ارتباطات ومذاکره
371 subscribers
377 photos
112 videos
23 files
200 links
سلام
اینجا کانالی برای مدیریت بهتر کسب وکار، ارتباطات و مذاکره حرفه ای و گاهی هم موفقیت و توسعه فردی خواهد بود.🙂👍

همواره فوق العاده باشید
مجتبی شیخ علیⓂ️
ارتباط با من👇
09122539702
Id: @MSheikhali
.
Www.sheikhali.ir
Download Telegram
#داستان_آموزنده

◀️یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز می فروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا می رود .

مدیر فروشگاه به او می گوید :
یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.

در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟

پسر پاسخ داد که یک مشتری .

مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟! بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند .

حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟

پسر گفت: 134,989.40 دلار ....

مدیر تقریبا فریاد کشید : 134,989.40 دلار .....؟!

مگه چی فروختی ؟

پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت : خلیج پشتی .

من هم گفتم : پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم .

بعد پرسیدم: ماشین تان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک .

پس منهم یک بلیزر 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید .

مدیر با تعجب پرسید : او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی ؟

پسر به آرامی گفت :

نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم : بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم شاید سردردت بهتر شد ...!

..................................
Ⓜ️هیچ فرصتی را برای فوق العاده بودن از دست ندهید.
@Sheikhali_ir
#حکایت #داستان #جمعه

مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است.

به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، "برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است"
.
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی.

زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، "تشکّر می‌کنم"🙏

مرد ثروتمند خشمگین شد.
دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، "این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است."

دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود.

وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، "سپاسگزارم."🙏

مرد از شدّت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید، "این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟

من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبّانی شود از من تشکّر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد."

گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، "خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است."😋
.🔹
Ⓜ️ معمولا تصمیم هایی که با عصبانیت گرفته میشود عاقبت نطلوبی ندارند.
.
Ⓜ️ @Sheikhali_ir
#داستان

در کشور چین، دو مرد روستایی تصمیم می گیرند برای یافتن شغل به شهر بروند.
یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.

فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»

فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم.


هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد.

نفر اول وارد پکن شد. متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است. ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد. همچنین گرسنه نبود. در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.

فردی که به شانگهای رفته بود، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است. فهمید که اگر فکر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد. او سپس به کار گل و خاک روی آورد.

پس از مدتی آشنایی با این کار، ۱۰ کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده و آن را «خاک گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی که به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.

در روز ۵۰ یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد.

او سپس کشف جدیدی کرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود. متوجه شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند. از این فرصت استفاده کرد. نردبان، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو افتتاح کرد.

شرکت او اکنون ۱۵۰ کارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.

او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پکن سفر کرد. در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید که از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره کسی را که پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض کرده بود به یاد آورد …….
@SheikhAli_ir
————————————————————————-
پی نوشت 1:
آنچه ما فکر می کنیم، همان می شود، اگر فکر می کنی که موفق می شوی، بدان که بالاخره موفق خواهی شد و اگر فکر می کنی شکست نصیبت می شود، باید منتظر شکست باشی.
این باور افراد است که آنها را از یکدیگر متمایز می کند.

پی نوشت 2:
خواهشاً نگید که اینها همش شعار هست و توی ایران جواب نمیده. اگر یکم دنبال واقعیت باشید، آدم های زیادی توی کشور خودمون هستند که که تونستند از هیچ، همه چیز بسازند.

پی نوشت 3:
آینده ات را فقط خودت میسازی.
@SheikhAli_ir