صبح و شعر
639 subscribers
2.11K photos
266 videos
324 files
3.16K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
🕊🌿معلمی شغل پرندگان است🕊🌿

پدرم سر سفره، نان معلمی گذاشت; ما نان الفبا خوردیم، نان کلمه، نان خون دل خوردن و یاد دادن.
و جانی که طعم نان الفبا را بچشد و روحی که از رزق کلمات بخورد، دیگر به هیچ نانی سیر نخواهد شد.

📖🌿📖🌿📖🌿📖🌿

پدرم می گفت: معلمی شغل انبیاست، معلمی شغل پرندگان است، معلمی شغل درختان است. معلمی شغل ماه و خورشید و سنگریزه و باد است; همه چیز و همه کس معلمند اما هیچ کس چرا دانش آموز نیست!
🌾
روز معلم را به همه کس و همه چیز تبریک می گویم; که به من می آموزند زندگی را.
در روز معلم اما دانش آموز بودن را باید تمرین کنم.
زیرا که یاد گرفتن همیشه دشوارتر است از یاد دادن...

🕊📖🕊📖🕊📖🕊📖🕊📖🕊

#عرفان_نظرآهاری


@sobhosher
#داستان_شب

روایت گدایان

از کوچه‌های خردلی و دیوارهای پیچ در پیچ اُخرایی که می‌گذشتم، صدایی شنیدم موزون و‌ مقفی و‌ محزون که دیواره‌های گلی و آجرهای ریخته را مَسح می‌کشید و ترجیع بندش طنین ممتد ضربه عصایی بود که بر زمین می‌خورد.
از درازنای کوچه‌ای که بلندایش سقف آسمان را می‌سایید بیرون آمدم، روبه روی حجره‌هایی که درهایشان بسته بود و پایین پله‌هایی سنگی که به خانه‌ای چوبینه می‌رسید، مردی را دیدم که مرا نمی‌دید. نابینا گدایی بود عصا زنان با عرقچینی سفید بر سر و همیانی خالی بر دوش که آواز می‌خواند و کوچه به کوچه می رفت. من گدای آوازه خوان کوچه گرد ندیده بودم. هر چه گدا دیده بودم، نشسته بودند با دست‌هایی ملتمس پیش روی رهگذران.
اما این مرد در تاریکنای دهلیزی بی‌انتها کوی به کوی کجا می‌رفت؟ همه عمر در این تاریکی چه چیز را می جست؟ …

روزگار را نگاه کردم دیدم که کاسته است و ظلم را هم تماشا کردم که بسیار شده بود.
گفت: اندک بضاعتم و تُنُک توبره. سر چوب بر زمین می زنم، گرسنه و میان تهی‌ام، جرعه جرعه خورنده غصه‌هایم، عجبا که می‌خواهم از خواری به برخورداری برسم!
دیدم من هم چنینم او سر چوب بر زمین می زند و‌ من سر قلم بر کاغذ.
به گدای فاسی گفتم: من از باب سوم گلستان می‌آیم، از فضیلت قناعت، از اولین حکایتش، از آنجا که سعدی می‌فرماید: خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت: ای خداوندانِ نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان بر خاستی.
به او گفتم: هرگز باورم نمی شد که قرن‌ها بعد به چشم خود در کوچه های فاس خواهنده مغربی ببینم.
گفت: اما به سعدی بگو،…

✍️#عرفان_نظرآهاری
📚: #تاریخ_و_طومار_در_کوچه_های_فاس
#مراکش

@sobhosher
Forwarded from اتچ بات
#دکلمه_ها 🎼🎶🎵🌧☃️

‍ به بوسه‌ها گفتم:
بهار می‌شود
و هر بوسه
پرستویی ست
که به آشیانه لب‌ها
باز خواهد گشت

بوسه‌ها اما ترسیدند
بوسه‌ها
به شعرها پناه بردند
و هر بوسه
پشت غزلی
پنهان شد

به دست‌ها گفتم:
بهار می‌شود
و دست‌ها
دوباره همدیگر را می‌گیرند

دست‌ها اما
سه نقطه از الفبا قرض گرفتند
دست‌ها
دشت‌ها شدند
و از آدمی گریختند

بوسه‌ها
عشق را آلودند
و دست‌ها
زندگی را

آدمی
جهان را بوسید و بیمارش کرد
آدمی
به زندگی دست زد و آن را کشت

از این پس
انسان
بی بوسه و بی دست
قدیسی ست
که جهان
دوستترش می‌دارد...

✍🏻: #عرفان_نظرآهاری
🎤: #ماهور

پیشکش به مهر فراخور #هشتم_مارس
گرامی #روز_جهانی_زن
برای روزی که کمترین سرود بوسه باشد🙏🏻💐
@sobhosher