به بوسه میخڪوبم ڪن! مرا بگیر و خوبم ڪن
ڪه خستهام از این ڪابوس، ڪه خستهام از این گریه
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
ڪه خستهام از این ڪابوس، ڪه خستهام از این گریه
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
🎈
در خانۀ من عصر غمانگيز بدیست
در پشت بهارها چه پاييز بدیست
از مهر و محبت شما میترسم
ثابت شده است عاشقی چيز بدیست!
🦋✍🏻
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
در خانۀ من عصر غمانگيز بدیست
در پشت بهارها چه پاييز بدیست
از مهر و محبت شما میترسم
ثابت شده است عاشقی چيز بدیست!
🦋✍🏻
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
🎈
کاش همگریهء شبت باشم
مثل آواز بر لبت باشم
تا همیشه مراقبت باشم
با تو هستم ستارهء غمگین!
🦋✍🏻
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
کاش همگریهء شبت باشم
مثل آواز بر لبت باشم
تا همیشه مراقبت باشم
با تو هستم ستارهء غمگین!
🦋✍🏻
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
تنه زد یک نفر به من انگار
وسط شعر، حال من بد شد
مطمئنم که هیچوقت، عزیز!
جای خالیت پُر نخواهد شد...
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
وسط شعر، حال من بد شد
مطمئنم که هیچوقت، عزیز!
جای خالیت پُر نخواهد شد...
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام...
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa (:
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشقبازی من با ادامه ی بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون
به بچّه ای که توام! در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره
به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»
به دست های تو در آخرین تشنّج هام
به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی
به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده، به مبل خالی من
به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام...
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده
قسم به من! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام
دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت
دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت
به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...
دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa (:
میکشم سیگاری تا که بخوابد دردم، میکشم سیگاری تا که به تو برگردم
میکنم گم وسطِ بغضِ کتابم خود را، چشم میبندم.. شاید که بخوابم خود را.
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa (:
میکنم گم وسطِ بغضِ کتابم خود را، چشم میبندم.. شاید که بخوابم خود را.
✌️
#سیدمهدی_موسوی
@shermaaa (:
با دستهای سرد و رژ و لاک صورتی
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
خوابیده است در بغلم، بمب ساعتی!
نه بوسهای و نه بغلی، بی صدا و حرف
مانند بیتی از شعرای حکومتی!!
در یک لباسِ نازکِ چسبان، تمام شب
خوابیده است آنورِ تختم بهراحتی
با شوق تن، صبورترم از خودم! ولی
آرامتر نمیشود این قلب لعنتی
شطرنجبازیام که فقط مات میشود
در انتهای وضعیتی چندحرکتی!
بر آن خطوط وحشیاش از پشت پیرهن
باید صبور بود ولی به چه قیمتی؟!
غرق خیالبافی و مشغول حسرتند
تا صبح، بچّههای همیشه خجالتی!
جذّاب و دور، عاشق و مغرور، خشمگین!
مثل خداست توی کتاب «شریعتی»!!
من یک نیاز مفرطم از عشق و شوق تن
با بوسههای سرکش و اعصاب خطخطی!
باید به او بچسبم و دیوانهاش کنم
باید کمی جلو بـِ... ولی با چه جرئتی؟
بیدار میشود که بگوید: «مرا ببوس...»
مینوشم از لبان و تنش...
- «به سلامتی!»
دیوانگیش در تن من، جیغ میکشد
تا انفجارِ واقعیِ بمب ساعتی
در خواب میرود بغلم مثل بچّهها
جا مانده روی گردن من، رنگ صورتی...
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_عاشقانه_گرم
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
دل شبیه قایقی کوچک به دنبال تو بود
از همان اول دل بی طاقتم مال تو بود
من به بغض خود سفارش کرده بودم نشکند
سینه ام آتشفشانِ نیمه فعال تـو بود
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
از همان اول دل بی طاقتم مال تو بود
من به بغض خود سفارش کرده بودم نشکند
سینه ام آتشفشانِ نیمه فعال تـو بود
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم ... در آغوشت
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_پرازشیطنت
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
حس کن مرا در شیطنت هایم ... در آغوشت
✌️🏻
#سیدمهدی_موسوی
#شبتون_پرازشیطنت
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
من
عشق را
آرزو ڪردم
تو مستجاب شدی
✌️
#سیدمهدی_موسوی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (:
عشق را
آرزو ڪردم
تو مستجاب شدی
✌️
#سیدمهدی_موسوی
#یک_فنجان_شعر
@shermaaa (: