلین از آنجایی آغاز شد که در یکی از اجراهای زنده تئاتر در لندن که برای سربازان اجرا میشد، یکی از اجسامی که سربازان مست به روی صحنه پرتاب میکردند به سر مادرش برخورد کرد و مادر چاپلین خونآلود و اشکریزان به پشت صحنه رفت و چاپلین پنجساله به روی صحنه آمد تا تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کند.
با بستریشدن مادر، چارلی و برادرش رابطهٔ عمیقتری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند در همین سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار میکردند، مشغول به کار شدند. در سال ۱۹۲۸ مادر چارلی ۷ سال پس از انتقال وی توسط پسرانش به هالیوود درگذشت. سالهای پس از مرگ مادر و فقر و استیصال برادران چاپلین تأثیر زیادی بر فضای فیلمهای چاپلین در سالهای بعد گذاشت. بعدها چارلی از وجود برادری ناتنی از سمت مادر آگاه میشود به نام «ویلر دریدن» که بعدها این برادر به برادران دیگر در هالیوود و استودیو چاپلین میپیوندد.
چاپلین درمورد مادرش میگفت: اگر مادرم نبود شک دارم که میتوانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیدهام.
چاپلین از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲ بههمراه فرد کارنو سراسر آمریکا را دوره کرد و نمایش تئاتر اجرا میکرد. چاپلین در زمان همکاری با شرکت کارنو در آمریکا هماتاقی استن لورل بود. استنلی به انگلیس بازگشت اما چاپلین در آمریکا ماند. در سال ۱۹۱۳ بازی چاپلین مورد توجه یکی از فیلمسازان قرار گرفت و از آن پس با شرکت فیلمسازی کی استون همکاری کرد. وی نخستین فیلم خود را با نام ساختن یک زندگی که فیلم کمدی بود در سال ۱۹۱۴ آغاز کرد. چاپلین در این شرکت و با این فیلم بهسرعت به شهرت رسید.
شخصیت چاپلین بیشتر به عنوان «آواره» شهرت یافت که در زبانهای مختلف دنیا مفهومی به مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگ منشانه داشت.
در سال ۱۹۱۶ شرکت فیلم موچوال مبلغ ۶۷۰ هزار دلار با چاپلین قرارداد بست و در مدت ۱۸ ماه وی ۱۲ فیلم بلند کمدی برای آنها ساخت که در این نوع از ویژگی ممتازی در تاریخ سینما برخوردار بودند. در واقع تمام فیلمهای که در این شرکت ساخته شد، به یک اثر کلاسیک سینمای کمدی تبدیل شدند. در پایان این سالها آمریکا وارد جنگ جهانی شد و چاپلین دورهٔ جدیدی از سینمای خود را با دوستانش آغاز کرد. چاپلین از سال ۱۹۱۸ در استودیوی خود مشغول به کار شد. تمام فیلمهای پیشین، دوباره ویرایش و کات شدند و در سالهای مختلف موسیقی و تدوین جدید صورت گرفت.
در حدود سال ۱۹۵۰ جنگ سرد به اوج خود رسیده بود و در آمریکا ترس شدیدی از کمونیستها بوجود آمده بود. در آن سال سناتوری به نام جوزف مککارتی اعلام کرد لیستی بلند بالا از چند کمونیست معروف دارد. نام چارلی چاپلین نیز در آن لیست بود.
سِر چارلز اسپنسر چاپلین (زادهٔ ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ – درگذشتهٔ ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷)، معروف به چارلی چاپلین و چارلی، یکی از بزرگترین و مشهورترین بازیگران و کارگردانان سینما و همچنین آهنگساز برجستهٔ هالیوود و برندهٔ جایزه اسکار است. بیشتر فیلمهای او کمدی و صامت هستند. چاپلین در زمینههای سینما و تئاتر ۷۷ سال (۱۸۹۹–۱۹۷۶) فعالیت کرد که شروع فعالیتهای وی از سالن ویکتوریا انگلستان به عنوان پسربچهای آغاز شد و تا ۸۷ سالگی ادامه یافت. وی در سال ۱۹۱۹ همراه با تعدادی از دوستان سینمایی خود اتحادیهٔ سینماگران را تأسیس کرد.
چاپلین یکی از محبوبترین و بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میلادی و تاریخ سینما است. وی در طول دوران فعالیت هنریاش، سه بار موفق به گرفتن جایزه اسکار شد.
چاپلین خود ادعا میکرد که در سال ۱۸۸۹ در محلهای در جنوب لندن متولد شدهاست؛ یعنی تنها چهار روز پیش از تولد هیتلر که چاپلین وی را در دیکتاتور بزرگ مورد تمسخر قرار داد. اما سازمانهای اطلاعاتی تاکنون به مدرک دقیقی مبنی بر مکان و زمان تولد وی دست نیافتهاند.
خانوادهٔ چاپلین بیش از ۴۰ سال پس از مرگ وی نامهای در کشویی قفلشده پیدا کردند که در آن اشاره شده بود که چاپلین در کمپ کولیها در اسمسویک در نزدیکی بیرمنگام متولد شدهاست. این نامه در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ توسط جک هیل به چاپلین فرستاده شدهاست. در این نامه گفته شدهاست که عمهٔ او یک ملکهٔ کولی بودهاست و او در کاروان عمهاش متولد شدهاست.
والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازه خوان، اما پیش از آنکه چاپلین سه ساله شود از هم جدا شدند. مشهور است که نام مادر چاپلین هنا است. چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. پدرش الکلی شد و کمتر با چارلی ارتباط داشت. بعدها مادر چاپلین دچار بیماری روانی شد و در یک آسایشگاه در حوالی لندن بستری گردید. مستخدمهٔ پدر، چارلی را به همراه برادرش به مدرسه فرستاد و پدر چارلی زمانی که او ۱۲ ساله بود درگذشت.
بیماری مادر چاپلین از آنجایی آغاز شد که در یکی از اجراهای زنده تئاتر در لندن که برای سربازان اجرا میشد، یکی از اجسامی که سربازان مست به روی صحنه پرتاب میکردند به سر مادرش برخورد کرد و مادر چاپلین خونآلود و اشکریزان به پشت صحنه رفت و چاپلین پنجساله به روی صحنه آمد تا تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کند.
با بستریشدن مادر، چارلی و برادرش رابطهٔ عمیقتری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند در همین سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار میکردند، مشغول به کار شدند. در سال ۱۹۲۸ مادر چارلی ۷ سال پس از انتقال وی توسط پسرانش به هالیوود درگذشت. سالهای پس از مرگ مادر و فقر و استیصال برادران چاپلین تأثیر زیادی بر فضای فیلمهای چاپلین در سالهای بعد گذاشت. بعدها چارلی از وجود برادری ناتنی از سمت مادر آگاه میشود به نام «ویلر دریدن» که بعدها این برادر به برادران دیگر در هالیوود و استودیو چاپلین میپیوندد.
چاپلین درمورد مادرش میگفت: اگر مادرم نبود شک دارم که میتوانستم در پانتومیم موفقیتی کسب کنم. او یکی از بزرگترین هنرمندان پانتومیم بود که تاکنون دیدهام.
چاپلین از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲ بههمراه فرد کارنو سراسر آمریکا را دوره کرد و نمایش تئاتر اجرا میکرد. چاپلین در زمان همکاری با شرکت کارنو در آمریکا هماتاقی استن لورل بود. استنلی به انگلیس بازگشت اما چاپلین در آمریکا ماند. در سال ۱۹۱۳ بازی چاپلین مورد توجه یکی از فیلمسازان قرار گرفت و از آن پس با شرکت فیلمسازی کی استون همکاری کرد. وی نخستین فیلم خود را با نام ساختن یک زندگی که فیلم کمدی بود در سال ۱۹۱۴ آغاز کرد. چاپلین در این شرکت و با این فیلم بهسرعت به شهرت رسید.
شخصیت چاپلین بیشتر به عنوان «آواره» شهرت یافت که در زبانهای مختلف دنیا مفهومی به مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگ منشانه داشت.
در سال ۱۹۱۶ شرکت فیلم موچوال مبلغ ۶۷۰ هزار دلار با چاپلین قرارداد بست و در مدت ۱۸ ماه وی ۱۲ فیلم بلند کمدی برای آنها ساخت که در این نوع از ویژگی ممتازی در تاریخ سینما برخوردار بودند. در واقع تمام فیلمهای که در این شرکت ساخته شد، به یک اثر کلاسیک سینمای کمدی تبدیل شدند. در پایان این سالها آمریکا وارد جنگ جهانی شد و چاپلین دورهٔ جدیدی از سینمای خود را با دوستانش آغاز کرد. چاپلین از سال ۱۹۱۸ در استودیوی خود مشغول به کار شد. تمام فیلمهای پیشین، دوباره ویرایش و کات شدند و در سالهای مختلف موسیقی و تدوین جدید صورت گرفت.
در حدود سال ۱۹۵۰ جنگ سرد به اوج خود رسیده بود و در آمریکا ترس شدیدی از کمونیستها بوجود آمده بود. در آن سال سناتوری به نام جوزف مککارتی اعلام کرد لیستی بلند بالا از چند کمونیست معروف دارد. نام چارلی چاپلین نیز در آن لیست بود.
او زمانی که برای اولین نمایش فیلم روشنیهای صحنه به لندن سفر میکرد از اخراج خود از آمریکا با خبر شد. به این ترتیب چاپلین به همراه خانوادهاش از ژانویهٔ ۱۹۵۳ در خانهٔ زیبایی در کرسیر-سور-وو وه در سوئیس زندگی کرد و تا سال ۱۹۷۲ به آمریکا بازنگشت.
در اوایل سال ۲۰۱۲، اداره اطلاعات داخلی بریتانیا (MI5) گزارشی را منتشر کرد که نشان میداد چارلی چاپلین به درخواست آمریکا و به خاطر «گرایشهای کمونیستی» در دورهای توسط این اداره تحت نظر و بازرسی قرار داشتهاست. اما هیچگاه نتوانستند مدرکی دال بر ارتباط چارلی چاپلین و گروههای کمونیستی بیابند.
چاپلین در زندگی شخصی چندین بار ازدواج کرد. اولین ازدواج چارلی در اکتبر سال ۱۹۱۸ با میلدرد هریس بود. دختر بانمکی که چارلی را یاد عشق نافرجامش، هتی کلی میانداخت که در سال ۱۹۰۸ عاشق او شده بود. عشقی که از همان ابتدا مورد مخالفت خانوادهٔ هتی قرار گرفت. ازدواج چارلی با میلدرد پس از دو سال یعنی در آوریل ۱۹۲۰ به جدایی کشیده شد. نتیجهٔ این ازدواج یک فرزند پسر بود که تنها سه روز عمر کرد.
چارلی در نوامبر ۱۹۲۴ با هنرپیشهٔ نقش اول فیلم پسر بچه یعنی لیتا گری ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند پسر به نامهای سیدنی و چارلز بودند. اما تنها بعد از دو سال این ازدواج نیز به جدایی کشیده شد.
در سال ۱۹۳۶ چاپلین بار دیگر با یک بازیگر ازدواج کرد. پائولت گدارد بازیگر نقش دختر بیخانمان در فیلم عصر جدید که با چارلی ازدواج کرد. این ازدواج نیز در سال ۱۹۴۲ به جدایی انجامید.
در سال ۱۹۴۲ او با دختر یک نمایشنامهنویس معروف آمریکایی به نام یوجین اونیل آشنا شد. نام آن دختر اونا اونیل بود. با اینکه پدر دختر با این ازدواج مخالف بود اما این ازدواج صورت گرفت. چارلی پنجاه و چهار ساله با یک دختر هجده ساله ازدواج کرده بود. این ازدواج در ۱۶ ژوئن سال ۱۹۴۳ انجام گرفت. اولین حاصل این ازدواج دختری به نام جرالدین بود. با اینکه اختلاف سن چارلی و اونا سی و شش سال بود اما این ازدواج پر دوامترین ازدواج چارلی بود و این دو تا پایان عمر کنار یکدیگر بودند.
او داستان اوایل زندگی خویش را در کتابی تحت عنوان «داستان کودکی من» نوشتهاست. این کتاب مربوط به دورانی است که چاپلین هنوز مشهور نشده بود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
در اوایل سال ۲۰۱۲، اداره اطلاعات داخلی بریتانیا (MI5) گزارشی را منتشر کرد که نشان میداد چارلی چاپلین به درخواست آمریکا و به خاطر «گرایشهای کمونیستی» در دورهای توسط این اداره تحت نظر و بازرسی قرار داشتهاست. اما هیچگاه نتوانستند مدرکی دال بر ارتباط چارلی چاپلین و گروههای کمونیستی بیابند.
چاپلین در زندگی شخصی چندین بار ازدواج کرد. اولین ازدواج چارلی در اکتبر سال ۱۹۱۸ با میلدرد هریس بود. دختر بانمکی که چارلی را یاد عشق نافرجامش، هتی کلی میانداخت که در سال ۱۹۰۸ عاشق او شده بود. عشقی که از همان ابتدا مورد مخالفت خانوادهٔ هتی قرار گرفت. ازدواج چارلی با میلدرد پس از دو سال یعنی در آوریل ۱۹۲۰ به جدایی کشیده شد. نتیجهٔ این ازدواج یک فرزند پسر بود که تنها سه روز عمر کرد.
چارلی در نوامبر ۱۹۲۴ با هنرپیشهٔ نقش اول فیلم پسر بچه یعنی لیتا گری ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند پسر به نامهای سیدنی و چارلز بودند. اما تنها بعد از دو سال این ازدواج نیز به جدایی کشیده شد.
در سال ۱۹۳۶ چاپلین بار دیگر با یک بازیگر ازدواج کرد. پائولت گدارد بازیگر نقش دختر بیخانمان در فیلم عصر جدید که با چارلی ازدواج کرد. این ازدواج نیز در سال ۱۹۴۲ به جدایی انجامید.
در سال ۱۹۴۲ او با دختر یک نمایشنامهنویس معروف آمریکایی به نام یوجین اونیل آشنا شد. نام آن دختر اونا اونیل بود. با اینکه پدر دختر با این ازدواج مخالف بود اما این ازدواج صورت گرفت. چارلی پنجاه و چهار ساله با یک دختر هجده ساله ازدواج کرده بود. این ازدواج در ۱۶ ژوئن سال ۱۹۴۳ انجام گرفت. اولین حاصل این ازدواج دختری به نام جرالدین بود. با اینکه اختلاف سن چارلی و اونا سی و شش سال بود اما این ازدواج پر دوامترین ازدواج چارلی بود و این دو تا پایان عمر کنار یکدیگر بودند.
او داستان اوایل زندگی خویش را در کتابی تحت عنوان «داستان کودکی من» نوشتهاست. این کتاب مربوط به دورانی است که چاپلین هنوز مشهور نشده بود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
گاهی هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم، لم میدهم و به بدبختیهایم لبخند میزنم...
مردم فکر میکنند هیچ مشکلی ندارم، اما زندگی بدون مشکل فقط یک خواب است... آدم هم نمیتواند همیشه بخوابد!
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #چارلی_چاپلین
✔️ @SokhananeNab
گاهی هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم، لم میدهم و به بدبختیهایم لبخند میزنم...
مردم فکر میکنند هیچ مشکلی ندارم، اما زندگی بدون مشکل فقط یک خواب است... آدم هم نمیتواند همیشه بخوابد!
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #چارلی_چاپلین
✔️ @SokhananeNab
ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو!
✍ #چارلی_چاپلین
➕ Channel :
✔️ @SokhananeNab
✍ #چارلی_چاپلین
➕ Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
بدون شجاعت به هدفهایتان نمیرسید
شجاعت مستلزم آن است که مسائل و امیدهایتان را با اشخاصی که مایل باشند شجاعت خود را با شما سهیم شوند درمیان بگذارید.
شجاعت یعنی از خود بیرون آمدن، یعنی شجاعت خود را به دیگران دادن.
شجاعت یعنی ظرفیت دوباره آغاز کردن در آن زمان که همه چیز بر خلاف میل به جریان می افتد..
یعنی به این نتیجه رسیدن که کاری را بیش از شناسایی قوت خود انجام می دهید.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ماکسول_مالتز
📕 خودشکوفایی
✔️ @SokhananeNab
بدون شجاعت به هدفهایتان نمیرسید
شجاعت مستلزم آن است که مسائل و امیدهایتان را با اشخاصی که مایل باشند شجاعت خود را با شما سهیم شوند درمیان بگذارید.
شجاعت یعنی از خود بیرون آمدن، یعنی شجاعت خود را به دیگران دادن.
شجاعت یعنی ظرفیت دوباره آغاز کردن در آن زمان که همه چیز بر خلاف میل به جریان می افتد..
یعنی به این نتیجه رسیدن که کاری را بیش از شناسایی قوت خود انجام می دهید.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ماکسول_مالتز
📕 خودشکوفایی
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمیدهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام میدهند. این یعنی معامله کردن با خدا. خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام میدهم و از کارهایی که نهی کردی دوری میکنم، تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغهایی که توش جوی شیر و عسل روونه و حوری و غلمان و ...!
این طرز تفکریست که در جامعه ی ما وجود دارد. اما آیا ما فقط برای همین است که وجود داریم و چسبیدهایم به این کرهی کوچک که به دور ستارهای کوچک میچرخد در کهکشانی که خود ذره ی غباری بیش نیست از عظمت چیزهایی که در این جهان وجود دارد؟
آیا همهی اینها وجود دارد که ما جاودانه شیر و عسل بخوریم و با حوری و پری بپریم و اون هم خالدین فیها؟ آخرش که چی؟
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #محمدعلی_جمالزاده
📙 صحرای محشر
✔️ @SokhananeNab
مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمیدهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام میدهند. این یعنی معامله کردن با خدا. خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام میدهم و از کارهایی که نهی کردی دوری میکنم، تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغهایی که توش جوی شیر و عسل روونه و حوری و غلمان و ...!
این طرز تفکریست که در جامعه ی ما وجود دارد. اما آیا ما فقط برای همین است که وجود داریم و چسبیدهایم به این کرهی کوچک که به دور ستارهای کوچک میچرخد در کهکشانی که خود ذره ی غباری بیش نیست از عظمت چیزهایی که در این جهان وجود دارد؟
آیا همهی اینها وجود دارد که ما جاودانه شیر و عسل بخوریم و با حوری و پری بپریم و اون هم خالدین فیها؟ آخرش که چی؟
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #محمدعلی_جمالزاده
📙 صحرای محشر
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
عموما دیده می شود انها که سنگِ عدالت اجتماعی را بر سینه می زنند نمی دانند از چه دفاع می کنند. و آنها که آن را رد می کنند نمی دانند چه چیز را رد می کنند و آنهایی هم که می خواهند اصلاح کنند نمیدانند چه چیز را میخواهند اصلاح کنند. در نتیجه، در دنیای سوم، ما شاهد کارهای پرهزینه کارشناسی در حوزه حقوقی و پارلمانی هستیم که پس از تصویب یکسره به زباله دان می روند. و اگر هم تلاشی در اجرای آن بشود جز نکبت چیزی حاصل نمی شود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #علی_رضاقلی
📓 جامعه شناسی نخبه کشی
✔️ @SokhananeNab
عموما دیده می شود انها که سنگِ عدالت اجتماعی را بر سینه می زنند نمی دانند از چه دفاع می کنند. و آنها که آن را رد می کنند نمی دانند چه چیز را رد می کنند و آنهایی هم که می خواهند اصلاح کنند نمیدانند چه چیز را میخواهند اصلاح کنند. در نتیجه، در دنیای سوم، ما شاهد کارهای پرهزینه کارشناسی در حوزه حقوقی و پارلمانی هستیم که پس از تصویب یکسره به زباله دان می روند. و اگر هم تلاشی در اجرای آن بشود جز نکبت چیزی حاصل نمی شود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #علی_رضاقلی
📓 جامعه شناسی نخبه کشی
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
این زندگی من است! هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است ولی امروز پیرمرد قوزی می بیند که موهای سفید، چشم های واسوخته و لب شکری دارد. من می ترسم از پنجره ی اطاقم به بیرون نگاه بکنم، در آینه بخودم نگاه کنم. چون همه جا سایه های مضاعف خود را می بینم -اما برای این که بتوانم زندگی خودم را برای سایه خمیده ام شرح بدهم باید یک حکایت نقل بکنم... چقدر حکایت هایی راجع به ایام طفولیت، راجع به عشق، جماع، عروسی و مرگ وجود دارد و هیچ کدام حقیقت ندارد.. من از قصه ها و عبارت پردازی خسته شده ام. من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر از حقیقت وجود خواهد داشت یا نه -این را دیگر نمی دانم- من نمی دانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشسته ام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است. در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #صادق_هدایت
📙 بوف کور
✔️ @SokhananeNab
این زندگی من است! هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است ولی امروز پیرمرد قوزی می بیند که موهای سفید، چشم های واسوخته و لب شکری دارد. من می ترسم از پنجره ی اطاقم به بیرون نگاه بکنم، در آینه بخودم نگاه کنم. چون همه جا سایه های مضاعف خود را می بینم -اما برای این که بتوانم زندگی خودم را برای سایه خمیده ام شرح بدهم باید یک حکایت نقل بکنم... چقدر حکایت هایی راجع به ایام طفولیت، راجع به عشق، جماع، عروسی و مرگ وجود دارد و هیچ کدام حقیقت ندارد.. من از قصه ها و عبارت پردازی خسته شده ام. من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر از حقیقت وجود خواهد داشت یا نه -این را دیگر نمی دانم- من نمی دانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشسته ام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است. در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #صادق_هدایت
📙 بوف کور
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
به همین سادگی است.
آدم این همه به خودش مغرور است
که خیال می کند هیچوقت از کار نمی افتد،
بعد یکباره می بیند که دنیا
با سرعت دور می شود و او جا مانده است...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #عباس_معروفی
✔️ @SokhananeNab
به همین سادگی است.
آدم این همه به خودش مغرور است
که خیال می کند هیچوقت از کار نمی افتد،
بعد یکباره می بیند که دنیا
با سرعت دور می شود و او جا مانده است...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #عباس_معروفی
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست. او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود. او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است. در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.
حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم. هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن. من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #رزا_هرفورد
✔️ @SokhananeNab
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست. او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد. پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود. او گفت: اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت: هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است. در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.
حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم. هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن. من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم: امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #رزا_هرفورد
✔️ @SokhananeNab
فیلسوفان برای دوست داشتن ِ یکدیگر ساخته نشده اند. عقاب ها به هیچ روی، با هم پرواز نمی کنند.
✍ #فریدریش_نیچه
📘 اراده ی قدرت
➕ Channel :
✔️ @SokhananeNab
✍ #فریدریش_نیچه
📘 اراده ی قدرت
➕ Channel :
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت.
گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی ...
هیچ خبری از زندگی نمی شد! خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد. باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم.
چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #میشل_لبر
📕 کاناپهی قرمز
✔️ @SokhananeNab
زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت.
گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد، و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازی ...
هیچ خبری از زندگی نمی شد! خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد. باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم.
چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #میشل_لبر
📕 کاناپهی قرمز
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ .
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ﻟﺌﻮ_ﺑﻮﺳﮑﺎﻟﯿﺎ
📗 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ
✔️ @SokhananeNab
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ .
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ﻟﺌﻮ_ﺑﻮﺳﮑﺎﻟﯿﺎ
📗 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
همه ی ما، رازهایی داریم که هرگز برملایشان نخواهیم کرد. همه ی ما رازهایی داریم که یک گوشه ی وجودمان را سنگین کرده. سنگینی ای که نه می شود با خوردن غذای آب پز و نوشابه رژیمی از شرش خلاص شد و نه با ساعتها دویدن بر روی تردمیل. در سینه ی همه ی ما رازی ست که نباید برملا شود. باید تا آخر عمر، همان گوشه، همان گوشه ی تاریک و نمور، باقی بماند، تا مرگ، آن را نابود کند.
این جور رازها، نه شیرین اند و نه دوست داشتنی. رازهای ترسناکی هستند که فاش شدنشان، می تواند چهره ها را تغییر دهد. این جور رازها، دلهره آورند، مثل فیلمی سیاه و مرموز. و بهتر است هرگز برملا نشوند تا کسی نفهمد که پشت این صورت های معقول و مهربان، چه گناهکارانی خوابیده اند.
این جور رازها، از گناهان ما محافظت می کنند. از ضعف ها و کرده هایی که بازگویی شان به شهامتی مرگبار نیاز دارد.
و دنیا پر است از مردمانی فاقد شهامت، که سالها با قلبی سنگین از حجم رازی بزرگ، زندگی می کنند و با همان سنگینی، دفن می شوند...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #آنالی_اکبری
✔️ @SokhananeNab
همه ی ما، رازهایی داریم که هرگز برملایشان نخواهیم کرد. همه ی ما رازهایی داریم که یک گوشه ی وجودمان را سنگین کرده. سنگینی ای که نه می شود با خوردن غذای آب پز و نوشابه رژیمی از شرش خلاص شد و نه با ساعتها دویدن بر روی تردمیل. در سینه ی همه ی ما رازی ست که نباید برملا شود. باید تا آخر عمر، همان گوشه، همان گوشه ی تاریک و نمور، باقی بماند، تا مرگ، آن را نابود کند.
این جور رازها، نه شیرین اند و نه دوست داشتنی. رازهای ترسناکی هستند که فاش شدنشان، می تواند چهره ها را تغییر دهد. این جور رازها، دلهره آورند، مثل فیلمی سیاه و مرموز. و بهتر است هرگز برملا نشوند تا کسی نفهمد که پشت این صورت های معقول و مهربان، چه گناهکارانی خوابیده اند.
این جور رازها، از گناهان ما محافظت می کنند. از ضعف ها و کرده هایی که بازگویی شان به شهامتی مرگبار نیاز دارد.
و دنیا پر است از مردمانی فاقد شهامت، که سالها با قلبی سنگین از حجم رازی بزرگ، زندگی می کنند و با همان سنگینی، دفن می شوند...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #آنالی_اکبری
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
همیشه، یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان و میرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ژوئل_اگلوف
📗 منگی
✔️ @SokhananeNab
همیشه، یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان و میرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #ژوئل_اگلوف
📗 منگی
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
آیا میتوانی برهنه در مقابل
دوست خود ظاهر شوی؟
یا به منظور احترام به اوست که
خود را آن طور که هستی
به دوست خود نشان نمی دهی؟
اگر چنین کنی
(خودت را بی نقاب نشان دهی)
او از تو خواهد گریخت،
کسی که خود را پنهان نمی کند ،
مورد تنفر قرار میگیرد.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #فریدریش_نیچه
📕 چنین گفت زرتشت
✔️ @SokhananeNab
آیا میتوانی برهنه در مقابل
دوست خود ظاهر شوی؟
یا به منظور احترام به اوست که
خود را آن طور که هستی
به دوست خود نشان نمی دهی؟
اگر چنین کنی
(خودت را بی نقاب نشان دهی)
او از تو خواهد گریخت،
کسی که خود را پنهان نمی کند ،
مورد تنفر قرار میگیرد.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #فریدریش_نیچه
📕 چنین گفت زرتشت
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
دخترها از اولین روز تولد دلبسته میشوند،
حتی به عروسک هایشان.
دخترها از همان روز ها یاد می گیرند که هر چیزی را،
هر کسی را که فکر می کنند برای خودشان است؛
عاشقانه دوست داشته باشند ...
✍ #علیرضا_اسفندیاری
📓 مکالمه ی غیر حضوری
📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
دخترها از اولین روز تولد دلبسته میشوند،
حتی به عروسک هایشان.
دخترها از همان روز ها یاد می گیرند که هر چیزی را،
هر کسی را که فکر می کنند برای خودشان است؛
عاشقانه دوست داشته باشند ...
✍ #علیرضا_اسفندیاری
📓 مکالمه ی غیر حضوری
📚 #کانال_سخنان_ناب
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
به جای آنکه مدام دلمشغولِ نقشه ها و نگرانی های آینده باشیم یا خود را به دست حسرتِ زمانِ از دست رفته بسپاریم، هرگز نباید فراموش کنیم که فقط زمان حال است که واقعی و حتمی است. برعکس آینده تقریباً همیشه جز آن است که تصور میکنیم، حتی گذشته هم طور دیگری بوده است و درواقع به طور کلی هر دو از آنچه به نظر میرسد اهمیتِ کمتری دارد. «زمانِ حال» آن چیزی است که به طور واقعی محقق شده است و زندگی ما در آن جای دارد. دم را با یادِ آرزوهای از دست رفته در گذشته یا نگرانی ها دربارهٔ آینده با تُرشرویی تیره و تار نکنیم. زیرا از خود راندنِ لحظه های نیکِ حال برای ناراحتی های گذشته یا نگرانی های مربوط به آینده ابلهانه است.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #آرتور_شوپنهاور
📙 در باب حکمت زندگی
✔️ @SokhananeNab
به جای آنکه مدام دلمشغولِ نقشه ها و نگرانی های آینده باشیم یا خود را به دست حسرتِ زمانِ از دست رفته بسپاریم، هرگز نباید فراموش کنیم که فقط زمان حال است که واقعی و حتمی است. برعکس آینده تقریباً همیشه جز آن است که تصور میکنیم، حتی گذشته هم طور دیگری بوده است و درواقع به طور کلی هر دو از آنچه به نظر میرسد اهمیتِ کمتری دارد. «زمانِ حال» آن چیزی است که به طور واقعی محقق شده است و زندگی ما در آن جای دارد. دم را با یادِ آرزوهای از دست رفته در گذشته یا نگرانی ها دربارهٔ آینده با تُرشرویی تیره و تار نکنیم. زیرا از خود راندنِ لحظه های نیکِ حال برای ناراحتی های گذشته یا نگرانی های مربوط به آینده ابلهانه است.
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #آرتور_شوپنهاور
📙 در باب حکمت زندگی
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
مردم ذهنیت بسته ای دارند ، اهل منطق نیستند، حوصله به خرج نمی دهند که فکر کنند. وقتی به خیال خودشان عقیده ای را قبول کردند خیال می کنند ابدی است و مدام تکرارش می کنند. سواد سیاسی ندارند . نمی فهمند زمان که تغییر کرد همه چیز تغییر می کند، هیچ چیز ابدی نیست، هیچ اعتقادی ابدی نیست .
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #رضا_قيصريه
📙 كافه نادری
✔️ @SokhananeNab
مردم ذهنیت بسته ای دارند ، اهل منطق نیستند، حوصله به خرج نمی دهند که فکر کنند. وقتی به خیال خودشان عقیده ای را قبول کردند خیال می کنند ابدی است و مدام تکرارش می کنند. سواد سیاسی ندارند . نمی فهمند زمان که تغییر کرد همه چیز تغییر می کند، هیچ چیز ابدی نیست، هیچ اعتقادی ابدی نیست .
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #رضا_قيصريه
📙 كافه نادری
✔️ @SokhananeNab
📚📚📚
در بیست و یک سالگی روزها با شجاعت همراه نیستند،بلکه پر از بزدلی های کوچک و ترس های بی پایه اند و آدم زود لطمه میخورد، زخمی می شود و با شنیدن نخستین واژه ی نیش دار از پا در می آید.
امروز در جوشن میانسالی نیش های کوچک روزانه به سبکی پوست را لمس می کنند و به زودی فراموش می شوند، اما در آن سن، یک حرف نسنجیده باقی می ماند و به زخمی سوزنده تبدیل می شود، و یک نگاه، نگاهی به پشت سر، ابدی به نظر می رسد...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #دافنه_دوموریه
📙 ربکا
✔️ @SokhananeNab
در بیست و یک سالگی روزها با شجاعت همراه نیستند،بلکه پر از بزدلی های کوچک و ترس های بی پایه اند و آدم زود لطمه میخورد، زخمی می شود و با شنیدن نخستین واژه ی نیش دار از پا در می آید.
امروز در جوشن میانسالی نیش های کوچک روزانه به سبکی پوست را لمس می کنند و به زودی فراموش می شوند، اما در آن سن، یک حرف نسنجیده باقی می ماند و به زخمی سوزنده تبدیل می شود، و یک نگاه، نگاهی به پشت سر، ابدی به نظر می رسد...
📚 #کانال_سخنان_ناب
✍ #دافنه_دوموریه
📙 ربکا
✔️ @SokhananeNab