Phobia
1.51K subscribers
10.9K photos
479 videos
182 files
94 links
فوبیا :
ترس شدید یا بیمارگونه که در روانشناسی به هراس‌زدگی یا فوبیا شهرت دارد عبارت است از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس در فرد که باعث اختلال در زندگی روزمره وی می‌شود.

باشد که رستگار شویم
ارتباط با ما:
@phobia_manager
Download Telegram
آدمی که تنها زندگی می‌کنه،
یه روزی روح بزرگی داشته
و به تموم آدمایی که دوسشون داشته یه تکه از روحش رو هدیه داده

اما یه روز به خودش میاد و می بینه
که از اون روح بزرگ،فقط یه تکه ی کوچیک براش باقی مونده
و تموم آدما هم تنهاش گذاشتن
اونجاست که دلش می‌شکنه
و دو دستی میچسبه به همون تکه کوچیکه

اگر یه روز،یه آدم تنها
اجازه داد که وارد حریمش بشی
یعنی تو براش اینقدر با ارزشی
که حاضره آخرین تکه ی وجودش رو هم فدای تو کنه

اگه توهم تنهاش بذاری
تموم میشه
می‌میره...

#پوریا_کریمی
صبح قشنگ همگی بخیر عشقا😍
#غوغا

@Sickpeople
برای انسانی که می خواهد در این جهان زندگی کند،این همه مصیبت و بی عدالتی را ببیند و قادر نباشد چشمانش را بر روی آن‌ ببندد،شاد زندگی کردن کار خیلی دشواری ست
خوش به حال لاشخورها و کرکس ها
با لاشه ی گندیده ی برادرشان هم شاد می شوند...

#پوریا_کریمی
#غوغا

@sickpeople
ما دست های بزرگی داشتیم
دست هایی بزرگ و قوی
که می توانستیم با آن شعر بنویسیم
ساز بزنیم،نقاشی کنیم،درخت بکاریم
اشکی را پاک کنیم،گونه ای را نوازش کنیم
و کسی را در آغوش بگیریم
اما آنقدر کوتاه و در حجابش کردیم
که از آن فقط یک انگشت باقی ماند
انگشتی ضعیف،
که تنها قادر بود ماشه ای را فشار دهد...

#پوریا_کریمی
#غوغا
@sickpeople
می دانم
دوستت دارم را زیاد شنیده ای
من اما
واقعا نمی دانم دوستت دارم
یا نه !
فقط می دانم
که حالا شبی سرد
در میانه پاییز است
و تو تنها کسی هستی که دلم می خواهد
لیوان چای ام را با او بنوشم...

#پوریا_کریمی
#غوغا
@sickpeople
آه ای خفتگانِ این سال،
اگر سحر آید
و سپیده سر زند
آیا نور
به گورِ تاریک شماهم می رسد؟

#پوریا_کریمی
#غوغا
@sickpeople
صبحی سرد از آخرین صبح های پاییز بود
پالتو اش را پوشید،کلاه و شال گردن گذاشت تا برای خرید صبحانه از خانه خارج شود
وارد حیاط که شد برگ های خشک و زرد پشت در را پوشانده بودند،از روی برگ ها عبور کرد و از خانه خارج شد
ساعتی بعد با نان تازه و آشی گرم به خانه سوت و کور اش بازگشت
صبحانه را روی میز گذاشت،پالتویش را آویزان کرد،شال و کلاهش را بیرون آورد و جلوی آینه مشغول مرتب کردن موهایش شد
ناگهان به خودش خیره شد و در فکر فرو رفت،یادش به شب هایی افتاد که فکر نمی کرد هیچ وقت صبح شود،به جاده هایی که می ترسید تنهایی آنها را طی کند،به آدم هایی که فکر نمی کرد بدون آنها زنده بماند...
اما حالا زنده بود،تمام آن شب ها صبح شده بودند،تمام آن جاده ها را تنهایی طی کرده بود و مدت ها بود که دیگر نه به کسی احتیاج داشت و نه از هیچ فردایی می ترسید
حالا باید خوشحال میشد،چون به رویایش رسیده بود،اما باز احساس کرد چیزی این وسط کم است
چیزی که عمیقاً دلش برایش تنگ شده بود،
چیزی شبیه دلتنگی،شبیه انتظار...

#پوریا_کریمی

#غوغا🕊️
@sickpeople
یک نفر که از همه دیوانه تر است
پرچم سفیدی بالا بگیرد و از خدا سوال کند
در برابر این همه آرزوی بزرگ
چرا دست های مان آنقدر کوچک است!
و در مقابل این همه رویا
چرا خواب های مان آنقدر کوتاه است؟
اصلا چرا یک بار خودش مستقیم با ما حرف نمی زند!
چرا این همه پیغام می دهد!
مگر اتفاقی افتاده!
مگر با ما قهر است؟
یک نفر که سکوتش از همه بلند تر است
پرچم سفیدی بالا بگیرد و به خدا بگوید
هر اتفاقی هم که افتاده باشد
آنقدر اینجا دل مان شکسته
که میتوانی همه چیز را فراموش کنی...

#پوریا_کریمی
#غوغا🕊️
@sickpeople
سال ها بعد
شاید در یک شب سرد زمستانی
فرزندی از نسل ما
که حتی نام مان را هم نشنیده است،
بدون اینکه بفهمد یک عمر است
که چه مرگش است!
بی احساس و بی تفاوت نسبت به دنیا
و تمام آدم هایی که در آن زندگی می کنند،
گوشه ای کز کند
و بی دلیل از دلتنگی به خود بپیچد،
بدون اینکه بداند این همه غربت و تنهایی را
از ما به ارث برده است...

#پوریا_کریمی
#غوغا
@sickpeople