آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛
1.55K subscribers
777 photos
209 videos
119 files
1.36K links
محمد حسن علایی
دکترای جامعه شناسی نظری فرهنگی
مولف کتاب "گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک" و "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطره‌ی نیست‌انگاری"
ارتباط با مدیر کانال
@Dr_Mh_Alaei

صفحه اینستاگرام:
http://www.instagram.com/dr.alaei.sociology
Download Telegram
برگی از دفتر حافظانه‌ها (۲۹)
#صفحه_آخر
#محمد_حسن _علایی

📝آیا شاعر داستان ما انسان امیدواری است؟! آیا اساساً می‌توان شاعر بود و امیدوار نبود؟! آنچه انسان امروزی از واژه امید ادراک می‌کند با درک آن روزی‌ها از این مفهوم چه تفاوت‌هایی پیدا کرده است؟!

آیا امید را باید در سطح جامعه‌شناختی و روان‌شناختی جستوجو کرد یا در سطح هستی‌شناختی و با ادراکی وجودی؟! در شرایط انحطاط جامعه به چه چیزی می‌توان امید بست؟! این بار هم از رخنه تخیل، شاعر داستان‌مان را می‌بینم که گوشه خاصی را اختیار کرده است ‌«در گوشه اميد چو نظارگان ماه/چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده‌ایم‌» و امید درازی را در سر می‌پرورد ‌«بسته‌ام در خم گيسوي تو اميد دراز /آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم‌» و در دل شب سیاه زیر لب چیزی با خود زمزمه می‌کند ‌«برآي اي آفتاب صبح اميد/که در دست شب هجران اسيرم‌» و گویا ملتمسانه و البته امیدوارانه، زبان به ادای خواهشی گشوده است ‌«چراغ ديده شب زنده‌دار من گردي/انيس خاطر امیدوار من باشی‌» او انتظار می‌کشد و آیا می‌توان به واقع کلام منتظر بود و امید نداشت؟! ‌«در انتظار رويت ما و اميدواري/ در عشوه وصالت ما و خيال و خوابي‌» شاعر البته مستی را نیز چاشنی این انتظار می‌سازد ‌«سري دارم چو حافظ مست ليکن/به لطف آن سري اميدوارم‌» اما شنیده‌ایم که انتظار از مرگ هم سخت‌تر است اما این امید است که منجی شاعر می‌شود ‌«مرا اميد وصال تو زنده مي‌دارد/وگر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک‌» کسی قرار با اسب سفید بر منظر دیدگان منتظر شاعر ظاهر شود ‌«به پيش خيل خيالش کشيدم ابلق چشم/بدان اميد که آن شهسوار بازآيد‌» این شهسوار کیست؟! ‌«تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار/ که توسنی چو فلک رام تازیانه توست‌».

شاعر امید را با ذکر پیوند زده است ‌«مقيم حلقه ذکر است دل بدان اميد/که حلقه‌‌‌ای ز سر زلف يار بگشاید‌» و چشم به برآمدن صبح امید دوخته است ‌«صبح اميد که بد معتکف پرده غيب/گو برون آی که کار شب تار آخر شد‌» آیا پایان این شب سیه سپید خواهد بود ‌«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي/به پيام آشنايان بنوازد آشنا را‌» حالا سحر شده است و گویا کسی دق‌الباب می‌کند ‌«سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد/به دست مرحمت يارم در امیدواران زد‌».

🆔 @Hamdelidaily👈عضویت
🔻برگی از دفتر حافظانه‌ها (۲۵)
✍🏻محمدحسن علایی (دکترای جامعه شناسی)
#صفحه_آخر

بگذارید گامی دیگر در تقرب به شاعر داستانمان برداریم و بی‌هیچ تعللی به سراغ یکی از بنیادی‌ترین و شاید پرپژواک‌ترین مفاهیم منظومه شاعر برویم.
به راستی مقصود از «ازل» چیست؟ و چرا شاعر خویشتن خویش را به این مفهوم گره زده است؛ بدیهی است که نگارنده از فرو غلتیدن به منظری انتقادی و فی‌المثل تقبیح ساحت تقدیرگرایانه شاعر آگاهانه پرهیز خواهد کرد، چرا که برای فهم شاعر در کلیت دیوانش و کسب معرفت به شبکه ی مفاهیم او؛ و هم افق شدن با هستی شناسی وی و کسب جواز حضور در عالمیت شاعر؛ شرط اول قدم گشودکی به جهان اوست.
آنچه پیشاپیش باید در بدایت مقدم بر هر شرح و تفسیری بدان معترف گشت رندی مثال زدنی شاعر در به کارگیری مفاهیمی چون «ازل» است که نه تنها با استخدام آن خود را به دام انقیاد نمی‌اندازد که هوشمندانه درجاتی از آزادی را در چنبر کثیری از تنگ‌نظری‌ها، برای خویش تمهید می‌کند، چندان که توجیه آن را در تاثیر فلک و در حکم تقدیر فراهم می‌آورد «کنون به آب می‌لعل خرقه می‌شوییم/نصیبه‌ی ازل از خود نمی‌توان انداخت» یا «من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم/ اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد» و بدین ذکاوت خویش را از نگاه‌های تنگ قضاوت گر ملامت گو تبرئه می‌کند: «مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند/هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد» یا «حافظ مکن ملامت رندان که در ازل/ ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد».
شاعر اساساً عشق را نیز نصیبه‌‌‌ای ازلی معرفی می‌کند: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» یا «سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد/تا روی در این منزل ویرانه نهادیم».
شاعر در چندین غزل از تعبیر «لطف ازل» استفاده کرده است تا حجت برای مخاطب تمام شود که جای هیچ اما و اگری برای بهانه‌جویی نمی‌گذارد: «نا امیدم مکن از سابقه‌ی لطف ازل/ تو چه دانی که پس پرده که خوب است که زشت» و «یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد/که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام» و «دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع/گر چه دربانی میخانه فراوان کردم» و «بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ/و گر نه تا به ابد شرمسار خود باشم».

🆔 @Hamdelidaily👈عضویت
به بهانه بزرگداشت روز معلم
📌از شریعتی تا عبدالکریمی!

#صفحه_آخر
🖊محمدحسین علایی (جامعه‌شناس)

🖊چهل سال به طول انجامید تا جریان فکری شریعتی، نماینده قابل اعتماد خود را بازیابد، به سخن دیگر، نگارنده مدعی است که شخصیت ذو وجوهی چون شریعتی، که وجودش و کلامش گرم بود و گرمابخش، و متفکری بود صمیمی و دردآشنا، در شخصیت عبدالکریمی تداوم یافته است، البته متناسب با افق زمانه خویش و حتی قدری مهربان‌تر با فلسفه. صد البته شریعتی خود تشخص خاص خود را دارا بود، ولی به تعبیر خودش همیشه احساس می‌کرد که زمانش اندک است و باید مدام در حرکت باشد، یک نفس بدود و عجبا که پس از گذشت چهار دهه، عرصه برای متفکر همتای او نیز، به همان نسبت بل بیشتر، حساس و تنگ است...
شریعتی عمرش به دنیا نبود. فرصت این را پیدا نکرد تا پروژه فکری خویش را تا نیل به سرحداتش دنبال کند و پیامدهایش را به محک جان بیازماید و خرسندی‌ها و ناخرسندی‌هایش را به ثبت تاریخ برساند، ولی نمی‌توان منکر تحقق او در تاریخ تفکر معاصر ایران شد. انقلابی زودرس سر زد و همین سرآغازی شد برای شروع برداشت‌ها و سوءبرداشت‌ها از اندیشه شریعتی ...
حالا ما شریعتی را نداریم و البته شاه را، ولی عبدالکریمی را داریم و کلی تجربه از یک تاریخ درس‌آموز، اما باز برای بسیاری از چیزها دیر شده است. ما نمی‌خواهیم تاریخ را تکرار کنیم، ولی دردا که تاریخ با ما بر سر مهر نیست. شریعتیِ (و چه بسا شریعتی‌هایِ) امروز خطابه را یک سو نهاده است، کارهای نکرده را سامان می‌دهد، پایان تئولوژی را که بالاخره باید نوشته می‌شد، می‌نویسد. حسینیه‌اش هیچ وقت کلوژودوفرانسی برای اسلام نشد، اما با ترس و لرز به کشور شدن کشور می‌اندیشد و به بدعهدی روزگار...
امروز هم در روزگار ما، همان کسانی که شریعتی را برای انقلاب متهم می‌کنند، مشخص نیست با چه منطقی از عبدالکریمی انقلاب می‎خواهند! هر چند عمر کوتاه معلم انقلاب، رخصت تماشای تحقق رویاهایش را به او نداد و ای بسا این هم از اقبال او بود، اما مغاکی که مدت‌ها بود بین ایران و جهان به وجود آمده است، در دوران پس از شریعتی، عمیق‌تر هم شد و با شتاب گرفتن تحولات جاری امروز ایران، او تحت فشارهای بیشتری هم قرار گرفته است. حالا پس از رحیل نابهنگام او، عبدالکریمی به مثابه وجدان بیدار روشنفکری ایران تلاش می‌کند باب مفاهمه با قدرت سیاسی را باز کند، در برابر خواهش‌های پوپولیستی توده مقاومت کند، در برابر انفعالات روشنفکرمآبانه و فعالیت‌های بنیادگرایانه تسلیم نشود... کویر را تا سرحداتش بنمایاند و در واحه‌ها، سوژه‌های واجد وجدان را بپروراند... اما، که چه بکند، که چه بکنند؟
که اولا به مسائل خود بیندیشند و به اندیشه در آیند و ثانیا به مغاکی که بین ما و دنیا افتاده است فائق آیند، ولی «مای» خود را درنبازند و البته هم چنان جایی از برای این ما، یعنی «ایران» را داشته باشند. در این میان آنچه مهم است این است که به همت ایشان، تفکر بتواند راه خودش را برای آینده باز کند که هر چند دور و هر چند دیر، باز هم خواهد کرد. الباقی بایستنی‌ست در نتوانستن.

🆔 @Hamdelidaily👈عضویت