با دستهای سرد و رژ و لاک صورتی
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (: