#مثلا_طنز
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف دبستان بود!
هر چه فکر میکنم
باقی عمر،تکلیفمان بلاتکلیفی بود و بس..!
در همان دوران دبستان هم وقتی با موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت مواجه شدیم
یک نگاهی به هم میزی مان انداختیم که پدرش کارمند بود...زیپ کیفش را با نخ و سوزن دوخته بودند و سرِ زانوهایش وصله داشت...یک نگاه هم انداختیم به آن پسرِ شکم گنده ی ته کلاس که مادرش با یک مدل ماشین میرساندش و پدرش با یک مدل ماشینِ دیگر می آمد دنبالش...خودش میگفت پدرم چهار کلاس سواد دارد،همیشه ی خدا هم دوستش را فلافل و سِون آپ مهمان میکرد!
آن روزها اختلافات را میدیدیم و آخر نفهمیدیم علم بهتر است یا ثروت!؟هر چند آقای معلم اصرار داشت علم اما من چند باری وقتی ماشین قراضه اش روشن نمیشد لب خوانی کرده بودم که با خودش تکرار میکرد..ثروت ثروت!و اینگونه ما بلاتکلیف ماندیم کدام بهتر است و سمت کدام برویم!؟
دبستان تمام شدو گفتند میروید راهنمایی تا راهنمایی تان کنند!
گران تمام شد این راهنمایی!
گران تمام شد وقتی معلمِ پرورشی آمد و روی تخته نوشت بچه چگونه بوجود می آید؟مسئله را باز کردو هاج و واج مانده بودیم...بعدش هم تا مدتی پدرمان را بد نگاه میکردیم ونمیتوانستیم مادر را ببوسیم...تازه یک دوستی داشتم در آن دوران میگفت هر شب بین پدر و مادرم میخوابم و حواسم هست دست از پا خطا نکنند...خلاصه راهنماییمان نکردند که هیچ بدتر چشم و گوشمان باز شد و خوردیم به دوران بلوغ و جلو و عقب کشیدن فیلم های خارجکی تا لحظه ی وصال..هیچ وقت هم وصال تمام و کمال صورت نمیگرفت و ما یک دست روی موسِ کامپیوتر و دست دیگر در جیب بلاتکلیف میماندیم!
با اولین نگاهِ معنا دارِ جنس مخالف عاشق شدیم...!
عاشق شدیم و کِی جرات داشتیم ابراز کنیم؟معشوقه رفت وبلاتکلیف ماندیم که چه شد،چه برسر دل ما آمد؟!
کمی بزرگتر شدیم و بحث ترس از آینده آمد وسط...انتخابِ رشته و سرنوشت!
هر کس در هر صنفی بود ما را به آن سمت میکشید!درهمین بلاتکلیفی رشته ای را انتخاب کردیم که ازهر زاویه ای نگاه میکردی هیچ ربطی به ما نداشت..!
بعد هم دانشجو شدیم که این نام،خودِ خودِ بلاتکلیفی ست!
حتمن قرار است چند صباح دیگر به این دلیل که پدرمادر دوست دارند نوه شان را ببینند بالبخندی گشاد تن به ازدواج میدهیم و بعد هی سگ دو میزنیم که خانه بخریم که مدل ماشینمان را عوض کنیم که بچه بزرگ کنیم که از گرسنگی نمیریم!
ما کی قرار است خودمان را پیداکنیم؟
نفس راحت بکشیم..نفس راحت بدون ترس از آینده،بدون بلاتکلیفی!
باور کن
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف و مشقِ شب دبستان بود!
.
#علی_سلطانی
#کاکتوس 🌵
@sickpeople
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف دبستان بود!
هر چه فکر میکنم
باقی عمر،تکلیفمان بلاتکلیفی بود و بس..!
در همان دوران دبستان هم وقتی با موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت مواجه شدیم
یک نگاهی به هم میزی مان انداختیم که پدرش کارمند بود...زیپ کیفش را با نخ و سوزن دوخته بودند و سرِ زانوهایش وصله داشت...یک نگاه هم انداختیم به آن پسرِ شکم گنده ی ته کلاس که مادرش با یک مدل ماشین میرساندش و پدرش با یک مدل ماشینِ دیگر می آمد دنبالش...خودش میگفت پدرم چهار کلاس سواد دارد،همیشه ی خدا هم دوستش را فلافل و سِون آپ مهمان میکرد!
آن روزها اختلافات را میدیدیم و آخر نفهمیدیم علم بهتر است یا ثروت!؟هر چند آقای معلم اصرار داشت علم اما من چند باری وقتی ماشین قراضه اش روشن نمیشد لب خوانی کرده بودم که با خودش تکرار میکرد..ثروت ثروت!و اینگونه ما بلاتکلیف ماندیم کدام بهتر است و سمت کدام برویم!؟
دبستان تمام شدو گفتند میروید راهنمایی تا راهنمایی تان کنند!
گران تمام شد این راهنمایی!
گران تمام شد وقتی معلمِ پرورشی آمد و روی تخته نوشت بچه چگونه بوجود می آید؟مسئله را باز کردو هاج و واج مانده بودیم...بعدش هم تا مدتی پدرمان را بد نگاه میکردیم ونمیتوانستیم مادر را ببوسیم...تازه یک دوستی داشتم در آن دوران میگفت هر شب بین پدر و مادرم میخوابم و حواسم هست دست از پا خطا نکنند...خلاصه راهنماییمان نکردند که هیچ بدتر چشم و گوشمان باز شد و خوردیم به دوران بلوغ و جلو و عقب کشیدن فیلم های خارجکی تا لحظه ی وصال..هیچ وقت هم وصال تمام و کمال صورت نمیگرفت و ما یک دست روی موسِ کامپیوتر و دست دیگر در جیب بلاتکلیف میماندیم!
با اولین نگاهِ معنا دارِ جنس مخالف عاشق شدیم...!
عاشق شدیم و کِی جرات داشتیم ابراز کنیم؟معشوقه رفت وبلاتکلیف ماندیم که چه شد،چه برسر دل ما آمد؟!
کمی بزرگتر شدیم و بحث ترس از آینده آمد وسط...انتخابِ رشته و سرنوشت!
هر کس در هر صنفی بود ما را به آن سمت میکشید!درهمین بلاتکلیفی رشته ای را انتخاب کردیم که ازهر زاویه ای نگاه میکردی هیچ ربطی به ما نداشت..!
بعد هم دانشجو شدیم که این نام،خودِ خودِ بلاتکلیفی ست!
حتمن قرار است چند صباح دیگر به این دلیل که پدرمادر دوست دارند نوه شان را ببینند بالبخندی گشاد تن به ازدواج میدهیم و بعد هی سگ دو میزنیم که خانه بخریم که مدل ماشینمان را عوض کنیم که بچه بزرگ کنیم که از گرسنگی نمیریم!
ما کی قرار است خودمان را پیداکنیم؟
نفس راحت بکشیم..نفس راحت بدون ترس از آینده،بدون بلاتکلیفی!
باور کن
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف و مشقِ شب دبستان بود!
.
#علی_سلطانی
#کاکتوس 🌵
@sickpeople
Forwarded from Phobia
#مثلا_طنز
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف دبستان بود!
هر چه فکر میکنم
باقی عمر،تکلیفمان بلاتکلیفی بود و بس..!
در همان دوران دبستان هم وقتی با موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت مواجه شدیم
یک نگاهی به هم میزی مان انداختیم که پدرش کارمند بود...زیپ کیفش را با نخ و سوزن دوخته بودند و سرِ زانوهایش وصله داشت...یک نگاه هم انداختیم به آن پسرِ شکم گنده ی ته کلاس که مادرش با یک مدل ماشین میرساندش و پدرش با یک مدل ماشینِ دیگر می آمد دنبالش...خودش میگفت پدرم چهار کلاس سواد دارد،همیشه ی خدا هم دوستش را فلافل و سِون آپ مهمان میکرد!
آن روزها اختلافات را میدیدیم و آخر نفهمیدیم علم بهتر است یا ثروت!؟هر چند آقای معلم اصرار داشت علم اما من چند باری وقتی ماشین قراضه اش روشن نمیشد لب خوانی کرده بودم که با خودش تکرار میکرد..ثروت ثروت!و اینگونه ما بلاتکلیف ماندیم کدام بهتر است و سمت کدام برویم!؟
دبستان تمام شدو گفتند میروید راهنمایی تا راهنمایی تان کنند!
گران تمام شد این راهنمایی!
گران تمام شد وقتی معلمِ پرورشی آمد و روی تخته نوشت بچه چگونه بوجود می آید؟مسئله را باز کردو هاج و واج مانده بودیم...بعدش هم تا مدتی پدرمان را بد نگاه میکردیم ونمیتوانستیم مادر را ببوسیم...تازه یک دوستی داشتم در آن دوران میگفت هر شب بین پدر و مادرم میخوابم و حواسم هست دست از پا خطا نکنند...خلاصه راهنماییمان نکردند که هیچ بدتر چشم و گوشمان باز شد و خوردیم به دوران بلوغ و جلو و عقب کشیدن فیلم های خارجکی تا لحظه ی وصال..هیچ وقت هم وصال تمام و کمال صورت نمیگرفت و ما یک دست روی موسِ کامپیوتر و دست دیگر در جیب بلاتکلیف میماندیم!
با اولین نگاهِ معنا دارِ جنس مخالف عاشق شدیم...!
عاشق شدیم و کِی جرات داشتیم ابراز کنیم؟معشوقه رفت وبلاتکلیف ماندیم که چه شد،چه برسر دل ما آمد؟!
کمی بزرگتر شدیم و بحث ترس از آینده آمد وسط...انتخابِ رشته و سرنوشت!
هر کس در هر صنفی بود ما را به آن سمت میکشید!درهمین بلاتکلیفی رشته ای را انتخاب کردیم که ازهر زاویه ای نگاه میکردی هیچ ربطی به ما نداشت..!
بعد هم دانشجو شدیم که این نام،خودِ خودِ بلاتکلیفی ست!
حتمن قرار است چند صباح دیگر به این دلیل که پدرمادر دوست دارند نوه شان را ببینند بالبخندی گشاد تن به ازدواج میدهیم و بعد هی سگ دو میزنیم که خانه بخریم که مدل ماشینمان را عوض کنیم که بچه بزرگ کنیم که از گرسنگی نمیریم!
ما کی قرار است خودمان را پیداکنیم؟
نفس راحت بکشیم..نفس راحت بدون ترس از آینده،بدون بلاتکلیفی!
باور کن
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف و مشقِ شب دبستان بود!
.
#علی_سلطانی
#کاکتوس 🌵
@sickpeople
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف دبستان بود!
هر چه فکر میکنم
باقی عمر،تکلیفمان بلاتکلیفی بود و بس..!
در همان دوران دبستان هم وقتی با موضوع انشای علم بهتر است یا ثروت مواجه شدیم
یک نگاهی به هم میزی مان انداختیم که پدرش کارمند بود...زیپ کیفش را با نخ و سوزن دوخته بودند و سرِ زانوهایش وصله داشت...یک نگاه هم انداختیم به آن پسرِ شکم گنده ی ته کلاس که مادرش با یک مدل ماشین میرساندش و پدرش با یک مدل ماشینِ دیگر می آمد دنبالش...خودش میگفت پدرم چهار کلاس سواد دارد،همیشه ی خدا هم دوستش را فلافل و سِون آپ مهمان میکرد!
آن روزها اختلافات را میدیدیم و آخر نفهمیدیم علم بهتر است یا ثروت!؟هر چند آقای معلم اصرار داشت علم اما من چند باری وقتی ماشین قراضه اش روشن نمیشد لب خوانی کرده بودم که با خودش تکرار میکرد..ثروت ثروت!و اینگونه ما بلاتکلیف ماندیم کدام بهتر است و سمت کدام برویم!؟
دبستان تمام شدو گفتند میروید راهنمایی تا راهنمایی تان کنند!
گران تمام شد این راهنمایی!
گران تمام شد وقتی معلمِ پرورشی آمد و روی تخته نوشت بچه چگونه بوجود می آید؟مسئله را باز کردو هاج و واج مانده بودیم...بعدش هم تا مدتی پدرمان را بد نگاه میکردیم ونمیتوانستیم مادر را ببوسیم...تازه یک دوستی داشتم در آن دوران میگفت هر شب بین پدر و مادرم میخوابم و حواسم هست دست از پا خطا نکنند...خلاصه راهنماییمان نکردند که هیچ بدتر چشم و گوشمان باز شد و خوردیم به دوران بلوغ و جلو و عقب کشیدن فیلم های خارجکی تا لحظه ی وصال..هیچ وقت هم وصال تمام و کمال صورت نمیگرفت و ما یک دست روی موسِ کامپیوتر و دست دیگر در جیب بلاتکلیف میماندیم!
با اولین نگاهِ معنا دارِ جنس مخالف عاشق شدیم...!
عاشق شدیم و کِی جرات داشتیم ابراز کنیم؟معشوقه رفت وبلاتکلیف ماندیم که چه شد،چه برسر دل ما آمد؟!
کمی بزرگتر شدیم و بحث ترس از آینده آمد وسط...انتخابِ رشته و سرنوشت!
هر کس در هر صنفی بود ما را به آن سمت میکشید!درهمین بلاتکلیفی رشته ای را انتخاب کردیم که ازهر زاویه ای نگاه میکردی هیچ ربطی به ما نداشت..!
بعد هم دانشجو شدیم که این نام،خودِ خودِ بلاتکلیفی ست!
حتمن قرار است چند صباح دیگر به این دلیل که پدرمادر دوست دارند نوه شان را ببینند بالبخندی گشاد تن به ازدواج میدهیم و بعد هی سگ دو میزنیم که خانه بخریم که مدل ماشینمان را عوض کنیم که بچه بزرگ کنیم که از گرسنگی نمیریم!
ما کی قرار است خودمان را پیداکنیم؟
نفس راحت بکشیم..نفس راحت بدون ترس از آینده،بدون بلاتکلیفی!
باور کن
روشن ترین تکلیف ما همان تکلیف و مشقِ شب دبستان بود!
.
#علی_سلطانی
#کاکتوس 🌵
@sickpeople
#مثلا_طنز
حتما بخونید👇🏼👇🏼
میگویم چرا رابطه ات را به هم زدی؟
میگوید لَست سین رِسِتنلی ام کرده بود!
آخر نوکر پدرتم این دیگر چه مدلی ست؟
یعنی این رابطه به سبک تلگرام پدیده ای ست بسی عجیب!
مدام یکدیگر را چِک میکنند که چه وقت آنلاین شد و چه وقت آفلاین!
این چک کردن البته در ادوار مختلف دیده شده و حتی علیرضا جی جی هم در یکی از آهنگ های زد بازی میگوید واتس آپ من و تو تا ساعت پنج صبح تکس تکس برا تو چک چک اما خب...
یعنی از همان موقع هم چِک میکردنند!!!
خدا پدرِ اس ام اس را بیامرزد...اس ام اس بازی چه کِیفی میداد و تمام سعی مان این بود که حرف هایمان را در یک اس ام اس جا کنیم و بخاطر پولی بودنِ هر پیام زمان بخصوصی را برای حرف زدن انتخاب میکردیم و اضافه گویی هم نداشتیم و میرفتیم سرِ اصل مطلب!
الان هر دو طرف آنلاین هستند و تا خِرخِره هم دلشان میخواهد با هم حرف بزنند اما با خودشان میگویند که چرا من پیام بدهم...و فقط چک میکنند و تکرار این جمله که یعنی آنلاینه داره با کی زر میزنه...؟
در این مواقع میروند سراغ دوست دختر/پسر قبلی یا فردی که به او مشکوک هستند و او را نیز چک میکنند و اگر او هم آنلاین باشد...وااااویلاااا... .
هی از دماغ نفس میکشند و لب میگزند... .
حالا نوبتِ حرف زدن به زبان پروفایل است...
آخ که این پروفایل نوشته ها چه معناهایی که ندارد..!
داری با دوستت چَت میکنی یکدفعه میبینی در پروفایلش نوشت " خر چه داند قیمت نقل و نبات"
چشمانت سی و شش تا میشود و خودت را در آینه نگاه میکنی و پُشتت را چک میکنی که دُم نداشته باشی!
حالا باید تحلیل کنی که خر کیست و نقل نبات منصوب به کِه میشود!؟
خدا نکند طرفین کانال داشته باشند و ادمینِ کانال باشند.
دیده شده ادمین بخاطر فهماندن مسئله ای به دوست دختر/پسرش برای ده هزار نفر پست گذاشته و مخاطب هر جور با پُست ور رفته منظورش را نفهمیده!
در اوجِ خوب بودنِ رابطه هم به جای دوستت دارم قلب میفرستند و این اواخر هم جای شب بخیر گیف خرگوشی که روی کاناپه ولو شده است و از این جور احوالِ لا معلوم!
اع که هِی...لامصب این نوشته لحن ندارد و به خودیِ خود بی جان هست حالا تو آمدی برایش جایگزینِ شکلک هم انتخاب کردی؟
بگو دوستت دارم...شب بخیر را بگو....
بوس و بغل که مجازی نمیشود.....یک مقدار دیوانگی خرج کن و بلند شو برو جلوی درشان با سنگ بزن به پنجره اتاقش!
حالش را خوب کن!
حالِ این رابطه های تلگرامی و مجازی خوب نیست و تلفاتش را خواهیم داد!
حواسمان نیست
حواسمان باشد.. .
#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
حتما بخونید👇🏼👇🏼
میگویم چرا رابطه ات را به هم زدی؟
میگوید لَست سین رِسِتنلی ام کرده بود!
آخر نوکر پدرتم این دیگر چه مدلی ست؟
یعنی این رابطه به سبک تلگرام پدیده ای ست بسی عجیب!
مدام یکدیگر را چِک میکنند که چه وقت آنلاین شد و چه وقت آفلاین!
این چک کردن البته در ادوار مختلف دیده شده و حتی علیرضا جی جی هم در یکی از آهنگ های زد بازی میگوید واتس آپ من و تو تا ساعت پنج صبح تکس تکس برا تو چک چک اما خب...
یعنی از همان موقع هم چِک میکردنند!!!
خدا پدرِ اس ام اس را بیامرزد...اس ام اس بازی چه کِیفی میداد و تمام سعی مان این بود که حرف هایمان را در یک اس ام اس جا کنیم و بخاطر پولی بودنِ هر پیام زمان بخصوصی را برای حرف زدن انتخاب میکردیم و اضافه گویی هم نداشتیم و میرفتیم سرِ اصل مطلب!
الان هر دو طرف آنلاین هستند و تا خِرخِره هم دلشان میخواهد با هم حرف بزنند اما با خودشان میگویند که چرا من پیام بدهم...و فقط چک میکنند و تکرار این جمله که یعنی آنلاینه داره با کی زر میزنه...؟
در این مواقع میروند سراغ دوست دختر/پسر قبلی یا فردی که به او مشکوک هستند و او را نیز چک میکنند و اگر او هم آنلاین باشد...وااااویلاااا... .
هی از دماغ نفس میکشند و لب میگزند... .
حالا نوبتِ حرف زدن به زبان پروفایل است...
آخ که این پروفایل نوشته ها چه معناهایی که ندارد..!
داری با دوستت چَت میکنی یکدفعه میبینی در پروفایلش نوشت " خر چه داند قیمت نقل و نبات"
چشمانت سی و شش تا میشود و خودت را در آینه نگاه میکنی و پُشتت را چک میکنی که دُم نداشته باشی!
حالا باید تحلیل کنی که خر کیست و نقل نبات منصوب به کِه میشود!؟
خدا نکند طرفین کانال داشته باشند و ادمینِ کانال باشند.
دیده شده ادمین بخاطر فهماندن مسئله ای به دوست دختر/پسرش برای ده هزار نفر پست گذاشته و مخاطب هر جور با پُست ور رفته منظورش را نفهمیده!
در اوجِ خوب بودنِ رابطه هم به جای دوستت دارم قلب میفرستند و این اواخر هم جای شب بخیر گیف خرگوشی که روی کاناپه ولو شده است و از این جور احوالِ لا معلوم!
اع که هِی...لامصب این نوشته لحن ندارد و به خودیِ خود بی جان هست حالا تو آمدی برایش جایگزینِ شکلک هم انتخاب کردی؟
بگو دوستت دارم...شب بخیر را بگو....
بوس و بغل که مجازی نمیشود.....یک مقدار دیوانگی خرج کن و بلند شو برو جلوی درشان با سنگ بزن به پنجره اتاقش!
حالش را خوب کن!
حالِ این رابطه های تلگرامی و مجازی خوب نیست و تلفاتش را خواهیم داد!
حواسمان نیست
حواسمان باشد.. .
#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople