Phobia
1.51K subscribers
10.9K photos
479 videos
182 files
94 links
فوبیا :
ترس شدید یا بیمارگونه که در روانشناسی به هراس‌زدگی یا فوبیا شهرت دارد عبارت است از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس در فرد که باعث اختلال در زندگی روزمره وی می‌شود.

باشد که رستگار شویم
ارتباط با ما:
@phobia_manager
Download Telegram
من امروز متولد شدم
مادرم مرا از سرزمین خیالات به اینجا آورد.
من متولد شدم تا احساس کنم، بشنوم، لمس کنم، قوی باشم.
من متولد شدم تا تمام آدم‌ها را دوست داشته‌باشم، متولد شدم تا گنجشک‌ها و گربه‌ها و پروانه‌ها «رفیق» داشته‌باشند.
من متولد شدم تا کسی باشم که درخت‌ها را شبیه به آدم‌ها جدی می‌گیرد، سنگ‌ها را جدی می‌گیرد، گل‌ها را، رودخانه‌ها را، ستاره‌ها را، ابرها را.
متولد شدم تا ریشه‌ها را به شکوفه‌ها ترجیح بدهم، متولد شدم تا جور دیگری به ماه و به آفتاب عشق بورزم.
متولد شدم تا پروانه‌ها و مورچه‌ها به دست‌های آرامِ کسی اعتماد کنند، که بلیت کنسرت شبانه‌ی شب‌تاب‌ها و جیرجیرک‌ها خریدار داشته‌باشد.
من متولد شدم تا بخندم، تجربه کنم، بیاموزم و دوست بدارم و دوست داشته شوم.
من متولد شدم تا این سیاره، یک دیوانه بیشتر داشته‌باشد. ☺️
#تولدم_مبارک
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
داشتم عکسای پروفایلتون میدیدم!
چقد خوشگلین خداییی😍

#دیکلوفناک💊
@sickpeople
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭست ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭست دارم…
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﻠﻨﺪﮐﻨﻢ
ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎه ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ
همین که با یک موزیک شاد برقصم
با یک ترانه ملایم در اوج احساس روم
وهمنوایی کنم با دلنواز ترین سرود زندگی
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ
ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ
ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺁﺳﺎﻥ بخندم
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
واگر تو هم مانند من یک زنی
خودت را به صرف قهوه ای در يک خلوت دنج ميهمان کن!
براي خودت گاهی هديه ای بخر!
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری
احساس سربلندی می کند
آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
يادت باشد...
برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند!
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭست ﺩﺍﺭﻡ...
#تهمينه_ميلانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
نکند من در چهل سالگیِ غریبی ،
در یک روزِ بارانی
کنار کسی نفس بکشم،
اما سالها قبل ،
در یک خاطره ی دور ،
در کافه نادری ،
لاله زار ،
در یک سینمای کهنه ای که بعد از ما دیگر هیچ فیلمی نشان نداده است
دفن شده باشم ؟؟
میدانی که چقدر درد دارد
جسم و روح ات در دو زمانِ متفاوت گیر کرده باشد ...
من به این فکر میکنم که چقدر امروز باتجربه تر شده ام اما ...
واقعا چقدر سالها قبل ، مادرِ بچه های تو بودن به من می آمد ...
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
چه جمله ای تو رو کشت ولی وانمود کردی هیچی نشده؟
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
می‌بینی آقای رونالدو؟ این‌ها هموطن‌های منند! مردم غمگین و بی‌انگیزه‌ای که امروز با دیدن تو دارند خوشحالی می‌کنند، می‌دوند، بغض می‌کنند و عمری شادیِ نزیسته را فریاد می‌زنند و به خیالشان بودن با تو در زیر یک آسمان، اتفاق خوشایندی‌ست.
این‌ها هموطن‌های منند، تشنه‌ی قدری حالِ خوب! حتی اگر برای پیدا کردنش، به هدف‌های اشتباهی چنگ بزنند، حتی اگر بیش از حالت معمولِ یک انسان، تقلا کنند و دلشان بخواهد به هر قیمتی به آن دلخوشیِ کوچکِ لغزنده و فرّار دست پیدا کنند.
این‌ها هموطن‌های منند که دنبال آرزوهای محالشان در قامت یک انسان موفق می‌دوند و فکر می‌کنند دیدن تو و عکس گرفتنِ با تو چیزی را عوض می‌کند.
این‌ها هموطن‌های منند آقای رونالدو و این‌که رفتارشان کمی فراتر از علاقمندی به یک چهره‌ی محبوب جهانی به نظر می‌رسد را پای آن‌ها ننویس! مردم من عمری‌ست بیش از توانشان در حال جنگیدن و تلاشند برای رسیدن و در ضمیر ناخودآگاهشان همیشه دنبال نجات‌دهنده می‌گردند. شاید تصور کرده‌اند حضور تو در این خاک ارزشمند فراموش شده‌، قرار است چیزی را عوض کند!
این‌ها هموطن‌های منند! مردمِ آرزوهای بلند و دست‌های کوتاه و قرار نبود اوضاعشان اینجوری باشد و برای هرچیزی، بیش از حالت معمول ذوق کنند!
من ویدئوی دویدنشان به دنبال تو را که دیدم، کودکانی را دیدم که آنقدر از مهر و عاطفه‌ی والدینشان ناامید شده‌اند که در کوچه و خیابان به دنبال غریبه‌ای می‌گردند که برایشان از جیبش دلخوشی بیرون بیاورد و شاید امنیت و شادیِ نداشته و نزیسته را به آن‌ها برساند، حالا به هر قیمتی...
تعجب نکن که اینقدر پر شور به استقبال تو آمده‌اند، تو آن لحظه برایشان مصداق حقیقیِ شکوفایی و موفقیتی بودی که همیشه آرزویش را داشته‌اند و این چیز عجیبی نیست، خصوصا اگر در مسیر زندگی‌ات، کمتر احساس خوشبختی کرده‌باشی!

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
میگم: پاییز اگه خواننده بود صداش عین صدای بنان بود
وقتی که با اوجِ غمِ توو صداش میگه
"ای الهه ی ناز
با غم من بساز..."
میگه: چقدر ملتمسانه و غریبانه
میگم: یا اگه میخواست دکلمه بخونه صداش عین صدای خسرو شکیبایی بود.
اونجا که با یه طعنه تلخی میگه
"حال همه ما خوب است
اما تو باور نکن"
میگه: چقدر صبور و دلتنگ
میگم: پاییز اگه دختر بود میشد آنه شرلی...
اینبار اون میپره وسط کلامم و میگه: وقتی با موهای قرمز_نارنجی بافته شدش، لا به لای تکرار غریبانه روزهاش حقیقت رو جست و جو میکنه
لبخند میزنم و لبخند میزنه
میگم پاییز اگه شاعر بود حتما میشد هوشنگ ابتهاج
که با یه حال دیوونه ای میگه
"چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی"
میگه: چقدر اسیر، عاشقانه اما تلخ
میگم: پاییز اگه نقاش بود حتما میشد ونگوگِ بدون گوش
گوشی که یه هدیه خاص بود به راشل
هیجان زده میگه: چقدر خاص و دیوونه
میگم: آره جونم... خلاصه که پاییز یه آدم ترک شده و تنهاست که هنوزم مهربونه
میگه: مگه آدمای تنها مهربون نیستن؟
میگم: چرا خب هستن... تو میدونی چقدر سخته یه طرفه  مهربون باشی؟
ببین موهامو سفید شدن
میگه: یعنی تو هم یه طرفه عاشقی؟
میگم: راستی پاییز اگه نویسنده بود حتما میشد من،
وقتی که ذره ذره وجودمو می دمم توو کلمه ها تا بشه عمیق تر نفس کشید... دستشو میزنه زیر چونش، زل میزنه به کاغذ مچاله شده رو میز و میگه: چقدر پاییز وار تنهایی...
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
دلبر؛ اینم از پاییز
برگا طلایی شدن
سرخ شدن
خشک شدن
ریختن پای درخت
باد اومد
بردشون
درخت تنها شد
شاخه هاشو تکوند
گرد خاطره هاشو ریخت
چشماشو بست
پشت پلکاش پر شد از خیال
اماده شد ک بخوابه
اونقدر عمیق ک خستگی از ریشه هاش بریزه
دلبر؛ اینم از پاییز
انارا درشت شدن
سرخ شدن
ترکیدن
چیده شدن
تا به سفره های یلدا برسن
تا دونه بهشتی تو دلشون سهم دل ادما بشه
تا به انتهای قصه ی رسیدن برسن
دلبر؛ اینم از پاییز
بارون اومد
یکی پشت شیشه پنجره دست تو دست خودش
یکی پشت میز کافه دست تو دست یارش
یکی تو خیابون دست تو دست خیال
یکی تو کوچه خلوت دست تو دست سیگار
یکی یکی دلتنگی های بغض شدشونو با ابرا باریدن
اما دلی سبک نشد
دلبر؛ اینم از پاییز
یکی چتر شد واسه یارش
یکی صبر شد واسه دلش
یکی ابر شد واسه رفیقش
یکی شب شد واسه خودش
یکی با هر هوهوی باد دلش ریخت
یکی با هر نم بارون اشکش چکید
یکی با هر افتادن برگ از درخت غماش ریخت
یکی سرد و سرد و سردتر شد
یکی گرم شد همه جونش
اما هیچ چیز تموم نشد
دلبر؛ اینم از پاییز
خرمالوهای رسیده سرشاخه های بلند که از همه شیرین تر بودن شدن سهم کلاغا
پوست نارنگی ها کنده شد تا عطرشون بمونه
لیموها تلخ شدن تو حسادت به پرتقالا
بازهم حرفی از کیوی ها به میون نیومد و اونا پتو پیچیدن دور تنشون تا یخ نزنن از این دیده نشدن
تا سبز بمونن
و تا ابد ماجرا همین خواهد بود
دلبر؛ اینم از پاییز
مهر اومد اما مهربون نبود
ابان اومد اما بارونی نبود
اذر اومد سرد و سخت تر از هر سال
انگار کینه توزانه به قصد انتقام اومده باشه
و کسی تنهایی حریف سرمای استخون سوزش نشد
دلبر؛ اینم از پاییز
یکی دل داد و دل گرفت 
یکی دل کند و دل برید
یکی دل داد و بیدل شد
یکی دل نداد و دو دل موند
یه عده خاطره ساختن
یه عده خاطره هاشونو باختن
یه عده خاطره بازی کردن
یه عده خاطره ها عین خوره خوردشونو امونشون نداد
دلبر؛ اینم از پاییز
سهم یکی پتو بود و بالشت تو بغل
یکی سهمش شال گردنی بود ک پر بود از عطر و خیال
سهم یکی اغوش یار بود و همنشینی تن به تن
یکی هم سهمش سرماخوردگی بود و تجویز های به درد نخور دکتر وقتی درمون چیز دیگه ای بود
دلبر؛ اینم از پاییز
همه سال رو به انتظار این نود روز پر سِحر و جادوی تقویم نشستیم
اما مثل تمومه فصلا خبر از اتفاق تازه ای نبود
اون که رفته بود نیومد
اون که اومد موندنی نشد
خیالا جامعه واقعیت به تن نکردن
خاطره تازه ای رقم نخورد
بارون نیومد اونقدر که غما رو بشوره
بازم گنجشکا سر شاخه ها لرزیدن
بازم کلاغا قیل و قال به راه انداختن
دوباره همه چیز شلوغ شد
بوی خاک بارون خورده و عطر خاطره درهم پیچید
بوی سیگار و عطر یار درهم امیخت
صبح نشده غروب شد شب شد
غروب موند شب موند
باز یکی شبو مرد و صبح زندگی رو از سر گرفت
یکی هم صبح رفت و دیگه برنگشت
دلبر؛ پاییز که تموم شد
بی خیال اونچه پشت سر و پیش رومونه
دل خوش بودیم به پادشاه فصلا که نه عفو و مروتی کرد نه جادویی نشونمون داد
بعد از این گمون کنم بشه خوابید یا خودمونو تموم عمر به خواب بزنیم که بگذره...!

#مهلا_بستگان
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
وقتش رسیده‌بود برای خواسته‌های خودش اقدام کند. تا امروز در ذهنش جنگیده‌بود و حالا نوبت به آن رسیده‌بود که در واقعیت بجنگد و پیروز میدان شود و سرش را در مقابل بلندپروازی‌های خودش بالا نگه دارد. فهمیده‌بود که از هیچ‌کس جز خودش برای بهبود شرایطش، کاری ساخته‌ نیست و جز خودش، نباید روی هیچ‌کس حساب کند.
این‌‌ها رویاهای او بودند، نه رویای آدم‌های دیگر!

#نرگس_صرافیان_طوفان
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
من زیاد تلاش می‌کنم، من زیاد می‌دوم، من دستاوردهای زیادی داشته‌ام؛ ولی صادقانه می‌گویم که دلم لک زده برای یک اتفاقِ خوبِ بدونِ تلاش، برای یک داشته‌ی ارزشمند که بی‌هیچ رنج و زحمتی به آن رسیده‌باشم، برای یک معجزه، یک حالِ خوبِ ناگهانی.
من خسته‌ام از خوشحالی‌های معوق و اقساطی و چیزهای خوشایند مشروطه! دلم می‌خواهد یک‌بار بدون شرط و منت برسم، بی‌آنکه کف پای خواستنم تاول زده‌باشد و از صرافتِ داشتن و رسیدن و دوست داشتن، افتاده‌باشم...

#نرگس_صرافیان_طوفان
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
"تنهاییِ دونفر"

_دهنت پُره انگار...حرف داری بزن

_آدم وقتی تکلیفش با خودش معلوم نیست وقتی دلش جای دیگه‌س نباید آرامش کسیو بریزه به هم

_آرامشتو ریخته به هم؟

_یادم رفت بود خیلی چیزا...یادم انداخت...یادم انداخت و خودشو زد به اون راه...انگار یه جمله‌ای رو بنویسی رو کاغذ و نصفه ولش کنی

_خب پاک کنو وردار پاکش کن

_چند بار خواستم پاک کنم ولی نشد

_غلط گیر بزن

_یعنی غلط بوده؟

_غلط بوده که نا آرومی...عشق باید آدمو آروم کنه دیگه...تپش قلب داری و آرومی دلشوره داری و آرومی می‌بینیش لرز میگیرتت اما...

_آرومی؟

_اما تا ببینی حواسش بهته آروم میشی

_حواسش بهم نیست...حواسش پرته

_رسید به فیلتر...سوخت دستت

_می‌سوزونمش...کارِ پاک‌کن وُ غلط گیر نیست...همین امشب می‌سوزونمو خاکسترشو میدم دست باد

_باد میاد مگه؟

_دل من طوفانه...صدای دریا بیخِ گوشمه...چشمامو ابر گرفته...گونه‌هام کویره

_تو یه رعدوبرق کم داری...یه رعدوبرق از جنس فریدون فروغی که که کویره گونه وُ چشم وُ اَبروتو سیراب کنی.

_آروم میشم؟

_رهاش کن بره رفیق...آروم میشی...

#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
صدای بارون عین یه لالایی از بیرون به گوش می‌رسید...
باز دلم هوای دلبرو کرده بود
دمپاییامو پوشیدم آروم‌و یواش پا پیش بردم سمت پنجره که جمشید بیدار نشه...
پرده رو زدم کنار همونجا وایستادم به تماشا!
خیلی وقت بود که با چشم بازم می‌دیدمش، انگار دیگه واسه خیال کردنش نیاز نبود بهش فکر کنم یا چشم رویه‌هم بزارم...
دیدم اومده بی چتر نشسته سرشاخه، با ذوق دستاشو ازهم باز کرده بودو عطر بارونو نفس می‌کشید...
پنجره‌رو باز کردم، صداش زدم‌و گفتم: بیا تو، سرما می‌خوریا
خندید‌و گفت: دیوونه، خیال که سرما نمی‌خوره!
دستمو از پنجره بردم بیرون‌و ازش پرسیدم: تو هم بمن فکر می‌کنی؟!
باز خندید‌و گفت: راستی راستی دیوونه شدیا، خیال که نمی‌تونه خیال کنه!
بعدم پر زد‌و رفت.
نگاه دوختم به جای خالیشو سرمو چسبوندم به میله‌های پنجره...
اگه اینا نبودن منم پر می‌زدم‌و می‌رفتم...
اما عین یه پرنده بال شکسته تو قفس اسیرم...
نفهمیدم جمشید کی بیدار شده‌و کنارم ایستاده تا وقتی گفت: باز بی‌خوابی زده به سرت؟؟
با زهرخند سر تکون دادم‌و پرسیدم: جمشید دکترا سواد دارن؟؟
جمشید لباشو یه‌وری کرد‌و گفت: اینجوری میگن که!
من باز پرسیدم: پس چرا ما مداوا نمیشیم؟؟
جمشید شونه بالا انداخت که یعنی نمی‌دونم!
من دوباره دراومدم که: جمشید، پاییزم دکتره؟؟
جمشید خندید‌و گفت: پاییز ساحره‌ست!
پرسیدم: یعنی جادو میکنه که از مولکول مولکولش خاطره به سلول سلول آدم منتقل میشه؟
گفت: گمون کنم!
من همینطور که خیره بودم به جای خالیه دلبر باز پرسیدم: ساحره‌ها هم عاشق میشن؟
جمشید گفت: حتما میشن...
گفتم: پس حتما پاییزم عاشق بوده... خوش به حال معشوقش
فکر کن صدای دلبرت بارون باشه
قلبش انار
پوستش نارنگی باشه
عطر پرتغال بزنه
نارنجی بپوشه
دستاش بوی لیمو بده
موهاش طلایی باشه، چشماش قهوه‌ای
لباش طعم زالزالک بده، تنش مزه‌ی خرمالو
راه که میره درختا از شوق برگاشونو بریزن
موهاشو که باز میکنه باد مست بشه
دلش که می‌گیره کلاغا سمفونی راه بندازن
حالش که بد میشه جغدا دلشوره بگیرن
چه کیفی میده، نه؟
جمشید از کنار تخت پاکت سیگارشو آورد‌و یه نخ داد دستمو قبل روشن کردنش گفت: نمردیم‌و تو از پاییز تعریف کردی...
بعد سیگار منو روشن کرد‌و سیگار خودشو به لب برد
من قبل پک زدن به سیگار دوباره گفتم: چرا پس معشوقش تنهاش گذاشته؟!
جمشید خاکستر سیگارشو لبه پنجره تکوندو جواب داد: حالا کی گفته ولش کرده؟؟
من یه پک دیگه به سیگار زدم‌و گفتم: اگه ولش نکرده بود که وضعش این نبود...
جمشید همونجور که سیگار می‌کشید سر تکون داد که یعنی وضعش چشه؟؟
گفتم: معشوقش تنهاش گذاشته که انارا ترک برمی‌دارن
لیمو‌ها تلخ میشن
بارون با خودش کلی خاطره زنده می‌کنه
صدای کلاغا حال آدمو بد میکنه
جغدا نحسی میارن
زرد‌و نارنجیا دلگیر شدن
زالزالکارو کرم میزنه
خرمالوها مزه‌ی گس میدن
باد جای وزیدن وحشیانه می‌دره
درختا می‌خوابن
پرتقالارو سرما می‌بره
پاییز از وقتی دلبرش گذاشته رفته به این روز افتاده
از وقتی تنها شده جیباش پر شده از بذر دلتنگی که هرجا میره عین نخودچی کشمش کف دست همه میزاره‌و تو دل همه می‌کاره...
سیگار جمشید تموم شده بود، سیگار منم!
هنوز بارون می‌بارید
جمشید دوباره برگشت رو تختش‌و من باز زل زدم به حیاط سرد‌و ساکت‌و خلوت آسایشگاه...
چشم رو هم گذاشتم‌و آرزو کردم پاییز سال بعد کنار دلبر باشم!

#مهلا_بستگان
@sickpeople
#دیکلوفناک💊