نگاهِ دیگر
9.92K subscribers
187 photos
64 videos
5 files
88 links
نگاره‌های صابر گل‌عنبری پژوهشگر، مترجم، روزنامه‌نگار و کارشناس روابط بین‌الملل
Download Telegram
🔺اما و اگر سفر رهبران حماس به ترکیه!

رهبران حماس به دعوت اردوغان به ترکیه رفته و با او دیدار و گفتگو کردند. این سفر به این گمانه دامن زده است که آن‌ها تحت فشار خروج از قطر قرار دارند و به دنبال مکان جدیدی هستند. اما واقعیت این است که این سفر در سبک و سیاق دیگری می‌گنجد.

اولا بر کسی پوشیده نیست که قطر از جانب آمریکا تحت فشار است که برای دادن امتیاز برای رسیدن به توافق مبادله اسرا بر اساس خواسته‌های اسرائیل بر حماس فشار آورد؛ اما بنا به «شنیده‌ها از منابع آگاه در منطقه‌» این فشار به حد درخواست برای اخراج رهبران حماس نرسیده و بعید هم هست کار به اینجا برسد؛ به این دلیل که خروج رهبران حماس از قطر به معنای توقف شکست‌گونه مذاکرات آتش بس و میانجیگری این کشور است که آمریکا آن را بی‌بدیل خوانده است و نمی‌خواهد مذاکرات چنین سرنوشتی را ولو موقتا پیدا کند.

ثانیا، سفر رهبران حماس بیشتر با سیاست داخلی ترکیه به ویژه پس از انتخابات اخیر در ارتباط است. اردوغان پس از دعوت از آن‌ها و دو روز قبل از سفرشان به تعریف و تمجید از حماس پرداخت و آن را با نیروهای ملی در جریان مبارزات استقلال ترکیه تشبیه کرد و طی اظهارنظری بی‌سابقه که موجب ناخرسندی فتح و حکومت خودگردان هم شده، گفت: میزبان "رهبر آرمان فلسطین" خواهم بود.

این سخنان بی‌سابقه اردوغان معطوف به شکستی است که حزب عدالت و توسعه در انتخابات اخیر شهرداری‌ها متحمل شد و یکی از دلایل مهم آن رویگردانی بخش قابل توجهی از جریان محافظه‌کار حزب از مشارکت در انتخابات در اعتراض به سیاست‌های اردوغان در عدم اتخاذ اقداماتی علیه اسرائیل در جریان جنگ غزه و ادامه تجارت با آن بود. جالب اینجاست که دولت ترکیه بعد از انتخابات و این شکست محدودیت‌هایی را در زمینه تجارت با تل آویو به همان دلیل وضع کرد. بنابراین یکی از دلایل سخنان اخیر اردوغان و میزبانی گرم از رهبران حماس جلب رضایت این بخش معترض از حزب عدالت و توسعه است. دیگر اظهارات اردوغان هم مبنی بر این که با آرمان فلسطین بزرگ شده و دلش در گرو آن است، در همین راستا قابل تفسیر است.

ثالثا، به نظر می‌رسد که دلیل دیگر دعوت از رهبران حماس و سفر وزیر خارجه ترکیه به قطر در اواخر هفته گذشته، حمایت آنکارا از دوحه در مقابل هجمه‌ای است که از جانب لابی اسرائیل علیه قطر به راه افتاده است.
اخیرا که آمریکا در نشست مذاکراتی قاهره بسته پیشنهادی جدیدی ارائه کرد و حماس آن را مطابق خواسته‌های اسرائیل دانست و نپذیرفت، اما گویا مصری‌ها به حماس برای پذیرش این طرح آمریکا فشار آوردند و در مقابل، قطری‌ها نقشی بی‌طرفانه ایفا کردند و این مساله به حساب جانبداری آن‌ها از حماس نوشته شده و همین هم بیشتر خشم طیف تندرو حاکم در اسرائیل و بخشی از لابی اسرائیلی در آمریکا را برانگیخته است. همین هجمه نیز باعث شد که قطر تلویحا از بازنگری در میانجیگری خود در مذاکرات خبر دهد.

این موضع قطر در بطن خود حامل یک پیام هشدار آمیز به طرف‌های مقابل بود که اگر به این هجمه خود ادامه دهند، پرونده وساطت را می‌بندد که آمریکا در مقابل تاکید داشت نقش دوحه در میانجیگری در مذاکرات بی‌بدیل است. این گونه هم پیداست که واشنگتن مصرانه خواهان ادامه این میانجیگری است که لازمه آن هم تداوم حضور رهبران حماس در دوحه است.

رابعا، نکته مهم این که قبل از جنگ، ترکیه اقامتگاه دوم رهبران حماس بوده و هنیه مدام میان قطر و ترکیه تردد داشت و زمان حمله هفتم اکتبر هم در استانبول بود. اما بعد از جنگ و میانجیگری قطر حضور او در دوحه را می‌طلبید.
البته ناگفته هم نماند که پس از حمله هفتم اکتبر و در اوایل جنگ، خود دولت ترکیه نگران بود و چه بسا تمایل چندانی هم به دعوت و میزبانی رهبران طراز اول حماس نداشت، اما احتمالا در کنار همان دلایل پیشگفته، همچنین طولانی‌تر شدن جنگ، آنکارا را به این جمع‌بندی رسانده است که حماس ماندگار خواهد بود و به احتمال زیاد به دنبال ایفای نقش پررنگی هم در آینده در پرونده غزه و فلسطین باشد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺علیه یک روایت!

اعتراضات در بزرگ‌ترین دانشگاه‌های آمریکا به شکل بی‌سابقه‌ای علیه نسل‌کشی در غزه بالا گرفته و به اعمال خشونت و دستگیری حدود 550 دانشجو و بعضا اساتید معترض کشیده شده است. این تحرکات یادآور اعتراضات گسترده دانشجویان در سال 1968 نسبت به جنگ ویتنام است.

اما این اعتراضات جلوه‌ای از پدیدار شدن دوگانگی عمیق در قبال اسرائیل در کشوری است که هم مهم‌ترین حامی اسرائیل است و نیز شاهد گسترده‌ترین اعتراضات دانشجویی در جهان علیه آن است.

این اتفاقات برونداد تحولی است که در این 7 ماه در افکار عمومی جوانان غرب علیه روایت اسرائیل و صهیونیسم درباره ماجرای فلسطین رخ داده است؛ روایتی که بیش از هفت دهه برای مقبولیت آن تلاش و مورد پذیرش نیز واقع شد؛ اما امروز مخالفت با آن و حمایت از طرف فلسطینی به یک هنجار و ارزش تبدیل شده است. حمله به رفح در این شرایط تسریع بخش این شیفت پارادایمی است.

اتهام قدیمی یهودستیزی علیه معترضان عَلم می‌شود؛ ولی برنی سندرز سناتور یهودی آمریکایی در واکنش به این ادعای نتانیاهو می‌گوید که اعتراض به کشتار 34 هزار فلسطینی در شش ماه یهودی ستیزی نیست.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺عراق و داستان یک پوست‌اندازی!

رجب طیب اردوغان هفته پیش پس از 12 سال به عراق رفت و با بغداد توافقنامه چارچوب همکاری راهبردی امضا کرد. دو هفته قبل هم محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق در بحبوحه تنش میان ایران و اسرائیل به آمریکا رفت و از آمادگی کشورش برای ورود به دوره جدیدی از روابط راهبردی با آمریکا سخن گفت و بر شراکت جامع و کامل با آن تاکید نمود. حدود یک سال قبل نیز السودانی توافقنامه شراکت راهبردی با فرانسه امضا کرد. همچنین در این چند سال اخیر توافق‌نامه‌های متنوع و متعددی میان عراق با عربستان، قطر، مصر، امارات، اردن و کشورهای دیگر منعقد شده و دیدارها و نشست‌های فشرده‌ای در سطوح مختلف میان مقامات عراقی و همتایان خود از این کشورها برگزار شده است.

این وضعیت نشان دو تحول مهم و راهبردی دارد؛ نخست در ماهیت سیاست ورزی و جهت گیری سیاست در عراق و تحول دوم در تغییر نگاه سیاست منطقه‌ای و بین‌الملل به عراق است. واقعیت این است که عراقِ پسا صدام پس از نزدیک به دو دهه جنگ و درگیری‌های داخلی و جنگ قدرت معطوف به رقابت‌های شدید قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی امروز شاهد نسل جدیدی از سیاستمداران و تصمیم‌گیران است که تا حدودی متفاوت و "عراقی" با چاشنی هویت‌طلبی عربی می‌اندیشند. البته این روند از زمان حیدر العبادی شروع شد و با مصطفی الکاظمی تقویت و امروز هم السودانی در همان مسیر الکاظمی قدم بر می‌دارد و این راه را ادامه می‌دهد.

در سایه بهبود وضعیت امنیتی و شکل گیری نوعی ثبات امنیتی در سال‌های اخیر و به تبع آن توانمندتر شدن دولت مرکزی، رهبران جدید عراق دو رویکرد را در پیش گرفته‌اند: نخست تلاش برای ساماندهی وضعیت نابسامان اقتصادی در این کشور فساد زده و متعاقب آن طرح‌ریزی برخی پروژه‌های كلان اقتصادی و دوم هم بازتعریف نقش و جایگاه عراق بر پایه دوری از منازعات و رقابت‌های خارجی و تلاش برای فروکاست رقابت‌ها و تسویه حساب‌های خارجی در داخل عراق.

همین جهت‌گیری در واقع پیشرانی منطقه‌ای و بین‌المللی نیز از جانب آمریکا و متحدانش دارد و آن را در جهت کنترل و فروکاست نقش و نفوذ تهران در عراق مطلوب می‌پندارند؛ از این جهت که از نظر رقبا و طرف‌های مقابل ایران، هر اندازه عراق به سمت "بی‌طرفی" در تنش‌ها و منازعات منطقه‌ای با طرفیت ایران حرکت کند، همین خود در جهت تقویت جایگاه عراق در منطقه و به تبع آن دور کردن تدریجی و آرام بغداد از تهران و تضعیف نفوذ آن در عراق بوده و در کنار آن نیز خروجی برنامه جامع و فشرده دولت عراق برای تقویت مناسبات اقتصادی با کشورهای منطقه و جهان و همچنین پی‌ریزی و پیگیری طرح‌های کلانی چون "توسعه فاو" یا "راه توسعه" می‌تواند مکمل الزامات و نتایج همان رویکرد سیاسی منطقه‌ای بغداد باشد؛ به این علت که معمولا مناسبات اقتصادی با طرف‌ها و رقبای ایران از عربستان و امارات گرفته تا آمریکا و ترکیه در سایه موانع و چالش‌های تحریمی و فراتحریمی فراروی تهران، واجد فرصت‌ها و ظرفیت‌های بیشتری برای کمک به پیشبرد برنامه اقتصادی بغداد بوده و همین خود، وزن تاثیرگذاری آن‌ها را بر سیاست‌های داخلی و خارجی عراق در جهت فروکاست نقش ایران افزایش می‌دهد.

از این رو، می‌توان گفت که شکل جدید سیاست‌ورزی و جهت‌گیری دولت عراق به شکلی بیشتر منعکس کننده تلاقی منافع جبهه رقیب و مخالف ایران در ظهور عراق جدید با وجود برخی رقابت‌های ژئوپلیتکی و اختلاف نظرهای منطقه‌ای میان بازیگران این جبهه است و گویا تعارض منافع با تهران، منافع مشترک در مهار و و کاستن از نفوذ آن در عراق یک نوع ائتلاف نانوشته را میان آن‌ها شکل داده است.

از این منظر، جا دارد به سفر اردوغان به عراق در قابی منطقه‌ای و نه صرفا دو جانبه نیز نگریست؛ به این معنا که این سفر به نوعی برونداد آن نقطه تلاقی منافع بازیگران رقیب ایران هم بود و از این زاویه، می‌توان ابرپروژه "راه توسعه" را مهم‌ترین دستور کار منطقه‌ای سفر اردوغان به عراق در کنار مسائل دو جانبه‌ای چون آب و پ ک ک پنداشت که در امضای یادداشت تفاهم چهارجانبه میان وزرای حمل و نقل ترکیه، عراق، قطر و امارات در حضور اردوغان و السودانی انعکاس یافت.

ابرپروژه "راه توسعه" یا جاده ابریشم عراق که به عبارتی دیگر یک ابرطرح برای ترکیه و در درجه بعدی حوزه عربی خلیج فارس نیز هست و منطقه را از طریق یک شبکه ریلی و زمینی به اروپا وصل می‌کند، می‌تواند اطلس ترانزیتی و کریدوری در منطقه را به زیان دیگر کریدورها دگرگون کند و در کنار آن الزامات و اثرات راهبردی نیز بر وضعیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک و اقتصاد سیاسی منطقه در جهت تقویت پیوند میان مثلث ترکیه و عراق و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس بر جای بگذارد.
البته بغداد در این مسیر با چالش‌ها و موانع زیادی هم مواجه هست و در آینده هم بیشتر خواهد شد و باید دید به چه شکلی بر آن‌ها چیره خواهد شد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 منطقه در آستانه یک تحول ژئوپلیتیک؟!

چنان که قبلا هم طی چند یادداشت آمد، برخلاف برآورد و اظهارات برخی مسئولان و ناظران، روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان از دستور کار خارج نشده و به جد هم پیگیری می‌شود. سخنان دیروز وزرای خارجه آمریکا و عربستان نشانگر احتمال وقوع این اتفاق در آینده نزدیک است.

بلینکن در ریاض گفت که گفتگوها در ماه مارس درباره عادی سازی روابط میان ریاض و تل آویو "پیشرفت بسیار خوبی" داشته و این فرایند به زودی نهایی می‌شود. بن فرحان نیز از امضای توافق‌نامه‌هایی دو جانبه میان عربستان و آمریکا در آینده "بسیار نزدیک" خبر داد.

روند عادی‌سازی روابط میان دو طرف که از زمان ترامپ آغاز و در عهد بایدن نیز پیگیری می‌شد با عملیات "طوفان الاقصی" حماس برای مدتی متوقف شد، ولی با طولانی‌تر شدن جنگ غزه، رفته رفته ازسرگرفته شد و تقریبا از ماه چهارم آن به شکل جدی‌تر با دیدارها و تماس‌های فشرده‌ای دنبال شد.

اکنون این روند تحت تاثیر دو عامل برای دولت آمریکا از اهمیت بیشتری با قید فوریت برخوردار شده است.
نخست، "طوفان الاقصی" و آسیب بی‌سابقه وارده به پرستیژ امنیتی و نظامی اسرائیل، بازدارندگی آن در منطقه، نگرانی از پیامدهای راهبردی این اتفاق در جهت بنیانگذاری معادلات امنیتی جدید به ویژه پس از طولانی‌تر شدن جنگ غزه و بن بست راهبردی که اسرائیل پس از هفت ماه جنگ با آن مواجه است و نیز نبود چشم‌اندازی روشن برای خروج ظفرمندانه اسرائیل از این وضعیت که در نوع خود پیامدهای حمله هفتم اکتبر را تشدید می‌کند.

عامل دوم هم تنش بی‌سابقه و مستقیمی است که اخیرا میان ایران و اسرائیل رخ داد و به حمله مستقیم ایران ختم شد که این حمله صرف نظر از پاسخ محدود اسرائیل به عنوان تحولی در جهت خروج منازعه و قواعد درگیری از ریل مرسوم خود طی این چند دهه و نوعی معادله‌سازی در امتداد پیامدهای "طوفان الاقصی" و وضعیت قفل شده اسرائیل در غزه قلمداد ‌شد.

اکنون آمریکا به شکل جدی‌تر از قبل و با قید فوریت از طریق عادی‌سازی مناسبات ریاض و تل‌آویو به دنبال تبدیل این تهدیدهای بی‌سابقه علیه اسرائیل در منطقه به فرصت‌های راهبردی، برهم زدن معادلات امنیتی در حال شکل‌گیری پس از "طوفان الاقصی" و پایه‌ریزی نظم امنیتی نوینی در خاورمیانه است.
البته در این میان، در کنار آمریکا، برخی متحدان آن در منطقه از عربستان و امارات گرفته تا اردن و مصر نیز در این نگرانی شریکند و اتفاقا حذف حماس در غزه هدف مشترک این طرف‌ها نیزبوده و هست؛ اما رفته رفته دشواری تحقق این هدف با طولانی‌تر شدن جنگ، پیامدهای آن در جبهه‌بندی‌های منطقه‌ای، همچنین بالا گرفتن تنش‌ها و اتفاقات اخیر در سطح منطقه و تاثیرات آن بر چشم‌اندازهای کلان اقتصادی موجب نگرانی بیشتر این طرف‌ها شده است.

از این رو، به نظر می‌رسد که امروز خود بن‌سلمان نیز به عادی‌سازی روابط با اسرائیل بیش از گذشته اهمیت می‌دهد و پیوست‌های امنیتی آن را ضروری‌تر از قبل برای خلق معادله کلان امنیتی در منطقه در مواجهه با ایران و شرایط کنونی را واجد فرصتی "بی‌سابقه" برای انعقاد پیمان دفاع مشترک با آمریکا می‌پندارد که هدف از آن هم روشن است. یکی از ارکان این توافق‌نامه هم ایجاد سپر پدافندی مشترک و چندلایه در منطقه است که آمریکا پس از حملات اخیر ایران، آن را یک ضرورت فوری و خط مقدم پدافندی برای اسرائیل می‌داند و برخی متحدان عرب آمریکا نیز آن را اکنون ضرورتی راهبردی می‌پندارند.

البته این تحولات در حالی است که یک سال از "آشتی تشریفاتی" میان تهران و ریاض می‌گذرد؛ اما در این مدت، روابط رسمی وارد فاز گفتگوهای عمیق امنیتی و سیاسی نشد. البته گویا این شکل روابط هم مطلوب ریاض برای کنترل و مهار واکنش‌ها و پیامدهای عادی سازی روابط با اسرائیل است.

در کل، به نظر می‌رسد که آمریکا می‌خواهد همزمان با پایان جنگ غزه از برگ عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان رونمایی کند؛ زمانی که دلالت‌های معنادار و روانشناختی مهمی هم دارد. احتمالا واشنگتن می‌خواهد در وهله نخست فضای کنونی و دلالت‌های شکل پایان جنگ از طریق توافق با حماس و باقیماندن این تشکیلات را که به معنای شکست جنگ و مکمل هفتم اکتبر است، معکوس کند.

واقعیت اما این است که عادی‌سازی روابط میان عربستان و اسرائیل مانند عادی‌سازی‌های قبلی نیست، بلکه این اتفاق در صورتی که رخ دهد، یک تحول ژئوپلیتیکی واجد فرمت‌ها و پیامدهای امنیتی سهمگین در سطح منطقه است و احتمالا متعاقب آن، کشورهای عربی و اسلامی بیشتری به تاسی از عربستان نظر به جایگاه خاصش به این روند بپیوندند.

در این میان، اما این اتفاق توام با تشکیل کشور فلسطین نخواهد بود و صرفا برای حفظ ظاهر امر، فرایندی سیاسی در این باره شروع می‌شود که بعید است به سرانجامی برسد و بخشی از این فرایند احتمالا تغییر ریاست تشکیلات خودگردان است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺جنگ غزه و مذاکرات آتش بس!

همزمان با نزدیک شدن جنگ غزه به هفت ماهگی خود، از چند روز قبل، مذاکرات فشرده‌ای در قاهره با میانجیگری قطر و مصر شروع شده است که جدی‌تر از دورهای بوده و به مرحله بسیار حساسی نیز رسیده و هیات حماس برای مشورت با رهبران آن به دوحه بازگشته است.

این مذاکرات پیشرفت‌های خوبی داشته و علت آن هم کوتاه آمدن اسرائیل در برخی موارد از جمله یکی از خواسته‌های کلیدی حماس مبنی بر بازگشت آوارگان به شمال نوار غزه و عقب نشینی از محور نتساریم حد فاصل شمال و جنوب نوار غزه است.

در واقع پذیرش این خواسته و عقب نشینی از این منطقه به معنای شکست طرح جداسازی شمال و جنوب نوار غزه است. اما نتانیاهو همچنان ضمن مخالفت با دو شرط توقف جنگ و عقب نشینی کامل از نوار غزه، پذیرش آن را به معنای تسلیم در برابر حماس دانسته است.

ناگفته نماند که در حال حاضر باقیمانده نیروهای اسرائیلی صرفا در محور نتساریم حدفاصل شمال و جنوب نوار غزه و همچنین در سیصد متری مناطق مسکونی از شمال و شرق حضور دارند. از این رو، با پذیرش عقب نشینی از محور نتساریم، حضور نیروهای اسرائیلی صرفا در امتداد مرز و در داخل مناطق باز و غیرمسکونی خواهد بود و هدف از آن هم ایجاد منطقه حایل به عرض یک کیلومتر و به طول 41 کیلومتر است.

پافشاری حماس بر خروج کامل از نوار غزه نیز ناظر به پایان حضور آنها در امتداد مرز و با هدف به شکست کشاندن طرح ایجاد منطقه حایل است.

حماس بسته پیشنهادی اخیر را نزدیک‌تر از پیشنهادهای قبلی به خواسته‌های خود می‌داند، اما همچنان به دنبال تحقق دو شرط عقب نشینی و توقف جنگ است، ولی اسرائیل مخالفت می‌کند و در مذاکرات با اهرم حمله به رفح بر حماس فشار می‌آورد. گویا طرف آمریکایی به حماس قول‌ها و وعده‌هایی داده است که اسرائیل پس از پایان مراحل توافق، جنگ را از سر نخواهد گرفت؛ ولی حماس خواهان تعهد صریح خود اسرائیل به پایان جنگ و خروج کامل از نوار غزه است.

در سایه تجربه مذاکراتی حماس و اسرائیل در چهار جنگ قبلی از سال 2008 تاکنون، کوتاه آمدن تدریجی اسرائیل در مذاکرات و پافشاری آمریکایی‌ها بر رسیدن به توافق و مخالفت با حمله گسترده به رفح، احتمالا اسرائیل در نهایت چه در این دور مذاکرات چه با شکست آن و در دورهای بعدی به شکلی با خروج کامل نیروهایش از نوار غزه و توقف جنگ هم موافقت کند. با عبور از این دو مانع، مذاکرات وارد مباحث چالشی دیگری درباره اسرا و .... خواهد شد.

اما چرا اسرائیل در حال کوتاه آمدن است؟ احتمالا گفته شود، به خاطر آزادی گروگان‌هاست. اما اگر صرفا این انگیزه در کار بود که معقول نبود جنگ این مقدار طول بکشد و تعدادی از آنها جان خود را از دست بدهند. واقعیت این است که این مساله برونداد تحولات میدانی در غزه و به بن بست رسیدن جنگ در تحقق هدف دیگر یعنی نابودی حماس و تشکیلات نظامی آن است.

اسرائیل عملا از فوریه با وضعیت قفل شده‌ای در نوار غزه مواجه است و همین امر هم باعث شد که رفته رفته بخش اعظم نیروهای خود را قبل از پایان جنگ از نوار غزه خارج سازد و همین خود عملا به معنای شکست طرح اشغال نوار غزه است؛ طرحی که بدون اجرای آن، امکان تحقق هدف نابودی حماس وجود ندارد. اما بعد از این که هم آمریکا هم اسرائیل به این جمع بندی رسیدند که این امر امکانپذیر نیست، اسرائیلی‌ها رفته رفته و قبل از پایان جنگ، شروع به خارج ساختن نیروها از غزه کردند و با کاستن از شدت حملات، در مذاکرات با حماس هم جدی‌تر از قبل ظاهر شدند. آن هم به این علت که طولانی‌تر شدن جنگ بیش از این در سایه بن بست در تحقق هدف نخست، ممکن است تحقق هدف دوم مبنی بر آزادی گروگان‌ها را نیز با مشکل جدی مواجه و همین امر پیامدهای بن بست راهبردی جنگ را مضاعف کند.

در این جنگ، غزه بهای بسیار سنگین و بی‌سابقه‌ای پرداخت کرد و گویا اسرائیل هم با این کشتار و ویرانی بی‌سابقه در صرافت خلق بازدارندگی برای آینده، چه در برابر غزه چه دیگر جبهه‌ها بود. البته در مقابل هر چه بیشتر کشتار و تخریب شد، هزینه آن برای وجهه اسرائیل و روایت آن در جهان بیشتر شد و در آن سو نیز نه تنها به دستاورد خاصی از جنگ دست نیافت، بلکه ماندن حماس هم به معنای شکست جنگ و به نوعی مکمل هفتم اکتبر خواهد بود.

اما مواجهه با ابربحران انسانی غزه پس از جنگ بزرگ‌ترین چالش و تهدید فراروی حماس است و حتی اگر بازسازی غزه بخشی از توافق احتمالی باشد، به احتمال زیاد اسرائیل در روند آن در سایه نتایج دردسرساز جنگ و ادامه حکمرانی حماس مانع‌تراشی کند. از این رو بعید نیست که حماس به موازات مذاکرات کنونی در قاهره در گفتگوهای پکن، بخواهد برای تسهیل بازسازی غزه و بازگشت اتحاد اداری میان نوار غزه و کرانه باختری، مدیریت این منطقه را به دولتی تکنوکرات واگذار کند. با این وجود، کنترل امنیتی نوار غزه همچنان در دست حماس می‌ماند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺یکی پرسید!

چند روز قبل در نشستی بیست نفره یکی پرسید: راستی فلانی هفت ماه از جنگ گذشت و هنوز یک معما برایم حل نشده است. گفتم کدام معما؟ گفت: این که اسرائیل با اون دستگاه‌های عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی پیشرفته مگه میشه از برنامه حماس برای حمله «طوفان الاقصی» اطلاع پیدا نکرده باشد؟

تعجب کردم و گفتم: اتفاقا اتفاقات این هفت ماه به این سوال و سوالات بیشمار دیگری که از روزهای نخست حمله هفتم اکتبر مطرح شد، پاسخ روشنی داده است.

گفت: چطور؟
گفتم: هفت ماه از «طوفان الاقصی» می‌گذرد و حدود 240 گروگان اسرائیلی به غزه منتقل شدند؛ اما همان دستگاه امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل و با کمک سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و چند کشور اروپایی و تمرکز بی‌سابقه آن‌ها و ماهواره‌های جاسوسی و... بر نوار غزه نتوانستند مکان نگهداری این اسرا‌ را شناسایی کنند و 69 نفر آن‌ها تنها در نتیجه توافق آتش بس موقت چهار روزه در روز 47 آزاد شدند و بقیه هم بیش از 7 ماه است در نوار غزه هستند، اما همان دستگاه‌ها و سرویس‌ها هنوز مکان نگهداری آن‌ها و رهبران و فرماندهان رده بالای حماس را در این باریکه بسیار کوچک شناسایی نکرده‌اند و هیچ گروگانی را آزاد نکردند و دو سه نفری هم که آزاد شدند، نزد یک خانواده بودند نه حماس.

این اتفاق که خود یک نوع شکست اطلاعاتی و امنیتی نیز هست و به پرستیژ این سرویس‌ها بیشتر آسیب زده و می‌زند.

حالا نیز به همان دلیلی که اسرائیل با کمک آمریکا و بعضا اروپا به مکان نگهداری گروگان‌ها و رهبران حماس در نوار غزه در این هفت ماه پی نبرد، به طریق اولی هم امکان اطلاع پیشینی از تصمیمی محرمانه‌تر و حساس‌تر از آن همچون برنامه ریزی برای «طوفان الاقصی» وجود نداشته است که در عمق 70 متری زمین گرفته شد؛ با این تفاوت نیز که تنها شورای نظامی حماس و یحیی سنوار رهبر سیاسی آن در نوار غزه از این تصمیم مطلع بودند؛ اما نگهداری 240 گروگان و در حال حاضر بیش از 130 اسیر از سوی ده‌ها نیروی مسلح حماس انجام می‌شود.

شخص سوال کننده در واکنش، از سر لطف مطالب پیشگفته را قانع‌ترین پاسخی عنوان کرد که دریافت کرده‌ است.

از همان روزهای نخست «طوفان الاقصی» گمانه‌ها و گزاره‌های عجیب غریبی مطرح شد.
در واقع مفروض دشواری پذیرش عدم اطلاع اسرائیل از برنامه و تصمیم حماس این بود که دولت نتانیاهو اطلاع داشته، اما خواسته حماس را به این دام بکشاند تا پس از حمله آن، غزه را با خاک یکسان کند و خود را از مخمصه اعتراضات داخلی علیه طرح اصلاحات قضائی برهاند. آن زمان هم عرض شد که سیستم اسرائیل متمرکز نیست و اساسا اجازه چنین تبانی‌ای به نتانیاهو و سرویس‌های اطلاعاتی آن هم به قیمت جان بیش از ۱۸۰۰ اسرائیلی و راه‌اندازی چنین جنگی با آن پیامدهای سنگین را نمی‌دهد.

این تحلیل هم معطوف به باور صاحبان آن به "توانمندی خارق العاده" دستگاه‌های امنیتی اسرائیل و به تبع آن محال دانستن غافلگیری آن‌ها بود.

مرور زمان و گذشت هفت ماه بطلان این دست تحلیل‌های دم دستی را نشان داد. حالا از کسانی که چنین چیزهایی را به عنوان گزاره‌های قطعی پذیرفته و مطرح می‌کردند، اگر بنا را بر آن‌ها بگذاریم، باید پرسید که این چه تبانی بود نتانیاهو و رهبران اسرائیل کردند؟ مثلا با نابودی غزه می‌خواستند چه چیزی به دست بیاورند؟ جز این که حماس که هنوز پابرجاست و طرف توافق و مذاکره است و این خود مکمل هفتم اکتبر است و همچنین این که جهان را با این کشتار گسترده و بی‌سابقه علیه اسرائیل بشورانند و خود را در معرض اتهام ارتکاب جنایت جنگی و نسل کشی و احتمالا صدور قرار بازداشت از جانب دیوان لاهه قرار دهند و با عدم تحقق اهداف اعلام شده جنگ پیامدهای هفتم اکتبر را تعمیق بخشند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 معمای رفح و مذاکرات!

اخیرا اتفاقات معماگونه‌ای در سپهر جنگ غزه افتاد؛ حماس ناگهان با پیشنهاد مصر و قطر برای آتش بس موافقت کرد. اسرائیل نیز این پیشنهاد را نپذیرفت و آمریکا هم موضع اعلامی روشنی اتخاذ نکرد. سپس اسرائیل به شرق رفح حمله و گذرگاه آن را اشغال کرد. در این میان، هیات‌ها پس از بازگشت به قاهره به توافق نرسیده و دوباره آنجا را ترک کردند.

حقیقت ماجرا چیست؟ واقعیت این که طرح ارائه شده هر چند نام مصری قطری به خود گرفت، اما محصول تلاش‌های مشترک این دو کشور و آمریکا بود.
بنا بر برخی "شنیده‌ها"، مصری‌ها ابتدا طرح را برای اسرائیل فرستاده و به نوعی چراغ سبز نتانیاهو را نیز دریافت و سپس در پنجم می به حماس ارائه می‌کنند. حماس نیز آن را نزدیک‌ترین پیشنهاد آتش بس به خواسته‌های خود و به شکلی برآورد کننده چهار شرطش می‌داند و هنیه موافقت با آن را اعلام می‌کند.

در مقابل، نوعی سردرگمی بر موضع‌گیری اسرائیل در قبال طرح سایه می‌افکند و در نهایت نتانیاهو مخالفت می‌کند.
گفته می‌شود که نتانیاهو پس از دریافت طرح به این علت در مذاکره با مصری‌ها و احتمالا هم آمریکایی‌ها به آن روی خوش نشان داده بود که ظاهرا تصور می‌کرد حماس آن را نخواهد پذیرفت و خواسته مخالفت با طرح از حماس صادر شود نه او. اما این اتفاق معکوس شد.

سپس، نتانیاهو و کابینه جنگ اسرائیل در حالی که مذاکرات در قاهره در جریان بود، دستور حمله به شرق رفح و گذرگاه آن را صادر می‌کنند. آمریکا همچنان اعلام می‌کند با حمله گسترده به رفح که حدود یک میلیون و 400 هزار آواره را در خود جای داده، مخالف است. با این حال، به گفته برخی منابع اسرائیلی، آمریکا از قبل به اسرائیل برای حمله‌ای محدود در این منطقه و اشغال گذرگاه رفح چراغ سبز نشان داده بود.
خود آمریکایی‌ها می‌گویند با "حمله گسترده" مخالف هستند و این به معنای عدم مخالفت با حمله‌ای محدود است و بعد از آن هم دولت بایدن گفته که اسرائیل در رفح از خط قرمز آمریکا عبور نکرده است. هنوز روشن نیست که این چراغ سبز و موافقت با حمله محدود قبل از تهیه طرح پیشنهادی اخیر بوده است یا بعد از آن.

فعلا حمله به رفح "محدود" است و گذرگاه رفح در فاصله سه کیلومتری مرز به دست ارتش اسرائیل اشغال شده است و حدود 100 هزار آواره ساکن شرق رفح دوباره آواره شده و به مناطق دیگری رفته‌اند.

پایان جنگ غزه بدون حمله‌ای به رفح هر چند محدود برای نتانیاهو و دولتش ناخوشایند و واجد معانی دردسرسازی بود. این حمله می‌تواند دو انگیزه داشته باشد؛ نخست تلاش برای خلق تصویری از پیروزی قبل از رسیدن به توافق نهایی و دوم ایجاد تاکتیک فشار مذاکراتی بر حماس برای ایجاد پاره‌ای تغییرات در طرح اخیر.

اما در این میان، گفته می‌شود که اشغال گذرگاه رفح نیز چراغ سبز آمریکا را همراه خود دارد و این که در راستای اهداف آمریکا از ایجاد کریدوری دریایی برای نوار غزه است. گفته می‌شود آمریکا می‌خواهد در آینده این گذرگاه دریایی تحت کنترل خود را به تنها راه ارتباط ارتباطی غزه با دنیای خارج تبدیل کند و دیگر گذرگاه‌ها بسته شوند.

فعلا حماس مخالفت روشنی با راه اندازی این اسکله نکرده؛ هر چند دیروز چند خمپاره به نزدیکی آن شلیک شد که به عنوان یک پیام هشدارآمیز تلقی شد. گویا حماس فعلا منتظر پایان جنگ است و در این وضعیت جنگی و شرایط تنشی جزئی میان آمریکا و اسرائیل نمی‌خواهد وارد مشکلی جدی با آمریکا شود.

اما سرانجام حمله به رفح چه می‌شود؟ فعلا مشخص نیست؛ این که در این حد می‌ماند و در روزها و هفته‌های پیش‌رو توافقی به دست می‌آید یا خیر؟ اما اگر بدترین سناریو یعنی حمله گسترده رخ دهد، در بعد انسانی بزرگ‌ترین فاجعه رخ خواهد داد. بیش از یک میلیون نفر دیگر جایی برای رفتن ندارند و رفح تقریبا تنها مکان سالم در نوار غزه است و بقیه مناطق فاقد هر گونه امکانات برای این تعداد است. این مساله فشار بی‌سابقه‌ای را بر جبهه داخلی غزه وارد می‌کند و ممکن است پیامدهایی داشته باشد. این جبهه تا به امروز با وجود این حجم بی‌سابقه نسل کشی و تخریب، تاب‌آوری خوبی از خود نشان داده است.

اما جدا از فاجعه انسانی مترتب بر هر گونه حمله گسترده، در بعد نظامی بعید است که این حمله دستاوردی برای اسرائیل داشته باشد و سرنوشت آن هم احتمالا مثل حمله به شمال و مرکز باریکه غزه و خانیونس باشد؛ ولی با تبعاتی بیشتر برای اسرائیل. فارغ از این که وقوع فاجعه انسانی گسترده در این منطقه تشدید کننده بحران بی‌سابقه اسرائیل در سطح افکار عمومی جهان است، پایان حمله به رفح و آزاد نشدن گروگان‌ها، نتانیاهو را نیز در وضعیت دشوارتری قرار داده و فاقد اهرم فشاری در مذاکرات با حماس خواهد کرد و احتمالا این تشکیلات سقف مطالبات مذاکراتی خود را بالا ببرد. همچنین این امر در داخل هم برای نتانیاهو واجد دلالت‌ها و دردسرهای بیشتری نسبت به قبل از حمله است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺کویت، دیگر کویت نیست؟!

امیر کویت دیروز طی حکمی پارلمان این کشور را منحل کرد و برخی مواد قانون اساسی را نیز به مدت 4 سال به حال تعلیق درآورد. از زمان استقلال کویت در سال 1961 و همچنین تشکیل نخستین دولت آن در سال 1962، این سومین بار است که برخی مواد قانون اساسی این کشور تعلیق می‌شود.
امیر مشعل علل این تصمیم را به «سوء استفاده از دموکراسی برای نابودی کشور» و مداخله برخی نمایندگان در اختیارات امیر، ولیعهد و همچنین وضع شروطی فراروی تشکیل دولت دانسته است.

کویت در میان شیخ‌نشین‌های خلیج فارس تنها کشوری است که از دیر باز از 1962 سطحی از دموکراسی را تجربه می‌کند و نظام سیاسی آن آمیخته‌ای از اقتدارگرایی امیری و دموکراسی پارلمانی است. محصول این سطح از دموکراسی شکل گیری جریانی مخالف دولت است و همین در سایه اختیارات قابل توجه مجلس امت پویایی ویژه و متفاوتی به امر سیاست در کویت بخشیده بود؛ اما در عین حال، وجود معیوب یکی از ظواهر توسعه سیاسی بدون زیرساخت‌های بنیادین آن در ساختاری اقتدارگرا که امیر حرف اول و آخر را در سیاست‌های داخلی و خارجی می‌زند، در دو سه دهه اخیر به نزاع درازدامنی با دولت‌ها منجر شد که نخست وزیران آن‌ها را شخص امیر تعیین می‌کند.

در نتیجه همین نزاع میان دولت و مجلس، از زمان آزاد شدن کویت از اشغال عراق، هر دو سال یک بار انتخابات پارلمانی برگزار شده و 15 پارلمان هم تشکیل شده است؛ اما تنها سه پارلمان دوره قانونی چهار ساله خود را تکمیل کرده‌ و بقیه مجالس منحل شده‌اند.

در نتیجه این تحولات، از سال 1962، 45 دولت در كويت تشکیل شده که 14 دولت آن از 1962 تا 1991 یعنی زمان حمله عراق بوده و 31 دولت دیگر از زمان آزادسازی آن طی سه دهه اخیر بوده و تنها از سال 2012 تاکنون 17 دولت تشکیل شده است.
این رویه باعث شده که کویت در سه دهه اخیر بر خلاف همتایان شیخ‌نشین خود فاقد ثبات سیاسی و اقتصادی پایداری شود.

قبل از ظهور اقتصادهای مرفه امارات و قطر، کویت در رفاه و ثروتمندی در منطقه زبانزد و تمثیلی از آن بود؛ اما همین تنازع قدرت در این چند دهه چرخه توسعه اقتصادی کویت را کُند کرده و موجب تعطیلی طرح‌ها و چشم‌اندازهای توسعه اقتصادی و به تبع آن عقب ماندن این کشور از ابو ظبی، دوحه و ریاض شده است. در آن سو نیز متعاقب فربه‌‌تر شدن مخالفان، انتقادات جسته و گریخته و غیر مستقیم از امیر کشور پس از درگذشت شیخ صباح بیشتر شد، اما امیر نواف همچنان رواداری سیاسی و تداوم دموکراسی پارلمانی ناپایدار را ترجیح می‌داد، ولی به نظر می‌رسد که تحمل این وضعیت برای امیر مشعل که تنها پنج ماه از قدرت او می‌گذرد، دشوار بوده و راه چاره را در یکدست کردن قدرت دیده؛ سیاستی که با استقبال امارات و عربستان مواجه شد.

اما این تصمیم مشعل هر چند ممکن است، ثبات سیاسی را در کویت برقرار کند و قدرت یکپارچه برآمده از آن هم احتمالا مانند دیگر قدرت‌های یکدست در شیخ‌نشین‌ها چشم‌اندازها و طرح‌های کلان اقتصادی را بهتر از گذشته پیش ببرد، اما در آن سو نیز عقب‌‌گردی از تجربه دموکراتیک و لو معیوب در کویت است که در جنوب خلیج فارس بی‌همتا بود و حیات سیاسی و حزبی در این کشور را تاحدودی واجد سرزندگی و پویایی خاصی ساخته بود.

اگر در طول چهار سال آینده تجدیدنظری صورت نگیرد که به احیای این تجربه و رفع معایب آن کمک کند، مرگ آن، امر سیاست و نظام سیاسی کویت را فاقد همان سطح از پویایی‌‌ و سرزندگی و تلورانس سیاسی در چند دهه گذشته می‌کند و همین خود می‌تواند شکل و ماهیت سیاست ورزی کویت در داخل و خارج را دستخوش تغییراتی و لو جزئی کند و از ریل میراث شیخ صباح خارج نماید.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 گفتگوی ایرانی عربی در ایستگاه نخست!

دیروز سومین نشست گفتگوی ایرانی عربی در تهران پس از دو دور قبلی آن در دوحه شروع شد. طرف ایرانی برگزار کننده این سلسله نشست‌ها یعنی شورای راهبردی روابط خارجی از نهادهای حکومتی ایران و طرف عربی برگزار کننده نیز یعنی مرکز مطالعاتی الجزیره وابسته به شبکه رسانه‌ای الجزیره به عنوان نهادی نزدیک به حاکمیت قطر است.

بنابراین مهمانان ایرانی و عرب این نشست‌ها نیز معمولا از سلایق و گرایش‌های همسو و یا نزدیک به دو قرائت ایرانی و قطری هستند. البته این بدان معنا نیست که دو قرائت هم‌پوشانی دارند، بلکه اتفاقا ناهمگونی و اختلاف‌نظرهای جدی میان هر دو بر سر مسائل متعدد منطقه‌ای وجود دارد. با این حال، روابط نسبتا خوب ایران و قطر و وجود قسمی از اشتراک نظر درباره مساله فلسطین، فضایی برای تضارب آرا و گفتگو میان دو طیف فراهم کرده است.

از این رو، نه مهمانان ایرانی کلکسیونی از حضور همه سلایق آکادمیک و رسانه‌ای صاحب نظر در حوزه ایرانی عربی است و نه اندیشمندان عرب شرکت کننده پژواک همه قرائت‌ها، اطیاف و سلایق عربی است و وجود سفرای برخی کشورهای عربی نیز بیشتر زینت‌ المجلس است. به هر حال، نمایندگان دیگر سلایق عربی نزدیک به بقیه قطب‌های رسمی عربی همچون عربستان، امارات و بعضا مصر حضور خاصی در این نشست‌ها ندارند و علل آن هم بیشتر پرهیز آنها از مشارکت، خواه به دلیل زاویه‌ای است که با ایران ویا قطر دارند و خواه به دلیل محدودیت‌های دیگر. ناگفته هم نماند که برخی سلایق منطقه‌ای نزدیک به قطر هم که زاویه بیشتری با ایران دارند، حضور ندارند.

بنابراین ما با گفتگوی فراگیر رسمی ایرانی با نمایندگان همه قرائت‌های نخبگانی و رسمی عربی روبرو نیستیم، بلکه گفتگو با بخشی از نخبگان جهان عرب است که زاویه کم‌تری دارند. البته در این سطح هم اهمیت خود را دارد.

این گفتگوها نظر به جایگاه تاثیرگذار الجزیره در جهت‌دهی به افکار عمومی عربی می‌تواند در تلطیف فضا اثرگذار باشد؛ اما بعید است که برگردانی در رویکردهای رسمی دیگر بلوک‌های عربی داشته باشد.

سطحی از گفتگوها همواره از دیرباز وجود داشته؛ اما خروجی موثر و جهت دهنده‌ نداشته و بیشتر گفتگو برای گفتگو و خالی نماندن عریضه بوده است.

از دو دهه پیش هم متعاقب حمله به عراق و سپس شروع بحران سوریه، شکاف ایرانی عربی چه در سطح افکار عمومی چه رسمی به نحو بی‌سابقه‌ای تعمیق یافت. این رخدادها بیشتر نقشی مکمل دارند و علت العلل بحران وجود یک نوع بی‌اعتمادی تاریخی معطوف به آمیختگی عواملی تاریخی با عناصر معاصر است که با وجود فراز و نشیب‌هایی همچنان به قوت خود باقی است. کما این که نبود سطحی معقول و مقبول از شناخت دو سویه از یکدیگر و دخالت بازیگران فرامنطقه‌ای نیز مزید بر علت بوده است.

با این حال، پس از جنگ 8 ساله میان ایران و عراق، رفته رفته تنش‌های ایرانی عربی تا حدودی فروکش کرد و روابط ایرانی عربی در دوران اصلاحات بر ریل بهبودی قرار گرفت، اما این وضعیت شکننده به دلایل عدیده‌ای به گفتگوی ژرفی منتهی نشد و دوباره با شعله‌ور شدن آتش تنش، گفتگوی ایرانی عربی به نقطه صفر خود بازگشت.

مجددا با فروکش ظاهری برخی تنش‌ها و توام با بن‌بست‌های منطقه‌ای، گفتگوهای ایران و عربستان با میانجیگری چین موجب از سرگیری روابط میان دو کشور شد. همین اتفاق مهم و قابل توجه حداقل در ظاهر به شکل‌گیری فضای مساعدی در سطح منطقه کمک کرد، اما با گذشت یک سال از آن، هنوز گفتگوی عمیقی میان دو طرف شکل نگرفته و روابط هم از حدود متعارف رسمی در حد بازگشایی سفارتخانه‌ها فراتر نرفته است.

به نظر می‌رسد که ریاض به دلایلی بسیار محتاطانه عمل می‌کند و حتی در حد از سرگیری پروازهای مستقیم به ایران هم گام خاصی برنداشته است؛ چه رسد به همکاری اقتصادی و همکاری امنیتی در سطح منطقه. در زمینه اقتصادی نیز که اکنون مهم‌ترین مولفه خلق منافع مشترک برای شکل‌گیری روابطی پایدار است، در سال قبل نه تنها عربستان صادراتی به ایران نداشته، بلکه صادرات ایران به آن کشور نیز کاهشی بود.

همین خود انعکاس این واقعیت است که گفتگوهای ایرانی عربی هنوز در ایستگاه نخست خود است و راه درازی در پیش دارد و فعلا وارد فاز همکاری منطقه‌ای نشده است. وقتی جنگ خانمان‌سوز غزه مستمسکی برای شروع و شکل‌گیری این همکاری نشد و هیچ فعل مشترکی جز در سطح بیانیه‌نویسی در سه نشست سازمان همکاری اسلامی شکل نگرفت، تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل.

اما آنچه در زیر پوست منطقه می‌گذرد، عمیق‌تر از آن چیزی است که در ظاهر امر تحت عناوینی پدیدار است.
گفتگوهای فشرده عربستان و آمریکا در چند ماه اخیر برای انعقاد توافقنامه امنیتی "تاریخی" و ما به ازای آن (عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل)، انعکاسی از واقعیت‌های ژرفِ در جریان و همچنین برونداد تداوم بحران بی‌اعتمادی ایرانی عربی است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺خطوط همان است اما ....

همواره با رفتن و آمدن یک رئیس جمهور و تشکیل دولتی جدید این پرسش چه در داخل ایران چه در خارج آن مطرح می‌شود که سیاست خارجی کشور تغییری می‌کند یا خیر؟ حال با حادثه فقدان همزمان رئیس جمهور و وزیر خارجه این پرسش به ویژه در سطح منطقه و جهان اهمیت مضاعفی پیدا کرده است.
معمولا پاسخی که داده می‌شود این است که سیاست‌های کلان ایران ثابت و تعیین کننده آن رهبری است و با آمدن و رفتن دولت‌ها و اشخاص تغییر نمی‌کند. این پاسخ قسمتی بزرگ از واقعیت است؛ اما به نظر می‌رسد که کل آن نیست.

بله! در این شکی نیست که خطوط کلی و اصول و مبانی سیاست خارجی ایران در همه ادوار پس از 1357 تقریبا بدون تغییر محتوایی ثابت مانده است، با این حال در این چهار دهه و اندی همواره در منطقه خاکستری و حاشیه و نه در متن این کلیات، شاهد فعل و انفعالات و پویایی‌های خاص بوده‌ایم که بعضا موجب تمایز دولت‌های ایران از یکدیگر شده است و در مواردی حاشیه‌ کلیات سیاست خارجی ایران چه بسا خود آن متن را تا حدودی تحت الشعاع قرار داده و به جهتی و لو موقتا سوق داده است.

در حقیقت، تمایز دولت‌‌های خاتمی و روحانی با احمدی نژاد و رئیسی در سیاست خارجی از همین جا ناشی می‌شود؛ و الا همه آن‌ها دولت‌های جمهوری اسلامی بوده و از کلیات و مبانی آن در سیاست خارجی تبعیت کرده‌اند. در واقع اتفاقاتی چون برجام در تاریخ جمهوری اسلامی محصول بازی و سیاست‌ورزی در همین محدوده است. آنچه در حقیقت رنگ و ماهیت این منطقه خاکستری را بعضا از همان خطوط کلی متمایز می‌کند، نگرش و رویکرد بعضا متفاوت روسای جمهور بوده که همین رویکردها هم برآمده از نگرش و جهت‌گیری‌ سیاسی متفاوت بوده است. نقطه اصطکاک و برخورد هم دقیقا همین جاست.

معمولا رویکرد دولت‌های اصولگرا و محافظه‌کار با توجه به قرابت فکری و همگنی آن‌ها با هسته حکومت حداقل از منظر خوانش این هسته از نظام و ماهیت آن، با کلیات و مبانی سیاست‌ها در یک راستا بوده و هم‌پوشانی دارند؛ اما معمولا چنین تناظری میان رویکرد دولت‌های اصلاح طلب و اعتدالگرا با آن کلیات وجود ندارد و اینجاست که مغضوب و مورد اتهام هسته پیشگفته واقع می‌شوند.

برای فهم بهتر موضوع بیان این مثال خالی از لطف نیست که مثلا رویکرد دولت روحانی نزدیکی با غرب و حرکت در جهت احیای روابط با آمریکا بود و برجام هم هر چند در نگاه کلان محصول جمع بندی حاکمیت بود، اما در وهله نخست میوه همان رویکرد بود که توانست هسته قدرت را و لو موقتا با خود همراه کند.

خوب همین رویکرد متفاوت روحانی و دولت او در حقیقت سیاست خارجی کلان جمهوری اسلامی را در برابر واقعیت‌ها و الزاماتی چون قسمی از تعامل با آمریکا قرار داد که دولت بعد از او و لو ناخواسته خود را ملزم به ادامه همان تعامل مذاکراتی می‌داند.
اما در مقابل، رویکرد دولت اصولگرای رئیسی در جهتی مخالف یعنی شرق‌گرایی و منطقه‌گرایی بر پایه یکدستی دیپلماسی و میدان بوده است؛ میدانی که پس از ظهور نقش و حضور میدانی منطقه‌ای ایران حداقل از سه دهه پیش از طریق ایجاد و پیوند با بازیگران و متحدان غیر دولتی همسو وارد قاموس و اصول سیاست خارجی شده است.

همین رویکرد رئیسی معطوف به یکدست شدن قدرت، خود پایان دوگانه دیپلماسی و میدان در سیاست خارجی ایران را شاید برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی رقم زد.
در حقیقت، توافق با عربستان و بهبود نسبی فضای روابط منطقه‌ای ایران نیز مولود پایان این دو گانگی است؛ والا اگر این دوگانگی تداوم داشت، حتی اگر دیپلماسی امتیازات بیشتری هم می‌گرفت، شاید اتفاقی نمی‌افتاد. ناگفته هم نماند که این وضعیت به علت لاینحل ماندن بحران در روابط با غرب و تداوم تحریم‌ها در نتیجه موقعیت هژمونی آمریکا در اقتصاد جهانی آورده اقتصادی خاصی برای کشور نداشته است.

اما فارغ از رویکرد خود رئیس جمهور فقید، آنچه بیشتر دیپلماسی و میدان را در دوره او در یک راستا قرار داد، وجود دیپلماتی میدانی در راس وزارت خارجه‌اش بود که هم ارتباط نزدیکی با اصحاب ایرانی میدان و هم روابط خوبی با اصحاب خارجی آن از حزب الله و دیگر گروه‌ها و تشکیلات در سطح منطقه داشت. از این رو، چه بسا اگر شخصی غیر از وزیر خارجه فقید در دولت می‌بود، چنین اتفاقی صرف نظر از خوب یا بد بودن آن رقم نمی‌خورد، کما این که اگر شخصی غیر از ظریف وزیر خارجه دولت روحانی بود، احتمالا برجام شکل نمی‌گرفت.

همین خود ناظر به تاثیرگذاری افراد با درجات متفاوت در سیستم‌های مختلف حکمرانی فارغ از ماهیت آن‌ها است و چه بسا تغییر سیاست در این نظام‌ها از همان حاشیه خاکستری آغاز و کلیت این خطوط را به مرور زمان تحت الشعاع خود قرار می‌دهد.
البته در مورد ایران این احتمال فعلا در سایه یکدست شدن قدرت، احتمال کم تغییر این روند و شکست تجربه‌های قبلی اصلاحات و اعتدالگرایان بسیار کم‌رنگ‌تر از قبل است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺اعلامیه غیر معمولی!

شاخه نظامی حماس اعلام کرد که ابو عبیده سخنگوی آن طی ساعات آینده سخنانی را ایراد خواهد کرد. در طول این جنگ از ۸ ماه قبل تاکنون، سخنگوی قسام بارها سخنرانی کرده است.
اما اعلامیه امشب شاخه نظامی حماس قدری غیر عادی به نظر می‌رسد.

اخیرا عملیات‌های فلسطینی‌ها به ویژه در جبالیا پس از خروج و بازگشت نظامیان اسرائیلی افزایش چشمگیر و تامل‌برانگیزی یافته بود؛ تا جایی که بیشتر از روزها، هفته‌ها و ماه‌های نخست جنگ به نظر می‌رسد.

حالا در سایه این وضعیت در شمال نوار غزه و تشدید حملات در رفح، بعید نیست که سخنگوی نظامی حماس بخواهد در سخنان جدید از عملیات مهمی خبر دهد و «چه بسا» این عملیات اسارت یک یا چند نظامی اسرائیلی باشد.

فعلا بهتر است منتظر ماند و دید، اما اگر این پیش بینی صحت پیدا کند، اعلام اسارت احتمالی پس از هشت ماه جنگ، به عنوان یک متغیر دردسرساز نتانیاهو و کابینه جنگ را در تنگنای بیشتری قرار خواهد داد؛ تنگنا و بن بستی که باعث شد زاحی هنگبی رئیس شورای امنیت ملی اسرائیل دیروز به صراحت و‌ شدت زبان به انتقاد بگشاید و از نبود راهبردی برای خروج از این جنگ سخن بگوید.

وی گفته است که با وجود گذشت این مدت طولانی نه حماس را نابود کردیم و نه گروگان‌ها را برگرداندیم و نه امنیت را برای بازگشت ساکنان شهرک‌های مجاور غزه فراهم کردیم.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺معمای جبالیا!

بعد از انتشار تحلیل «اعلامیه غیرمعمولی» در شب گذشته و قبل از روشن شدن صحت پیش‌بینی آن، با حجم زیادی پیام‌ و پرسش و حتی تماس در آن ساعت شب مواجه شدم که بعضا از جانب دوستان کارشناس و روزنامه‌نگار بود. محور پیام‌ها و پرسش‌ها هم این بود که اعلامیه قسام نکته خاص و متفاوتی نسبت به اطلاعیه‌های پیشین شاخه نظامی حماس نداشت و شما بر چه اساسی ضمن "غیر معمولی" دانستن آن از احتمال وقوع یک عملیات و اسارت یک یا چند نظامی اسرائیلی سخن گفته‌ای؟ واقعیت هم این است که این پرسش بجا و منطقی بود؛ از این جهت که خود متن اطلاعیه کوتاه قسام بسیار عادی به نظر می‌رسید و جز این نبود که سخنگوی آن در ساعات آینده سخنانی را بیان خواهد کرد. همین!

آنچه باعث شد نگارنده این اعلامیه و سخنان ابوعبیده را "غیر معمولی" بپندارد، نه قراین لفظی بله قراین حالیه و فرامتنی بود. در امر تحلیل و تفسیر رویدادها اگر صرفا بر سخنان و همین قراین لفظی بدون قراین دیگر تکیه شود که در یک موضوع واحد در یک فاصله زمانی باید چندین تفسیر متفاوت ارائه کرد.

در این موضوع، از قرائن فرامتنی پیشگفته، انتخاب زمان سخنرانی او در ساعت 12:30 به وقت قدس (یک به وقت تهران) بود. انتخاب این ساعت دیرهنگام از شب امری عادی نبود. کما این که پس از آخرین سخنرانی او در 200 امین روز جنگ نیز اتفاق سیاسی و امنیتی آشکاری رخ نداده بود که بخواهد درباره‌اش آن هم در این پاسی از شب موضع‌گیری کند. در واقع، پیش بینی مطرح شده در یادداشت پیشین معطوف به این قراین فرامتنی و قراین دیگر بود.

اما حالا حماس از اسارت، کشته و زخمی شدن چند نظامی کوماندوی اسرائیلی در یک تله در یکی از تونل‌های اردوگاه جبالیا در شمال نوار غزه سخن گفته و فیلمی را هم منتشر کرده است که در آن بنا به ادعای قسام یک نظامی اسرائیلی به درون تونلی بر روی زمین کشیده می‌شود که روشن نیست کشته شده یا زخمی است و همچنین تصاویری از تجهیزات به غنیمت گرفته شده نظامیان اسرائیلی نمایش داده می‌شود. فیلم هم با این عبارت تمام می‌شود که این تنها چیزی است که اجازه انتشار یافته است و داستان ادامه دارد....


در این میان، سخنگوی ارتش اسرائیل به سرعت طی پستی در شبکه "ایکس" کلا منکر قضیه شده است. متعاقب آن این پرسش جدی مطرح شده است که واقعیت ماجرا چیست؟ آیا اقدام شاخه نظامی حماس صرفا تبلیغات و جنگ روانی است و اتفاق خاصی نیفتاده است؟ کدامیک راست می‌گوید؟

برای حل این معما، بر اساس شناختی که از دو طرف ماجرا دارم، عرض شود که اولا تا به حال نه در این جنگ نه در پنج جنگ قبلی از 2008 سابقه نداشته است که حماس ادعای مشابهی را صرفا با اهداف تبلیغاتی و روانی مطرح کند که ثابت شدن عکس آن آسیب و خدشه جدی به اعتبار کلام و وجهه آن وارد می‌کند.

ثانیا در مورد انکار ارتش اسرائیل بیان چند نکته ضروری است. نخست این که این انکار از جانب افیخای ادرعی سخنگوی مخصوص ارتش برای دنیای عرب بیان شده است نه دانیال هگاری سخنگوی رسمی آن. دوم این که پست‌ها و اظهارات ادرعی برای مخاطب عربی بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد و بعید نیست از این طریق خواسته باشد فضای روانی در داخل فلسطین و فضای رسانه‌ای را متعاقب اعلام این خبر تحت الشعاع قرار دهد.

ثالثا، معمولا در حوادث مشابه اسرائیل با تاخیر به اسارت نظامیان خود اعتراف کرده است و نمونه آن در جولای 2014 بود که بعد از دو روز از اعلام حماس به اسارت افسر شائول آرون در جنگ آن سال اذعان کرد.
رابعا، با گذشت چندین ساعت از عملیات که در فیلم آن جسد کشته یا زخمی یک نظامی اسرائیلی به نمایش گذاشته شده، ارتش اسرائیل دستکم هیچ خبری درباره این نظامی خود اعلام نکرده است. حالا فرضا هیچ نظامی اسیر نشده است؛ اما چرا درباره این نظامی اطلاع رسانی نشده است؟

خامسا، این پرسش مطرح می‌شود که اگر حماس اسیر جدیدی گرفته است، چرا فیلم آن را پخش نمی‌کند. واقعیت این که رویه متعارف گروه‌های فلسطینی این است که پس از عملیات‌های اسارت نظامیان اسرائیلی، معمولا فیلمی درباره آن‌ها حداقل در کوتاه مدت منتشر نمی‌کنند و با در پیش گرفتن رویه‌ای ابهام آلود از ارائه هر گونه اطلاعات بدون دریافت ما به ازایی از جانب اسرائیل پرهیز می‌کنند.
در این مذاکرات هم بارها تل آویو از طریق میانجیگران خواستار کسب اطلاعاتی درباره سرنوشت اسرای نظامی خود شده اما حماس خودداری و آن را منوط به پرداخت بهای لازم کرده است. سادسا بعید نیست که اظهارات ادرعی با هدف فشار روانی بر طرف فلسطینی برای بیان سرنوشت اسرا مطرح شده باشد؛ این که زنده هستند یا نه.

در کل باید منتظر ماند تا ابعاد مساله روشن‌تر شود. احتمالا ارتش اسرائیل در ساعات و روزهای آینده در باره این عملیات و سرنوشت نظامیان خود در آن اظهارنظر کند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺تحرکات جدید: گامی به سوی توافق؟

اخيرا اخباری دُز خوشبینی در گمانه‌زنی‌ها پیرامون مذاکرات هسته‌ای و حتی احتمال رسیدن به توافق را افزایش داده است؛ از خبر مذاکرات جدید در عمان با مشارکت مک گورک هماهنگ‌کننده خاورمیانه و شمال آفریقا در کاخ‌سفید و سفر مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی به تهران گرفته تا بازگشت علی شمخانی به پرونده هسته‌ای و همچنین سفر وزیر خارجه عمان به ایران.

می‌توان گفت که خبر بازگشت شمخانی به پرونده هسته‌ای تاحدودی تازگی دارد؛ هر چند او قبلا در کسوت دبیر شورای عالی امنیت ملی، رئیس کمیته تطبیق برجام نیز بوده است. اما بقیه اخبار ، همه مسبوق به سابقه است و قبلا نیز شاهد مذاکراتی در عمان با مشارکت مک گورک، سفر گروسی و وزیر خارجه عمان بوده‌ایم.

اما این گونه نیست که تداوم این روند فاقد دلالت خاصی باشد، بلکه اتفاقا در شرایط پرتنش منطقه‌ای در سایه جنگ غزه حداقل واجد این معناست که دو طرف ماجرای هسته‌ای تحت الزاماتی نمی‌خواهند این مساله به محاق رود. از این منظر می‌توان ادامه این فرایند را امیدوار کننده دانست، اما پرسش اینجاست که آیا تحرکات این بار به توافقی ختم می‌شود یا خیر؟

هیچ اتفاقی را نمی‌توان در دنیای سیاست ناممکن و منتفی پنداشت و چه اتفاقات غیرمنتظره‌ای که بر خلاف پیش‌بینی‌ها رخ می‌دهد. با این حال اما می‌توان گفت آینده پروسه مذاکرات میان ایران و آمریکا همچنان تا حدودی پیش‌بینی پذیر به نظر می‌رسد.

در این چارچوب، فارغ از مباحث محتوایی هسته‌ای و اختلافات طرفین در این باره، اما به نظر نگارنده، بازه زمانی کنونی به ویژه برای طرف امریکایی زمان مناسبی برای توافق نیست و شاید تنها توافقی در دوره زمانی برای دولت بایدن مفید باشد که آشکارا کفه ان به نفع او سنگینی کند و طرف ایرانی برخوردار از امتیازات مهمی نشود.

اما چرا این بازه زمانی در نقش یک مانع عمل می‌کند؟ واقعیت این است که دو عامل انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر آینده، جنگ غزه و پیوند میان این دو رخداد، جو بایدن رئیس جمهور این کشور را در شرایط بسیار خاصی قرار داده است که قدرت مانور آن در مذاکرات هسته‌ای با ایران را کاهش می‌دهد. در این شرایط انتخاباتی، اولویت نخست بایدن و تیمش مساله انتخابات است و تا حد امکان تلاش می‌کنند از عواملی که ممکن است سلبا بر آن تاثیر بگذارد، پرهیز کنند.

در این میان اما توافق رضایت‌بخش برای طرفین، به نفع بایدن در وضعیتی که محبوبیت او دچار افت شدیدی شده است، نیست. معمولا مسائل سیاست خارجی آمریکا تاثیر چشمگیری بر انتخابات آمریکا ندارد و مسائل داخلی در راس فاکتورهای اثرگذار است، اما در این دوره بر خلاف گذشته، جنگ غزه در نقش یک فاکتور تاثیرگذار مهم به ویژه در برخی ایالت‌های تعیین کننده که دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات شانس نسبتا برابری دارند، عمل می‌کند.

وضعیت انتخاباتی بایدن به علت جنگ غزه نامناسب است و نظرسنجی‌های مختلف و اعتراضات گسترده دانشجویی و غیر دانشجویی گویای این واقعیت است. در این شرایط نامناسب، هر گونه توافق با ایران و رفع تحریم‌ها نیز به احتمال زیاد خشم و عصبانیت شدید لابی اسرائیل، جمهوری‌خواهان و حتی بخشی از دموکرات‌‌ها را بر می‌انگیزد و به احتمال زیاد، آن را مکمل حمله هفتم اکتبر حماس معرفی خواهند کرد و از این خاستگاه، بایدن و دولتش آماج حملات شدید رسانه‌ای قرار می‌گیرد. در نتیجه این بار او مغضوب جریان متنفذ طرفدار اسرائیل می‌شود و این چنین او در انتخابات پیش‌رو مغضوب دو جریان طرفدار فلسطین و اسرائیل واقع می‌شود.

واقعیت هم این است که احیای برجام مساله افکار عمومی آمریکا نیست و بر خلاف برخی پیش‌بینی‌ها نیز احیای برجام یا رسیدن به توافق هسته‌ای دیگر در این شرایط نه تنها آورده انتخاباتی برای بایدن ندارد، بلکه می‌تواند معکوس هم عمل کند.

فارغ از آن هم، نظر به بن بست کنونی جنگ و ناکامی آن در جبران هفتم اکتبر و پیامدهای منطقه‌ای این وضعیت قفل شده برای اسرائیل، چندان محتمل هم نیست که خود دولت بایدن تمایلی به توافق با ایران در این شرایط داشته باشد. از این رو که با رفع تحریم‌ها یکی از مهم‌ترین موانع فراروی تقویت مناسبات تهران با کشورهای منطقه از جمله عربستان برداشته شده و همین خود جایگاه منطقه‌ای ایران را تقویت می‌کند و اسرائیل را در برابر وضعیت قفل شده دیگری در منطقه قرار می‌دهد؛ در حالی که آمریکا می‌خواهد تل آویو را از طریق روند عادی سازی روابط در متن معادلات منطقه قرار دهد. بنابراین احتمالا دولت آمریکا در این شرایط بیشتر به دنبال مدیریت تنش با ایران است نه حل تنش هسته‌ای.

در این میان، با توجه به امکان بازگشت ترامپ به قدرت و تبعات آن، احتمالا تهران متمایل به نوعی توافق با بایدن باشد؛ اما با شرحی که رفت دستیابی به توافق هر چند کاملا منتفی نیست؛ اما چندان هم امکان‌پذیر به نظر نمی‌رسد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺بایدن و سوت پایان جنگ؟!

رئیس جمهور آمریکا امشب درباره جنگ غزه و طرحی اسرائیلی برای توافق با حماس سخن گفت. سخنرانی بایدن از این منظر تازگی داشت که در آن برای نخستین بار به صراحت بر ضرورت پایان جنگ و آتش بس تاکید کرد.

این در حالی است که بایدن در نزدیک به نه ماه جنگ غزه هیچگاه به این صراحت از ضرورت پایان آن و آتش بس دائم سخن نگفته بود. البته از اواخر سال گذشته میلادی و به ویژه اوایل امسال و توام با بن بست جنگ رفته رفته موضع اعلامی دولت بایدن نیز در حال تغییر بود و ابتدا خواستار محدود کردن دامنه حملات اسرائیل شد، تا این که در دو ماه اخیر در مذاکرات قاهره و دوحه به ویژه در اوایل می با خواسته کلیدی حماس مبنی بر توقف جنگ و آتش بس دائم برای رسیدن به توافق موافقت کرد و نمود عینی آن هم در طرحی بود که مصر و قطر با هماهنگی دولت بایدن تهیه و ارائه کردند که حماس آن را پذیرفت اما نتانیاهو مخالفت کرد.

سپس اسرائیل حمله سریعی را به رفح به راه انداخت و همزمان با آن نیز حملاتی را در مناطقی در شمال نوار غزه به ویژه اردوگاه جبالیا شروع کرد و در حالی که توجه جهانی به رفح بود، اما نبردهای سنگین‌تر در همان جبالیا در جریان بود.

حمله مجدد به بیت حانون و بیت‌ لاهیا در نقاط مرزی و همچنین جبالیا خود ناقض ادعای قبلی ارتش اسرائیل درباره پاکسازی این مناطق از نیروهای حماس بود. همین وضعیت باعث شد که صدای اعتراض از درون خود کابینه و ژنرال‌های اسرائیلی از جمله آیزنکوت عضو کابینه جنگ و همچنین از کنست بلند شود؛ تا جایی که امیت هالیوی عضو لیکودی کمیسیون امنیت و سیاست خارجی آن در گفتگو با شبکه 14 اسرائیل ضمن انتقاد شدید از ارتش بیان داشت که 24 گردان حماس همچنان سالم است و برخلاف اظهارات اسرائیلی آسیب خاصی ندیده‌اند.

در این شرایط با وجودی که هنوز حملات در رفح ادامه دارد، اما نیروهای اسرائیلی دیروز از جبالیا و کلیه مناطق شمال باریکه غزه عقب نشینی کردند.

متعاقب آن، بایدن امروز درباره جنگ غزه سخنرانی کرد و از طرحی اسرائیلی برای توافق با حماس سخن گفت و از این تشکیلات خواست با آن موافقت کند. بایدن در حالی مدام به این طرح اشاره می‌کرد که به گفته خود او برخی وزرای کابینه اسرائیل با آن مخالف هستند، به این معنا که اجماعی اسرائیلی بر سر آن وجود ندارد. از این رو، گویا طرح پیشگفته با آن مشخصات بیشتر مربوط به خود آمریکاست تا دولت نتانیاهو.

صرف نظر از ماهیت این طرح و تفاوت آن با طرح پیشنهادی مصر و قطر که مورد موافقت حماس هم قرار گرفت، اما کلیدی‌ترین بخش سخنان بایدن تاکید آشکار بر ضرورت پایان این جنگ بود که برجسته شدن این گزاره خوشایند دولت نتانیاهو نیست. در کل، سخنان بایدن قبل از هر چیز به معنای ضرورت پایان جنگ از دید آمریکاست.

به نظر می‌رسد که انگیزه اصلی بایدن از سخنان امشب، بیشتر فشار بر اسرائیل جهت پایان جنگ و علنی‌ کردن این خواسته بود که در یکی دو ماه اخیر دولت او از طرق مختلف تلاش داشت در خفا دولت نتانیاهو را بدان قانع کند، اما فایده نداشت.

گویا دولت نتانیاهو پیام سخنان بایدن را گرفته و بیانیه فوری دفتر او مبنی بر پافشاری بر پایان نیافتن جنگ تا تحقق همه اهداف آن و سخنان مقامی اسرائیلی به کانال 12 مبنی بر این که اظهارات بایدن ناشی از عدم شناخت واقعیت‌ها و پیروزی برای حماس است، می‌تواند تاکیدی بر مدعای پیشگفته باشد.

نزدیک‌تر شدن انتخابات آمریکا و تبعات فزاینده تداوم جنگ غزه به ویژه در رفح بیش از گذشته بایدن را به تکاپو برای یافتن راهی برای پایان این وضعیت دردسرساز انداخته و از این رهیافت هم احتمالا راه چاره را در بیان مواضع صریح‌تر یافته است. در کنار آن هم احتمالا بایدن به علت زمان اندک تا انتخابات بیش از قبل برای عادی سازی روابط میان اسرائیل و عربستان عجله دارد و می‌خواهد هر چه زودتر آن را به سرانجام برساند و از این رو هم امشب بیان داشت که اسرائیل پس از توافق برای پایان جنگ می‌تواند به توافقی تاریخی با عربستان برای عادی سازی روابط دست یابد.

ریاض فعلا چنین توافقی را به پایان جنگ غزه منوط کرده است؛ هر چند بعید هم نیست بخواهد تا انتخابات نوامبر و روشن شدن نتیجه آن صبر کند تا اگر ترامپ برنده شد، این مساله به نام او تمام شود. اما در آن سو نیز با توجه به دستیابی به توافق امنیتی همه جانبه و قابل تامل با دولت بایدن، چه بسا مانعی برای رونمایی از این عادی‌سازی پس از اعلام پایان جنگ غزه نداشته باشد.

البته آنچه تاکنون برای نتانیاهو اهمیت مضاعفی داشته بیشتر سرنوشت خود او بوده تا این «توافق تاریخی» با عربستان و پایان جنگ در این نقطه بدون تحقق هیچ کدام از اهدافش و در سایه این بن بست راهبردی باخت بزرگی است. به هر حال، باید دید در صورت ازسرگیری مذاکرات طی روزهای آینده چه اتفاقی می‌افتد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺ایده اسرائیلی در چارچوب آمریکایی متفاوت!

واکنش دو طرف جنگ به سخنان دیشب بایدن قابل تامل است؛ در حالی او با رونمایی از «طرحی اسرائیلی» برای توافق با حماس، آن را به پذیرش طرح فراخواند که خود اسرائیل به عنوان پیشنهاد دهنده آن، واکنشی سرد و بعضا اعتراضی به سخنان بایدن نشان داد.

دفتر نتانیاهو با صدور بیانیه‌ای تاکید کرد که جنگ جز با تحقق همه اهداف آن پایان نمی‌یابد. در عین حال اما حماس ضمن استقبال از اظهارات بایدن گفت که به کلیات سخنان او درباره توقف جنگ، عقب نشینی از نوار غزه، بازسازی آن و مبادله اسرا به دیده مثبت می‌نگرد.

آنچه بایدن از آن به عنوان طرح اسرائیل برای توافق یاد کرد و واکنش دولت نتانیاهو نسبت به آن منعکس کننده یک پارادوکس است؛ از این منظر که اگر این طرح اسرائیلی است که باید دولت نتانیاهو موضع حمایتی می‌گرفت؛ اما قضیه معکوس شد.

همین تناقض و ابهام بعضا رسانه‌ها و شبکه اجتماعی در اسرائیل را در وضعیتی گیج کننده و شوک‌آور فرو برده و پرسش‌های متفاوتی را برانگیخته است؛ تا جایی که برخی اسرائیلی‌ها به ویژه در میان راست افراطی، نتانیاهو را به تبانی و دور زدن شرکای خود متهم و گفتند که او به دور از چشم آن‌ها و اطلاع جامعه اسرائیل برای پایان جنگ ساخت و پاخت کرده است. در این راستا هم برخی بیانیه دفتر نتانیاهو را صرفا یک بازی سیاسی دانسته که منعکس کننده واقعیت نیست.

عده‌ای نیز اظهارات بایدن و تاکید مکرر او بر پایان جنگ بدون هیچ اشاره‌ای به آینده سیاسی نوار غزه را دراماتیک و به معنای پذیرش ماندن حماس در قدرت پس از جنگ دانستند.


اما این معما و ابهام چگونه حل می‌شود؟
از بیش از یک هفته گذشته، رسانه‌های اسرائیلی به نقل از منابع دولتی از ایده‌های جدید اسرائیل برای رسیدن به توافق و کوتاه آمدن در مواردی خبر دادند و گفته شد که اسرائیل می‌خواهد آن را از طریق میانجیگران برای حماس بفرستد.
طرف فلسطینی در این مدت، ایده‌های اسرائیل را جدی نگرفت و معتقد بود که صرفا یک تاکتیک مذاکراتی برای رهایی از فشار جهانی است.

خبری از محتوای پیشنهاد جدید اسرائیل نبود تا این که دیشب بایدن در سخنان خود از وجود ابتکاری اسرائیلی خبر داد. این طرح هم مانند طرح مصری قطری که قبلا با هماهنگی آمریکا ارائه شد و حماس با آن موافقت کرد، سه مرحله دارد و هر مرحله آن هم 42 روز است و بایدن تاکید داشت که به توقف کامل جنگ و عقب نشینی از نوار غزه منجر می‌شود. حالا فارغ از این که این طرح چه تفاوتی با طرح مصر و قطر دارد، اما به نظر می‌رسد آنچه دیشب بایدن از آن سخن گفت ایده‌های اسرائیلی با چارچوب و افزوده‌ای آمریکایی است و ناخرسندی اسرائیلی‌ها هم از اینجاست.

دولت بایدن از مدتی قبل به این جمع بندی رسید که این جنگ باید تمام شود و در عین حال می‌داند که نتانیاهو به دنبال خرید زمان برای طولانی‌تر کردن جنگ است و پیشنهادات اسرائیل هم تاکتیکی در این راستاست. از این رو، گویا بایدن و دولتش برای پایان دادن به بازی نتانیاهو، راه چاره را در اعلام رسمی همان ایده‌های اسرائیل (اصلاحاتی بر طرح مصر و قطر) در چارچوبی آمریکایی، آن هم از طرف عالی‌ترین مقام این کشور یعنی جو بایدن دیده تا از این طریق راه بهانه‌‎جویی را بر نتانیاهو ببندد و آن‌ را در تنگنای پذیرش توافقی منتهی به توقف جنگ قرار دهد.

اما چارچوبی که آمریکا در قالب آن ایده‌های تل آویو را مطرح کرد، مبتنی بر ضرورت توقف جنگ و آتش بس دائمی است که سازگار با خواسته‌های حماس و ناسازگار با سیاست دولت نتانیاهو است.

در این میان هم درخواست آمریکا از حماس برای پذیرش این طرح علی الظاهر به معنای انداختن توپ در زمین آن است، اما در لوای آن احتمالا هدف تسهیل پذیرش خود طرح در همان قالب آمریکایی آن از جانب اسرائیل نیز مطرح است. استقبال سریع حماس علی رغم وجود ملاحظاتی، از سخنان بایدن نیز معطوف به درک تنگنای پیچیده‌ نتانیاهو و با هدف تعمیق آن و بازگرداندن توپ به زمین اسرائیل است.

به احتمال زیاد در آینده نزدیک مذاکرات آتش بس از سرگرفته می‌شود و همچنان که بایدن هم گفت طبیعی است که درباره جزئیات طرح پیشگفته مذاکره شود و در این مذاکرات نیز به احتمال زیاد، حماس ملاحظاتی را که در واکنش به سخنان رئیس جمهور آمریکا از بیان آن اجتناب کرد، مطرح خواهد کرد. این ملاحظات هم احتمالا بیشتر معطوف به اطمینان از عقب نشینی کامل از نوار غزه به ویژه وادی غزه حد فاصل میان شمال و جنوب آن و منتهی شدن مراحل توافق به توقف کامل جنگ است. به هر حال، باید منتظر ماند و دید چه می‌شود و این که نتانیاهو و دولت او با وضعیت جدید چگونه کنار می‌آیند. آیا به سمت توافق حرکت می‌کنند یا ...؟
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺چین و چرایی تکرار مکرر!

چین دیروز بار دیگر پای بیانیه مشترکی با امارات در مورد جزایر سه گانه امضا گذاشت. این بیانیه مشترک در پایان سفر محمد بن زاید رئیس امارات صادر شد که در بند 26 آن چین اعلام کرده است که از «تلاش‌های امارات متحده عربی برای رسیدن به راه حلی مسالمت آمیز درباره مساله جزایر سه گانه (تنب بزرگ، تنب کوچک و ابو موسی) از طریق مذاکرات دو جانبه بر اساس قواعد حقوق بین الملل و حل این مساله بر اساس قوانین بین الملل حمایت می‌کند.»

متعاقب این موضع چین، وزارت خارجه ایران امروز یکشنبه بار دیگر سفیر چین را فراخواند و اعتراض کرد. این در حالی است که پکن همین موضع را هم سال گذشته در بیانیه پایانی نشست سران شورای همکاری خلیج فارس با شی جین پینگ اتخاذ و ایران نیز اعتراض کرده بود؛ اما تکرار موضع چین نشانگر این است که اعتراض قبلی کارگر نیفتاده است.

اگر دفعه قبل با اشاره به رفتار معمولی کشورها در مسائل اختلافی میان کشورهای دیگر مبنی بر دعوت به گفتگو و حل مسالمت‌آمیز تلاش شد از اهمیت موضع چین کاسته شود، اما تکرار این رفتار واجد این پرسش جدی است که چین چرا همچنان بر این رویه خود اصرار دارد؟ رویه‌ای که معمولا در تضاد با رویکرد متعارف چین به ویژه در خاورمیانه پرتنش در اجتناب از ورود به اختلافات و چالش‌ها میان کشورهاست و تلاش می‌کند نوعی توازن را حداقل در بعد اعلامی رعایت کند.

پاسخ به این پرسش چندان سخت نیست. این که چینی‌ها اولا این رفتار خود را و لو در تضاد با رویکرد خاورمیانه‌ای آن‌ها باشد، واجد آورده خوبی در جهت تقویت مناسبات و تعمیق منافع خود با امارات می‌دانند و ثانیا آن را دارای خطر و تهدیدی برای منافع اقتصادی خود با ایران نمی‌دانند. از این رو به نظر می‌رسد پکن بر این باور است که تهران در سایه تداوم تحریم‌ها انتخاب و چاره‌ دیگری جز حفظ و گسترش مناسبات اقتصادی خود با چین ندارد.

در کنار آن هم، امروزه امارات برای چین واجد منافع بالفعل عدیده‌ای است، اما ایران برخوردار از فرصت‌ها و منافع بالقوه‌ای است که موانع و چالش‌های داخلی و خارجی زیادی در مسیر فعلیت یافتن آن‌ها قرار دارند. در چنین وضعی طبیعی است که چینی‌ها، نقد را بر نسیه ترجیح دهند و این چنین به سمت امارات غش کنند.

کما این که جنس مناسبات اقتصادی چین با امارات و ایران نیز متفاوت است؛ با ابوظبی بنیادی‌تر و عمیق‌تر در سطح سرمایه‌گذاری و شراکت راهبردی اقتصادی است و با تهران در سطح معمولی تجارت دو جانبه و تبادل کالاست.

در سال گذشته میلادی مبادلات تجاری غیر نفتی چین و امارات که از حیث مساحت و جمعیت اصلا قابل مقایسه با ایران نیست، بالغ بر 81 میلیارد دلار بود؛ یعنی رقمی دو برابر حجم تجارت ایران و چین. کما این که 60 درصد از تجارت چین با منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا (با 400 شهر) از طریق بنادر توسعه یافته امارات انجام می‌شود؛ بنادری که این کشور را به هاب اقتصادی منطقه تبدیل کرده‌اند.
امروز امارات در تجارت غیر نفتی شریک نخست و در تجارت نفتی و غیر نفتی شریک دوم چین بعد از عربستان است. اقتصاد امارات نیز اقتصادی بین‌المللی شده است که تعمیق منافع با آن برای چین و لو به قیمت مناسبات با اقتصاد تحریمی و منقطع از اقتصاد جهان و ناراحت کردن تهران از طریق اتخاذ چنین مواضعی جذاب‌تر است و اولویت بیشتری دارد. بر کسی پوشیده نیست که «پول» محرک اصلی روابط خارجی چینی‌هاست و هر جا پول بیشتری را بدون دردسر عایدشان کند، به آن سمت متمایل می‌شوند.

در این راستا نیز، تجارت غیر نفتی امارت در سال 2023 به رقم بی‌سابقه952.93 مليارد دلار رسید؛ یعنی حدود هفت برابر تجارت نفتی و غیر نفتی ایران در سال گذشته! در این شرایط روشن است که چین به تصاحب بخش قابل توجهی از این تجارت یک تریلیون دلاری چشم دوخته است و به الزامات سیاسی آن هم تن می‌دهد.

البته منافع فزاینده با امارات تنها مولفه جهت دهنده سیاست خارجی چین در تقویت روابط با ابوظبی نیست؛ بلکه باید آن را در بستری بزرگ‌تر هم دید. چین در دو دهه اخیر به شکل قابل توجهی در مسیر گسترش روابط خود با دنیای عرب گام برداشته و در مسیر احیای جاده ابریشم نیز حساب ویژه‌ای بر روی توسعه ارتباطات با آن باز کرده است؛ به نحوی که تجارت پکن با جهان عرب از رقم 36 میلیارد دلار در 2004 به 400 میلیارد دلار در سال گذشته میلادی رسید.

در این راستا، چین تلاش کرده است که همزمان با سه کشور عربستان، قطر و امارات که هر کدام بلوکی را در جهان عرب رهبری می‌کنند، مناسبات اقتصادی و سیاسی خود را گسترش دهد.

البته کشورهای عربی به ویژه در حوزه عربی خلیج فارس نیز در سالیان اخیر برای گسترش روابط با چین و روسیه خیز قابل توجهی برداشتند که بی‌ارتباط با نگرانی آن‌ها از کاهش نفوذ آمریکا در منطقه نیست.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺قطعنامه آژانس و گذار به دوره فرابرجام!

بالاخره بعد از کش و قوسی پیش نویس قطعنامه تروئیکای اروپایی در شورای حکام آژآنس بین‌المللی انرژی اتمی تصویب شد. این سومین قطعنامه شورای حکام پس از امضای برجام پس از دو قطعنامه دیگر در سال 2022 است. قبل از پرداختن به محتوای قطعنامه و دلالت‌های آن جا دارد به موضع آمریکا از مخالفت تا موافقت با قطعنامه پرداخت.

رفتار آمریکا حداقل در بعد اعلامی در ارائه قطعنامه اخیر متفاوت با قبل بود. قبلا آمریکا چه از طریق ایفای نقش در تهیه پیش نویس چه حمایت از تصویب آن خود بخشی از روند تهیه و تصویب قطعنامه بود؛ اما این بار گفته شد که دولت بایدن به دلیل شرایط انتخاباتی ابتدا با ارائه این قطعنامه تروئیکای اروپا در این بازه زمانی مخالف بوده و سپس به دنبال تعدیل آن از تصویبش حمایت کرده است.

ناگفته نماند که پیش‌تر هم اروپایی‌ها در موارد و مقاطعی مواضع سخت‌گیرانه‌تری داشته و نمونه آن موضع تندتر فرانسه در روزهای آخر منتهی به امضای برجام بود. اما با این حال، دو فرضیه در خصوص موضع نسبتا متفاوت آمریکا در روند ارائه قطعنامه اخیر مطرح است؛ نخست این که این موضع آمریکا محصول یک نوع تقسیم کار با تروئیکای اروپایی است؛ به این معنا که دولت بایدن از ابتدا حامی قطعنامه بوده است؛ اما برای کنترل واکنش تهران و همچنین تنش احتمالی متعاقب صدور قطعنامه در این شرایط انتخاباتی نخواسته است که خود در صف اول قرار گیرد و اروپایی‌ها را پیش فرستاده است.

دوم این که آمریکا واقعا به دلیل نگرانی از تبعات چنین قطعنامه‌ای در جهت تشدید تنش‌ها و آماده نبودن برای تمرکز بر آن در این شرایط انتخاباتی و در سایه تنش‌های فزاینده در منطقه در پی تداوم جنگ غزه تمایلی به تصویب آن نداشته است؛ اما پس از پافشاری اروپا با تصویب آن پس از تعدیلش موافقت کرده و نخواسته است از متحدان اروپایی عقب بماند.

در صورت صحت فرضیه دوم، تداوم مخالفت آمریکا چه بسا دولت بایدن را در مظان اتهام کوتاه آمدن در برابر ایران قرار می‌داد و همین حملات و انتقادات جمهوری‌خواهان و چه بسا لابی اسرائیلی را به دنبال داشت.

اما در عین حال نیز این واقعیت را نباید نادیده گرفت که شکل روابط آمریکا و اروپا به گونه‌ای نیست که آمریکا در صورت مخالفت جدی و قاطع با تصویب قطعنامه نتواند مانع متحدان اروپایی خود شود. در خوشبینانه‌ترین حالت می‌توان گفت آمریکا تمایلی نداشته اما مخالفتی جدی هم با تصویب قطعنامه نکرده است.

اما در مورد محتوا و ادبیات قطعنامه سوم شورای حکام پس از تصویب برجام می‌توان آن را تندتر از دو مورد قبلی دانست. در کنار آن، قطعنامه جدید بیشتر بر مسائل پادمانی و متهم کردن ایران به نقض موافقت‌نامه پادمان متمرکز است و گزارش جامعی هم که قطعنامه خواستار تهیه آن شده، در این زمینه است. خطر قطعنامه هم اینجاست؛ به این معنا که از نظر طرف مقابل دیگر مساله کاهش تعهدات "داوطلبانه" برجامی ایران مهم و مطرح نیست؛ بلکه"نقض" موافقت‌نامه الزام آور پادمانی را برجسته می‌کند؛ این در حالی است که تهران همچنان خود را متعهد به اجرای این توافق‌نامه می‌داند و واکنش‌ها به قطعنامه‌های شورای حکام را در چارچوب آن تفسیر می‌کند.

همین اتفاق خود واجد دلالت‌های خاصی در جهت بازگشت به نقطه صفر و دوران قبل از برجام است و قطعنامه اخیر را می‌توان مقدمه‌سازی برای گذار حقوقی و قانونی به دوران فرابرجامی دانست. هر چند از چند سال پیش جز اسم چیزی از توافق هسته‌ای نمانده است؛ اما گویا که طرف آمریکایی و اروپایی بر این باور هستند که ایران تحت پوشش همین زندگی نباتی و حقوقی برجام اقدامات هسته‌ای خود را تفسیر می‌کند و به پیشرفت برنامه هسته‌ای ادامه می‌دهد. از این رو، چاره کار را در گذار به ما بعد برجام با اعلام مرگ حقوقی و رسمی آن دانسته و برای تحقق این هدف هم در جهت فعال کردن مکانیسم ماشه تا اکتبر 2025 حرکت می‌کنند؛ چون از این تاریخ به بعد دیگر قابلیت اجرا ندارد.

اما بعید است که این اتفاق حداقل قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر آینده بیفتد و افزایش قابل توجه تنش هسته‌ای قبل از این تاریخ چندان محتمل نیست و بعد از آن نیز باید منتظر نتایج انتخابات آمریکا ماند؛ این که بایدن دوباره انتخاب یا ترامپ برنده شود. در صورت پیروزی ترامپ که تکلیف تا حدودی مشخص است؛ اما در صورت انتخاب دوباره بایدن نیز اگر گشایشی جدی در مذاکرات عمان تا اکتبر 2025 در جهت دستیابی به توافقی دیگر رخ ندهد، احتمال فعال شدن اسنپ بک زیاد است که برخلاف برخی نظرات امکان استفاده از وتو از جانب روسیه و چین برای جلوگیری از آن وجود ندارد.

در کنار نتایج انتخابات آمریکا چه بسا ترکیب نهایی نامزدهای ریاست جمهوری ایران و نتایج انتخابات نیز تا حدودی دورنمایی از ماهیت اینده این تنش چه در جهت توافق چه تشدید تنش‌ها را نشان دهد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺جهان ناامن می‌شود؟!

زیرپوست جهان در گوشه و کنار آن تحولاتی معنادار و مهم در جریان است که می‌تواند بیانگر یک دوره گذار فکری و سیاسی خطرناک و زمینه‌ساز دستکم سطحی از آنارشیسم جهانی در آینده‌ نه چندان دور باشد.

در واقع گذشته، حال و آینده جهان محصول چند متغیر کلان متداخل و متاثر از یکدیگر است؛ از تحولات داخلی کشورها به ویژه در قدرت‌های بزرگ گرفته تا روابط میان این کشورها، قدرت‌ها، منازعات و مناسبات بین المللی علی الخصوص میان قدرت‌های رقیب و متنازع. اگر از این منظر بخواهیم چشم انداز تقریبی جهان کنونی را تصور کنیم، جا دارد به مجموعه تحولات سیاسی و اجتماعی داخلی به خصوص در کانون‌های قدرت جهان بسان یک زنجیره به هم پیوسته نگریست. البته این تحولات در دنیای غرب نظر به ماهیت متفاوت نظام‌های سیاسی و اجتماعی و وجود فرصت و بستری دموکراتیک برای ظهور و بروز، نمود بیشتری دارد.

تحولات سیاسی آمریکا در یک دهه اخیر و ظهور ترامپیسم و احتمال بازگشت ترامپ به قدرت، برآمدن قابل توجه راست افراطی در اروپا، قدرت گرفتن راست افراطی در قدرت نوظهور هند، ظهور رهبرانی چون خاویر میِلی رئیس جمهور راست‌ افراطی در آرژانتین، فربه‌تر شدن اقتدارگرایی بلندپروازانه شی در چین، محکم‌‍تر شدن پوتینیسم در روسیه، شکست انقلاب‌های عربی و ظهور نسل جدید اقتدارگرایان در دنیای عرب، تداوم و تعمیق بحران دولت‌ملت‌ در خاورمیانه و... همه و همه تحولات داخلی سترگی هستند که در کانون‌های قدرت و تنش جهان اتفاق افتاده و می‌افتد و زمینه‌ساز یک واگرایی جهانی است.

در این میان، نتایج انتخابات اخیر پارلمان اروپا در 27 کشور عضو اتحادیه اروپا و برآمدن بی‌سابقه راست افراطی در این قاره به استثنای شمال آن سنجه مهمی است. هر چند میانه‌روها همچنان اکثریت پارلمان اروپا را به دست دارند، اما وضعیت شکننده‌ای خواهند داشت و حضور پررنگ‌تر راستگرایان افراطی در پارلمان اروپا روند تصمیم‌گیری درباره مسائل این قاره را با چالش‌های جدی مواجه خواهد کرد. کما این که قرار گرفتن راست افراطی در انتخابات پارلمانی اروپا در جایگاه نخست در فرانسه، ایتالیا و اتریش و جایگاه دوم در آلمان و هلند خود یک سونامی سیاسی است که می‌تواند آینده سیاسی تیره و تاری را برای قاره سبز رقم زند.

در کنار آن نیز نظم جهانی پسا جنگ سرد که متکی به نظام تک قطبی و ابرقدرتی آمریکاست، دچار اختلالٍ معطوف به سطحی از تزلزل در موازنه قوا شده است. علت آن هم یکی این است که آمریکا هر چند هنوز قدرت برتر دنیاست اما دیگر صفت بلا منازعی را یدک نمی‌کشد و دیگری ظهور قدرت‌های چالش‌آفرینی همچون چین است که هژمونی آمریکا را به چالش می‌کشد.

در این وضعیت که نظم کنونی متکی به هژمونی آمریکا ترک‌های جدی برداشته است، این کشور تلاش می‌کند آن‌ها را ترمیم و سد راه برآمدن بیشتر رقیب چینی و مزاحم روسی شود تا از برهم خوردن جدی موازنه‌های جهانی در جهت تغییر نظم کنونی جلوگیری کند؛ اما در این میان یکی از جدی‌ترین چالش‌های فراروی آمریکا برای حفظ نظم کنونی و بازسازی آن، مشکلات و چالش‌های درونی است؛ چه تحولات اجتماعی و سیاسی چه پیرسالاری در ساختار قدرت و لاغر شدن قابل توجه لیبرال دمکراسی. ریاست جمهوری ترامپ و بایدن و رقابت انتخاباتی مجدد آن‌ها از عوارض این پیری سیستم سیاسی آمریکاست.

اما با وجود اختلال شدید و وضعیت فرسایشی که نظام بین‌الملل تک قطبی با آن مواجه است، عبور از این نظم به این سادگی نیست و برای جهان پرهزینه خواهد بود؛ از این جهت که اولا نه چین نه روسیه توانایی ایجاد نظم جهانی جایگزین را دارند و ثانیا سیاست‌های آمریکا برای مهار چین با هدف حفظ و تثبیت نظم کنونی نیز به احتمال زیاد در آینده وارد فازهای پرتنش و چالشی‌تر می‌شود. در چنین وضعیتی نیز وقتی موازنه‌های جهانی در مسیر تغییر قرار می‌گیرند، منازعات به ویژه در مناطق بحران‌خیز بالا می‌گیرد.

اما آنچه اختلال پیشگفته را تشدید و سرعت حرکت جهان در مسیر نوعی آنارشیسم بین‌المللی را بیشتر می‌کند، متزلزل شدن ساختارهای متعارف جهانی به ویژه در جنگ کنونی غزه است که آن هم محصول وضعیت استثنایی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکاست. این ساختارها که در نهاد سازمان ملل عینیت دارد، با وجود نفوذ بالای آمریکا در آن، در عین حال نماد قسمی از قانونمداری، عقلانیت و خرد جهانی بوده که می‌توانست در جلوگیری از تکرار فجایعی چون جنگ‌های جهانی نقش آفرینی کند.

حال در چنین بستر مضطرب جهانی، بازگشت ترامپ به قدرت به عنوان یک متغیر پرپیامد می‌تواند موجب تسریع روندهای پیشگفته و حتی انفجار بحران‌های چند لایه به ویژه در خاورمیانه شود؛ خاورمیانه‌ای که پس از «طوفان الاقصی» و جنگ غزه وارد دوره سرنوشت‌سازی شده است.
در این وضع، کشورهایی که جبهه داخلی و اقتصادی قوی دارند، بهتر می‌توانند از تکانه‌های این گذار جهانی در امان باشند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari