"آقا بازکنید لدفا"
از همون پشت در جواب داد: "من نامه ای ندارم اشتباه، اومدید به سلامت!"
رفتم جلو و نگاهِ مرد پستچی انداختم، قبل اینکه درست حسابی فکر کرده باشم دیدم دفترو امضا کردم و نامه رو گرفتم. شاید بعد از کنجکاویِ اینهمه سال... نمیدونم! چپوندمش زیر چادر و با آرنج درو زدم. درو محکم باز کرد و شاکی داشت میگفت "مگه نگفتم اشتبا اومدی" که چشمش افتاد به من. قیچی باغبونی دستش بود و عرق از پیشونیش میریخت. چشامو انداختم پایین و کاسه ی آش نذریو گرفتم سمتش: "شرمنده انگار بد موقع مزاحمتون شدم، نذریه". از حالت شوکه که دراومد، کاسه رو از دستم گرفت و یه لبخند خسته زد: "اختیار دارید. دستتون درد نکنه؛ مرضیه عاشق آش رشتس"
لبخند زدم. مرضیه... مرضیه رو هیچکی ندیده بود؛ اکرم خانوم میگفت ازین زنای توو خونه بشین و آفتاب و مهتاب ندیدس. اکرم خانوم همسایه روبروییشون بود؛ تعریف میکرد که بعضی شبا میبیندشون که دوتایی سوار ماشین میشن و میرن دور دور؛ غیر اون دیگه هیچوقت از خونه بیرون نمیاد. بچه نداشتن. اکرم خانوم میگفت مرضیه اجاقش کوره؛ برا همینم از خونه نمیاد بیرون، افسردگی داره...
حرف اکرم خانوم که پیچید و پیچید، آقا مرتضی شد مرد نمونه ی محل؛ که شب به شب با دست پر و روی خوش و لب خندون میرفت خونه. اکرم خانوم میگفت مرد به این میگن به خدا! ببین چطور پای زنش مونده! تازه ماه به ماهم با شاخه گل و شیرینی و کادو میره خونه! خوش بحال زنش. اکرم خانوم که بین خانوما رشته کلامو دست میگرفت، بلاخره یه جا از سر و ته حرفش میخورد به خوشبختی مرضیه. مرضیه ی اجاق کوری که تا حالا هیچکی ندیده بود!
آقا مرتضی قیچیو که گرفت بالا، حواسم دوباره برگشت سرجاش:
"ببخشید من با این سر و وضع اومدم دم در؛ بهاره و دل مشغولیِ رسیدن به باغچه ها. مرضیه عشق میکنه با این باغچه ها؛ نمیشه از زیرش در رفت".
و خودش ریز خندید. نمیدونم چیشد که از دهنم پرید: "آخی... حالا خونه ان مرضیه خانوم؟"
"آره. مرسی واسه آش. کاسه رو میارم براتون."
و بدون مکث درو کوبید به هم. مات و مبهوت خیره شدم به در آبی و قدیمی خونشون. پاکت نامه رو از زیر چادر کشیدم بیرون و مستاصل نگاش کردم. دست خودم نبود؛ سرشو پاره کردم که از توش یه عکس افتاد پایین. خم شدم برش داشتم. عکس یه دختر بچه ی سبزه و نمکی با موهای بافته ی قهوه ای روشن بود. لپاش چال داشت؛ محو خندش شده بودم... دوباره نگاهی انداختم به پاکت و تیکه کاغذ کوچیکی که مونده بود تهش. برای اکرم خانوم که سرشو از پنجره روبرویی کشیده بود بیرون دست تکون دادم و خیره شدم به نامه.
کلمه هاش انگار توی سرم زنگ میزد:
"ببینش چقدر بزرگ و ناز شده مرتضی؛ دیگه نمیتونم جواب نبودنتو بدم بخدا. بس نیست مادر؟ آخه سر زا رفتن مرضیه تقصیر این بچس؟ گناه داره مرتضی؛ بخدا گناه داره... کاش حداقل اندازه ی گل و گیاهات دوسش داشتی"
صدای قیچی باغبونی و آواز آروم مرتضی از توی حیاط میپیچه به هم:
"ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم می نمود..."
راهمو میکشم سمت خونه و نامه ی مچاله شده ی کف دستم بی صدا میفته کف جوب.
#نازنین_هاتفی
#لرد
@sickpeople
پ.ن: واقعا مو به تنم سیخ شد🙂💙
از همون پشت در جواب داد: "من نامه ای ندارم اشتباه، اومدید به سلامت!"
رفتم جلو و نگاهِ مرد پستچی انداختم، قبل اینکه درست حسابی فکر کرده باشم دیدم دفترو امضا کردم و نامه رو گرفتم. شاید بعد از کنجکاویِ اینهمه سال... نمیدونم! چپوندمش زیر چادر و با آرنج درو زدم. درو محکم باز کرد و شاکی داشت میگفت "مگه نگفتم اشتبا اومدی" که چشمش افتاد به من. قیچی باغبونی دستش بود و عرق از پیشونیش میریخت. چشامو انداختم پایین و کاسه ی آش نذریو گرفتم سمتش: "شرمنده انگار بد موقع مزاحمتون شدم، نذریه". از حالت شوکه که دراومد، کاسه رو از دستم گرفت و یه لبخند خسته زد: "اختیار دارید. دستتون درد نکنه؛ مرضیه عاشق آش رشتس"
لبخند زدم. مرضیه... مرضیه رو هیچکی ندیده بود؛ اکرم خانوم میگفت ازین زنای توو خونه بشین و آفتاب و مهتاب ندیدس. اکرم خانوم همسایه روبروییشون بود؛ تعریف میکرد که بعضی شبا میبیندشون که دوتایی سوار ماشین میشن و میرن دور دور؛ غیر اون دیگه هیچوقت از خونه بیرون نمیاد. بچه نداشتن. اکرم خانوم میگفت مرضیه اجاقش کوره؛ برا همینم از خونه نمیاد بیرون، افسردگی داره...
حرف اکرم خانوم که پیچید و پیچید، آقا مرتضی شد مرد نمونه ی محل؛ که شب به شب با دست پر و روی خوش و لب خندون میرفت خونه. اکرم خانوم میگفت مرد به این میگن به خدا! ببین چطور پای زنش مونده! تازه ماه به ماهم با شاخه گل و شیرینی و کادو میره خونه! خوش بحال زنش. اکرم خانوم که بین خانوما رشته کلامو دست میگرفت، بلاخره یه جا از سر و ته حرفش میخورد به خوشبختی مرضیه. مرضیه ی اجاق کوری که تا حالا هیچکی ندیده بود!
آقا مرتضی قیچیو که گرفت بالا، حواسم دوباره برگشت سرجاش:
"ببخشید من با این سر و وضع اومدم دم در؛ بهاره و دل مشغولیِ رسیدن به باغچه ها. مرضیه عشق میکنه با این باغچه ها؛ نمیشه از زیرش در رفت".
و خودش ریز خندید. نمیدونم چیشد که از دهنم پرید: "آخی... حالا خونه ان مرضیه خانوم؟"
"آره. مرسی واسه آش. کاسه رو میارم براتون."
و بدون مکث درو کوبید به هم. مات و مبهوت خیره شدم به در آبی و قدیمی خونشون. پاکت نامه رو از زیر چادر کشیدم بیرون و مستاصل نگاش کردم. دست خودم نبود؛ سرشو پاره کردم که از توش یه عکس افتاد پایین. خم شدم برش داشتم. عکس یه دختر بچه ی سبزه و نمکی با موهای بافته ی قهوه ای روشن بود. لپاش چال داشت؛ محو خندش شده بودم... دوباره نگاهی انداختم به پاکت و تیکه کاغذ کوچیکی که مونده بود تهش. برای اکرم خانوم که سرشو از پنجره روبرویی کشیده بود بیرون دست تکون دادم و خیره شدم به نامه.
کلمه هاش انگار توی سرم زنگ میزد:
"ببینش چقدر بزرگ و ناز شده مرتضی؛ دیگه نمیتونم جواب نبودنتو بدم بخدا. بس نیست مادر؟ آخه سر زا رفتن مرضیه تقصیر این بچس؟ گناه داره مرتضی؛ بخدا گناه داره... کاش حداقل اندازه ی گل و گیاهات دوسش داشتی"
صدای قیچی باغبونی و آواز آروم مرتضی از توی حیاط میپیچه به هم:
"ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم می نمود..."
راهمو میکشم سمت خونه و نامه ی مچاله شده ی کف دستم بی صدا میفته کف جوب.
#نازنین_هاتفی
#لرد
@sickpeople
پ.ن: واقعا مو به تنم سیخ شد🙂💙
رفتن که همیشه به گفتنِ میخوام برم و کفشهارو جفت کردن و درو پشت سرت بستن نیست. یک تیکه از هر آدمی توی قلب کسیه که دوسش داره؛ اون تیکه اگه بشکنه، ترک بخوره، تموم شه، یعنی تو از اون آدم رفتی. حتی اگه لبهات بچرخه به دوسِت دارم، حتی اگه لبهات روزی هزار بار بچرخه به دوسِت دارم.
من توی صدات نیستم. من توی قلبت نیستم. من انگار هیچ جا نیستم. اونی که رفته، اونی که خیلی وقته رفته تویی.
#نازنین_هاتفی
#متینال 🌈
@sickpeople
من توی صدات نیستم. من توی قلبت نیستم. من انگار هیچ جا نیستم. اونی که رفته، اونی که خیلی وقته رفته تویی.
#نازنین_هاتفی
#متینال 🌈
@sickpeople
آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن" برای همین قیل و قال راه میندازه. عصبی میشه. داد میزنه. قهر میکنه. فرار میکنه. با خودش و زمین و زمان لج میکنه. برای اینکه به چشم بیاد. برای اینکه دیده شه!
تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛ اون داره میبره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام! ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن."
و میدونی چقد درموندست این جمله؟ سراسر استیصاله. و وقتی به زبون بیاد؛ اگه به زبون بیاد؛ دیگه گفتن و نگفتنش، فرقی نداره.
#نازنین_هاتفی
#سایکو 🔥
@sickpeople
تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛ اون داره میبره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام! ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن."
و میدونی چقد درموندست این جمله؟ سراسر استیصاله. و وقتی به زبون بیاد؛ اگه به زبون بیاد؛ دیگه گفتن و نگفتنش، فرقی نداره.
#نازنین_هاتفی
#سایکو 🔥
@sickpeople
فک میکردم کاش میشد صدات باشم وقتی سکوت میکنی.
که "وجود ندارم" اما بازم جزئی از توام. وجود ندارم اما وجود نداشتنمم وصله به تو.
میخواستم وصلِ تو باشم.
#نازنین_هاتفی
#متینال ☹️
@sickpeople
که "وجود ندارم" اما بازم جزئی از توام. وجود ندارم اما وجود نداشتنمم وصله به تو.
میخواستم وصلِ تو باشم.
#نازنین_هاتفی
#متینال ☹️
@sickpeople
دلم میخواد بهت بگم درست میشه.
اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقت نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقت مریض نمیشن. دلم میخواد بهت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدمها نه معنیِ کلمه مرگرو میدونن و نه معنی کلمه جداییرو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونهای انگشتهامون. ادامه پیدا کنه..
دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو بکن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو دربیارم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه..
@sickpeople
#نازنین_هاتفی
#سایکو 🔥
اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقت نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقت مریض نمیشن. دلم میخواد بهت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدمها نه معنیِ کلمه مرگرو میدونن و نه معنی کلمه جداییرو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونهای انگشتهامون. ادامه پیدا کنه..
دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو بکن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو دربیارم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه..
@sickpeople
#نازنین_هاتفی
#سایکو 🔥
بارهای زیادی توی زندگیم بوده که خواستم برم و درو محکم و چارقفله پشتِ سرم ببندم، ولی معمولا پشت در اون گوشه نشستم و نیمه باز گذاشتمش تا بیان دنبالم!
چون ترسو بودم! چون ترسو هستم..
#نازنین_هاتفی
#اسلولوریس
@sickpeople
چون ترسو بودم! چون ترسو هستم..
#نازنین_هاتفی
#اسلولوریس
@sickpeople
آدم سرنوشتش اینه که صبح به صبح پاشه حیاطشو آب و جارو کنه بشینه پای تختهای چوبی گوشه حیاط و به اوناکه رفتن فکر کنه. به خاطرههای دور. ولی من پشت تو آب نریختم. من حتی دست تکون ندادم. من موندم نگاه کردم چطور همونجور که میدویی سمت من، با یک نیروی عجیب گریز از مرکزی که من باشم، عقب عقب میری. میری ته کوچه. میری ته خیابون. میری تهِ شهر. میری ته دنیا و ازت یک صدا میمونه و یک عطر.
آدم سرنوشتش اینه که خداحافظیهای نکرده رو یادش بمونه؛ آدمای رفته رو...
#نازنین_هاتفی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
آدم سرنوشتش اینه که خداحافظیهای نکرده رو یادش بمونه؛ آدمای رفته رو...
#نازنین_هاتفی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
من میخواستم کسیو جز من نبینی...
و کسی جز من توجهتو جلب نکنه...
و جواب کسیو زودتر از من ندی...
و همه ی همه ی حواست به من باشه...
من میخواستم تو حتی اگه باهمه خوبی
هم بامن خوبتر باشی...
اگه همه دوسِت دارنم بدونن که تو منو دوست داری...
خوب آدمی به هرچیزی که زیادی چنگ بزنه باخته...
و تو بزرگترین باختِ من بودی...
من بودم که سقوط کردم...
و بعد آدما برگشتن و پرسیدن چرا رفتی؟
اون که خیلی دوسِت داشت!
#نازنین_هاتفی
#غوغا 💃
#خاص❤️
@sickpeople
و کسی جز من توجهتو جلب نکنه...
و جواب کسیو زودتر از من ندی...
و همه ی همه ی حواست به من باشه...
من میخواستم تو حتی اگه باهمه خوبی
هم بامن خوبتر باشی...
اگه همه دوسِت دارنم بدونن که تو منو دوست داری...
خوب آدمی به هرچیزی که زیادی چنگ بزنه باخته...
و تو بزرگترین باختِ من بودی...
من بودم که سقوط کردم...
و بعد آدما برگشتن و پرسیدن چرا رفتی؟
اون که خیلی دوسِت داشت!
#نازنین_هاتفی
#غوغا 💃
#خاص❤️
@sickpeople
ما تموم نمیشیم. ما توی قصه های هم کش میایم و وقتی بارون میباره، یادمون میاد با گوگوش خونده بودیم "تو قشنگی مثِ بارون". ما روزهایی که آدم ها شبیه بارون قشنگ بودن رو دیدیم. از چی حسرتمون شه؟ ما قدر خودمون گذشته رو بردیم. حالا چاووشی میخونه "چه شب ها که یادِ تو بارون شد" و صدای بارون از پشت پنجره میاد. این شهر همه روزهاش، همه شب هاش بارونه. همه شب هاش ما وسط میدون نشستیم و سردمونه. برای همین من کف پاهامو می چسبونم به شوفاژ. برای اینکه سرما تا از تن آدم بره چندسال طول میکشه، ولی میره. میدونی؟ اگه شاملو میگه گل داد یاس پیر، پس حتمنی گل میده یاسِ پیر...
#نازنین_هاتفی
#بادیز🍁
@sickpeople
#نازنین_هاتفی
#بادیز🍁
@sickpeople
من بلد بودم همهی حسارو کلمه بشم اما تو سکوتم بودی. من حیفم میومد تو رو با کلمه ها شریک شم، حیفم میومد تو رو با انگشتام شریک شم، حیفم میومد تو رو با صفحهی گوشی شریک شم. حیفم میومد تو رو با نگاهِ ۲۰۵۴ نفر دیگه شریک شم. حتی صدام... اگه تو از مغزم می رسیدی به صدام حیف می شدی، تیکه هات توو سلولایِ تنم جا می موند و اگه صدایی از گلوم خارج می شد، اون کلمه، حتی بلد نبود یک هزارمِ من دوسِت داشته باشه. تو سکوتمی! چون هر بی نهایتی رو میشه توو خلا تصور کرد. حالا کدوم کلمه ای میتونه باورت بده که توو سرِ من بی نهایتی؟
#نازنین_هاتفی
#بادیز🍁
@sickpeople
من بلد بودم همهی حسارو کلمه بشم اما تو سکوتم بودی. من حیفم میومد تو رو با کلمه ها شریک شم، حیفم میومد تو رو با انگشتام شریک شم، حیفم میومد تو رو با صفحهی گوشی شریک شم. حیفم میومد تو رو با نگاهِ ۲۰۵۴ نفر دیگه شریک شم. حتی صدام... اگه تو از مغزم می رسیدی به صدام حیف می شدی، تیکه هات توو سلولایِ تنم جا می موند و اگه صدایی از گلوم خارج می شد، اون کلمه، حتی بلد نبود یک هزارمِ من دوسِت داشته باشه. تو سکوتمی! چون هر بی نهایتی رو میشه توو خلا تصور کرد. حالا کدوم کلمه ای میتونه باورت بده که توو سرِ من بی نهایتی؟
#نازنین_هاتفی
#بادیز🍁
@sickpeople
دلم میخواد بهت بگم درست میشه.
اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقت نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقت مریض نمیشن. دلم میخواد بهت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدمها نه معنیِ کلمه مرگرو میدونن و نه معنی کلمه جداییرو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونهای انگشتهامون. ادامه پیدا کنه...
دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو بکن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو دربیارم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه...
#نازنین_هاتفی
#غوغا 🖤
@sickpeople
اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقت نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقت مریض نمیشن. دلم میخواد بهت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدمها نه معنیِ کلمه مرگرو میدونن و نه معنی کلمه جداییرو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونهای انگشتهامون. ادامه پیدا کنه...
دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو بکن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو دربیارم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه...
#نازنین_هاتفی
#غوغا 🖤
@sickpeople
من شبای زیادی از سکوتِ خودم گریه کردم و به خودم گفتم حرف بزن! گفتم لال نباش. گفتم حرف بزن! بعد زدم توی گوشِ ساکتِ مچاله خودم و بازم سکوت کردم. شبای زیادی پشت پنجره به شیروونیِ بی قواره خونه همسایه روبرویی زل زدم و وقتی به همه آدمایی که براشون گفته بودم "ماها پشت بوم نداریم، سقف خونه هامون شیروونیه" فکر میکردم، چاوشی میخوند "نشد با شاخه هام، بغل کنم تورو."
من خیلی شاخ و برگِ هرز دارم رفیق. نمیدونم این همه بی ریشگی چجور این همه شاخه داده؛ ولی همه وقتایی که به خاطر شاخه هام نتونستم آدمامو بغل کنم، فرو کردمشون توی چشمام و گریه کردم. من بلد نبودم کسیو عادت بدم به ریشه داشتن، من بی ریشه ترین بودم و اگه دست میزدی به خاکم، همه شاخ و برگهام باهم سقوط میکردن.
من خیلی نگاه کردم. اگه زندگیِ بعد از مرگی وجود داشته باشه، چشام بیشتر از همه حق دارن شکایتمو کنن. جای زبونی که باید حرف میزد؛ جای انگشتی که باید تایپ میکرد؛ جای پاهایی که باید ول میکرد و میرفت. من شبای زیادی جای دوتامون با آهنگِ خودم گریه کردم. تو میدونی؛ چون حتمنی فقط تو میدونی جاموندن عطر یه نفر روی قفسه سینه یعنی چی. فقط تو میدونی تاشدن از بو کردن آخرین ردی که از یه نفر مونده رو قفسه سینه ینی چی.
من دلم برا کلمه هام سوخته بود. من بلد نبودم حرف بزنم؛ آدمی که بلد نباشه حرف بزنه توی فاصله های چندصدکیلومتری چطوری با نگاهش خواهش کنه؟ آدم اصلا توی فاصله چندصدکیلومتری چه کاری ازش برمیاد وقتی حتی نگاهم نمیتونه بکنه؟ ما نه که بخوایم، نتونستیم نگاه کنیم. ما پشتِ صفحه های چت و وویسای طولانی گم شدیم. هیچ صدای اذانی نصف شب بیدارمون نکرد. که وگرنه بهت میگفتم کاش از گلدسته ها صدای "رفیق من سنگ صبور غمهام"ِ علی سنتوری پخش میشد.
سیدعلی صالحی نوشت "حوصله کن ری را" .. حوصله کردم رفیق. نشستم یه گوشه و همه اردیبهشتو نگاه کردم. هیچکس به دیدنمون نیومد. هیچکس تقاطعِ ولیعصر و انقلاب دستمون تراکتی نداد که روش نوشته باشه قطارت امروز میرسه. من همیشه دور بودم. اونقدر دور بودم که حتی برای رسیدن به خودمم باید میدوییدم. نمیگم رسیدن به تو. تو که من بودی رفیق.. ولی تو میدونی ماها برنمیگردیم به نوزده سالگی؛ به موهای آویزون از تخت؛ به گریه های بی وقفه چهار صبح؛ به خواهشای پشت تلفن؛ به سقوط کردنای هرشب از لبِ پنجره. تو میدونی ماها زنده موندیم که این روزا رو دیدیم. زنده موندیم که باز عاشق شدیم. باز خم شدیم. باز دلتنگ شدیم و باز فراموش کردیم. برا همین فقط تو میتونی بگی که دوست داشتنِ بیست و سه سالگی از نوزده سالگی قوی تره که باورم شه. فقط تو میتونی بگی عشق آینده نداره و دوست داشتن امنه که باورم شه. من بلد نیستم حرف بزنم اما بلدم تورو باور کنم. تو توی ذهن من، کلمهای و رقص...
#نازنین_هاتفی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
من خیلی شاخ و برگِ هرز دارم رفیق. نمیدونم این همه بی ریشگی چجور این همه شاخه داده؛ ولی همه وقتایی که به خاطر شاخه هام نتونستم آدمامو بغل کنم، فرو کردمشون توی چشمام و گریه کردم. من بلد نبودم کسیو عادت بدم به ریشه داشتن، من بی ریشه ترین بودم و اگه دست میزدی به خاکم، همه شاخ و برگهام باهم سقوط میکردن.
من خیلی نگاه کردم. اگه زندگیِ بعد از مرگی وجود داشته باشه، چشام بیشتر از همه حق دارن شکایتمو کنن. جای زبونی که باید حرف میزد؛ جای انگشتی که باید تایپ میکرد؛ جای پاهایی که باید ول میکرد و میرفت. من شبای زیادی جای دوتامون با آهنگِ خودم گریه کردم. تو میدونی؛ چون حتمنی فقط تو میدونی جاموندن عطر یه نفر روی قفسه سینه یعنی چی. فقط تو میدونی تاشدن از بو کردن آخرین ردی که از یه نفر مونده رو قفسه سینه ینی چی.
من دلم برا کلمه هام سوخته بود. من بلد نبودم حرف بزنم؛ آدمی که بلد نباشه حرف بزنه توی فاصله های چندصدکیلومتری چطوری با نگاهش خواهش کنه؟ آدم اصلا توی فاصله چندصدکیلومتری چه کاری ازش برمیاد وقتی حتی نگاهم نمیتونه بکنه؟ ما نه که بخوایم، نتونستیم نگاه کنیم. ما پشتِ صفحه های چت و وویسای طولانی گم شدیم. هیچ صدای اذانی نصف شب بیدارمون نکرد. که وگرنه بهت میگفتم کاش از گلدسته ها صدای "رفیق من سنگ صبور غمهام"ِ علی سنتوری پخش میشد.
سیدعلی صالحی نوشت "حوصله کن ری را" .. حوصله کردم رفیق. نشستم یه گوشه و همه اردیبهشتو نگاه کردم. هیچکس به دیدنمون نیومد. هیچکس تقاطعِ ولیعصر و انقلاب دستمون تراکتی نداد که روش نوشته باشه قطارت امروز میرسه. من همیشه دور بودم. اونقدر دور بودم که حتی برای رسیدن به خودمم باید میدوییدم. نمیگم رسیدن به تو. تو که من بودی رفیق.. ولی تو میدونی ماها برنمیگردیم به نوزده سالگی؛ به موهای آویزون از تخت؛ به گریه های بی وقفه چهار صبح؛ به خواهشای پشت تلفن؛ به سقوط کردنای هرشب از لبِ پنجره. تو میدونی ماها زنده موندیم که این روزا رو دیدیم. زنده موندیم که باز عاشق شدیم. باز خم شدیم. باز دلتنگ شدیم و باز فراموش کردیم. برا همین فقط تو میتونی بگی که دوست داشتنِ بیست و سه سالگی از نوزده سالگی قوی تره که باورم شه. فقط تو میتونی بگی عشق آینده نداره و دوست داشتن امنه که باورم شه. من بلد نیستم حرف بزنم اما بلدم تورو باور کنم. تو توی ذهن من، کلمهای و رقص...
#نازنین_هاتفی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople