معرفی اجمالی رمان "جای خالی سلوچ"!
رمان جای خالی سلوچ همانطور که از اسمش مشخص است، از یک فقدان صحبت میکند، از یک جای خالی که حاصل رفتن «سلوچ» است.
"جای خالی سلوچ" نوشتهی محمود دولتآبادی است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک، طی ۷۰ روز خلق کرده است. به گفتهی خود دولتآبادی، او داستان کتاب را هنگامی که دوره سهسالهی حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.
روایت داستان کتاب جای خالی سلوچ از همینجا شروع میشود. «سلوچ» یک صبح زمستانی خانوادهاش را رها میکند و میرود. همسر و دو پسر و دخترش را بی هیچ خبری ترک میکند. «سلوچ» هیچ کسب و کار حسابی ندارد و به دنبال کار روانه شهر میشود. شروع کتاب نیز لحظه بیدار شدن «مِرگان» همسر «سلوچ» و ناپدید شدن او را به تصویر میکشد:
"مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچهها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلفهای مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنۀ در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یکراست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود" (کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی – صفحه ۷)
در ادامه کتاب، تمرکز نویسنده بر احساسات و مشکلات زندگی مِرگان، زن سلوچ است که به شکل بینظیری به تصویر کشیده شده است. اعضای خانواده در نبود سلوچ سعی میکنند با شرایط کنار بیایند. مرگان، شخصیت اصلی رمان است که بعد از رفتن همسرش، در زمستانی سرد که دستش از هر جایی کوتاه است سعی میکند با شرایط سختی که برایش پیش آمده کنار بیاید. سه فرزند سلوچ نیز هر یک گوشهای از داستان را پیش میبرند.
نویسنده در کتابش از روح سرکش پسران سلوچ صحبت میکند و از دردهای هاجر، دختر نوجوان سلوچ گرفتار مشکلات بزرگی همچون ازدواج با مردی که سالها از او بزرگتر است، شده است. سلوچ حضور مستقیمی در داستان ندارد ولی به تدریج با خواندن کتاب شخصیت او در پس ماجراها و ارتباط شخصیتها با یکدیگر آشکار میشود.
جای خالی سلوچ روایتگر روستایی است کویری، خشک، بیهمت و بیبرکت با مردمانی فقیر، طماع، حریص و نامهربان. داستان خانواده سلوچ در غیاب او بسیار تراژدیک است. بعد از رفتن سلوچ، مرگان میماند و فقر و بدبختی و به دندان کشیدن بچههایش؛ بچههایی که کمتر از دیگران آزارش نمیدهند. مرگان در غیاب سلوچ مرارتها میکشد، هتک حرمت میشود و…
پ.ن: به شرط توفیق بنا دارم تحلیلی از این رمان را در قالب یک مقاله تقدیم دوستان کنم که به نظرم می تواند نقطه نظرات بدیعی در مواجهه با این اثر و شاید کلیت آثار #محمود_دولت_آبادی در اختیار خوانندگان آثار وی بگذارد.
https://www.instagram.com/p/CgmOo8bqnFM/?igshid=MDJmNzVkMjY=
رمان جای خالی سلوچ همانطور که از اسمش مشخص است، از یک فقدان صحبت میکند، از یک جای خالی که حاصل رفتن «سلوچ» است.
"جای خالی سلوچ" نوشتهی محمود دولتآبادی است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک، طی ۷۰ روز خلق کرده است. به گفتهی خود دولتآبادی، او داستان کتاب را هنگامی که دوره سهسالهی حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.
روایت داستان کتاب جای خالی سلوچ از همینجا شروع میشود. «سلوچ» یک صبح زمستانی خانوادهاش را رها میکند و میرود. همسر و دو پسر و دخترش را بی هیچ خبری ترک میکند. «سلوچ» هیچ کسب و کار حسابی ندارد و به دنبال کار روانه شهر میشود. شروع کتاب نیز لحظه بیدار شدن «مِرگان» همسر «سلوچ» و ناپدید شدن او را به تصویر میکشد:
"مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچهها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلفهای مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنۀ در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یکراست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود" (کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی – صفحه ۷)
در ادامه کتاب، تمرکز نویسنده بر احساسات و مشکلات زندگی مِرگان، زن سلوچ است که به شکل بینظیری به تصویر کشیده شده است. اعضای خانواده در نبود سلوچ سعی میکنند با شرایط کنار بیایند. مرگان، شخصیت اصلی رمان است که بعد از رفتن همسرش، در زمستانی سرد که دستش از هر جایی کوتاه است سعی میکند با شرایط سختی که برایش پیش آمده کنار بیاید. سه فرزند سلوچ نیز هر یک گوشهای از داستان را پیش میبرند.
نویسنده در کتابش از روح سرکش پسران سلوچ صحبت میکند و از دردهای هاجر، دختر نوجوان سلوچ گرفتار مشکلات بزرگی همچون ازدواج با مردی که سالها از او بزرگتر است، شده است. سلوچ حضور مستقیمی در داستان ندارد ولی به تدریج با خواندن کتاب شخصیت او در پس ماجراها و ارتباط شخصیتها با یکدیگر آشکار میشود.
جای خالی سلوچ روایتگر روستایی است کویری، خشک، بیهمت و بیبرکت با مردمانی فقیر، طماع، حریص و نامهربان. داستان خانواده سلوچ در غیاب او بسیار تراژدیک است. بعد از رفتن سلوچ، مرگان میماند و فقر و بدبختی و به دندان کشیدن بچههایش؛ بچههایی که کمتر از دیگران آزارش نمیدهند. مرگان در غیاب سلوچ مرارتها میکشد، هتک حرمت میشود و…
پ.ن: به شرط توفیق بنا دارم تحلیلی از این رمان را در قالب یک مقاله تقدیم دوستان کنم که به نظرم می تواند نقطه نظرات بدیعی در مواجهه با این اثر و شاید کلیت آثار #محمود_دولت_آبادی در اختیار خوانندگان آثار وی بگذارد.
https://www.instagram.com/p/CgmOo8bqnFM/?igshid=MDJmNzVkMjY=