آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعه شناختی؛
1.52K subscribers
772 photos
208 videos
119 files
1.36K links
محمد حسن علایی
دکترای جامعه شناسی نظری فرهنگی
مولف کتاب "گفتمان وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیک" و "شریعتي و تفکر معنوی در روزگار سیطره‌ی نیست‌انگاری"
ارتباط با مدیر کانال
@Dr_Mh_Alaei

صفحه اینستاگرام:
http://www.instagram.com/dr.alaei.sociology
Download Telegram
Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (امیرحسین الهی)
🔺«من خوارداشتِ تو را خوار می‌دارم. و تویی که مرا هشدار می‌دهی، چرا خویشتن را هشدار ندهی؟ پرنده‌ی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پَر می‌کشد، نه از درونِ مرداب!...

چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهی کرد و آهی کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:

نه‌تنها این دیوانه، که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع می‌آورَد. در این و در آن چیزی نیست که بهتر یا بدتر شود. وای بر این شهرِ بزرگ! ای کاش هم‌اکنون می‌دیدم آن تنوره‌ی آتشی را که این شهر در آن خواهد سوخت!... امّا ای دیوانه! برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش می‌کنم: آن‌جا که دیگر نمی‌توان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»

📘 ( #فردریش_نیچه ، #چنین_گفت_زرتشت ؛ درباره‌ی گذار از کنار، ترجمه‌ی #داریوش_آشوری )

💯 @Friedrich_nietzsche

🔺نیچه همواره میانِ کینه‌توزی، یعنی توانِ نه‌گفتن‌ای که در نیروهایِ واکنش‌گر به بیان درمی‌آید [از یک سو] و ستیزه‌جویی، یعنی شیوه‌ی بودنِ کنش‌گرانه‌ی توانِ آری‌گفتن [از سویِ دیگر] تاکید می‌ورزد. از آغاز تا پایان، زرتشت را «بوزینه»، «دلقک»، «کوتوله» و «دیو» تعقیب می‌کند، ادایِ او را در می‌آورد، او را فریب می‌دهد، به او خیانت می‌کند. دیو، هیچ‌انگاری است: زیرا او همه‌چیز را نه می‌گوید و خوار می‌دارد، اما بر این باور است که او نیز نه‌گویی را به بالاترین درجه‌اش رسانده است. حال آن‌که، در مقامِ کسی که از نه‌گویی به منزله‌ی توانی مستقل تغذیه می‌کند و کیفیتِ دیگری جز نه‌گویی ندارد، فقط آفریننده‌ی کینه‌توزی و نفرت و انتقام است. زرتشت به او می‌گوید: «من خوارداشتِ تو را خوار می‌دارم... پرنده‌ی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پر می‌کشد نه از درونِ مرداب.» این بدان معناست که نه‌گویی فقط در مقامِ توانِ آری‌گویی (عشق) به بالاترین درجه‌ی خود می‌رسد (پرنده‌ی هشداردهنده که پیش و پس از آری‌گویی می‌آید)؛ تا زمانی که نه‌گویی توان و کیفیتی مستقل است، در مرداب است، به واقع خود مردابی است (نیروهایِ واکنشگر). فقط تحتِ فرمان‌رواییِ آری‌گویی است که نه‌گویی در همان زمان که خود را مغلوب می‌کند به بالاترین درجه‌اش می‌رسد: از این پس نه در مقامِ توان و کیفیت، بلکه به منزله‌ی وجهی از بودنِ آن‌که توانمند است باقی خواهد بود. بدین‌سان، فقط بدین‌سان، نه‌گویی ستیزه‌جویی‌ است و کنش‌گرانه می‌شود، و ویران‌گری شادمانه.

📘 ( #ژیل_دلوز ، #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل پنجم، آری‌گویی و نه‌گویی، ترجمه‌ی #عادل_مشایخی )

#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
Forwarded from فلسفه
■ مردِ دانا انسان را چنین می‌نامد: جانوری با گونه‌های سرخ.

دوستانِ من! مردِ دانا چنین می‌گوید: شرمساری! شرمساری! شرمساری! این است تاریخ بشر!

از این رو، مردِ بزرگ وار هرگز کسی را شرمسار نمی‌کند و خود از دیدار دردمندان شرمسار می‌شود.

اگر بنا باشد که اهلِ رحم باشم، نخواهم که آن را بر زبان آورم. و رحم آوردن ام همان به که از دور باشد.

همان به که پیش از آن که بشناسند ام، چهره نهان کنم و بگریزم. دوستانِ من! شما را نیز می‌فرمایم که چنین کنید.

به راستی، بهر دردمندان چه‌ها که نکرده ام. اما از آن زمان که آموخته ام خود را شادتر کنم این کار را همیشه به از آن کار یافته ام.

انسان از آغازِ وجود، خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین!

هر چه بیش تر خود را شاد کنیم، آزردنِ دیگران و در اندیشه یِ آزار بودن را بیشتر از یاد می‌بریم.

هرگاه که دردمندی را هنگام درد کشیدن دیده ام، از شرم اش شرمسار شده ام، زیرا به یاری برخاستن ام غرور اش را پایمال کرده است.

زیرِ بارِ منت های بزرگ بودن کینه توز می‌کند نه سپاس گزار...

«چیزی را آسان نپذیرید! با پذیرفتنِ تان بر بخشنده منت گذارید!» چنین است اندرزِ من به آنانی که چیزی برایِ بخشیدن ندارند.

اما گدایان را یکسره باید از میان برداشت! به راستی، ایشان را چیزی دادن مایه یِ برآشفتگی ست و چیزی ندادن نیز.

یک وجدان ناراحت به انسان آزار کردن می‌آموزد.
به راستی بهتر است انسان عمل شر انجام دهد تا اینکه اندیشه پست و کوچکی را در خاطرش بگذراند. از آنجا که شرارت خودش اقرار می کند (من بیماری هستم!)، اما اندیشه ی پست خود را پنهان می کند تا اینکه سر تا پای آدمی را تسخیر کند

با آدمیان زیستن دشوار است، زیرا خاموش ماندن بسی دشوار است.

بزرگ ترین بیدادِ ما نه به آن کسی ست که از او بیزار ایم. بل با کسی ست که با او هیچ سر و کارِمان نیست.

و چون دوستی با تو بدی کند، با او بگو: «آنچه با من کرده ای بر تو بخشودم. اما آنچه با خود کرده ای را چه گونه توانم بخشود؟»

دل را نگاه دار! دل چو رفت سر نیز چه زود از پیِ دل می‌رود!

وای بر آن عاشقانی که از رحمِ شان برتر، پایگاهی ندارند.

#فردریش_نیچه
📚 #چنین_گفت_زرتشت
■ گفتارهای زرتشت بخش دوم
● درباره‌ی رحیمان
📖 صفحه 102 _ 100
🔃 برگردان #داریوش_آشوری

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.