Phobia
1.54K subscribers
10.9K photos
476 videos
182 files
93 links
فوبیا :
ترس شدید یا بیمارگونه که در روانشناسی به هراس‌زدگی یا فوبیا شهرت دارد عبارت است از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس در فرد که باعث اختلال در زندگی روزمره وی می‌شود.

باشد که رستگار شویم
ارتباط با ما:
@phobia_manager
Download Telegram
🍁
دیدی آب از سرم گذشت؟ غرق شدم. وایسادم به برف نگاه کردم، به نارنجی‌های درکه، به مه روی صخره‌های نزدیک، به پاییزترین ایام، ولی سرد موندم. دیدی اسمت آتیش نشد روی زبونم؟ دیدی بلندبلند برات وان یکاد نخوندم که چشم بد دور باشه از شاتوت لبخندت؟ چشم بد منم. منم که دورم ازت. دور و دیر. لال و منجمد. منصفانه نیست.
سرما تو استخونام مونده و دلم پر می‌کشه برای دو ساعت خوابیدن جلوی بخاری هیزمی توی یه ویلای لب آب که صبح با صدای مرغهای دریایی بیدار شیم و ببینم آفتاب تنبل پاییز افتاده روی پوست گندمیت و اصلا گور پدر باهار. شب بشینیم لب آب و بگی قصه جدیدت رو بخون برام و من بگم به دردنخور شده کلماتم و تو بچسبی به من و بگی بخون برام و بگم چشم.
بخونم برات قصه جدیدم رو. قصه زنی رو که یه روز همه‌چی یادش رفت و گم شد تو خیابونهای اصفهان و کم‌کم یاد گرفت آواز بخونه و برقصه و یه روز یه مردی براش سازدهنی زد و زن همه‌چی یادش اومد، اما دید همین بی‌خاطره بودن رو دوست‌تر داره و نخواست به یاد بیاره و حالا هزار و صد ساله صداش میاد توی کوچه‌ها که می‌خونه "تنهاترین نهنگم، در برکه‌ی اسیدی".
قصه تموم بشه و تو بگی قشنگ بود پیرمرد و بعد من رو ببوسی و من یادم بره دیگه نمی‌خوامت. می‌ترسم که دیگه نمی‌خوامت. می‌ترسم از بیداری شبان و روزان، بدون ورد مقدس اسم کوچیک تو.
دیدی گم شدم؟ دیدی دلم نخواست پیدا بشم؟ دیدی دستم از نوازش ترسید و لبم بوسیدن یادش رفت؟ دارم با تو حرف می‌زنم و تو رو هم یادم رفته. کی بودی؟ کجا از دست دادمت؟ یادم نیست. همه چی تو مه گم شده. من تو مه گم شدم.
خونه تاریکه و من تاریک‌تر. اگه بودی چراغ‌ها رو روشن می‌ذاشتیم و تا صبح می‌رقصیدیم. اما نیستی. تو خوش باش، من با همین کناره گرفتن از تو و دنیا خوشم. نهنگ غمگینت دوستت داره، بدون این که بخواهدت.
ابرها از گلوم فرار کردن و خونه رو مه گرفته. چه پاییز ممتدی.


#حمیدسلیمی
#بادیز
@sickpeople
🍁
وسیع‌ترین شکل تنهایی،
دورماندن از کسی است که دوستش داری.
حالا هی جهانت را با غریبه‌ها شلوغ کن.


#حمیدسلیمی
#بادیز
@sickpeople
#بادیز 🍁

امروز داشتم به این فکر می کردم که فقط هم اینطوری نیست که ما از دست داده باشیم.
دلم سوخت برای آنها که ما را از دست داده‌اند.
نه که ماه باشیم و بی عیب، نه. فقط ما انگار کسانی را ازدست داده‌ایم که مطمئن نبوده‌ایم دوستِمان دارند و آنها کسانی را که مطمئن بوده اند دوستشان دارند و به نظر می‌رسد آنها بازَنده بزرگتری هستند.


@sickpeople
#حمیدسلیمی
@sickpeople
بعد از عمل طولانی جراحی، توی اتاق ریکاوری که چشمهاتو باز می‌کنی، یه حال عجیبی داری. هنوز تاثیر داروهای مخدر قوی‌تر از اونه که ذره ای درد حس کنی، و یه منگی و گیجی خوشایند در وجودته که حس می کنی هیچی مهم نیست، همه چی آروم آرومه، و تو رهاترین پرنده‌ای.
چندساعت بعد، تاثیر دارو که از بین میره، در هجوم درد و کلافگی حتی برای ثانیه‌ای هم یادت نمیاد اون سرخوشی و رهایی چطور بود و چه طعمی داشت. خودت رو میسپری به دست نامهربون داروهای تسکین‌دهنده با اثر مقطعی کوتاه، و برش‌های طولانی و وحشی از درد که در بدنت می دوئه و یادت میاره که نه تو پرنده و رها نیستی، یه دردمند زمینگیری که باید یواش ناله کنه تا بیمار تخت کناری از خواب نپره.

داشتم به تنهایی شخصیت اصلی یکی از قصه هام فکر می کردم، حس کردم کاش وسط‌های قصه یه سرخوشی کوتاه رو تجربه کنه. نشستم به نوشتن یه ملاقات خوشایند، و بعد از خودم پرسیدم این آدم رنجور بی‌قبیله اگه طعم خوشی رو بچشه بعدش تحمل ناخوشی و کلافه‌گی براش سخت تر نمیشه؟ به خوشی‌های موقت فکر کردم وسط روزهای طولانی تنهایی که تسکینی نیست و تنها رنج رو عظیم‌تر می‌کنه، و بعد تمام فصل ملاقات با محبوب دیرین رو از داستانم حذف کردم.

حالا آدمیزادِ توی قصه من گرچه تنهاست، اما هرگز سرخوشی بعد از بیهوشی رو تجربه نکرده. فکر کنم اگه هرگز کسی رو با تمام دلت نبوسیده باشی، بی بوسه موندن کمتر برات سخت باشه. کسی چه میدونه؟ شاید هم یه روزی یه جایی آدم قصه من درست و حسابی بوسیده بشه.
#حمیدسلیمی


#بادیز
@sickpeople
اندوه کدام یک سنگین‌تر است؟ دوباره دیدن کسی که سالهاست برایش دلتنگی، و تقلایی مهیب برای آشکارنشدن بیتابی پرنده‌های قلبت که سر به قفس می‌کوبند، یا هرگز دوباره ندیدنش و یک عمر با دقت به رهگذران نگاه‌کردن به آرزوی بیهوده‌ی کوچک‌شدن دنیا؟

اندوه کدام یک سنگین‌تر است؟ کسی را به دست آوردن، مقیم دلش شدن، درک چشم بستن دلربایش وقت بوسه‌ای طولانی، مکاشفه در نرمانرم تنش، زیستن در حس عمیق خواستن و بعد از دست دادن، یا هرگز به دست نیاوردن و در زمین خشک حسرت دفن شدن؟

اندوه کدام یک از ما سنگین‌تر بود در آن قرار بی‌وقت؟ من که داشتم به تمام دنیا نگاه می‌کردم که خلاصه شده‌بود در زیباشدن پیراهن سفید زشتم از شفای مجاورت با اندام برهنه‌ی باشکوه تو؟ یا تو که با حزن مخصوص بازنده‌ها به مردی نگاه می‌کردی که دست از خواستنش برداشته‌بودی از بس که خسته بود؟ آن‌که باید طلب بخشش کند کدام ماییم؟ تو و انتخاب رفتن و فراموشی، یا من و ماندن در جزیره‌ی امن و زشت دوری و دوستی؟

گفته بودم برایت که رنج صورتهای مختلفی دارد، و خوشبختانه تقریبا به مساوات تقسیم می‌شود. مثل تو، که مرا نخواستی و بعد اندوه خواسته‌نشدنت را برایم از سرزمین تنهاییت سوغاتی آوردی تا قصه‌ی شب بی‌خوابی من باشی. می‌بینی؟ تمام کلمات هنوز درباره توست، و پیراهن سفید هنوز منتظر مانده، گرچه می‌داند قرار نیست برگردی. تو زخم عزیز منی، زخم کاری عمیق من. و من به زخم خودم معتادم. بله، خواسته‌نشدن شکل اندوهگینی از انقراض است.
#حمیدسلیمی



#بادیز
پرسید دیوار دور خودت را چگونه ساختی؟ گفتم با سلام‌هایی که نمی‌خواهم، و خداحافظ‌هایی که نمی‌‌خواستم...
‏⁧ #حمیدسلیمی
#آوان 🍃

@sickpeople
ذره ذره روانم رو بازسازی میکنم، ولی مث
‏اون قلعه شنی لب دریام که موج میخوره بهش...

#حمیدسلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
شب بخیر به تو؛ و به غمت در وداعی که آماده‌اش نبودی.

#حمیدسلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
- یه جایی از فیلم " در حال و هوای عشق "
زن و مرد برای همیشه وداع می‌کنن !
بعد ؛ ما روی تصویر زن می‌مونیم ؛
دستش ، که از دست مرد رها شده ،
تن خودش رو چنگ می‌زنه !
صورتش ، شبیه نمادی از رنج غیر قابل تحمل می‌شه ،
و نهایتا، برای اولین بار فروریختن زن رو می‌بینیم .
چند ثانیه بعد ؛ داره در آغوش مرد گریه می‌کنه ،
و مرد با مهربانی و نوازش بهش ،
یادآوری می‌کنه که لازم نیست نگران باشه !
همه چی فقط یه تمرین بود...
- زندگی ، گمان کنم به خیلی از ما یه
آغوش بدهکاره ، که یه بار دیگه
برگردیم به اون لحظه‌ای که فرو ریختیم ،
و در آغوش کسی که از دست دادیم اشک بریزیم ،
اون نوازشمون کنه و بگه دیوونه نگران نباش !
تمامش یه خواب بود ، یه تمرین بود ،
نرفتم ، هستم !
زندگی واقعی اما بدبختانه شبیه فیلم‌ها نیست ،
و این می‌تونه رنج بی‌نهایتی باشه !
تو در یک وداع تلخ به فروپاشی
می‌رسی و برای همیشه همون‌جا می‌مونی ...

#حمیدسلیمی
#غوغا
@sickpeople
‏حالا شب‌های بی‌آغوش را با چنین جنون‌هایی می‌گذرانم:
"کسی که دوستم داشت، در آغوش کسی است که دوستش دارد."
این تعریف یک خطی ناکامی است، عبارتی که باد با خاکستر علاقه روی موهایم نوشته‌است.

‏‌ #حمیدسلیمی
#غوغا
@sickpeople
دلم می‌خواس معنای "با تو این تن شکسته/داره کم‌کم جون می‌گیره" برای من باشی.
‏نشد.

#حمیدسلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople