ارتباطات ومذاکره
373 subscribers
376 photos
112 videos
23 files
201 links
سلام
اینجا کانالی برای مدیریت بهتر کسب وکار، ارتباطات و مذاکره حرفه ای و گاهی هم موفقیت و توسعه فردی خواهد بود.🙂👍

همواره فوق العاده باشید
مجتبی شیخ علیⓂ️
ارتباط با من👇
09122539702
Id: @MSheikhali
.
Www.sheikhali.ir
Download Telegram
#حکایت_مدیریتی

📌 روزي مردي بازرگان خري را به زور مي كشيد تا به فرد دانايي رسيد.

دانا پرسيد چه بر دوش خَر داري كه سنگين است و راه نمي رود؟

مرد بازرگان پاسخ داد يك طرف گندم طرف ديگر ماسه.

دانا پرسيد به جايي كه مي روي ماسه كمياب است؟

بازرگان پاسخ داد خير به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم.

دانا ماسه را خالي كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت.

بازرگان وقتي چند قدمي به راحتي با خَر خود رفت برگشت و از دانا پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داري؟

دانا گفت هيچ😔

بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با ناداني خيلي بيشتر از تو دارم پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت.😶
...........................................

◀️ 2 تحلیلی کوتاه:

1- برخی از افراد و سرمایه دارها مانند بازرگان هستند، آنها از علم دیگران استفاده نمی کنند. افراد حرفه ای باید از دانش دیگران ولو اندک استفاده فراوان ببرند.

2-برخی از مشاوران و افرادی که کارشان آموزش مهارتها به دیگران است، خودشان در عمل پایشان می لنگد. هرچه این افراد در عمل به گفته هایشان قوی تر باشند، صحبتهایشان هم دلنشین تر می شود.

✔️ مجتبی شیخ علی
🔷 کانال راهنمای موفقیت
@Sheikhali_ir
#حکایت

در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.
خر می گوید: « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»


ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند.

زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: «می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است».

Ⓜ️ https://t.me/joinchat/AAAAADvzeCK2RqkFdBtbWw
#حکایت #داستان #جمعه

مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است.

به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، "برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است"
.
گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی.

زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، "تشکّر می‌کنم"🙏

مرد ثروتمند خشمگین شد.
دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، "این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است."

دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود.

وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، "سپاسگزارم."🙏

مرد از شدّت خشم دیوانه شد.
به سوی گارسون خم شد و از او پرسید، "این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟

من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبّانی شود از من تشکّر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد."

گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، "خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است."😋
.🔹
Ⓜ️ معمولا تصمیم هایی که با عصبانیت گرفته میشود عاقبت نطلوبی ندارند.
.
Ⓜ️ @Sheikhali_ir