━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
#فریدون_مشیری
خط خوش : بختیاری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
#فریدون_مشیری
خط خوش : بختیاری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
درد اگر درد ِ تو باشد چه خیالیست که من
دلخوش ِ داشتن خوبترین دردسرم
#علی_صفری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
درد اگر درد ِ تو باشد چه خیالیست که من
دلخوش ِ داشتن خوبترین دردسرم
#علی_صفری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشد
چشم انتظار سوز زمستان و بهمنام
#فاطمه_دشتی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشد
چشم انتظار سوز زمستان و بهمنام
#فاطمه_دشتی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_پنجاه_ششم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_پنجاه_ششم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎
❄️🍁
لبخند تو اندازهی خورشید قشنگ است
چشمان شما معجزهی حضرت محبوب
ای روشنیِ زندگیام صبح قشنگ است
وقتی که بخوانم ز نگاهت غزلی خوب
✍🏻: #ناشناس
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍂❄️
@sobhosher
لبخند تو اندازهی خورشید قشنگ است
چشمان شما معجزهی حضرت محبوب
ای روشنیِ زندگیام صبح قشنگ است
وقتی که بخوانم ز نگاهت غزلی خوب
✍🏻: #ناشناس
🎤: #ناهیدپرپینچی
درود صبحتون زیبا🍂❄️
@sobhosher
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آورده اند که اهل قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند : «این مرد از عشق هلاک خواهد شد چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد تا لیلی او را بیند ؟»
گفتند : «ما را از این معنی هیچ بخلی نیست ، لیکن مجنون خود تاب دیدار او ندارد » مجنون را بیاوردند و در خرگاه لیلی برگرفتند. هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنوز دربایست گفتن . برخاک در پست شد.
گفتند : « ما گفتیم که او طاقت دیدار او ندارد » .
گر می ندهد هجر به وصلت کارم
با خاک سر کوی تو کاری دارم
زیرا که از او قوت تواند خورد در هستی علم، اما از حقیقت وصال قوت نتواند خورد که اوئی او بنماند.
✍🏻: #احمد_غزالي
📚 : سوانح_العشاق
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
*خداوند بهترین یاور ماست*
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
#نثر_فارسی
━•··•✦❁✳️❁✦•··•━
آورده اند که اهل قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند : «این مرد از عشق هلاک خواهد شد چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد تا لیلی او را بیند ؟»
گفتند : «ما را از این معنی هیچ بخلی نیست ، لیکن مجنون خود تاب دیدار او ندارد » مجنون را بیاوردند و در خرگاه لیلی برگرفتند. هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنوز دربایست گفتن . برخاک در پست شد.
گفتند : « ما گفتیم که او طاقت دیدار او ندارد » .
گر می ندهد هجر به وصلت کارم
با خاک سر کوی تو کاری دارم
زیرا که از او قوت تواند خورد در هستی علم، اما از حقیقت وصال قوت نتواند خورد که اوئی او بنماند.
✍🏻: #احمد_غزالي
📚 : سوانح_العشاق
━··•✦❁💟❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁🌸❁✦•··•━
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
✨ *خواهنده مغربی در صف *بزّازان حلب میگفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، *رسم سؤال از جهان برخاستی
ای قناعت، توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
کنج صبر *اختیارِ لقمان است
هر که را صبر نیست حکمت نیست
✍🏻: #سعــــدی
📚 باب سوم (در فضیلت قناعت)
🎤: مريم رضوى
🎼 :حميد آقايى
خواهنده: گدا، سائل
مغرب: آفریقای شمالی
بزازان: پارچه فروشان
حلب: شهری در سوریه
رسم سؤال: رسم گدایی
اختیار: انتخاب
🍃 صبر، کلید همهٔ کارهاست🍃
@sobhosher
#برگ_گل_گلستان_سعدی 🍃🌺
✨ *خواهنده مغربی در صف *بزّازان حلب میگفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، *رسم سؤال از جهان برخاستی
ای قناعت، توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
کنج صبر *اختیارِ لقمان است
هر که را صبر نیست حکمت نیست
✍🏻: #سعــــدی
📚 باب سوم (در فضیلت قناعت)
🎤: مريم رضوى
🎼 :حميد آقايى
خواهنده: گدا، سائل
مغرب: آفریقای شمالی
بزازان: پارچه فروشان
حلب: شهری در سوریه
رسم سؤال: رسم گدایی
اختیار: انتخاب
🍃 صبر، کلید همهٔ کارهاست🍃
@sobhosher
#داستان_شب
روایت گدایان
از کوچههای خردلی و دیوارهای پیچ در پیچ اُخرایی که میگذشتم، صدایی شنیدم موزون و مقفی و محزون که دیوارههای گلی و آجرهای ریخته را مَسح میکشید و ترجیع بندش طنین ممتد ضربه عصایی بود که بر زمین میخورد.
از درازنای کوچهای که بلندایش سقف آسمان را میسایید بیرون آمدم، روبه روی حجرههایی که درهایشان بسته بود و پایین پلههایی سنگی که به خانهای چوبینه میرسید، مردی را دیدم که مرا نمیدید. نابینا گدایی بود عصا زنان با عرقچینی سفید بر سر و همیانی خالی بر دوش که آواز میخواند و کوچه به کوچه می رفت. من گدای آوازه خوان کوچه گرد ندیده بودم. هر چه گدا دیده بودم، نشسته بودند با دستهایی ملتمس پیش روی رهگذران.
اما این مرد در تاریکنای دهلیزی بیانتها کوی به کوی کجا میرفت؟ همه عمر در این تاریکی چه چیز را می جست؟ …
…
روزگار را نگاه کردم دیدم که کاسته است و ظلم را هم تماشا کردم که بسیار شده بود.
گفت: اندک بضاعتم و تُنُک توبره. سر چوب بر زمین می زنم، گرسنه و میان تهیام، جرعه جرعه خورنده غصههایم، عجبا که میخواهم از خواری به برخورداری برسم!
دیدم من هم چنینم او سر چوب بر زمین می زند و من سر قلم بر کاغذ.
به گدای فاسی گفتم: من از باب سوم گلستان میآیم، از فضیلت قناعت، از اولین حکایتش، از آنجا که سعدی میفرماید: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت: ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان بر خاستی.
به او گفتم: هرگز باورم نمی شد که قرنها بعد به چشم خود در کوچه های فاس خواهنده مغربی ببینم.
گفت: اما به سعدی بگو،…
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚: #تاریخ_و_طومار_در_کوچه_های_فاس
#مراکش
@sobhosher
روایت گدایان
از کوچههای خردلی و دیوارهای پیچ در پیچ اُخرایی که میگذشتم، صدایی شنیدم موزون و مقفی و محزون که دیوارههای گلی و آجرهای ریخته را مَسح میکشید و ترجیع بندش طنین ممتد ضربه عصایی بود که بر زمین میخورد.
از درازنای کوچهای که بلندایش سقف آسمان را میسایید بیرون آمدم، روبه روی حجرههایی که درهایشان بسته بود و پایین پلههایی سنگی که به خانهای چوبینه میرسید، مردی را دیدم که مرا نمیدید. نابینا گدایی بود عصا زنان با عرقچینی سفید بر سر و همیانی خالی بر دوش که آواز میخواند و کوچه به کوچه می رفت. من گدای آوازه خوان کوچه گرد ندیده بودم. هر چه گدا دیده بودم، نشسته بودند با دستهایی ملتمس پیش روی رهگذران.
اما این مرد در تاریکنای دهلیزی بیانتها کوی به کوی کجا میرفت؟ همه عمر در این تاریکی چه چیز را می جست؟ …
…
روزگار را نگاه کردم دیدم که کاسته است و ظلم را هم تماشا کردم که بسیار شده بود.
گفت: اندک بضاعتم و تُنُک توبره. سر چوب بر زمین می زنم، گرسنه و میان تهیام، جرعه جرعه خورنده غصههایم، عجبا که میخواهم از خواری به برخورداری برسم!
دیدم من هم چنینم او سر چوب بر زمین می زند و من سر قلم بر کاغذ.
به گدای فاسی گفتم: من از باب سوم گلستان میآیم، از فضیلت قناعت، از اولین حکایتش، از آنجا که سعدی میفرماید: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت: ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان بر خاستی.
به او گفتم: هرگز باورم نمی شد که قرنها بعد به چشم خود در کوچه های فاس خواهنده مغربی ببینم.
گفت: اما به سعدی بگو،…
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚: #تاریخ_و_طومار_در_کوچه_های_فاس
#مراکش
@sobhosher
Telegram
attach 📎
━•··•✦❁💟❁✦•··•━
#شعردیروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
گر سال عمر من به سر آید روا بود
اندی که سال عیش همیشه به جا بود
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد
پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس
در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
ای آمده به طمع وصال نگار خویش
نشنیدهای که عشق برای بلا بود
پروانهٔ ضعیف کند جان فدای شمع
تا پیش شمع یک نظرش را سنا بود
دیدار وی همان بود و سوختن همان
گویی فنای وی همه اندر بقا بود
آن را که زندگیش به عشقست مرگ نیست
هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود
✍🏻: #سنایی
سده ۵
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
#شعردیروز
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
گر سال عمر من به سر آید روا بود
اندی که سال عیش همیشه به جا بود
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد
پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس
در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
ای آمده به طمع وصال نگار خویش
نشنیدهای که عشق برای بلا بود
پروانهٔ ضعیف کند جان فدای شمع
تا پیش شمع یک نظرش را سنا بود
دیدار وی همان بود و سوختن همان
گویی فنای وی همه اندر بقا بود
آن را که زندگیش به عشقست مرگ نیست
هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود
✍🏻: #سنایی
سده ۵
━•··•✦❁💠❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر.
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
✍🏻: #مولانا
خط خوش: بختباری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
.
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر.
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
✍🏻: #مولانا
خط خوش: بختباری
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
درون توست، اگر خلوتی و انجمنیست
بُرون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالیست
#بیدل_دهلوی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
درون توست، اگر خلوتی و انجمنیست
بُرون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالیست
#بیدل_دهلوی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
#سعدی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
⭕️ #تك_خطى_خاص⭕️
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
#سعدی
━•··•✦❁❄️❁✦•··•━
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_پنجاه_هفتم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
#داستان_شب 😴
📖 هزار و یک شب مجموعهایست از حکایتها و افسانههای قدیمی ایرانی، عربی و هندی به نقل از شهریار ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است
بیشتر ماجراهای آن در بغداد و ایران میگذرد.
#هزار_و_یک_شب
🔸 #شب_پانسد_پنجاه_هفتم
قصهگو: #ليلا_پراشيده
@sobhosher
Telegram
attach 📎