Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (مهدی رضاییان)
سنگین¬ترین بار
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (امیرحسین الهی)
🔺«من خوارداشتِ تو را خوار میدارم. و تویی که مرا هشدار میدهی، چرا خویشتن را هشدار ندهی؟ پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پَر میکشد، نه از درونِ مرداب!...
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهی کرد و آهی کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نهتنها این دیوانه، که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورَد. در این و در آن چیزی نیست که بهتر یا بدتر شود. وای بر این شهرِ بزرگ! ای کاش هماکنون میدیدم آن تنورهی آتشی را که این شهر در آن خواهد سوخت!... امّا ای دیوانه! برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»
📘 ( #فردریش_نیچه ، #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهی گذار از کنار، ترجمهی #داریوش_آشوری )
💯 @Friedrich_nietzsche
🔺نیچه همواره میانِ کینهتوزی، یعنی توانِ نهگفتنای که در نیروهایِ واکنشگر به بیان درمیآید [از یک سو] و ستیزهجویی، یعنی شیوهی بودنِ کنشگرانهی توانِ آریگفتن [از سویِ دیگر] تاکید میورزد. از آغاز تا پایان، زرتشت را «بوزینه»، «دلقک»، «کوتوله» و «دیو» تعقیب میکند، ادایِ او را در میآورد، او را فریب میدهد، به او خیانت میکند. دیو، هیچانگاری است: زیرا او همهچیز را نه میگوید و خوار میدارد، اما بر این باور است که او نیز نهگویی را به بالاترین درجهاش رسانده است. حال آنکه، در مقامِ کسی که از نهگویی به منزلهی توانی مستقل تغذیه میکند و کیفیتِ دیگری جز نهگویی ندارد، فقط آفرینندهی کینهتوزی و نفرت و انتقام است. زرتشت به او میگوید: «من خوارداشتِ تو را خوار میدارم... پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پر میکشد نه از درونِ مرداب.» این بدان معناست که نهگویی فقط در مقامِ توانِ آریگویی (عشق) به بالاترین درجهی خود میرسد (پرندهی هشداردهنده که پیش و پس از آریگویی میآید)؛ تا زمانی که نهگویی توان و کیفیتی مستقل است، در مرداب است، به واقع خود مردابی است (نیروهایِ واکنشگر). فقط تحتِ فرمانرواییِ آریگویی است که نهگویی در همان زمان که خود را مغلوب میکند به بالاترین درجهاش میرسد: از این پس نه در مقامِ توان و کیفیت، بلکه به منزلهی وجهی از بودنِ آنکه توانمند است باقی خواهد بود. بدینسان، فقط بدینسان، نهگویی ستیزهجویی است و کنشگرانه میشود، و ویرانگری شادمانه.
📘 ( #ژیل_دلوز ، #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل پنجم، آریگویی و نهگویی، ترجمهی #عادل_مشایخی )
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهی کرد و آهی کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نهتنها این دیوانه، که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورَد. در این و در آن چیزی نیست که بهتر یا بدتر شود. وای بر این شهرِ بزرگ! ای کاش هماکنون میدیدم آن تنورهی آتشی را که این شهر در آن خواهد سوخت!... امّا ای دیوانه! برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»
📘 ( #فردریش_نیچه ، #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهی گذار از کنار، ترجمهی #داریوش_آشوری )
💯 @Friedrich_nietzsche
🔺نیچه همواره میانِ کینهتوزی، یعنی توانِ نهگفتنای که در نیروهایِ واکنشگر به بیان درمیآید [از یک سو] و ستیزهجویی، یعنی شیوهی بودنِ کنشگرانهی توانِ آریگفتن [از سویِ دیگر] تاکید میورزد. از آغاز تا پایان، زرتشت را «بوزینه»، «دلقک»، «کوتوله» و «دیو» تعقیب میکند، ادایِ او را در میآورد، او را فریب میدهد، به او خیانت میکند. دیو، هیچانگاری است: زیرا او همهچیز را نه میگوید و خوار میدارد، اما بر این باور است که او نیز نهگویی را به بالاترین درجهاش رسانده است. حال آنکه، در مقامِ کسی که از نهگویی به منزلهی توانی مستقل تغذیه میکند و کیفیتِ دیگری جز نهگویی ندارد، فقط آفرینندهی کینهتوزی و نفرت و انتقام است. زرتشت به او میگوید: «من خوارداشتِ تو را خوار میدارم... پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پر میکشد نه از درونِ مرداب.» این بدان معناست که نهگویی فقط در مقامِ توانِ آریگویی (عشق) به بالاترین درجهی خود میرسد (پرندهی هشداردهنده که پیش و پس از آریگویی میآید)؛ تا زمانی که نهگویی توان و کیفیتی مستقل است، در مرداب است، به واقع خود مردابی است (نیروهایِ واکنشگر). فقط تحتِ فرمانرواییِ آریگویی است که نهگویی در همان زمان که خود را مغلوب میکند به بالاترین درجهاش میرسد: از این پس نه در مقامِ توان و کیفیت، بلکه به منزلهی وجهی از بودنِ آنکه توانمند است باقی خواهد بود. بدینسان، فقط بدینسان، نهگویی ستیزهجویی است و کنشگرانه میشود، و ویرانگری شادمانه.
📘 ( #ژیل_دلوز ، #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل پنجم، آریگویی و نهگویی، ترجمهی #عادل_مشایخی )
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche