رهگذر:
تقدیم به تویی که #ندارمت...!!!!
میان تمام نداشتن ها #دوستت دارم...
شانس#دیدنت را هر #روزندارم ....
ولی #دوستت دارم....
وقتی دلم #هوایت را میکندحق شتیدن
#صدایت را ندارم...
ولی #دوستت دارم...
وقت هایی که
#روحم درد دلرد و میشکند
#شانه هایت را برای
#گریستن کم دارم....
ولی #دوستت دارم...
وقت #دلتنگی هایم
#آغوشت را برای #آرام شدن ندارم...
ولی #دوستت دارم...
آری همه #وجودمی ولی هیچ جای زندگیم#ندارمت ومیان تمام #نداشتن ها باز هم با تمام #وجودم ....
#دوستت دارم.....
@sheroghazal124
تقدیم به تویی که #ندارمت...!!!!
میان تمام نداشتن ها #دوستت دارم...
شانس#دیدنت را هر #روزندارم ....
ولی #دوستت دارم....
وقتی دلم #هوایت را میکندحق شتیدن
#صدایت را ندارم...
ولی #دوستت دارم...
وقت هایی که
#روحم درد دلرد و میشکند
#شانه هایت را برای
#گریستن کم دارم....
ولی #دوستت دارم...
وقت #دلتنگی هایم
#آغوشت را برای #آرام شدن ندارم...
ولی #دوستت دارم...
آری همه #وجودمی ولی هیچ جای زندگیم#ندارمت ومیان تمام #نداشتن ها باز هم با تمام #وجودم ....
#دوستت دارم.....
@sheroghazal124
دوست داشتن تو از
کجا شروع شد؟
من بودم و قصه تنهایی
عصر و سکوت شعرم
مرگ قلم و جان کندن
واژه ها
حالا
#عصر و پیچک خیال تو
رو به پنجره شب
شُرشُر #دلتنگی
روی احساسم
بی قراری های مُمتد
قدم زدن من تو رویای
خیس با تو بودن
#عصری کبود پُر از تشویش
نداشتنت
بانوی شعرم
دلخوشم به خیال آبی تو
در فراسوی بودنم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
کجا شروع شد؟
من بودم و قصه تنهایی
عصر و سکوت شعرم
مرگ قلم و جان کندن
واژه ها
حالا
#عصر و پیچک خیال تو
رو به پنجره شب
شُرشُر #دلتنگی
روی احساسم
بی قراری های مُمتد
قدم زدن من تو رویای
خیس با تو بودن
#عصری کبود پُر از تشویش
نداشتنت
بانوی شعرم
دلخوشم به خیال آبی تو
در فراسوی بودنم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
بی کران درد ، زجر نفس هایم
در امتداد این #عصر خون فشان
تو را اندازه تمام #دلتنگی های شبانه
دوست دارم
چه حس غریبی
وقتی که محکومم
فقط و فقط
شعرم را پُر کنم از هوای تو
نه می توان تو را داشت
نه میتوان تو را فریاد کرد
فقط می توان تو را حبس
سینه کرد
تو گل بانوی ممنوعه منی
تو حوالی کدوم هوایی
گل کدوم بهاری
دردا اندر قفسی
پرواز من تویی
هبوط کن بر ویرانه احساسم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
در امتداد این #عصر خون فشان
تو را اندازه تمام #دلتنگی های شبانه
دوست دارم
چه حس غریبی
وقتی که محکومم
فقط و فقط
شعرم را پُر کنم از هوای تو
نه می توان تو را داشت
نه میتوان تو را فریاد کرد
فقط می توان تو را حبس
سینه کرد
تو گل بانوی ممنوعه منی
تو حوالی کدوم هوایی
گل کدوم بهاری
دردا اندر قفسی
پرواز من تویی
هبوط کن بر ویرانه احساسم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
دوست داشتن تو از
کجا شروع شد؟
من بودم و قصه تنهایی
#عصر و سکوت شعرم
مرگ قلم و جان کندن
واژه ها
حالا
#عصر و پیچک خیال تو
رو به پنجره ی شب
شُرشُر #دلتنگی
روی احساسم
بی قراری های مُمتد
قدم زدن من و تو
رویای خیس با تو بودن
#عصری کبود پُر از تشویش
نداشتنت
بانوی شعرم
دلخوشم به خیال آبی تو
در فراسوی بودنم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
کجا شروع شد؟
من بودم و قصه تنهایی
#عصر و سکوت شعرم
مرگ قلم و جان کندن
واژه ها
حالا
#عصر و پیچک خیال تو
رو به پنجره ی شب
شُرشُر #دلتنگی
روی احساسم
بی قراری های مُمتد
قدم زدن من و تو
رویای خیس با تو بودن
#عصری کبود پُر از تشویش
نداشتنت
بانوی شعرم
دلخوشم به خیال آبی تو
در فراسوی بودنم
#سیامک
#برای آنکس که خودش میداند
ای عروس شب
#اینجا
مردی از تبار غرور
نشسته بر ایوان شب
چشم در چشم ماه
هم نوا با مرغ شب
فریادش پُر از سکوت
شعرش جا مانده در انتهای شب
با کوله باری از #دلتنگی های شب زده
روی شانه های خیالش
#اینجا
شب هایش بدون تو
مردابی است پُر از
نفس تنگی های ممتد
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#اینجا
مردی از تبار غرور
نشسته بر ایوان شب
چشم در چشم ماه
هم نوا با مرغ شب
فریادش پُر از سکوت
شعرش جا مانده در انتهای شب
با کوله باری از #دلتنگی های شب زده
روی شانه های خیالش
#اینجا
شب هایش بدون تو
مردابی است پُر از
نفس تنگی های ممتد
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
و امّا شب...
شِکُفتن گُل #دلتنگی تو
در باغچه ی شعرم
چین خوردن ماه بر
برکه ی جانم
شبنم شدن اشکم
بر بوته ی یادِ تو
نشستن من و خیالِ تو
روی شاخه ی شب
خیره شده به شقایق های
رقصان در باد
می نویسم شعری از جنس
#دلتنگی شبِ تو
واژه هایش پُر از
حریر سبزِ تنِ تو
نوشتن و نوشتن
قلمم خسته و دفترم کلافه
شب هم به فریاد شد
از نوشتن من
در آخر چیزی نمی ماند
جز پیوند دادن خیالِ
تو به شب و به امید
صبح داشتن تو
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
شِکُفتن گُل #دلتنگی تو
در باغچه ی شعرم
چین خوردن ماه بر
برکه ی جانم
شبنم شدن اشکم
بر بوته ی یادِ تو
نشستن من و خیالِ تو
روی شاخه ی شب
خیره شده به شقایق های
رقصان در باد
می نویسم شعری از جنس
#دلتنگی شبِ تو
واژه هایش پُر از
حریر سبزِ تنِ تو
نوشتن و نوشتن
قلمم خسته و دفترم کلافه
شب هم به فریاد شد
از نوشتن من
در آخر چیزی نمی ماند
جز پیوند دادن خیالِ
تو به شب و به امید
صبح داشتن تو
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
باز #شنبه شد
و من هنوز #دلتنگی
غروب جمعه را یدک میکشم
باز تکرار شعرم
رقص بوسه های قلم
حجم عظیم واژها
سطح احساسم
را می پوشاند
باز قلم موی خیالِ
آبی تو
دوست داشتنت را نقاشی
میکند
و بوم احساسم
پُر از رنگهای خواستنت
میشود
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودشمیداند
و من هنوز #دلتنگی
غروب جمعه را یدک میکشم
باز تکرار شعرم
رقص بوسه های قلم
حجم عظیم واژها
سطح احساسم
را می پوشاند
باز قلم موی خیالِ
آبی تو
دوست داشتنت را نقاشی
میکند
و بوم احساسم
پُر از رنگهای خواستنت
میشود
#سیامک_جعفری
#برای آنکس که خودشمیداند
#عصر و ریختن شعرم
حوالی کوچه ی خیالِ سبز
تو
فنجانی را پُر از شعر سپید
مهمان ایوان چشمانت
می کنم
شعرم را به جان #دلتنگی
می اندازم
#دلتنگی را زیر پای واژ ها
له میکنم
#بیا
تا فاصله را مبهوت کنیم
چشم در چشم هم #دلتنگی را
به خاک با هم بودن
بسپاریم
دست در دست هم
فاتحه ی #دلتنگی را
بخوانیم
#بیا
تا طرحی بهاری به جان
خزان بیندازیم
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصرتون_بکام
حوالی کوچه ی خیالِ سبز
تو
فنجانی را پُر از شعر سپید
مهمان ایوان چشمانت
می کنم
شعرم را به جان #دلتنگی
می اندازم
#دلتنگی را زیر پای واژ ها
له میکنم
#بیا
تا فاصله را مبهوت کنیم
چشم در چشم هم #دلتنگی را
به خاک با هم بودن
بسپاریم
دست در دست هم
فاتحه ی #دلتنگی را
بخوانیم
#بیا
تا طرحی بهاری به جان
خزان بیندازیم
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصرتون_بکام
#عصر و ریختن شعرم
حوالی کوچه ی خیالِ پاییزی
تو
فنجانی را پُر از شعر سپید
مهمان ایوان چشمانت
می کنم
شعرم را به جان #دلتنگی
می اندازم
#دلتنگی را زیر پای واژ ها
له میکنم
#بیا
تا فاصله را مبهوت کنیم
چشم در چشم هم #دلتنگی را
به خاک با هم بودن
بسپاریم
دست در دست هم
فاتحه ی #دلتنگی را
بخوانیم
#بیا
تا طرحی بهاری به جان
پاییز بیندازیم
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصرتون_بکام
حوالی کوچه ی خیالِ پاییزی
تو
فنجانی را پُر از شعر سپید
مهمان ایوان چشمانت
می کنم
شعرم را به جان #دلتنگی
می اندازم
#دلتنگی را زیر پای واژ ها
له میکنم
#بیا
تا فاصله را مبهوت کنیم
چشم در چشم هم #دلتنگی را
به خاک با هم بودن
بسپاریم
دست در دست هم
فاتحه ی #دلتنگی را
بخوانیم
#بیا
تا طرحی بهاری به جان
پاییز بیندازیم
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
#عصرتون_بکام
#پنجشنبه و خزان
احساسم
در پس دیوار #دلتنگی
حجم عظیم فاصله
در بود و نبود تو
شعرم به جان کندن
می افتد
واژه ها می میرند
نوحه خوانی قلم
بر العطش دشتِ نداشتنت
مرگِ مردِ من
در این هجمه ی کلمات
بیا با چشمانت
تابوتِ نگاهم را
بدرقه کن
کفن می پوشانم بر قامتِ
شعرم
دوست داشتنت را
بر طبق احساسم می گذارم
بیا
حمدی بخوان
بر این شاعر نفس بریده
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند
احساسم
در پس دیوار #دلتنگی
حجم عظیم فاصله
در بود و نبود تو
شعرم به جان کندن
می افتد
واژه ها می میرند
نوحه خوانی قلم
بر العطش دشتِ نداشتنت
مرگِ مردِ من
در این هجمه ی کلمات
بیا با چشمانت
تابوتِ نگاهم را
بدرقه کن
کفن می پوشانم بر قامتِ
شعرم
دوست داشتنت را
بر طبق احساسم می گذارم
بیا
حمدی بخوان
بر این شاعر نفس بریده
#سیامک_جعفری
#برای انکس که خودش میداند