.
🌿 روایت ارسالی یکی از مخاطبان رسانه سپیدهدم:
«چهارشنبه ۲۷ اردییهشت برای کاری میدان ولیعصر بودم، همانطور که از ابتدای بلوار کشاورز رد میشدم، متوجه شلوغی شدم، اول فکر کردم دعوا یا تصادف شده، به محل شلوغی که رسیدم، خانمی چادری به سمتم آمد و گفت: «دخترم حجابت رو رعایت کن»
به یاد قدیم داشتم ویفر یامیام میخوردم، بیتوجه به حرفش به راهم ادامه دادم، چند قدم دور نشده بودم که نفر دوم بهم تذکر حجاب داد و گفت: «حجابت رو رعایت کن وگرنه میگیرنت جلو» این بار هم توجه نکردم و رد شدم...
به همین ترتیب چند خانم دیگه هر چند قدم یک بار بهم تذکر دادند و من به هیچکدام حتی نگاه هم نکردم. در نهایت آقایی به تندی به سمتم آمد، با لحنی خیلی عصبانی و برخوردی بیادبانه تذکر حجاب داد و سعی کرد دستم را بگیرد و به سمت ماشین گشت ارشاد ببرد، یکی از رهگذران در حمایت از من جلوی او را گرفت، در حالیکه تلاش میکردم سریعتر از آن محل خارج و دور شوم، همان آقای تذکردهنده با گوشی موبایلش از من فیلم و عکس گرفت...
بعد از این اتفاق، چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که خانمها به خاطر روبرو نشدن با این مزاحمان خیابانی، راه خودشان را تغییر میدادند و سعی میکردند از آن مسیر رد نشوند، این نکته به نظرم ناراحت کننده بود، که چرا خانمها فقط به دلیل اینکه حاضر به پوشیدن حجاب اجباری نیستند، مورد آزار قرار میگیرند؟ پوشش ما به آن افراد هیچ ارتباطی ندارد، همانطور که آنها به پول داشتن یا نداشتن، آرامش و رفاه نداشتن یا نداشتن و هزاران موضوع مهم توجهی نمیکنند، در مورد حجاب هم حق ندارند دخالت کنند، فقط میخواهم بگویم باید پشت هم و متحد باشیم، باید جلوی این آدمها بدون ترس و استرس بایستیم.
🌿 بازنشر تجربیات زنان و دختران شجاع ایرانی در برابر دخالتهای آتش به اختیاران و آمران به معروف! به سایر زنان و دختران کمک کنندهست... شجاعت مسریست، با خواندن روایات دیگران، علاوه بر غلبه بر ترس، روش مقابله با مزاحمان خیابانی را یاد میگیریم...
اگر شما هم تجربه برخورد با مزاحمان خیابانی درباره حجاب اجباری را دارید، برای ما بنویسید و دیگران را در این تجربه شریک کنید...
.
#رسانه_سپیده_دم
#نافرمانی_مدنی
#مبارزه_با_حجاب_اجباری
#محمد_قبادلو
#علیه_فراموشی
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
#حمایت_کنیم
#هزار_روز_انفرادی
#نه_روسری_نه_توسری_آزادی_برابری
#به_عقب_برنمیگردیم
#وحید_افکاری
#پوشش_اختیاری
#روایت_شما
#هنر_اعتراض
#IRGCterrorists
#woman_life_freedom
.
https://t.me/sepidehdamTv/1419
🌿 روایت ارسالی یکی از مخاطبان رسانه سپیدهدم:
«چهارشنبه ۲۷ اردییهشت برای کاری میدان ولیعصر بودم، همانطور که از ابتدای بلوار کشاورز رد میشدم، متوجه شلوغی شدم، اول فکر کردم دعوا یا تصادف شده، به محل شلوغی که رسیدم، خانمی چادری به سمتم آمد و گفت: «دخترم حجابت رو رعایت کن»
به یاد قدیم داشتم ویفر یامیام میخوردم، بیتوجه به حرفش به راهم ادامه دادم، چند قدم دور نشده بودم که نفر دوم بهم تذکر حجاب داد و گفت: «حجابت رو رعایت کن وگرنه میگیرنت جلو» این بار هم توجه نکردم و رد شدم...
به همین ترتیب چند خانم دیگه هر چند قدم یک بار بهم تذکر دادند و من به هیچکدام حتی نگاه هم نکردم. در نهایت آقایی به تندی به سمتم آمد، با لحنی خیلی عصبانی و برخوردی بیادبانه تذکر حجاب داد و سعی کرد دستم را بگیرد و به سمت ماشین گشت ارشاد ببرد، یکی از رهگذران در حمایت از من جلوی او را گرفت، در حالیکه تلاش میکردم سریعتر از آن محل خارج و دور شوم، همان آقای تذکردهنده با گوشی موبایلش از من فیلم و عکس گرفت...
بعد از این اتفاق، چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که خانمها به خاطر روبرو نشدن با این مزاحمان خیابانی، راه خودشان را تغییر میدادند و سعی میکردند از آن مسیر رد نشوند، این نکته به نظرم ناراحت کننده بود، که چرا خانمها فقط به دلیل اینکه حاضر به پوشیدن حجاب اجباری نیستند، مورد آزار قرار میگیرند؟ پوشش ما به آن افراد هیچ ارتباطی ندارد، همانطور که آنها به پول داشتن یا نداشتن، آرامش و رفاه نداشتن یا نداشتن و هزاران موضوع مهم توجهی نمیکنند، در مورد حجاب هم حق ندارند دخالت کنند، فقط میخواهم بگویم باید پشت هم و متحد باشیم، باید جلوی این آدمها بدون ترس و استرس بایستیم.
🌿 بازنشر تجربیات زنان و دختران شجاع ایرانی در برابر دخالتهای آتش به اختیاران و آمران به معروف! به سایر زنان و دختران کمک کنندهست... شجاعت مسریست، با خواندن روایات دیگران، علاوه بر غلبه بر ترس، روش مقابله با مزاحمان خیابانی را یاد میگیریم...
اگر شما هم تجربه برخورد با مزاحمان خیابانی درباره حجاب اجباری را دارید، برای ما بنویسید و دیگران را در این تجربه شریک کنید...
.
#رسانه_سپیده_دم
#نافرمانی_مدنی
#مبارزه_با_حجاب_اجباری
#محمد_قبادلو
#علیه_فراموشی
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
#حمایت_کنیم
#هزار_روز_انفرادی
#نه_روسری_نه_توسری_آزادی_برابری
#به_عقب_برنمیگردیم
#وحید_افکاری
#پوشش_اختیاری
#روایت_شما
#هنر_اعتراض
#IRGCterrorists
#woman_life_freedom
.
https://t.me/sepidehdamTv/1419
Telegram
سپیده دم
.
🟠 روایت شما از مبارزه با حجاب اجباری
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روایت شما از مبارزه با حجاب اجباری
https://t.me/sepidehdamTv
.
🌿 دلنوشته محمد هاشمی، پسرخاله جاویدنام مجید کاظمی، یکی از محکومان پرونده #خانه_اصفهان که بیگناه اعدام شد:
«امروز ۳۰ سالگیم که برام مثل یه دهه گذشت تموم شد. همیشه تاریخ تولدم رو با تاریخ تولد مجید میشناسم. من اونی بودم که دو روز از مجید بزرگتره. کل روز و کل شب خیره شدم به این عکس بچگیامون از مجید، و مهدی و حسین و محسن و سمیه برادرها و خواهر مجید، و من و برادرم مسعود. کی فکرش رو میکرد همه چیز اینطور وارونه بشه؟ چجوری این قاب قشنگ رو نابود کردن... صداها میپیچه تو گوشم، صدای خندههامون که شد ضجه و زاری. چشم انتظاریمون برای اینکه عکاسی تموم شه و بریم پی بازیمون، که شد خیره موندن به در انفرادیای که پشتش با طناب دار واستاده بودن تا نفسمون رو بگیرن. دویدنهامون، آزاد و رها تو کوچهها که شد حبس گوشهی این زندان و اون زندان.
ولی قصههامون، قصههای کودکیمون هنوز پابرجاست. هنوز داستان، داستان خیر و شره. هنوز داستان، داستان انسانهایی مثل مجیده که مشعل به دست میزنن تو دل سیاهی، هنوز داستانِ جنگ شرافت و پلیدیه. و ما هنوز به انسانیت وفادار موندیم و شما به رسم تمام داستانهای کودکیمون، محکومید به نابودی.
آخ مجید که چقدر فکر و خیال برات داشتم که این روزهای تولدمون چکارهایی کنیم برای رهاییت که نذاشتن! ولی تمام تلاشم رو میکنم یه روزی جشن تولدمون رو بعد از دادخواهی خون شما و آزادی ایران کنار مزارت با هم جشن بگیریم.»
.
#رسانه_سپیده_دم
#مجید_کاظمی
#محمد_هاشمی
#خانواده_های_جانباختگان
#صالح_میرهاشمی
#سعید_یعقوبی
#محمد_قبادلو
#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_اعدام
#دادخواهی
#به_عقب_برنمیگردیم
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#دلنوشته
#علیه_فراموشی
#چشم_برای_آزادی
#ریشه_در_خاک
.
https://t.me/sepidehdamTv/1438
🌿 دلنوشته محمد هاشمی، پسرخاله جاویدنام مجید کاظمی، یکی از محکومان پرونده #خانه_اصفهان که بیگناه اعدام شد:
«امروز ۳۰ سالگیم که برام مثل یه دهه گذشت تموم شد. همیشه تاریخ تولدم رو با تاریخ تولد مجید میشناسم. من اونی بودم که دو روز از مجید بزرگتره. کل روز و کل شب خیره شدم به این عکس بچگیامون از مجید، و مهدی و حسین و محسن و سمیه برادرها و خواهر مجید، و من و برادرم مسعود. کی فکرش رو میکرد همه چیز اینطور وارونه بشه؟ چجوری این قاب قشنگ رو نابود کردن... صداها میپیچه تو گوشم، صدای خندههامون که شد ضجه و زاری. چشم انتظاریمون برای اینکه عکاسی تموم شه و بریم پی بازیمون، که شد خیره موندن به در انفرادیای که پشتش با طناب دار واستاده بودن تا نفسمون رو بگیرن. دویدنهامون، آزاد و رها تو کوچهها که شد حبس گوشهی این زندان و اون زندان.
ولی قصههامون، قصههای کودکیمون هنوز پابرجاست. هنوز داستان، داستان خیر و شره. هنوز داستان، داستان انسانهایی مثل مجیده که مشعل به دست میزنن تو دل سیاهی، هنوز داستانِ جنگ شرافت و پلیدیه. و ما هنوز به انسانیت وفادار موندیم و شما به رسم تمام داستانهای کودکیمون، محکومید به نابودی.
آخ مجید که چقدر فکر و خیال برات داشتم که این روزهای تولدمون چکارهایی کنیم برای رهاییت که نذاشتن! ولی تمام تلاشم رو میکنم یه روزی جشن تولدمون رو بعد از دادخواهی خون شما و آزادی ایران کنار مزارت با هم جشن بگیریم.»
.
#رسانه_سپیده_دم
#مجید_کاظمی
#محمد_هاشمی
#خانواده_های_جانباختگان
#صالح_میرهاشمی
#سعید_یعقوبی
#محمد_قبادلو
#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_اعدام
#دادخواهی
#به_عقب_برنمیگردیم
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#دلنوشته
#علیه_فراموشی
#چشم_برای_آزادی
#ریشه_در_خاک
.
https://t.me/sepidehdamTv/1438
Telegram
سپیده دم
.
🟠 دلنوشته پسرخاله جاویدنام مجید کاظمی برای روز تولدش
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 دلنوشته پسرخاله جاویدنام مجید کاظمی برای روز تولدش
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
زانیار تندرو یکی از کسانیست که جمهوری اسلامی به جرم حقخواهی، چشمانش را گرفت، او در توییتر خود روایت روز حادثه را اینگونه شرح داده است:
اولین تیر که شلیک شد به کتف و دستم خورد، برگشتم به پشت سرم نگاه کردم، ببینم دوستانم آمدند یا نه، شلیک دوم به صورتم خورد به هر دو چشمم و دقیقاً دو میلیمتری مغزم که باعث شد سمت چپ بدنم کاملاً بیحس شود.
هنگامی که به زمین افتادم اشهد خودم را خواندم فقط میخواستم دست نیروی لباس شخصی نیافتم، چند باری تلاش کردم بلند شوم اما تعادل نداشتم و با صورت به زمین میخوردم موقعی که بالای سرم رسیدند، فکر کردم میخواهند تیر خلاص بزنند، تند تند نفس میکشیدم تا بدانند که زندهام.
کسی آنجا نبود به جز نیروهای سرکوبگر، زمانی که دیدند زنده هستم من را کشانکشان به داخل ماشین بردند. پایم لای در ماشین گیر کرده بود توانایی نداشتم که پایم را جمع کنم، مرا هل دادند به جلو...
تقریبا دو دقیقه گذشت من همچنان بیحال داخل ماشین آنها بودم. بوسیله بیسیم به کسی که احتمالا فرمانده بود خبر دادند: «یک مریض داریم سنگ خورده!»
حالم بدتر و بدتر میشد، ساچمهای که به داخل گلویم رفته بود، باعث شد که خون استفراغ کنم و سپس از حال رفتم، به همین دلیل مرا وسط خیابان از ماشین پایین انداختند و رفتند، چرا که فکر کردند، تمام کرده و مُردهام.»
.
#زانیار_تندرو متولد سال ۱۳۸۴ در تاریخ ۹ آبان در خیابان ۲۴ متری شهرستان پیرانشهر در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی مورد هدف گلوله ساچمهای نیروهای سپاه، به سر و صورت قرار گرفت و چشم راست خود را از دست داد.
داستان زندگی زانیار و خانوادهاش بسیار تکاندهنده است.
او به همراه خانوادهاش از ایران خارج شد، آنها برای رسیدن به کشوری امن جهت درمان زانیار به ترکیه رفتهاند، در ترکیه مجبور به سفر به صورت مسافر قاچاق، بوسیله قایقهای مهاجران شدند، در بین راه توسط پلیس یونان دستگیر و به ترکیه بازگردانده شدهاند.
در حالی که زانیار نیاز فوری به درمان داشت و با وجود چندین ساچمه در نقاط خطرناکی از سرش، درد شدیدی داشت، آنها را در کمپی بدون امکانات فرستادند، بعد از آنکه این خبر توسط فعالان حقوق بشر رسانهای شد، با کمک و پیگیری مسئولانه عدهای از ایرانیان، زانیار و خانوادهاش به کشوری امن رسیدند، او اکنون تحت درمان است.
.
#رسانه_سپیده_دم
#چشم_برای_آزادی
#الهه_توکلیان
#ضحا_موسوی
#حسین_نادربیگی
#علیه_فراموشی
#به_عقب_برنمیگردیم
#بچرخ_تا_بچرخیم
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#محمد_قبادلو
#ریشه_در_خاک
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#آبان_۹۸
.
https://t.me/sepidehdamTv/1446?single
زانیار تندرو یکی از کسانیست که جمهوری اسلامی به جرم حقخواهی، چشمانش را گرفت، او در توییتر خود روایت روز حادثه را اینگونه شرح داده است:
اولین تیر که شلیک شد به کتف و دستم خورد، برگشتم به پشت سرم نگاه کردم، ببینم دوستانم آمدند یا نه، شلیک دوم به صورتم خورد به هر دو چشمم و دقیقاً دو میلیمتری مغزم که باعث شد سمت چپ بدنم کاملاً بیحس شود.
هنگامی که به زمین افتادم اشهد خودم را خواندم فقط میخواستم دست نیروی لباس شخصی نیافتم، چند باری تلاش کردم بلند شوم اما تعادل نداشتم و با صورت به زمین میخوردم موقعی که بالای سرم رسیدند، فکر کردم میخواهند تیر خلاص بزنند، تند تند نفس میکشیدم تا بدانند که زندهام.
کسی آنجا نبود به جز نیروهای سرکوبگر، زمانی که دیدند زنده هستم من را کشانکشان به داخل ماشین بردند. پایم لای در ماشین گیر کرده بود توانایی نداشتم که پایم را جمع کنم، مرا هل دادند به جلو...
تقریبا دو دقیقه گذشت من همچنان بیحال داخل ماشین آنها بودم. بوسیله بیسیم به کسی که احتمالا فرمانده بود خبر دادند: «یک مریض داریم سنگ خورده!»
حالم بدتر و بدتر میشد، ساچمهای که به داخل گلویم رفته بود، باعث شد که خون استفراغ کنم و سپس از حال رفتم، به همین دلیل مرا وسط خیابان از ماشین پایین انداختند و رفتند، چرا که فکر کردند، تمام کرده و مُردهام.»
.
#زانیار_تندرو متولد سال ۱۳۸۴ در تاریخ ۹ آبان در خیابان ۲۴ متری شهرستان پیرانشهر در جریان انقلاب #زن_زندگی_آزادی مورد هدف گلوله ساچمهای نیروهای سپاه، به سر و صورت قرار گرفت و چشم راست خود را از دست داد.
داستان زندگی زانیار و خانوادهاش بسیار تکاندهنده است.
او به همراه خانوادهاش از ایران خارج شد، آنها برای رسیدن به کشوری امن جهت درمان زانیار به ترکیه رفتهاند، در ترکیه مجبور به سفر به صورت مسافر قاچاق، بوسیله قایقهای مهاجران شدند، در بین راه توسط پلیس یونان دستگیر و به ترکیه بازگردانده شدهاند.
در حالی که زانیار نیاز فوری به درمان داشت و با وجود چندین ساچمه در نقاط خطرناکی از سرش، درد شدیدی داشت، آنها را در کمپی بدون امکانات فرستادند، بعد از آنکه این خبر توسط فعالان حقوق بشر رسانهای شد، با کمک و پیگیری مسئولانه عدهای از ایرانیان، زانیار و خانوادهاش به کشوری امن رسیدند، او اکنون تحت درمان است.
.
#رسانه_سپیده_دم
#چشم_برای_آزادی
#الهه_توکلیان
#ضحا_موسوی
#حسین_نادربیگی
#علیه_فراموشی
#به_عقب_برنمیگردیم
#بچرخ_تا_بچرخیم
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#محمد_قبادلو
#ریشه_در_خاک
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#آبان_۹۸
.
https://t.me/sepidehdamTv/1446?single
Telegram
سپیده دم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
به مناسبت ۲۶ خرداد، زادروز مجیدرضا رهنورد قهرمان و نامگذاری این روز به نام روز ملی شیر و خورشید، از شما مخاطبان گرامی دعوت میکنیم خاطره سپیده حجامی مدیر رسانه سپیدهدم را در بخشی از برنامه سمت نو، از یک شب بارانی در زندان امنالعام بیروت ببینید و بشنوید
.
طرح کاور از «قلمفرسا»
.
#رسانه_سپیده_دم
#سپیده_حجامی
#مجیدرضا_رهنورد
#روز_ملی_شیر_و_خورشید
#روز_ملی_شیروخورشید
#سمتنو
#سمت_نو
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
#حمایت_کنیم
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندان_امن_العام_بیروت
#زندانی_سیاسی
#روز_جهانی_زندانی_سیاسی
#زندانیان_بیصدا
#اعترافات_اجباری
#توماج_صالحی
#ابوالفضل_آدینه_زاده
#هر_تولد_یک_فراخوان_خیابانی
.
https://t.me/sepidehdamTv
ارتباط با ادمین سپیدهدم 👇
@sepidehdam_media_Admin
اینستاگرام سپیده دم
https://instagram.com/sepidehdam.media?igshid=YmMyMTA2M2Y=
توییتر سپیده دم
https://twitter.com/Sepidehdam_Tv?s=08
کانال یوتوب
https://youtube.com/channel/UCI7Jy5e7TEPLVYFs2gDrAEw
به مناسبت ۲۶ خرداد، زادروز مجیدرضا رهنورد قهرمان و نامگذاری این روز به نام روز ملی شیر و خورشید، از شما مخاطبان گرامی دعوت میکنیم خاطره سپیده حجامی مدیر رسانه سپیدهدم را در بخشی از برنامه سمت نو، از یک شب بارانی در زندان امنالعام بیروت ببینید و بشنوید
.
طرح کاور از «قلمفرسا»
.
#رسانه_سپیده_دم
#سپیده_حجامی
#مجیدرضا_رهنورد
#روز_ملی_شیر_و_خورشید
#روز_ملی_شیروخورشید
#سمتنو
#سمت_نو
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
#حمایت_کنیم
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندان_امن_العام_بیروت
#زندانی_سیاسی
#روز_جهانی_زندانی_سیاسی
#زندانیان_بیصدا
#اعترافات_اجباری
#توماج_صالحی
#ابوالفضل_آدینه_زاده
#هر_تولد_یک_فراخوان_خیابانی
.
https://t.me/sepidehdamTv
ارتباط با ادمین سپیدهدم 👇
@sepidehdam_media_Admin
اینستاگرام سپیده دم
https://instagram.com/sepidehdam.media?igshid=YmMyMTA2M2Y=
توییتر سپیده دم
https://twitter.com/Sepidehdam_Tv?s=08
کانال یوتوب
https://youtube.com/channel/UCI7Jy5e7TEPLVYFs2gDrAEw
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
زندهیاد فریدون فرخزاد:
«من فکر میکنم هوایی که تنفس میکنیم سیاسی است. مگر میشود آدم زنده از سیاست جدا باشد؟!! یا سیاست از ما جدا باشد؟! ما با سیاست به دنیا میآییم، با سیاست زندگی میکنیم، با سیاست هم میمیریم!»
.
سپیده حجامی، مدیر رسانه سپیدهدم در گفتگو با شبکه ۷ با ارجاع به این سخن زندهیاد «فریدون فرخزاد» به این سوال پاسخ داد:
🟠 چگونه یک فعال و مبارز سیاسی شدم؟
.
لطفاً برای ما بنویسید نقطه عطف زندگی سیاسی شما کجاست؟ چه اتفاقی باعث شد تبدیل به یک مبارز علیه بیداد جمهوری اسلامی شوید؟
.
#رسانه_سپیده_دم
#فریدون_فرخزاد
#سپیده_حجامی
#زن_زندگی_آزادی
#نه
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندانیان_بیصدا
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_عقب_برنمیگردیم
#به_یاد_بیار
#مهسا_امینی
#آبان_۹۸
#بایکوت_جشنواره_فجر
https://t.me/sepidehdamTv
زندهیاد فریدون فرخزاد:
«من فکر میکنم هوایی که تنفس میکنیم سیاسی است. مگر میشود آدم زنده از سیاست جدا باشد؟!! یا سیاست از ما جدا باشد؟! ما با سیاست به دنیا میآییم، با سیاست زندگی میکنیم، با سیاست هم میمیریم!»
.
سپیده حجامی، مدیر رسانه سپیدهدم در گفتگو با شبکه ۷ با ارجاع به این سخن زندهیاد «فریدون فرخزاد» به این سوال پاسخ داد:
🟠 چگونه یک فعال و مبارز سیاسی شدم؟
.
لطفاً برای ما بنویسید نقطه عطف زندگی سیاسی شما کجاست؟ چه اتفاقی باعث شد تبدیل به یک مبارز علیه بیداد جمهوری اسلامی شوید؟
.
#رسانه_سپیده_دم
#فریدون_فرخزاد
#سپیده_حجامی
#زن_زندگی_آزادی
#نه
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندانیان_بیصدا
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_عقب_برنمیگردیم
#به_یاد_بیار
#مهسا_امینی
#آبان_۹۸
#بایکوت_جشنواره_فجر
https://t.me/sepidehdamTv
.
پارسا قبادی، جوانی ۱۸ سالهست که در اعتراضات شامگاه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، در کرمانشاه هدف دهها گلوله قرار گرفت و حال تنها ۱۵ درصد از یک چشمش بینایی دارد.
پارسا متولد ۵ آبان ۱۳۸۳ کوچکترین فرزند یک خانواده با ۳ خواهر و ۲ برادر است، پدرش قناد و مادرش خانهدار است. متاسفانه او به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده و بیماری مادرش در سال دهم تحصیل خود در دبیرستان، مجبور به ترک تحصیل میشود.
او میگوید:
«وقتی خبر بیماری مادرم رو شنیدم، دیگه کلا درس تو مغزم نرفت، ترک تحصیل کردم و از صبح تا شب فقط سرکار بودم، بدون هیچ تفریح یا استراحتی، فقط همین...»
پارسا به ریکاوری، رنگپاشی و خشگیری ماشین مشغول بود، اهل فوتبال و طرفدار تیم استقلال و رئال مادرید و بیش از هر چیز عاشق موسیقی، به ویژه موسیقی رپ اعتراضی، به دلیل مشغله کاری اما وقتی برای پرداختن به موسیقی و ورزش نداشت...
وی که تا پیش از آغاز انقلاب #زن_زندگی_آزادی چندان پیگیر اخبار نبوده، پس از قتل #مهسا_امینی به شدت تحتتاثیر قرار میگیرد...
پارسا:
«از روزی که مهسا امینی به دست جمهوری اسلامی کشته شد، دیگه واقعا اتفاقات سیاسی ایران و مردمم برام اهمیت پیدا کرد، مدام به آینده نامعلوم خودم و مردم ایران فکر میکردم»
در ۳۰ آبان ۱۴۰۱ او به خیابان میرود تا در مراسم چهلم #سینا_نادری جانباخته ۱۶ ساله در اعتراضات، شرکت کند، حدودا ساعت ۹:۳۰ شب، در بلوار فخریه، در منطقه فرهنگیان، همراه با بقیه مردم مشغول شعار دادن بود...
پارسا:
«اونشب یه حسی بهم دست داد، انگار یکی بهم گفت یکی پشت سرت ایستاده، کاش پشت سرم رو نگاه نمیکردم، همین که برگشتم، مستقیم اسلحه رو توی صورتم شلیک کرد، همون لحظه که تیر خوردم، نایستادم، با چشمهایی که نمیدید، فرار کردم»
نیروهای حکومتی به پارسای در حال فرار همچنان شلیک میکنند و او از پشت هدف دهها گلوله ساچمهای قرار میگیرد، او چندین بار زمین میخورد و مجددا با چشمانی که مانند کاسه خون است و بینایی ندارد، بلند شده و به راه خود ادامه میدهد، سرانجام بر اثر شدت خونریزی و درد زیاد، توانش رو از دست میدهد و به زمین میافتد.
او شب حادثه را اینگونه روایت میکند:
«از پشت بهم دستبند زدن، و یه کلت کمری گذاشتن پشت سرم، یکیشون گفت بخوای دست از پا خطا کنی، همینجا مغزت رو میترکونم!»
ماموران حکومتی در همان حال پارسا را مورد ضرب و شتم قرار داده، سوار ماشین کرده و به مکان نامعلومی انتقال میدهند، در آن مکان او را با باتوم و شوکر به شدت کتک میزنند، در حدی که بازوی راست پارسا بر اثر ضربات شوکر دچار سوختگی میشود، در همان وضعیت او را بازجویی میکنند.
پارسا میگوید همان شب در همان حال، اثر انگشت و امضای او را در چندین برگه که نمیداند چه بوده، ثبت کردهاند.
در طی ۴۰ دقیقه بازجویی همراه با ضرب و شتم، پارسا مقاومت کرده و به هیچکدام از سوالها پاسخ روشنی نمیدهد، ماموران حکومتی او را خونین سوار ماشین کرده و دو کوچه پایینتر از منزل پدریاش، در خیابان از ماشین به بیرون پرتاب میکنند، او توسط نزدیکانش به بیمارستان منتقل میشود.
پارسا:
«۷ ساچمه به چشمهام خورده بود، ۴ تا در چشم چپ و ۳ تا در چشم راست، شبکیه، قرنیه و مردمک چشم آسیب دیده بود، دکترها به پدرم گفتن این چشم دیگه چشم نمیشه، قصد داشتن هر دو چشمم رو تخلیه کنند، اما پدرم اجازه نداد و من رو به بیمارستانی در تهران برد»
او تابحال ۶ عمل جراحی سخت انجام داده و تنها ۱۵ درصد از بینایی چشم راست او برگشته، پزشکان امید دارند بینایی را به ۴۰ درصد برسانند، روند درمان او طولانی، طاقتفرسا و بسیار هزینهبر است، خانواده قبادی برای تامین هزینههای سنگین عملهای جراحی بشدت تحت فشار هستند.
پارسا:
«آخرین تصویری که با چشمانم دیدم، اسلحه دست اون بسیجی بود، صورتش رو یادم نمیاد، اسلحه رو که دیدم سر جای خودم میخکوب شدم، همه چیز در ۱ ثانیه گذشت»
او که با ۱۵درصد بینایی به سختی صورت خود را در آینه میبیند به این سوال که به پارسای در آینه چه میگویی؟ اینگونه پاسخ داد:
«راضیام از خودم، به پارسای در آینه میگم دمت گرم»
و در ادامه میگوید:
«بزرگترین آرزویم آزادی کشورم هست»
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#زن_زندگی_آزادی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#مهسا_امینی
گزارش از: #یوحنا_نجدی
#دویچه_وله_فارسی
.
https://t.me/sepidehdamTv/1542?single
پارسا قبادی، جوانی ۱۸ سالهست که در اعتراضات شامگاه ۳۰ آبان ۱۴۰۱، در کرمانشاه هدف دهها گلوله قرار گرفت و حال تنها ۱۵ درصد از یک چشمش بینایی دارد.
پارسا متولد ۵ آبان ۱۳۸۳ کوچکترین فرزند یک خانواده با ۳ خواهر و ۲ برادر است، پدرش قناد و مادرش خانهدار است. متاسفانه او به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده و بیماری مادرش در سال دهم تحصیل خود در دبیرستان، مجبور به ترک تحصیل میشود.
او میگوید:
«وقتی خبر بیماری مادرم رو شنیدم، دیگه کلا درس تو مغزم نرفت، ترک تحصیل کردم و از صبح تا شب فقط سرکار بودم، بدون هیچ تفریح یا استراحتی، فقط همین...»
پارسا به ریکاوری، رنگپاشی و خشگیری ماشین مشغول بود، اهل فوتبال و طرفدار تیم استقلال و رئال مادرید و بیش از هر چیز عاشق موسیقی، به ویژه موسیقی رپ اعتراضی، به دلیل مشغله کاری اما وقتی برای پرداختن به موسیقی و ورزش نداشت...
وی که تا پیش از آغاز انقلاب #زن_زندگی_آزادی چندان پیگیر اخبار نبوده، پس از قتل #مهسا_امینی به شدت تحتتاثیر قرار میگیرد...
پارسا:
«از روزی که مهسا امینی به دست جمهوری اسلامی کشته شد، دیگه واقعا اتفاقات سیاسی ایران و مردمم برام اهمیت پیدا کرد، مدام به آینده نامعلوم خودم و مردم ایران فکر میکردم»
در ۳۰ آبان ۱۴۰۱ او به خیابان میرود تا در مراسم چهلم #سینا_نادری جانباخته ۱۶ ساله در اعتراضات، شرکت کند، حدودا ساعت ۹:۳۰ شب، در بلوار فخریه، در منطقه فرهنگیان، همراه با بقیه مردم مشغول شعار دادن بود...
پارسا:
«اونشب یه حسی بهم دست داد، انگار یکی بهم گفت یکی پشت سرت ایستاده، کاش پشت سرم رو نگاه نمیکردم، همین که برگشتم، مستقیم اسلحه رو توی صورتم شلیک کرد، همون لحظه که تیر خوردم، نایستادم، با چشمهایی که نمیدید، فرار کردم»
نیروهای حکومتی به پارسای در حال فرار همچنان شلیک میکنند و او از پشت هدف دهها گلوله ساچمهای قرار میگیرد، او چندین بار زمین میخورد و مجددا با چشمانی که مانند کاسه خون است و بینایی ندارد، بلند شده و به راه خود ادامه میدهد، سرانجام بر اثر شدت خونریزی و درد زیاد، توانش رو از دست میدهد و به زمین میافتد.
او شب حادثه را اینگونه روایت میکند:
«از پشت بهم دستبند زدن، و یه کلت کمری گذاشتن پشت سرم، یکیشون گفت بخوای دست از پا خطا کنی، همینجا مغزت رو میترکونم!»
ماموران حکومتی در همان حال پارسا را مورد ضرب و شتم قرار داده، سوار ماشین کرده و به مکان نامعلومی انتقال میدهند، در آن مکان او را با باتوم و شوکر به شدت کتک میزنند، در حدی که بازوی راست پارسا بر اثر ضربات شوکر دچار سوختگی میشود، در همان وضعیت او را بازجویی میکنند.
پارسا میگوید همان شب در همان حال، اثر انگشت و امضای او را در چندین برگه که نمیداند چه بوده، ثبت کردهاند.
در طی ۴۰ دقیقه بازجویی همراه با ضرب و شتم، پارسا مقاومت کرده و به هیچکدام از سوالها پاسخ روشنی نمیدهد، ماموران حکومتی او را خونین سوار ماشین کرده و دو کوچه پایینتر از منزل پدریاش، در خیابان از ماشین به بیرون پرتاب میکنند، او توسط نزدیکانش به بیمارستان منتقل میشود.
پارسا:
«۷ ساچمه به چشمهام خورده بود، ۴ تا در چشم چپ و ۳ تا در چشم راست، شبکیه، قرنیه و مردمک چشم آسیب دیده بود، دکترها به پدرم گفتن این چشم دیگه چشم نمیشه، قصد داشتن هر دو چشمم رو تخلیه کنند، اما پدرم اجازه نداد و من رو به بیمارستانی در تهران برد»
او تابحال ۶ عمل جراحی سخت انجام داده و تنها ۱۵ درصد از بینایی چشم راست او برگشته، پزشکان امید دارند بینایی را به ۴۰ درصد برسانند، روند درمان او طولانی، طاقتفرسا و بسیار هزینهبر است، خانواده قبادی برای تامین هزینههای سنگین عملهای جراحی بشدت تحت فشار هستند.
پارسا:
«آخرین تصویری که با چشمانم دیدم، اسلحه دست اون بسیجی بود، صورتش رو یادم نمیاد، اسلحه رو که دیدم سر جای خودم میخکوب شدم، همه چیز در ۱ ثانیه گذشت»
او که با ۱۵درصد بینایی به سختی صورت خود را در آینه میبیند به این سوال که به پارسای در آینه چه میگویی؟ اینگونه پاسخ داد:
«راضیام از خودم، به پارسای در آینه میگم دمت گرم»
و در ادامه میگوید:
«بزرگترین آرزویم آزادی کشورم هست»
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#چشم_برای_آزادی
#علیه_فراموشی
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#زن_زندگی_آزادی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#مهسا_امینی
گزارش از: #یوحنا_نجدی
#دویچه_وله_فارسی
.
https://t.me/sepidehdamTv/1542?single
Telegram
رسانه سپیده دم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
حدود ۳۰۰ روز از بازداشت #نیلوفر_حامدی و #الهه_محمدی دو روزنامهنگار شریف میگذرد. آنها به دلیل تنظیم گزارشهایی درباره بازداشت، قتل و خاکسپاری #مهسا_امینی و مصاحبه با پدر او زندانی شدهاند. این دو زن، این دو انسان عاشق زندگی، خبرنگاری و آزادی همچنان در زندان هستند؛ صدایشان باشیم.
.
#رسانه_سپیده_دم
#روزنامه_نگاران_زندانی
#زندانیان_بی_عدالتی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#محرم_ما_آبانه
#آبان_ادامه_دارد
#عباس_دریس
#آزادی_بیان
#زن_زندگی_آزادی
#به_عقب_برنمیگردیم
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
.
https://t.me/sepidehdamTv
حدود ۳۰۰ روز از بازداشت #نیلوفر_حامدی و #الهه_محمدی دو روزنامهنگار شریف میگذرد. آنها به دلیل تنظیم گزارشهایی درباره بازداشت، قتل و خاکسپاری #مهسا_امینی و مصاحبه با پدر او زندانی شدهاند. این دو زن، این دو انسان عاشق زندگی، خبرنگاری و آزادی همچنان در زندان هستند؛ صدایشان باشیم.
.
#رسانه_سپیده_دم
#روزنامه_نگاران_زندانی
#زندانیان_بی_عدالتی
#سالگرد_مهسا
#کارزار_سه_ماهه
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#محرم_ما_آبانه
#آبان_ادامه_دارد
#عباس_دریس
#آزادی_بیان
#زن_زندگی_آزادی
#به_عقب_برنمیگردیم
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#به_یاد_آر
#ریشه_در_خاک
#چشم_برای_آزادی
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 #چشم_برای_آزادی
🌿 روایت #عسل_جزیده :
«شاید خیلی از شما من رو با این عکسها بشناسید «اسلاید ۲» اسم من عسل هست، عسل جزیده.
۱۸ سالمه و چند روز قبل، برای از دست ندادن بیناییم و درمان چشمم از ایران خارج شدم، تصمیم دارم اتفاقاتی رو که طی یکسال گذشته برام افتاده رو تعریف کنم.
یادمه از ۱۴-۱۵ سالگی مصادف با #آبان_۹۸ ویدیوهای اعتراضات رو میدیدم و لحظهای نبود که گریه نکنم و از اینکه تو خونه نشسته بودم «اجازه شرکت در اعتراضات رو نداشتم» و مردم برای گرفتن حقشون کشته میشدند عذاب وجدان داشتم.
آبان، اعدام #نوید_افکاری و #پرواز۷۵۲ ، جنایات پشت سرهمی بود که منِ نوجوون نمیتونستم هضمش کنم.
درد خانوادههای داغدار، درد من بود و دیگه نه تونستم ببخشم، و نه فراموش کنم. از اون سالها به بعد دادخواهی و انقلاب درونم مثل آتشی که هیچوقت خاموش نمیشه اهداف، دغدغه و مسیر زندگیم رو شکل داد.
کشته شدن #مهسا_امینی شوکهم کرد و فکر میکردم اینبارم اتفاقی نمیافته، اما مردم ایران غافلگیرم کردن.
انقلاب ۱۴۰۱ شکوه، امید و معجزهای بود که در دور دستها هم نمیدیدمش.
فرصتی بود که بلاخره میتونستم برای دادخواهی، عدالت و سرنگونی رژیم جنایتکار "مبارزه" کنم و دیگه تماشاچی نباشم.
مادرم اوایل مثل سایر والدین نگران، از ترس اینکه اتفاقی برام بیافته، نمیذاشت برم.
بعد که مدارس باز شد و دید که با خودم لباس میبرم مدرسه برای پیوستن به اعتراضات، و فهمید دیگه نمیتونه جلوم رو بگیره گفت "هرجا میری باذهم میریم که اگر هم قراره بلایی سرت بیاد، سر جفتمون بیاد"
محل زندگی ما لشت نشا، یه شهر کوچک تو استان گیلان بود اما چون شلوغ نمیشد، برای شرکت در تظاهرات میرفتیم رشت. از زمان باز شدن مدارس تا اونروز، جمعا ۳ بار تونستیم بریم.
بار اول شهرداری، بار دوم از بعدازظهر رفتیم سبزه میدون و
بار سوم در تاریخ ۹ مهر ۱۴۰۱، حدود ساعت ۲ رسیدیم دانشگاه علوم پایه «از صبح همه دانشگاهها فراخوان داده بودن»
نیروهای رژیم جلوی در ایساده بودن و نمیذاشتن خانوادهها برن داخل، میگفتن بچه هاتونو بردن! جمعیت زیاد نبود، روبروی دانشگاه منتظر بقیه بودیم که کم کم شروع کنیم
به ۳۰-۴۰ نفر که رسیدیم شروع کردیم شعار دادن، دست میزدیم و با مامورها «پلیس ضدشورش نبودن» بحث میکردیم. سربازها با اسلحه و باتوم میاومدن جلومون که بترسیم و متفرق شیم.
جمعیت که به ۵۰-۶۰ نفر رسید، گارد ضد شورش اومد و از اونجا درگیری شروع شد.
۴-۵ تا زن چادری داشتن یه دانشجو حدودا ۲۰ ساله رو میبردن، مادرم رو دیدم که برای کمک به دختر رفت جلو و باهاشون درگیر شد. موقعی که دستش رو گرفتن که ببرنش، از پشت کشیدمش که ولش کنن و تو همین گیر و دار، مادرم هلشون داد و خودش و همه افتادن روی زمین.
مادرم که بلند شد سنگریزههای بغل خیابون رو با مشت پرت میکردم سمت مامورها «همه اینا خیلی سریع اتفاق افتاد، تقریبا در ۱ دقیقه»
وقتی اومدن جلو و میخواستیم فرار کنیم، شروع کردن تیر زدن.
یه صدای خیلی بلند اومد، گوشام رو از درد گرفتم و جیغ کشیدم. فکر میکردم گاز اشکآور یا بمب صوتی جلوم منفجر شده. چشمام هیچی نمیدید، موقع دویدن حس کردم صورتم خیسه، تازه اونموقع فهمیدم که "تیر" خوردم.
اومدیم تو کوچه، مادرم دستم رو گذاشت روی سرش، گفت ببین داره خون میاد؟ یه مشت مو چسبید به دستم، داشت خون میاومد.
نشستم رو آسفالت چیزی بجز چند تصویر و این صداها یادم نیست:
«-بمیرم برات مامان، دندونتو شکستن
-دستمال بدین بهش
-برسونیمتون بیمارستان؟
-شوهرم ماشین داره الان میاد
-باید برید بوعلی سینا
-اونجا خطرناکه
-الان زنگ میزنم تاکسی»
یه بیمارستان زنان زایمان همونجا بود که درش رو بسته بودن و کسی رو راه نمیدادن، یکی داشت در میزد و داد میزد اینجا مصدوم داریم، کمک کنید
مادرم با اینکه حالش بد بود، حواسش بود گیر نیفتیم. با یه تاکسی بخشی از مسیر رو اومدیم و از اونجا به بعد یکی از آشناها اومد دنبالمون و رسوندمون خونه.
متوجه میشدم که خانواده/آشناهامون میاومدن بالاسرم و دنبال دکتر میگشتن.
چشم چپم به قدری درد میکرد که باز نمیشد، بهم گفتن چشماتو باز کن تا حداقل بفهمیم بینایی داری یا نه، گفتم یه چیز قرمز میبینم.
فردای اون روز رفتیم دکتر برای معاینه چشم «به دلایل امنیتی اسم دکتر هارو نمیارم»
دکتر بی هیچ هزینهای عملم کرد، به این امید که گلوله رو در بیاره و «شاید» بیناییم برگرده.
گلوله به جمجمهام اصابت کرده بود، نمیتونستن درش بیارن و هیچ شانسی هم برای بازگشت دوباره بیناییم نبود.
🟠 ادامه روایت 👇
🟠 #چشم_برای_آزادی
🌿 روایت #عسل_جزیده :
«شاید خیلی از شما من رو با این عکسها بشناسید «اسلاید ۲» اسم من عسل هست، عسل جزیده.
۱۸ سالمه و چند روز قبل، برای از دست ندادن بیناییم و درمان چشمم از ایران خارج شدم، تصمیم دارم اتفاقاتی رو که طی یکسال گذشته برام افتاده رو تعریف کنم.
یادمه از ۱۴-۱۵ سالگی مصادف با #آبان_۹۸ ویدیوهای اعتراضات رو میدیدم و لحظهای نبود که گریه نکنم و از اینکه تو خونه نشسته بودم «اجازه شرکت در اعتراضات رو نداشتم» و مردم برای گرفتن حقشون کشته میشدند عذاب وجدان داشتم.
آبان، اعدام #نوید_افکاری و #پرواز۷۵۲ ، جنایات پشت سرهمی بود که منِ نوجوون نمیتونستم هضمش کنم.
درد خانوادههای داغدار، درد من بود و دیگه نه تونستم ببخشم، و نه فراموش کنم. از اون سالها به بعد دادخواهی و انقلاب درونم مثل آتشی که هیچوقت خاموش نمیشه اهداف، دغدغه و مسیر زندگیم رو شکل داد.
کشته شدن #مهسا_امینی شوکهم کرد و فکر میکردم اینبارم اتفاقی نمیافته، اما مردم ایران غافلگیرم کردن.
انقلاب ۱۴۰۱ شکوه، امید و معجزهای بود که در دور دستها هم نمیدیدمش.
فرصتی بود که بلاخره میتونستم برای دادخواهی، عدالت و سرنگونی رژیم جنایتکار "مبارزه" کنم و دیگه تماشاچی نباشم.
مادرم اوایل مثل سایر والدین نگران، از ترس اینکه اتفاقی برام بیافته، نمیذاشت برم.
بعد که مدارس باز شد و دید که با خودم لباس میبرم مدرسه برای پیوستن به اعتراضات، و فهمید دیگه نمیتونه جلوم رو بگیره گفت "هرجا میری باذهم میریم که اگر هم قراره بلایی سرت بیاد، سر جفتمون بیاد"
محل زندگی ما لشت نشا، یه شهر کوچک تو استان گیلان بود اما چون شلوغ نمیشد، برای شرکت در تظاهرات میرفتیم رشت. از زمان باز شدن مدارس تا اونروز، جمعا ۳ بار تونستیم بریم.
بار اول شهرداری، بار دوم از بعدازظهر رفتیم سبزه میدون و
بار سوم در تاریخ ۹ مهر ۱۴۰۱، حدود ساعت ۲ رسیدیم دانشگاه علوم پایه «از صبح همه دانشگاهها فراخوان داده بودن»
نیروهای رژیم جلوی در ایساده بودن و نمیذاشتن خانوادهها برن داخل، میگفتن بچه هاتونو بردن! جمعیت زیاد نبود، روبروی دانشگاه منتظر بقیه بودیم که کم کم شروع کنیم
به ۳۰-۴۰ نفر که رسیدیم شروع کردیم شعار دادن، دست میزدیم و با مامورها «پلیس ضدشورش نبودن» بحث میکردیم. سربازها با اسلحه و باتوم میاومدن جلومون که بترسیم و متفرق شیم.
جمعیت که به ۵۰-۶۰ نفر رسید، گارد ضد شورش اومد و از اونجا درگیری شروع شد.
۴-۵ تا زن چادری داشتن یه دانشجو حدودا ۲۰ ساله رو میبردن، مادرم رو دیدم که برای کمک به دختر رفت جلو و باهاشون درگیر شد. موقعی که دستش رو گرفتن که ببرنش، از پشت کشیدمش که ولش کنن و تو همین گیر و دار، مادرم هلشون داد و خودش و همه افتادن روی زمین.
مادرم که بلند شد سنگریزههای بغل خیابون رو با مشت پرت میکردم سمت مامورها «همه اینا خیلی سریع اتفاق افتاد، تقریبا در ۱ دقیقه»
وقتی اومدن جلو و میخواستیم فرار کنیم، شروع کردن تیر زدن.
یه صدای خیلی بلند اومد، گوشام رو از درد گرفتم و جیغ کشیدم. فکر میکردم گاز اشکآور یا بمب صوتی جلوم منفجر شده. چشمام هیچی نمیدید، موقع دویدن حس کردم صورتم خیسه، تازه اونموقع فهمیدم که "تیر" خوردم.
اومدیم تو کوچه، مادرم دستم رو گذاشت روی سرش، گفت ببین داره خون میاد؟ یه مشت مو چسبید به دستم، داشت خون میاومد.
نشستم رو آسفالت چیزی بجز چند تصویر و این صداها یادم نیست:
«-بمیرم برات مامان، دندونتو شکستن
-دستمال بدین بهش
-برسونیمتون بیمارستان؟
-شوهرم ماشین داره الان میاد
-باید برید بوعلی سینا
-اونجا خطرناکه
-الان زنگ میزنم تاکسی»
یه بیمارستان زنان زایمان همونجا بود که درش رو بسته بودن و کسی رو راه نمیدادن، یکی داشت در میزد و داد میزد اینجا مصدوم داریم، کمک کنید
مادرم با اینکه حالش بد بود، حواسش بود گیر نیفتیم. با یه تاکسی بخشی از مسیر رو اومدیم و از اونجا به بعد یکی از آشناها اومد دنبالمون و رسوندمون خونه.
متوجه میشدم که خانواده/آشناهامون میاومدن بالاسرم و دنبال دکتر میگشتن.
چشم چپم به قدری درد میکرد که باز نمیشد، بهم گفتن چشماتو باز کن تا حداقل بفهمیم بینایی داری یا نه، گفتم یه چیز قرمز میبینم.
فردای اون روز رفتیم دکتر برای معاینه چشم «به دلایل امنیتی اسم دکتر هارو نمیارم»
دکتر بی هیچ هزینهای عملم کرد، به این امید که گلوله رو در بیاره و «شاید» بیناییم برگرده.
گلوله به جمجمهام اصابت کرده بود، نمیتونستن درش بیارن و هیچ شانسی هم برای بازگشت دوباره بیناییم نبود.
🟠 ادامه روایت 👇
.
🟠 آرتین احمدی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود از مزایده تابلوی نقاشی تحت عنوان "به قیمت یک چشم" برای تامین هزینههای درمان چشمش خبر داد.
این جوان هنرمند نقاش که در اعتراضات مردمی چشم خود را با اصابت گلوله ساچمهای از دست داد، در توضیح تابلویی که برای مزایده گذاشته، نوشته:
"به قیمت یک چشم"
🟩تکنیک سیاه قلم🔸️
⬜️ابعاد a3🔸️
🟥سبک: فتورئالیسم🔸️
___________
تک چشم خونین رز فقط حکایت از یک شب ترسناک و توأم با درد نبود، یک شب و شبهای بعد، یک شب و دردهای بعد، یک شب و اشکهای بعد...
تک چشم خونین رز بیناتر از همیشه قرمزی خون را میدید و رساتر از همیشه نغمهی آزادی را فریاد میزد.
حالا آرزوهای رز روی صورتش حک شده بود، هرکه رز را میدید میفهمید که این دختر فقط یک خواسته داشته!
آزادی!
گران یا ناچیز، نمیدانم اما رز بهای آزادی را پرداخت کرد و تاریکی مطلق را به دنیای تاریک ترجیح داد.
رز در این نقاشی نماد ماست، مایی که بعد از دو سال درد و خون و تهدید و تحقیر، همچنان زیرلب نغمهی آزادی را زمزمه میکنیم و با چشمی که برای ذرهای نور سو سو میزند هنوز کورسوی امیدی داریم و میجنگیم برای زنده ماندن، اگرچه با کشیدن نقاشی.
___________
برای ادامه روند درمان چشمم نقاشی"به قیمت یک چشم" به مزایده گذاشته میشه جهت شرکت در مزایده دایرکت پاسخگوام"
.
#رسانه_سپیده_دم
#آسیب_دیدگان_چشمی
#آرتین_احمدی
#چشم_برای_آزادی
#توماج_صالحی
#رضا_رسايی
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#عباس_دریس
#مجاهد_کورکور
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#تفنگ_ساچمه_ای
#به_عقب_برنمیگردیم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2641
🟠 آرتین احمدی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی با انتشار پستی در صفحه اینستاگرام خود از مزایده تابلوی نقاشی تحت عنوان "به قیمت یک چشم" برای تامین هزینههای درمان چشمش خبر داد.
این جوان هنرمند نقاش که در اعتراضات مردمی چشم خود را با اصابت گلوله ساچمهای از دست داد، در توضیح تابلویی که برای مزایده گذاشته، نوشته:
"به قیمت یک چشم"
🟩تکنیک سیاه قلم🔸️
⬜️ابعاد a3🔸️
🟥سبک: فتورئالیسم🔸️
___________
تک چشم خونین رز فقط حکایت از یک شب ترسناک و توأم با درد نبود، یک شب و شبهای بعد، یک شب و دردهای بعد، یک شب و اشکهای بعد...
تک چشم خونین رز بیناتر از همیشه قرمزی خون را میدید و رساتر از همیشه نغمهی آزادی را فریاد میزد.
حالا آرزوهای رز روی صورتش حک شده بود، هرکه رز را میدید میفهمید که این دختر فقط یک خواسته داشته!
آزادی!
گران یا ناچیز، نمیدانم اما رز بهای آزادی را پرداخت کرد و تاریکی مطلق را به دنیای تاریک ترجیح داد.
رز در این نقاشی نماد ماست، مایی که بعد از دو سال درد و خون و تهدید و تحقیر، همچنان زیرلب نغمهی آزادی را زمزمه میکنیم و با چشمی که برای ذرهای نور سو سو میزند هنوز کورسوی امیدی داریم و میجنگیم برای زنده ماندن، اگرچه با کشیدن نقاشی.
___________
برای ادامه روند درمان چشمم نقاشی"به قیمت یک چشم" به مزایده گذاشته میشه جهت شرکت در مزایده دایرکت پاسخگوام"
.
#رسانه_سپیده_دم
#آسیب_دیدگان_چشمی
#آرتین_احمدی
#چشم_برای_آزادی
#توماج_صالحی
#رضا_رسايی
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#عباس_دریس
#مجاهد_کورکور
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#تفنگ_ساچمه_ای
#به_عقب_برنمیگردیم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2641
Telegram
رسانه سپیده دم
.
🟠 آرتین احمدی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی نقاشی خود را برای درمان چشمش به مزایده گذاشت...
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 آرتین احمدی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی نقاشی خود را برای درمان چشمش به مزایده گذاشت...
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 گفتگوی لایو
پارسا قبادی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی است.
او که در زمان آسیبدیدگی تنها ۱۸سال داشت، تا به امروز روزها و لحظات سخت، عذابآور و دردناکی را طی کرده است...
با ما همراه باشید در یک گفتگوی بدون سانسور و صمیمی با پارسا قبادی پسر شجاع ایران.
زمان: دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
ساعت ۱۰ شب بوقت ایران
🟠 این گفتگو را در صفحه اینستاگرام رسانه سپیدهدم تماشا کنید.
@sepidehdam.media
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#آسیب_دیدگان_چشمی
#چشم_برای_آزادی
#گفتگوی_زنده
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#سپیده_حجامی
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 گفتگوی لایو
پارسا قبادی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی است.
او که در زمان آسیبدیدگی تنها ۱۸سال داشت، تا به امروز روزها و لحظات سخت، عذابآور و دردناکی را طی کرده است...
با ما همراه باشید در یک گفتگوی بدون سانسور و صمیمی با پارسا قبادی پسر شجاع ایران.
زمان: دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳
ساعت ۱۰ شب بوقت ایران
🟠 این گفتگو را در صفحه اینستاگرام رسانه سپیدهدم تماشا کنید.
@sepidehdam.media
.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#آسیب_دیدگان_چشمی
#چشم_برای_آزادی
#گفتگوی_زنده
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#سپیده_حجامی
https://t.me/sepidehdamTv
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
🟠 روز واقعه به روایت پارسا قبادی
پارسا قبادی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی است. او که در زمان آسیبدیدگی تنها ۱۸سال داشت، تا به امروز روزها و لحظات سخت، عذابآور و دردناکی را طی کرده است. در بخشی از گفتگوی لایو در رسانه سپیدهدم او چگونگی آسیبدیدگی و روند درمان خود را روایت کرد.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#آسیب_دیدگان_چشمی
#چشم_برای_آزادی
#نه_به_اعدام
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#سپیده_حجامی
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روز واقعه به روایت پارسا قبادی
پارسا قبادی یکی از آسیبدیدگان چشمی جنبش #زن_زندگی_آزادی است. او که در زمان آسیبدیدگی تنها ۱۸سال داشت، تا به امروز روزها و لحظات سخت، عذابآور و دردناکی را طی کرده است. در بخشی از گفتگوی لایو در رسانه سپیدهدم او چگونگی آسیبدیدگی و روند درمان خود را روایت کرد.
#رسانه_سپیده_دم
#پارسا_قبادی
#آسیب_دیدگان_چشمی
#چشم_برای_آزادی
#نه_به_اعدام
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#سپیده_حجامی
https://t.me/sepidehdamTv