✍امشب، به حکم پنجشنبه بودن، بچهها دیر خوابیدن.
داره بارون میاد و اهل فامیلِ عروسدوماد تازهی کوچمون، با آهنگ کُردی حسابی دارن قر میدن.
اتاقخوابها و آشپزخونه رو جمع و جور کردم و نخود و لوبیاهای آش فردا رو گذاشتم خیس بخوره.
میخوام سرمو بذارم رو بالشتم و بخواااابم تا صبح فردا، اما خوابم نمیاد خب.
آهنگ«این گل مال منه از گلبرگهاش دل بِکنید» رو از موبایلم پلی میکنم و به این فکر میکنم این کتابی که سه شب باهاش زندگی کردم چه حرفی برام داشت؟!
#برای_زندگی_مینویسم
#کتابخوانی_با_سپیده📚
داره بارون میاد و اهل فامیلِ عروسدوماد تازهی کوچمون، با آهنگ کُردی حسابی دارن قر میدن.
اتاقخوابها و آشپزخونه رو جمع و جور کردم و نخود و لوبیاهای آش فردا رو گذاشتم خیس بخوره.
میخوام سرمو بذارم رو بالشتم و بخواااابم تا صبح فردا، اما خوابم نمیاد خب.
آهنگ«این گل مال منه از گلبرگهاش دل بِکنید» رو از موبایلم پلی میکنم و به این فکر میکنم این کتابی که سه شب باهاش زندگی کردم چه حرفی برام داشت؟!
#برای_زندگی_مینویسم
#کتابخوانی_با_سپیده📚
✍فک کنم همه به اینکه دنیا محل گذره، واقف و بینا شدهباشیم؛ ولی خب! پس دیگه چمونه که هنوز با بندگی کلی فاصله داریم!
#برای_زندگی_مینویسم
#برای_زندگی_مینویسم
✍🏻آشمون که آماده شد، بردمشون بالاپشتبوم. خواستم چادر بزنم دیدم از پسش بر نمیام.
پتو پیچشون کردم و سهتایی+یه مهمون دور سفره حصیری جمع شدیم و با یادِخدا و بهبه و چهچه و الحمدالله نوشجان کردیم.
داشت بهمون خوش میگذشت اما دلم پیش نمازجمعه گیر بود.
از اونبالا، صدای خطبههای امامجمعه خیلی گنگ شنیده میشد و من برای پسرها کتاب میخوندم.
نمیشد تنهاشون بذارم و برم، وضعیت اعصاب و روانشون در کنار همدیگه خیلی خطری بود.🥲
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
پتو پیچشون کردم و سهتایی+یه مهمون دور سفره حصیری جمع شدیم و با یادِخدا و بهبه و چهچه و الحمدالله نوشجان کردیم.
داشت بهمون خوش میگذشت اما دلم پیش نمازجمعه گیر بود.
از اونبالا، صدای خطبههای امامجمعه خیلی گنگ شنیده میشد و من برای پسرها کتاب میخوندم.
نمیشد تنهاشون بذارم و برم، وضعیت اعصاب و روانشون در کنار همدیگه خیلی خطری بود.🥲
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
✍هوا داشت سرد میشد و پسرها هم حاضر نبودند لباس گرمتری بپوشند. پیشنهاد بالکن رو دادم با ساخت سقف پتویی. (پتو صورتیه😅)
+مامان پفک
-مامان چیپس و ماست
+مامان شیرکاکائو
-مامان لواشک
+-برامون میخری؟!
مامان که خودش خیلی بیشتر از اون دو تا، دلش پفک میخواست گفت: «بعلههه. لباس بپوشید بریم»
-نه، تو برو ما هستیم.
+نمیشه که دوتایی بمونید؟!
-قول میدیم دعوا نکنیم.
قبول میکنم و چادرمو سرم میذارم که برم و یادم میافته نماز نخوندم🥲
با خودم دودوتا چهارتا میکنم؛ یعنی میتونن قد دوتاچهار رکعت نماز من، صبر کنن و دعواشون نشه؟
+بچهها قبل رفتن باید نمازمو بخونم.یادتون نره شرط خریدن خوراکی چی بودا؟!
+باشه دعوا نمیکنیم.
- نهه!!! دوست داداش.
این سه چهار ساعت بعدازظهر با هم دوست بودن، خیلی دوست. تا میشد به دلشون راه اومدم حتی تو خریدن چیپس. دو تا خریدم با دو تا ماست جدا. براشون عجیب بود! آخه ما یاد گرفته بودیم سهتایی از یه بسته بخوریم با یه ماست.😬
عکس : هر دو تا زیر پتو.
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
+مامان پفک
-مامان چیپس و ماست
+مامان شیرکاکائو
-مامان لواشک
+-برامون میخری؟!
مامان که خودش خیلی بیشتر از اون دو تا، دلش پفک میخواست گفت: «بعلههه. لباس بپوشید بریم»
-نه، تو برو ما هستیم.
+نمیشه که دوتایی بمونید؟!
-قول میدیم دعوا نکنیم.
قبول میکنم و چادرمو سرم میذارم که برم و یادم میافته نماز نخوندم🥲
با خودم دودوتا چهارتا میکنم؛ یعنی میتونن قد دوتاچهار رکعت نماز من، صبر کنن و دعواشون نشه؟
+بچهها قبل رفتن باید نمازمو بخونم.یادتون نره شرط خریدن خوراکی چی بودا؟!
+باشه دعوا نمیکنیم.
- نهه!!! دوست داداش.
این سه چهار ساعت بعدازظهر با هم دوست بودن، خیلی دوست. تا میشد به دلشون راه اومدم حتی تو خریدن چیپس. دو تا خریدم با دو تا ماست جدا. براشون عجیب بود! آخه ما یاد گرفته بودیم سهتایی از یه بسته بخوریم با یه ماست.😬
عکس : هر دو تا زیر پتو.
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
✍ بهوقت گلودردی که بیخوابت میکنه و آبی که این ساعت راهی کتری میشه تا بجوشه و خوابی که از چشمهام پریده؛ سلااااام زندگی.😅🌱
#برای_زندگی_مینویسم
#برای_زندگی_مینویسم
✍خدایا میشه قدرتِ« بشکن🫰، جمعشو🙌» رو برای من راه بندازی؟
لطفنننن🤲🥺🙁
این تن دیگه یارای جمعیدن ندااااره😶🌫
#برای_زندگی_مینویسم
لطفنننن🤲🥺🙁
این تن دیگه یارای جمعیدن ندااااره😶🌫
#برای_زندگی_مینویسم
✍نباید یادمون بره که زندگی تو هر شرایطی قشنگیهاش رو داره و ما برای قشنگزندگی کردن به این دنیا اومدیم! چیزی که مدام فراموشم میشه و غرق در غمها و غصههام و نشدنهام میشم؛ لعنت بر شیطون پشت گوش😒
خلاصه که زور شیطون هرچقدرم باشه به قوای فرشتههای مهربون نمیرسه که😍😘 امشب فرشتههای مهربون، دستمو گرفتن و منو مهمون نوشتهها و عکسهای یه دوست هنرمند کردند.انقده جون گرفتم که دلم میخواد الان صبح باشه و من مشغول رقصیدن برای یه زندگیِ شاد😇😍🥰
#برای_زندگی_مینویسم
خلاصه که زور شیطون هرچقدرم باشه به قوای فرشتههای مهربون نمیرسه که😍😘 امشب فرشتههای مهربون، دستمو گرفتن و منو مهمون نوشتهها و عکسهای یه دوست هنرمند کردند.انقده جون گرفتم که دلم میخواد الان صبح باشه و من مشغول رقصیدن برای یه زندگیِ شاد😇😍🥰
#برای_زندگی_مینویسم
✍🏻
دیروز وقتی از مدرسه اومد خونه، بالای بینیش حسااابی قرمز و بادکرده بود.
خودش خیلی منطقی و خونسرد انگاری که یه اتفاق عادی افتاده باشه گفت:« پام پیچ خورد و افتادم زمین.»
تو دلم بلبشو که بود ولی خب قطعا نباید به رو میاوردم وقتی خودش هم انقدر بالغانه داشت رفتار میکرد.
تهوتوی ماجرا رو درآوردم که کی اومد سراغش؟ کی نازشو کشید؟ کی کمکش کرد بره خون رو از صورتش پاک کنه؟!
جواب: خودم تنها!!!
چطور ممکنه؟؟؟؟ مدیر؟ ناظم؟ معلم؟ نباید کمکی میکردن به بچهم؟
توقع من بالاست یا اصولی همینه؟
من با این سنم از خون میترسم و از ترس پسرکمم باخبرم. همراهیش بنظرم کاملا بهجا بود اما گویا کسی کنارش نبود.
این اتفاق ساعت۱، به محض ورودش به کلاس افتاد.
انتظار داشتم معلمشون، دیروز غروب بهم پیام بده و منو در جریان ماجرا بذاره که چی شده؟! ولی تا امروزم که خبری نشد؛ حتی دریغ از یه احوالپرسی ساده...
و استرس ماجرا اینجاست که شکستگی بینی تو بچههای این سنی، پنجشش روز بعد حادثه مشخص میشه، طبق نظر دکترش😔
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
دیروز وقتی از مدرسه اومد خونه، بالای بینیش حسااابی قرمز و بادکرده بود.
خودش خیلی منطقی و خونسرد انگاری که یه اتفاق عادی افتاده باشه گفت:« پام پیچ خورد و افتادم زمین.»
تو دلم بلبشو که بود ولی خب قطعا نباید به رو میاوردم وقتی خودش هم انقدر بالغانه داشت رفتار میکرد.
تهوتوی ماجرا رو درآوردم که کی اومد سراغش؟ کی نازشو کشید؟ کی کمکش کرد بره خون رو از صورتش پاک کنه؟!
جواب: خودم تنها!!!
چطور ممکنه؟؟؟؟ مدیر؟ ناظم؟ معلم؟ نباید کمکی میکردن به بچهم؟
توقع من بالاست یا اصولی همینه؟
من با این سنم از خون میترسم و از ترس پسرکمم باخبرم. همراهیش بنظرم کاملا بهجا بود اما گویا کسی کنارش نبود.
این اتفاق ساعت۱، به محض ورودش به کلاس افتاد.
انتظار داشتم معلمشون، دیروز غروب بهم پیام بده و منو در جریان ماجرا بذاره که چی شده؟! ولی تا امروزم که خبری نشد؛ حتی دریغ از یه احوالپرسی ساده...
و استرس ماجرا اینجاست که شکستگی بینی تو بچههای این سنی، پنجشش روز بعد حادثه مشخص میشه، طبق نظر دکترش😔
#مادرانه #برای_زندگی_مینویسم
من خورهٔ دیدنِ فیلمِ کوتاهم و این فیلم اوج همه فیلم کوتاههایی بود که دیدم.
تو دو دقیقه بهم کلیییی حس ماورابشری منتقل کرد.🥹
#برای_زندگی_مینویسم
تو دو دقیقه بهم کلیییی حس ماورابشری منتقل کرد.🥹
#برای_زندگی_مینویسم
هوا آفتابیه آفتابی بود.
اما دلش خواست با چتر بازش، از خونه بزنه بیرون و قدم بزنه و همون حال هم برگرده خونه.
نتیجهی بینتیجه موندنِ مخالفت کردنم با تصمیمش😁 : نشوندن لبخند روی لبِ رهگذرها، وقتی که با این صحنه مواجه میشدند.
#برای_زندگی_مینویسم
اما دلش خواست با چتر بازش، از خونه بزنه بیرون و قدم بزنه و همون حال هم برگرده خونه.
نتیجهی بینتیجه موندنِ مخالفت کردنم با تصمیمش😁 : نشوندن لبخند روی لبِ رهگذرها، وقتی که با این صحنه مواجه میشدند.
#برای_زندگی_مینویسم