صبح و شعر
630 subscribers
2.11K photos
265 videos
324 files
3.14K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
.
჻ᭂ 🍃🌸#نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

«پدرم»
جلوی تاكسی نشسته بودم.
راننده كه سن‌اش بالابود مرتب نگاهم می‌كرد. وقتی فهميد متوجه نگاه‌هايش شده‌ام
پرسيد: «خوبی؟» گفتم: «بله» راننده پرسيد: «بابات خوبه؟»، پرسيدم: «بابای من؟»،
راننده گفت: «بله»،
گفتم: «شما بابای منو می‌شناسين؟»
‌راننده لبخند زد و گفت: «من و بابات دوستای صميمی هم بوديم... تو رو پای من بزرگ شدی... برو به بابات بگو احمد عزيزی ببين چی ميگه»، گفتم: «بابای من فوت كردن»، راننده ناباورانه نگاهم كرد و مثل ساختمانی كه زير ستون‌هايش ديناميت منفجر شود در يك لحظه فرو ريخت.
راننده پرسيد: «مرد؟»،
گفتم: «بله» گفت: «كی؟» «الان هفت سال مي شه»،
«هفت سال؟... چش بود؟»،
گفتم: «هيچی... يه دفعه سكته كرد»،
اشك‌های راننده پير مثل باران سرازير شد. قطرات درشت اشك پشت هم و بی‌آن‌كه صدایی از گلوی مرد بيرون بيايد از چشم هايش می ريخت.
من هم گريه‌ام گرفت و چشم‌هايم خيس شد.‌
راننده دستم را گرفت و گفت: «ما خيلی رفيق بوديم... تو رو پای من بزرگ شدی»، بعد گفت: «مهين خانم حالش چطوره؟»
‌گفتم: «مهين خانم كيه؟»
راننده گفت: «مادرت»، گفتم: «اسم مادر من مهين نيست»، راننده نگاهم كرد و پرسيد: «يعنی چی؟»
گفتم: «خوب مهين نيست ديگه»، راننده پرسيد: «مگه تو پسر آقا رضا نيستی؟»
گفتم: «نه»‌
«تو پسر رضا رضوانی نيستی؟»، «نه»، راننده كه هنوز چشم‌هايش خيس بود ترمز كرد و گفت: «پياده شو» ‌
گفتم: «چرا؟»،
راننده گفت: «برای اينكه با احساسات من بازی كردی، برای اينكه عصبانيم... برای اينكه حالم بده»،
گفتم: «آخه به من چه؟»، راننده فرياد زد: «می گم پياده شو»،
از تاكسی پياده شدم...‌
وسط خيابان پرت و خلوتی بودم كه هيچ ماشينی رد نمی شد. ايستادم... نمی‌دانستم بايد چه كار كنم. چند دقيقه بعد ديدم تاكسی دنده عقب به طرفم می‌آيد.
راننده جلوی پايم ترمز كرد و گفت: «بيا بالا»، سوار شدم و ديگر هيچ كدام حرفی نزديم...


✍🏻: #‌سروش_صحت

━··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

  در پاس‌داشت جان انسان

بدان که مهربانی با بندگان خدا شایسته‌تر از شوق پرشور به خداوند است. داوود پیامبر می‌خواست خانه پرارج الهی را برپا دارد و بارها نیز چنین کرد، اما هربار که کار خود را به پایان می‌برد، [آنچه برپا داشته بود] فرو می‌ریخت.
آنگاه گله به درگاه خدایی برد. خداوند چنین وحی نمود که این خانه به دست کسی که خون ریخته است برپا نمی‌شود.
پس داوود گفت: ای پروردگار من! آیا آن‌همه در راه تو نبود؟ گفت: آری! اما آیا ایشان بندگان من نبودند؟! پس داوود گفت: آن خانه را به دست کسی برپا دار که از [فرزندان] من باشد.
خداوند چنین بر وی هویدا ساخت که فرزندت سلیمان آن را خواهد ساخت.
🌱 اما مراد [از این داستان]، پاسداشت سرشت انسانی است که استواری‌اش سزاوارتر از نابودی‌ و نیستی اوست. آیا نمی‌نگری که خداوند برای دشمنان دین، حکم به باج‌دادن و سازش و آشتی کرد تا بدین‌وسیله باقی بمانند. و [در سوره انفال آیه ۶۱] فرمود: «پس اگر جانب آشتی را نگاه داشتند، تو نیز چنین کن و کار خود را به خدا واگذار نما»!

🌱 آیا نمی‌نگری که وقتی کسی باید قصاص شود، چگونه به صاحب خون [ریخته‌شده]، راه گرفتن خون‌بها و بخشش را نشان می‌دهد و تنها اگر [صاحب خون] این را نخواست، آن شخص [که قصاص او واجب است] کشته می‌شود؟ آیا نمی‌بینی که اگر صاحبان خون ریخته‌شده گروهی باشند که از ایشان تنها یکی به خون‌بها یا بخشش خشنود باشد درحالی‌که دیگران کشتن او را می‌خواهند، خداوند جانب آن‌کسی را می‌گیرد که به خون‌بها و بخشش نظر دارد و او را به آن‌کس که قصاص می‌خواهد برتری می‌بخشد؟

🌱 آیا نمی‌نگری که محمد (که سلام بر او باد) به صاحب‌النسعة گفت که: اگر او را بکشی تو نیز همانند او خواهی بود؟! آیا نمی‌بینی که (در سوره شوری آیه ۴۰) گفت: «پاداش بدی، یک بدی همانند آن است»! و قصاص را بد نامید. یعنی این کار بد است حتی اگر مشروع باشد. «پس هر که ببخشد و اصلاح کند پاداش او با خداوند است»! زیرا کسی که بخشیده‌ شده است، شبیه به خداوند است.

🌱 ... پس اگر دریافتی که خداوند سرشت و آفرینش انسان و پابرجایی‌اش را خواسته است، پس تو به این کار سزاوارتری که نیک‌بختی و شادکامی تو در این کار است. زیرا تا وقتی انسان زنده است، امید آن می‌رود که به ویژگی درخوری که برای آن آفریده شده است برسد.
هرکس برای نابودی انسان بکوشد، به‌راستی کوشیده است که او را [و خودش را که با او هم‌سرشت و هم‌آفرینش است] از رسیدن به کمال شایسته‌اش بازدارد.


✍🏻: #ابن‌عربی
📚 : فصوص‌الحکم
ترجمه : میلاد نوری

#نه_به_اعدام

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
صبح و شعر
჻ᭂ 🍃🌸 #شعرامروز ჻🌸🍃‍჻ᭂ وَ چای دغدغه‌ی عاشقانه‌ی خوبی ست برای با تو نشستن بهانه‌ی خوبی ست حیاطِ آب زده، تخت چوبی و من و تو چه قدر بوسه، چه عطری، چه خانه‌ی خوبی ست صدای شعله‌ور گل نراقی و باران فضای ملتهب و شاعرانه‌ی خوبی ست به خانه باز رسیدیم و چای می‌خواهم…
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

دل خوش کن به چای و گیاه و عشق، به نور، به کتاب، به موسیقی...
دل خوش کن به خانواده و عزیزانی که داری و احساسات انسانی بسیاری که در محفظه‌ی روشنِ قلبت تلنبار کرده‌ای...
دل خوش کن به طعم‌ها و مزه‌ها و عطرها، به رنگ‌ها و شکل‌ها و لمس‌ها...
دل خوش کن به نسیم خنکی که به پوستت می‌خورد و محبت‌های متراکمی که دریافت می‌کنی و شادی‌های کوچکی که می‌بینی و جزئیات خوشایندی که به تو مربوط می‌شوند.
دل خوش کن که مربوط می‌شوی به شاهرگ‌های بودن، به اینکه هستی و نفس می‌کشی و دوست می‌داری و می‌فهمی و احساس می‌کنی...

✍🏻: #نرگس_صرافیان_طوفان
📚 :
@narges_sarrafian_toofan

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
#نثرفارسی
━•··‏​‏​​‏•✦❁🌸❁✦•‏​‏··•​​‏━

غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزل‌های جهان


▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همین‌‌جا شروع می‌شود که خودش نه‌تنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرم‌های شگفت‌آوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بی‌فرمی ربعِ قرنی است که در جا می‌زند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بی‌فرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)

به عقیدهٔ من بُن‌بستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازه‌ای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرم‌های تجربه‌شدهٔ قدیم یا جدید را با حال‌و‌هوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرم‌ها، تجربه‌های انسانِ عصر ما را شکل دهد.

می‌توان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرتره‌ها، در هر سبکی از سبک‌های نقاشی– در آن می‌تواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»‌های جهان است و هیچ زبانی نمی‌تواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.

من این حرف‌ها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزل‌های انجمنی» نمی‌گویم.
می‌خواهم این مطلب بسیار ساده را یاد‌آور شوم که ادبیات و هنر، مجموعه‌ای از فرم‌های خاص‌اند و تحوّلات هریک از این فرم‌ها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرم‌ها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرم‌های بسیاری؛ فرم‌های ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.

پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب می‌توانند آبستنِ فرم‌های خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصر‌های آینده باشند.

✍🏻: #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

اکنون چون قواهای تو نماند، در آن‌وقت که این قوّت‌ها داشتی و مجاهده‌ها می‌نمودی، گاه‌گاهی میان خواب و بیداری یا در بیداری به تو لطفی می‌نمودیم تا به آن در طلب ما قوّت می‌گرفتی و اومیدوار می‌شدی.
این ساعت که آن آلت نماند، لطف‌ها و بخشش‌ها و عنایت‌های ما ببین که چون فوج‌فوج بر تو فرو‌می‌آیند که به صد‌هزار کوشش ذرّه‌ای از این نمی‌دیدی.

ص۲۳۲

✍🏻: #مولانا
📚 فیه ما فیه، شرح کامل کریم زمانی،
━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

موبد : باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستم
زن : پندنامه بفرست ای موبد؛
اما اندکی نان نیز بر آن بیافزای،
ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم
و بر نان گریسته‌ایم.


✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : مرگ  یزدگرد

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

فردوسی: امروز تهمینه از چشمان من‌ گریست، و دیروز زال‌زر در دلم. دستم به خون چندین نامور آغشته‌ست.
_ [ به مردی می‌رسد] در این شهرها که گذشتی، جایی چیزی ندیدی، شیشه‌ای، که با آن بشود واژه‌ها را بهتر دید و خواند؟

مرد: عوضی گرفته‌اید پدر!
فردوسی: [ شرمنده دور می‌شود] آه
__ روز تاریک است یا چشم من؟ چند تنی از روبه رو می‌آیند و می‌گذرند و به او می‌خندند.

جوانکی خوشمزگی می‌کند

جوانک: یک کلمه از عشق بگو!

فردوسی: [ در خم کوچه می‌رود] دروغ زیبایی میان اینهمه زشتی !
[ می‌غرد] دیدمش؛ زنی آرزو فروش!
[ می‌ماند_ اندوهگین ] آن‌گونه زنی، در آن گونه برزنی،
نام او ایران!

✍🏻: #بهرام_بیضایی
📚 : " دیباچه نوین شاهنامه"

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

چند پرنده، چند هزار پرنده باید بمیرند تا كسی، شاعری، شعری بگوید؟ از برگ‌ها نگفتم. یا از انسان‌ها.
چند میلیون؟ و چقدر شعر كم داریم و داستان. اغلب حذف می‌كنیم دیگر. نادیده گرفتن نیست، حذف كردن است، به عمد هم. حذف واقعیتی است كه دیده‌اند یا ندیده‌اند. اما نشده است _یا من دلم می‌خواهد تا حالا چنین اتفاقی نیافتاده باشد، برای هیچ‌کس _ كه پرنده‌ای به خاطر آن‌كه شاعری شعری بگوید پر پر بزند و بمیرد، یا آدمی به خاطر آن‌كه كسی داستانی را که برای من دارد اتفاق می‌افتد.‌
مگر نگفتم كه یك حركت دست، عاری از هر مفهومی كنایی حتا، همان‌قدر می‌تواند ارزش داشته باشد كه مرگ یك پرنده؟
می‌بینی كید! چقدر آرام شده‌ام؟ می‌بینی كه اندیشیدن به آن غالب بالقوه كه سرانجام این فروریختگی‌ها را در بر خواهد گرفت، حتما و گوش دادن به این كلمات چه جادوگری‌ها كه نمی‌كند، اما برای تو مگر می‌شود همیشه خواننده بود؟
نمی‌شود می‌دانم.
اما باور كن آنها كه در متن هستند بی دلهره یا تشویش داشتن در مورد این nonsense ها زندگی می‌کنند. تعریف زندگی كردن را، یا پیدا کردن حد و رسم انسان را باید از روی آن‌ها، از روی الگوی آن ها پیدا كرد. اما بگذار ببینم، شاید باز بشود خشمی،نفرتی، حسادتی چیزی با اذكار مجدد این اسم بی موسوم در خود ایجاد كنم، تا شاید باز بشود به خاطر تو هم كه شده، به خاطر آن قالب كذایی قلمی بزنم.

✍🏻: #هوشنگ_گلشیری
📚 : كریستین و كید
این داستان بدون آن که به سانتی‌مانتالیسم یا رمانتیسم
دچار شود، یک رمان عاشقانه
مدرن به زبان فارسی است.

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

჻ᭂ 🍃🌸 #نثرفارسی🌸🍃‍჻ᭂ

در یکی از روزنامه‌های فرانسه که لاپاطِری می‌نامند نوشته‌اند که شخصی چیزی ساخته است که آدم با آن مثل مرغ پرواز نماید و ادعا می‌کند که به قدر کبوتر و مرغ‌های دیگر می‌توانم بپرم.
دو بال بزرگ مانند بال مرغ ساخته است و این دو بال را با چرخی که به دست می‌گرداند حرکت می‌دهند.
دختر این شخص با این اسباب چند وقت پیش از این قدری به هوا رفته بود.
حالا می‌خواهد در پاریس امتحان نماید ولکن هیچ‌کس باور نمی‌کند که این شخص بتواند طوری بپرد که به کار بیاید و چنین می‌دانند که در سر این کار آخر گردنش خرد و شکسته خواهد شد و نوشته‌اند که اگر هم بتواند بپرد معلوم نیست که نفعش بیشتر از ضررش باشد. زیرا که دزدان نیز با این اسباب به بالای خانه‌های مردم خواهند آمد.
آن وقت گزمه‌ها و مستحفظین در هوا باید عقب دزدان بپرند و مانند بازها که در هوا مرغ‌ها را می‌زنند آن‌ها نیز دزدان را بزنند.


📚 : وقایع اتفاقیه، شماره ۳۲، پنجشنبه چهاردهم ذیقعده‌ی ۱۲۶۷ (۱۹ شهریور ۱۲۳۰ شمسی)


━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
#نثرفارسی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​—-

انسان شهرش را عوض می‌کند، کشورش را عوض می‌کند و کابوس‌ها را نه.
فرقی هم نمی‌کند سوار کدام قطار شده باشی و در کدام یک از ایستگاه‌های جهان پیاده شده‌ باشی، این تنها جامه‌دانی است که وقتی باز می‌کنی همیشه لبالب است از همان کابوس.
مثل شال نیم متری هلنا.
هی میل می‌زنی، دانه می‌اندازی، یکی زیر، یکی بالا، و بعد می‌بینی همیشه مشغول بافتن همان شالی.

✍🏻: #رضا_قاسمی
📚 : وردی که بره‌ها می‌خوانند

━··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher