✅بررسی تطبیقی #هزارویک_شب و داستان #ضحاک در #شاهنامه_فردوسی
پژوهشهایی بر این موضوع متمرکز شدهاند که قصهی بنیادین کتاب هزارویکشب درواقع از یک اسطورهی قدیمی که در شاهنامه هم آمده، یعنی اسطورهی ضحاک و فریدون گرفته شده یا اصلا هردوی اینها از یک جا آمدهاند. قراینی که ممکن است این موضوع را تایید کند اینهاست:
۱- #قصهی کلی یکیست. در #شاهنامه، شاهی خونریز هر روز از مغز سر جوانان خورش داده میشود. دو آشپز به دربار او راه پیدا میکنند و هر روز یکی از دو جوان را نجات میدهند. سرانجام شاه دادگری به کین خواهی برمیخیزد و شاه خونریز را ازمیان میبرد. و در هزارویکشب: شاهی بدخیال هر شب دختری را به خود میخوانَد و صبح او را میکُشد. دخترانِ وزیر، شهرزاد و دین آزاد، خودخواسته به شبستان او در میآیند و شهرزاد برای او قصهای میگوید که تا صبح ادامه مییابد. صبح قصه را نیمه کاره میگذارد تا شب و به این ترتیب شاه کشتن او را عقب میاندازد. شب بعد هم به همین راه، و شبهای دیگر هم. تا سرانجام شاه از کردار خود پشیمان شده و ستم را کنار مینهد.
۲_ در حماسه، #شاهنامه، شاه خونریز اول، ضحاک است و شاه عادل، فریدون. اما در هزارویکشب اینها هر دو یکی شدهاند؛ شاه خونریزِ اول قصه سرانجام براثر قصهگویی شهرزاد، شاهی نیکنام میگردد. شاید سایهی جمشید را هم در هزارویکشب، در چهره ی وزیر دانا میبینیم که البته نقش چندانی در قصه ندارد جز این که دختران زیرک، دختران اویند.
-شهرناز و ارنوازِ شاهنامه، خواهران جمشیدند و شهرزاد و دینآزادِ هزارویکشب، دختران وزیر؛ در هر دو داستان آنها در بالاترین مقامهای دربارند.
۳_ دو آشپز #شاهنامه که به دربار ضحاک میروند، ارمایل و گرمایل، به نظر باید همان شهرناز و ارنواز باشند که به دلیل حماسی بودن داستان شاهنامه کم کم از قصه کنار گذاشته شده و جای خود را به دو مرد دادهاند؛ گذشته از شباهت نامها به هم، به ناگاه راه پیدا کردن این دو مرد به دربار ضحاک نیز عجیب مینماید. در خود شاهنامه هم داریم: "دو پاکیزه از گوهر پادشا" که بیشتر می تواند تاییدی بر این باشد که آن دو نسبتی با پادشاه نیکنام، جمشید، دارند و از بیرون داستان وارد داستان (کاخ ضحاک) نشدهاند؛ پس بیشتر برمیآید که همان شهرناز و ارنواز باشند. این حدس را این امر هم تاییدگراست که ارمایل و گرمایل فقط در همین صحنه در شاهنامه ظاهر میشوند. شخصیتهایی که انگار به اجبار و به بیهوده خلق شدهاند که وظیفه ی شخصیتهای واقعی داستان اصلی، شهرناز و ارنواز را انجام دهند و کنار روند. این که اصلا آنها، ارمایل و گرمایل، دو تن باید باید باشند که به آشپزخانهی شاهی میروند، برای کاری که منطقا از عهدهی یک نفر برمیآید هم موید این موضوع میتواند باشد.
۴_ هر دو داستان #منطبق است بر #چهار فصل و چرخش سال. شهریاری جمشید، و پادشاهی شهریار هزارویکشب، #اعتدال_بهاریست. خیزش ضحاک، و خشم و خونریزی شهریار، معادل #انقلاب_تابستانی. تقدیم شهرناز و ارنواز، و آمدن شهرزاد و دینآزاد، معادل #اعتدال_پاییزی. غفلت خواب آلودهی ضحاک و کابوسهایش، و قصهگویی طولانی شهرزاد برای ازسرگذراندن زمان، معادل #انقلاب_زمستانی. و رسیدن فریدون، و داناشدن شهریار، بازگشت #اعتدال_بهاره.
🔹اینها همه میتواند شواهدی بر این باشد که این دو قصه، قصهی بنیادین در هزارویکشب و قصهی ضحاک در شاهنامه، یکی بودهاند یا از یک ریشه برآمدهاند و در طول زمان به دو مسیر جداگانه رفتهاند. یکی قصهای حماسی شده، دلخواه و موردتایید دربار که بنابر ضروریات حماسه، و همینطور مردسالاری حاکم بر زمانه و دربار که شاهی مرد دارد، نقش زنان از آن حذف یا کم شده و دیگری، هزارویکشب، در متن جامعه و درمیان مردم گسترش یافته؛ پس قیدهای حماسه و تبلور روح شاهی و فشار حکومت و اینها را بر خود ندیده و آزاد بالیده و گفته و شنیده شده و تغییر یافته.
برای بیشتر خواندن:
-ریشهیابی درخت کهن، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۸۳
-هزارافسان کجاست؟، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۹۱
منبع.شاهنامه بخوانیم
@sobhosher
پژوهشهایی بر این موضوع متمرکز شدهاند که قصهی بنیادین کتاب هزارویکشب درواقع از یک اسطورهی قدیمی که در شاهنامه هم آمده، یعنی اسطورهی ضحاک و فریدون گرفته شده یا اصلا هردوی اینها از یک جا آمدهاند. قراینی که ممکن است این موضوع را تایید کند اینهاست:
۱- #قصهی کلی یکیست. در #شاهنامه، شاهی خونریز هر روز از مغز سر جوانان خورش داده میشود. دو آشپز به دربار او راه پیدا میکنند و هر روز یکی از دو جوان را نجات میدهند. سرانجام شاه دادگری به کین خواهی برمیخیزد و شاه خونریز را ازمیان میبرد. و در هزارویکشب: شاهی بدخیال هر شب دختری را به خود میخوانَد و صبح او را میکُشد. دخترانِ وزیر، شهرزاد و دین آزاد، خودخواسته به شبستان او در میآیند و شهرزاد برای او قصهای میگوید که تا صبح ادامه مییابد. صبح قصه را نیمه کاره میگذارد تا شب و به این ترتیب شاه کشتن او را عقب میاندازد. شب بعد هم به همین راه، و شبهای دیگر هم. تا سرانجام شاه از کردار خود پشیمان شده و ستم را کنار مینهد.
۲_ در حماسه، #شاهنامه، شاه خونریز اول، ضحاک است و شاه عادل، فریدون. اما در هزارویکشب اینها هر دو یکی شدهاند؛ شاه خونریزِ اول قصه سرانجام براثر قصهگویی شهرزاد، شاهی نیکنام میگردد. شاید سایهی جمشید را هم در هزارویکشب، در چهره ی وزیر دانا میبینیم که البته نقش چندانی در قصه ندارد جز این که دختران زیرک، دختران اویند.
-شهرناز و ارنوازِ شاهنامه، خواهران جمشیدند و شهرزاد و دینآزادِ هزارویکشب، دختران وزیر؛ در هر دو داستان آنها در بالاترین مقامهای دربارند.
۳_ دو آشپز #شاهنامه که به دربار ضحاک میروند، ارمایل و گرمایل، به نظر باید همان شهرناز و ارنواز باشند که به دلیل حماسی بودن داستان شاهنامه کم کم از قصه کنار گذاشته شده و جای خود را به دو مرد دادهاند؛ گذشته از شباهت نامها به هم، به ناگاه راه پیدا کردن این دو مرد به دربار ضحاک نیز عجیب مینماید. در خود شاهنامه هم داریم: "دو پاکیزه از گوهر پادشا" که بیشتر می تواند تاییدی بر این باشد که آن دو نسبتی با پادشاه نیکنام، جمشید، دارند و از بیرون داستان وارد داستان (کاخ ضحاک) نشدهاند؛ پس بیشتر برمیآید که همان شهرناز و ارنواز باشند. این حدس را این امر هم تاییدگراست که ارمایل و گرمایل فقط در همین صحنه در شاهنامه ظاهر میشوند. شخصیتهایی که انگار به اجبار و به بیهوده خلق شدهاند که وظیفه ی شخصیتهای واقعی داستان اصلی، شهرناز و ارنواز را انجام دهند و کنار روند. این که اصلا آنها، ارمایل و گرمایل، دو تن باید باید باشند که به آشپزخانهی شاهی میروند، برای کاری که منطقا از عهدهی یک نفر برمیآید هم موید این موضوع میتواند باشد.
۴_ هر دو داستان #منطبق است بر #چهار فصل و چرخش سال. شهریاری جمشید، و پادشاهی شهریار هزارویکشب، #اعتدال_بهاریست. خیزش ضحاک، و خشم و خونریزی شهریار، معادل #انقلاب_تابستانی. تقدیم شهرناز و ارنواز، و آمدن شهرزاد و دینآزاد، معادل #اعتدال_پاییزی. غفلت خواب آلودهی ضحاک و کابوسهایش، و قصهگویی طولانی شهرزاد برای ازسرگذراندن زمان، معادل #انقلاب_زمستانی. و رسیدن فریدون، و داناشدن شهریار، بازگشت #اعتدال_بهاره.
🔹اینها همه میتواند شواهدی بر این باشد که این دو قصه، قصهی بنیادین در هزارویکشب و قصهی ضحاک در شاهنامه، یکی بودهاند یا از یک ریشه برآمدهاند و در طول زمان به دو مسیر جداگانه رفتهاند. یکی قصهای حماسی شده، دلخواه و موردتایید دربار که بنابر ضروریات حماسه، و همینطور مردسالاری حاکم بر زمانه و دربار که شاهی مرد دارد، نقش زنان از آن حذف یا کم شده و دیگری، هزارویکشب، در متن جامعه و درمیان مردم گسترش یافته؛ پس قیدهای حماسه و تبلور روح شاهی و فشار حکومت و اینها را بر خود ندیده و آزاد بالیده و گفته و شنیده شده و تغییر یافته.
برای بیشتر خواندن:
-ریشهیابی درخت کهن، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۸۳
-هزارافسان کجاست؟، بهرام بیضائی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۹۱
منبع.شاهنامه بخوانیم
@sobhosher