آهِ من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم!
#کاظم_بهمنی
#اسلولوریس
@sickpeople
داشت می آمد بسوزاند تو را ، نگذاشتم!
#کاظم_بهمنی
#اسلولوریس
@sickpeople
Forwarded from Phobia
پیش از انکه بخای از #کنارت میروم.،
تا بدانی عُذر ما را خواستن؛
کار تو نیست...
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
تا بدانی عُذر ما را خواستن؛
کار تو نیست...
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
دیگران در تب وتاب شب #عیدند ولی
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
Phobia
کاش برگردی ی روز... ی روز ک اصلا انتظار ندارم... ی روز ک تو فکرت نیستم و میای دوباره... برگرد و بهم ثابت کن عاشقم بودی... برگرد و ثابت کن دوسم داری... میشه برگردی!!؟ #شمافرستادید @sickpeople
دست وقتی که تکان دادی ،
عجب حالی شدم
اندکی #برگشتم و
دیدم که با من نیستی..!
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ☹️
@sickpeople
عجب حالی شدم
اندکی #برگشتم و
دیدم که با من نیستی..!
#کاظم_بهمنی
#حامــــــے ☹️
@sickpeople
سهمم از وصلِ تو
كم نيست ،
همين ديشب بود ،
رویِ یک کاغذِ تَر
بوسه زدم نامت را ...
#کاظم_بهمنی
#سایکو 🔥
@sickpeople
كم نيست ،
همين ديشب بود ،
رویِ یک کاغذِ تَر
بوسه زدم نامت را ...
#کاظم_بهمنی
#سایکو 🔥
@sickpeople
🌸🍃
پشت رُل، ساعت حدوداً پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی‌گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم، آرام گفتی: «مستقیم»
زل زدی در آیِنه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بختِ بد، برنامه موضوعش تغزّل بود و عشق
گفت مجری بعدِ «بسم الله الرحمن الرحیم»:
«یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان»
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی فایده‌ست
تا تو بوی زلف‌ها را می فرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رِند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم، این میان گفتی به طنز:
«با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم»
گفتم «آخر شعر تلخی بود»، با یک پوزخند
گفتی «اصلا شعر می فهمید؟»، گفتم: «بگذریم» ..
👤 | #کاظم_بهمنی |
#افسونگر
🍁 @sickpeople 🍁
پشت رُل، ساعت حدوداً پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی‌گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم، آرام گفتی: «مستقیم»
زل زدی در آیِنه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بختِ بد، برنامه موضوعش تغزّل بود و عشق
گفت مجری بعدِ «بسم الله الرحمن الرحیم»:
«یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان»
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی فایده‌ست
تا تو بوی زلف‌ها را می فرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رِند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم، این میان گفتی به طنز:
«با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم»
گفتم «آخر شعر تلخی بود»، با یک پوزخند
گفتی «اصلا شعر می فهمید؟»، گفتم: «بگذریم» ..
👤 | #کاظم_بهمنی |
#افسونگر
🍁 @sickpeople 🍁
امتحان کردم ببینم سنگ می‌فهمد تورا
از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد، گریه کرد ...
#کاظم_بهمنی
#افسونگر
@sickpeople
از تو گفتم با دلم، کوتاه آمد، گریه کرد ...
#کاظم_بهمنی
#افسونگر
@sickpeople