.
پارسا قبادی، جوانی ۱۸ سالهست که در اعتراضات شامگاه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، در کرمانشاه هدف دهها گلوله قرار گرفت و حال تنها ۱۵ درصد از یک چشمش بینایی دارد.
پارسا متولد ۵ آبان ۱۳۸۳ کوچکترین فرزند یک خانواده با ۳ خواهر و ۲ برادر است، پدرش قناد و مادرش خانهدار است. متاسفانه او به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده و بیماری مادرش در سال دهم تحصیل خود در دبیرستان، مجبور به ترک تحصیل میشود.
او میگوید:
«وقتی خبر بیماری مادرم رو شنیدم، دیگه کلا درس تو مغزم نرفت، ترک تحصیل کردم و از صبح تا شب فقط سرکار بودم، بدون هیچ تفریح یا استراحتی، فقط همین...»
پارسا به ریکاوری، رنگپاشی و خشگیری ماشین مشغول بود، اهل فوتبال و طرفدار تیم استقلال و رئال مادرید و بیش از هر چیز عاشق موسیقی، به ویژه موسیقی رپ اعتراضی، به دلیل مشغله کاری اما وقتی برای پرداختن به موسیقی و ورزش نداشت...
وی که تا پیش از آغاز انقلاب #زن_زندگی_آزادی چندان پیگیر اخبار نبوده، پس از قتل #مهسا_امینی به شدت تحتتاثیر قرار میگیرد...
پارسا:
«از روزی که مهسا امینی به دست جمهوری اسلامی کشته شد، دیگه واقعا اتفاقات سیاسی ایران و مردمم برام اهمیت پیدا کرد، مدام به آینده نامعلوم خودم و مردم ایران فکر میکردم»
در ۳۰ آبان ۱۴۰۱ او به خیابان میرود تا در مراسم چهلم #سینا_نادری جانباخته ۱۶ ساله در اعتراضات، شرکت کند، حدودا ساعت ۹:۳۰ شب، در بلوار فخریه، در منطقه فرهنگیان، همراه با بقیه مردم مشغول شعار دادن بود...
پارسا:
«اونشب یه حسی بهم دست داد، انگار یکی بهم گفت یکی پشت سرت ایستاده، کاش پشت سرم رو نگاه نمیکردم، همین که برگشتم، مستقیم اسلحه رو توی صورتم شلیک کرد، همون لحظه که تیر خوردم، نایستادم، با چشمهایی که نمیدید، فرار کردم»
نیروهای حکومتی به پارسای در حال فرار همچنان شلیک میکنند و او از پشت هدف دهها گلوله ساچمهای قرار میگیرد، او چندین بار زمین میخورد و مجددا با چشمانی که مانند کاسه خون است و بینایی ندارد، بلند شده و به راه خود ادامه میدهد، سرانجام بر اثر شدت خونریزی و درد زیاد، توانش رو از دست میدهد و به زمین میافتد.
او شب حادثه را اینگونه روایت میکند:
«از پشت بهم دستبند زدن، و یه کلت کمری گذاشتن پشت سرم، یکیشون گفت بخوای دست از پا خطا کنی، همینجا مغزت رو میترکونم!»
ماموران حکومتی در همان حال پارسا را مورد ضرب و شتم قرار داده، سوار ماشین کرده و به مکان نامعلومی انتقال میدهند، در آن مکان او را با باتوم و شوکر به شدت کتک میزنند، در حدی که بازوی راست پارسا بر اثر ضربات شوکر دچار سوختگی میشود، در همان وضعیت او را بازجویی میکنند.
پارسا میگوید همان شب در همان حال، اثر انگشت و امضای او را در چندین برگه که نمیداند چه بوده، ثبت کردهاند.
در طی ۴۰ دقیقه بازجویی همراه با ضرب و شتم، پارسا مقاومت کرده و به هیچکدام از سوالها پاسخ روشنی نمیدهد، ماموران حکومتی او را خونین سوار ماشین کرده و دو کوچه پایینتر از منزل پدریاش، در خیابان از ماشین به بیرون پرتاب میکنند، او توسط نزدیکانش به بیمارستان منتقل میشود.
پارسا:
«۷ ساچمه به چشمهام خورده بود، ۴ تا در چشم چپ و ۳ تا در چشم راست، شبکیه، قرنیه و مردمک چشم آسیب دیده بود، دکترها به پدرم گفتن این چشم دیگه چشم نمیشه، قصد داشتن هر دو چشمم رو تخلیه کنند، اما پدرم اجازه نداد و من رو به بیمارستانی در تهران برد»
او تابحال ۶ عمل جراحی سخت انجام داده و تنها ۱۵ درصد از بینایی چشم راست او برگشته، پزشکان امید دارند بینایی را به ۴۰ درصد برسانند، روند درمان او طولانی، طاقتفرسا و بسیار هزینهبر است، خانواده قبادی برای تامین هزینههای سنگین عملهای جراحی بشدت تحت فشار هستند.
پارسا:
«آخرین تصویری که با چشمانم دیدم، اسلحه دست اون بسیجی بود، صورتش رو یادم نمیاد، اسلحه رو که دیدم سر جای خودم میخکوب شدم، همه چیز در ۱ ثانیه گذشت»
او که با ۱۵درصد بینایی به سختی صورت خود را در آینه میبیند به این سوال که به پارسای در آینه چه میگویی؟ اینگونه پاسخ داد:
«راضیام از خودم، به پارسای در آینه میگم دمت گرم»
و در ادامه میگوید:
«بزرگترین آرزویم آزادی کشورم هست»
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#زن_زندگی_آزادی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#مهسا_امینی
گزارش از: #یوحنا_نجدی
#دویچه_وله_فارسی
.
https://t.me/sepidehdamTv/1542?single
پارسا قبادی، جوانی ۱۸ سالهست که در اعتراضات شامگاه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، در کرمانشاه هدف دهها گلوله قرار گرفت و حال تنها ۱۵ درصد از یک چشمش بینایی دارد.
پارسا متولد ۵ آبان ۱۳۸۳ کوچکترین فرزند یک خانواده با ۳ خواهر و ۲ برادر است، پدرش قناد و مادرش خانهدار است. متاسفانه او به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده و بیماری مادرش در سال دهم تحصیل خود در دبیرستان، مجبور به ترک تحصیل میشود.
او میگوید:
«وقتی خبر بیماری مادرم رو شنیدم، دیگه کلا درس تو مغزم نرفت، ترک تحصیل کردم و از صبح تا شب فقط سرکار بودم، بدون هیچ تفریح یا استراحتی، فقط همین...»
پارسا به ریکاوری، رنگپاشی و خشگیری ماشین مشغول بود، اهل فوتبال و طرفدار تیم استقلال و رئال مادرید و بیش از هر چیز عاشق موسیقی، به ویژه موسیقی رپ اعتراضی، به دلیل مشغله کاری اما وقتی برای پرداختن به موسیقی و ورزش نداشت...
وی که تا پیش از آغاز انقلاب #زن_زندگی_آزادی چندان پیگیر اخبار نبوده، پس از قتل #مهسا_امینی به شدت تحتتاثیر قرار میگیرد...
پارسا:
«از روزی که مهسا امینی به دست جمهوری اسلامی کشته شد، دیگه واقعا اتفاقات سیاسی ایران و مردمم برام اهمیت پیدا کرد، مدام به آینده نامعلوم خودم و مردم ایران فکر میکردم»
در ۳۰ آبان ۱۴۰۱ او به خیابان میرود تا در مراسم چهلم #سینا_نادری جانباخته ۱۶ ساله در اعتراضات، شرکت کند، حدودا ساعت ۹:۳۰ شب، در بلوار فخریه، در منطقه فرهنگیان، همراه با بقیه مردم مشغول شعار دادن بود...
پارسا:
«اونشب یه حسی بهم دست داد، انگار یکی بهم گفت یکی پشت سرت ایستاده، کاش پشت سرم رو نگاه نمیکردم، همین که برگشتم، مستقیم اسلحه رو توی صورتم شلیک کرد، همون لحظه که تیر خوردم، نایستادم، با چشمهایی که نمیدید، فرار کردم»
نیروهای حکومتی به پارسای در حال فرار همچنان شلیک میکنند و او از پشت هدف دهها گلوله ساچمهای قرار میگیرد، او چندین بار زمین میخورد و مجددا با چشمانی که مانند کاسه خون است و بینایی ندارد، بلند شده و به راه خود ادامه میدهد، سرانجام بر اثر شدت خونریزی و درد زیاد، توانش رو از دست میدهد و به زمین میافتد.
او شب حادثه را اینگونه روایت میکند:
«از پشت بهم دستبند زدن، و یه کلت کمری گذاشتن پشت سرم، یکیشون گفت بخوای دست از پا خطا کنی، همینجا مغزت رو میترکونم!»
ماموران حکومتی در همان حال پارسا را مورد ضرب و شتم قرار داده، سوار ماشین کرده و به مکان نامعلومی انتقال میدهند، در آن مکان او را با باتوم و شوکر به شدت کتک میزنند، در حدی که بازوی راست پارسا بر اثر ضربات شوکر دچار سوختگی میشود، در همان وضعیت او را بازجویی میکنند.
پارسا میگوید همان شب در همان حال، اثر انگشت و امضای او را در چندین برگه که نمیداند چه بوده، ثبت کردهاند.
در طی ۴۰ دقیقه بازجویی همراه با ضرب و شتم، پارسا مقاومت کرده و به هیچکدام از سوالها پاسخ روشنی نمیدهد، ماموران حکومتی او را خونین سوار ماشین کرده و دو کوچه پایینتر از منزل پدریاش، در خیابان از ماشین به بیرون پرتاب میکنند، او توسط نزدیکانش به بیمارستان منتقل میشود.
پارسا:
«۷ ساچمه به چشمهام خورده بود، ۴ تا در چشم چپ و ۳ تا در چشم راست، شبکیه، قرنیه و مردمک چشم آسیب دیده بود، دکترها به پدرم گفتن این چشم دیگه چشم نمیشه، قصد داشتن هر دو چشمم رو تخلیه کنند، اما پدرم اجازه نداد و من رو به بیمارستانی در تهران برد»
او تابحال ۶ عمل جراحی سخت انجام داده و تنها ۱۵ درصد از بینایی چشم راست او برگشته، پزشکان امید دارند بینایی را به ۴۰ درصد برسانند، روند درمان او طولانی، طاقتفرسا و بسیار هزینهبر است، خانواده قبادی برای تامین هزینههای سنگین عملهای جراحی بشدت تحت فشار هستند.
پارسا:
«آخرین تصویری که با چشمانم دیدم، اسلحه دست اون بسیجی بود، صورتش رو یادم نمیاد، اسلحه رو که دیدم سر جای خودم میخکوب شدم، همه چیز در ۱ ثانیه گذشت»
او که با ۱۵درصد بینایی به سختی صورت خود را در آینه میبیند به این سوال که به پارسای در آینه چه میگویی؟ اینگونه پاسخ داد:
«راضیام از خودم، به پارسای در آینه میگم دمت گرم»
و در ادامه میگوید:
«بزرگترین آرزویم آزادی کشورم هست»
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#زن_زندگی_آزادی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#مهسا_امینی
گزارش از: #یوحنا_نجدی
#دویچه_وله_فارسی
.
https://t.me/sepidehdamTv/1542?single
Telegram
رسانه سپیده دم