اگه قبول داشته باشیم که «آب» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
و اگر قبول داشته باشیم که «زمین» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
باید برای غم این دونفر، برای دل شکستهشون، بیشتر از همه عااالم گریست
برای اون آبی که نتونست حسین(ع) روسیراب کنه
و برای اون تکه زمینی که سر سیدالشهدا رو در آغوش گرفت.
و اگر قبول داشته باشیم که «زمین» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
باید برای غم این دونفر، برای دل شکستهشون، بیشتر از همه عااالم گریست
برای اون آبی که نتونست حسین(ع) روسیراب کنه
و برای اون تکه زمینی که سر سیدالشهدا رو در آغوش گرفت.
سربندِ سبزِ یاحسین رو که گوشه مبل بود، بستم به سرم و فکرم رفت سمت نون بربری داغ و خوشبویی که صبح، قبل رفتن سرکار، توی سفره گذاشته بود.
بچهها، صبحونه خونه نبودند. من بودم و میل همیشگی نداشتن به صبحانه و یه نون بربری که حیفم میومد از دستش بدم.
مزه تخم مرغ آبپز پرحنا که چند روز پیش خورده بودم زیر زبونم بود.
پاشدم و یدونه تخم پرحنا و یدونه تخم پاکوتاه از جاتخم مرغی برداشتم و انداختم تو قابلمه آب جوش.
نه اینکه حالا خیلی تخممرغ خور باشم، بیشتر میخواستم طعم هاشون رو باهم مقایسه کنم.
تا زردی تخممرغها شکلِ یه توپِ گرد و تپلی بشه، فیلترشکن رو روشن کردم و زدم روی آیکون توییتر. حواسم بود که سرصبحی گیر توییتهایی که اعصاب، خطخطی میکنن نیفتم. انگشتم رو گرفتم رو صفحه و رفتم بالا و بالا و بالاتر. تا رسیدم به ویدیو از اکونتی که فالوش نداشتم؛ صدای «نای رومی». یه جور شیپور جنگی بوده که صدای بلند و مخوفی داشته و گویا عمرسعد از روز هشتم ماه محرم دستور داده بود که این شیپور رو به خیمههای امام حسین جان(ع) بزنن.
ویدیو لود شد و صدا تو کل وجودم پیچید. دچار وهم، ترس، وحشت بسیار زیادی شدم. راحت بگم، داغون شدم، شکستم. حتی الان هم که چندساعتی از شنیدن اون صدا میگذره، توی گوشم احساس سنگینی زیادی حس میکنم.
ویدیو صدای بلندی نداشت؛ صدای ویدیو از پشت گوشی، به خوفناکی صدایی که تو روز عاشورا در کربلا پخش شد، نبود؛ پس این حس چیه با من؟!
سپیده تو هنوز لب و دهنی و ادعا و ادعا و ادعا!!
ما چی از عاشورا میدونیم! هیچی دقیقا هیچی! و همین هیچی، جوری اشکِ قلبمون رو جاری میکنه که آه و واویلا. اگر در بطن ماجرا بودیم، چی میشد؟ تو خودِ ماجرا بودن با از بیرون ادعا داشتن، فرقش از بهشته تا جهنم.
و سوالی که از خودم می پرسم:« تا کجا میتونم پای ادعای «جانم فدای دینم» بمونم؟میتونم اصلا؟؟؟»
من حتی نتونستم سوختنِ خیمه ساختگی رو تاب بیارم.موقع آتیش زدن، از اول جمعیت پا تند کردم تا برسم ته جمعیت. روم رو برگردونم پشت به مراسم و دست گذاشتم رو قلبی که داشت از سینه بیرون میزد.
زینب بودن از من خیلی دوره؛ ازم بر نمیاد. اما مرام اهل بیت و معصومین اینه که اگه قسمشون بدی ازشون برمیاد که بشی مثه خودشون؛ مثلا من بشم زینبی که طاقت میاره غمهایی که حتی به زبون آوردنش هم درد داره. مثلا من بشم حضرت معصومهای که از تبلیغ دین در هیچ موقعیت مضایقه نکرد. مثلا من بشم مامانم، مامانِ قشنگ مذهبیم، حضرت فاطمه الزهرا(س)…
میشه که بشیم. فقط کافیه که بخوایم و بقیه ش رو بسپاریم دستِ خودشون تا راه رو برامون باز کنن. اونوقت ما میمونیم و سنجش قد و اندازه جُربُزه مون.
و خدا میخره ما رو به قیمت بهشت، اگه توکل و توسلمون قوی باشه.
زنگ زدم بهش از وحشتی که صدای «نای رومی» به تنم انداخت بگم. پشت فرمون بود و جواب نداد. پیام دادم:« کار نداشتم مراقب خودت باش😘 حیفه تا شهادت هست با تصادف بمیریم❤️ »
جواب داد:« ایشالا که حیف نشیم»
حیف نمردن، راهِ سختی رو میطلبه از نگاهِ دنیایی. اما وقتی میدونیم تهش مرگه چرا شهادت نباشه ته ماجرامون؟چرا اسلام ستیزی؟ چرا ناسزاگویی به مقدسات؟ چرا حرمت شکنی؟
حرمت شکنیهای توی مراسم امام حسین امسال کم نبودند(مسخره ترینشون از دیدِ من زنجیر زدن دخترهای بیحجاب تو صف مردان بود؛ بدتر از اینها هم دیدم، اما این مسخره ترینش بود)
انقدر عاشق کار مردونه انجام دادن هستن یعنی ؟ نمیدونن خدا برای خانومی آفریدتشون؟ نمیدونن نافِ بیرون و شلوار تا فاق پاره نشونه… بگذریم؛ نمیگم نشونه چیه! اصلا فک کن خوشگلی، خوشگلی هایی که ما خانمهای باحجاب، جور خیلی خاص و ارزشمندی، قدرش رو میدونیم.
این کره خاکی، از ازل دیده این چنین اتفاقهایی رو. اما حماسه حسینی نشون داد که نیروی شهادت ۷۲ نفر میتونه از نیروی سه هزار سرباز بسیار قویتر ظاهر بشه.
و اینجاست که کیفیت مهمه نه کمیت؟!
📢وقتشه که برم سر سوال اصلی از خودم:« با این اوضاع و احوال، حواست به کیفیتِ دوستیِ خودت با قائم آل محمد هست؟ چقدر کیفیت داره رابطه تون؟»
خدایا به قمربنی هاشم قسمت میدم، شیرِ شلکن-سفتکنِ منو توکارهام ببند!
اخلاقِ قشنگِ پیامبر اسلام هم روزیم کن! تا تندی نکنم برای هر ریز و درشتی که می بینم؛ بیتعارف بگم با این اخلاق پیش برم بدتر گَند میزنم به آرمان شهرِ قشنگ و اسلامی که تو ذهنمه.
بچهها، صبحونه خونه نبودند. من بودم و میل همیشگی نداشتن به صبحانه و یه نون بربری که حیفم میومد از دستش بدم.
مزه تخم مرغ آبپز پرحنا که چند روز پیش خورده بودم زیر زبونم بود.
پاشدم و یدونه تخم پرحنا و یدونه تخم پاکوتاه از جاتخم مرغی برداشتم و انداختم تو قابلمه آب جوش.
نه اینکه حالا خیلی تخممرغ خور باشم، بیشتر میخواستم طعم هاشون رو باهم مقایسه کنم.
تا زردی تخممرغها شکلِ یه توپِ گرد و تپلی بشه، فیلترشکن رو روشن کردم و زدم روی آیکون توییتر. حواسم بود که سرصبحی گیر توییتهایی که اعصاب، خطخطی میکنن نیفتم. انگشتم رو گرفتم رو صفحه و رفتم بالا و بالا و بالاتر. تا رسیدم به ویدیو از اکونتی که فالوش نداشتم؛ صدای «نای رومی». یه جور شیپور جنگی بوده که صدای بلند و مخوفی داشته و گویا عمرسعد از روز هشتم ماه محرم دستور داده بود که این شیپور رو به خیمههای امام حسین جان(ع) بزنن.
ویدیو لود شد و صدا تو کل وجودم پیچید. دچار وهم، ترس، وحشت بسیار زیادی شدم. راحت بگم، داغون شدم، شکستم. حتی الان هم که چندساعتی از شنیدن اون صدا میگذره، توی گوشم احساس سنگینی زیادی حس میکنم.
ویدیو صدای بلندی نداشت؛ صدای ویدیو از پشت گوشی، به خوفناکی صدایی که تو روز عاشورا در کربلا پخش شد، نبود؛ پس این حس چیه با من؟!
سپیده تو هنوز لب و دهنی و ادعا و ادعا و ادعا!!
ما چی از عاشورا میدونیم! هیچی دقیقا هیچی! و همین هیچی، جوری اشکِ قلبمون رو جاری میکنه که آه و واویلا. اگر در بطن ماجرا بودیم، چی میشد؟ تو خودِ ماجرا بودن با از بیرون ادعا داشتن، فرقش از بهشته تا جهنم.
و سوالی که از خودم می پرسم:« تا کجا میتونم پای ادعای «جانم فدای دینم» بمونم؟میتونم اصلا؟؟؟»
من حتی نتونستم سوختنِ خیمه ساختگی رو تاب بیارم.موقع آتیش زدن، از اول جمعیت پا تند کردم تا برسم ته جمعیت. روم رو برگردونم پشت به مراسم و دست گذاشتم رو قلبی که داشت از سینه بیرون میزد.
زینب بودن از من خیلی دوره؛ ازم بر نمیاد. اما مرام اهل بیت و معصومین اینه که اگه قسمشون بدی ازشون برمیاد که بشی مثه خودشون؛ مثلا من بشم زینبی که طاقت میاره غمهایی که حتی به زبون آوردنش هم درد داره. مثلا من بشم حضرت معصومهای که از تبلیغ دین در هیچ موقعیت مضایقه نکرد. مثلا من بشم مامانم، مامانِ قشنگ مذهبیم، حضرت فاطمه الزهرا(س)…
میشه که بشیم. فقط کافیه که بخوایم و بقیه ش رو بسپاریم دستِ خودشون تا راه رو برامون باز کنن. اونوقت ما میمونیم و سنجش قد و اندازه جُربُزه مون.
و خدا میخره ما رو به قیمت بهشت، اگه توکل و توسلمون قوی باشه.
زنگ زدم بهش از وحشتی که صدای «نای رومی» به تنم انداخت بگم. پشت فرمون بود و جواب نداد. پیام دادم:« کار نداشتم مراقب خودت باش😘 حیفه تا شهادت هست با تصادف بمیریم❤️ »
جواب داد:« ایشالا که حیف نشیم»
حیف نمردن، راهِ سختی رو میطلبه از نگاهِ دنیایی. اما وقتی میدونیم تهش مرگه چرا شهادت نباشه ته ماجرامون؟چرا اسلام ستیزی؟ چرا ناسزاگویی به مقدسات؟ چرا حرمت شکنی؟
حرمت شکنیهای توی مراسم امام حسین امسال کم نبودند(مسخره ترینشون از دیدِ من زنجیر زدن دخترهای بیحجاب تو صف مردان بود؛ بدتر از اینها هم دیدم، اما این مسخره ترینش بود)
انقدر عاشق کار مردونه انجام دادن هستن یعنی ؟ نمیدونن خدا برای خانومی آفریدتشون؟ نمیدونن نافِ بیرون و شلوار تا فاق پاره نشونه… بگذریم؛ نمیگم نشونه چیه! اصلا فک کن خوشگلی، خوشگلی هایی که ما خانمهای باحجاب، جور خیلی خاص و ارزشمندی، قدرش رو میدونیم.
این کره خاکی، از ازل دیده این چنین اتفاقهایی رو. اما حماسه حسینی نشون داد که نیروی شهادت ۷۲ نفر میتونه از نیروی سه هزار سرباز بسیار قویتر ظاهر بشه.
و اینجاست که کیفیت مهمه نه کمیت؟!
📢وقتشه که برم سر سوال اصلی از خودم:« با این اوضاع و احوال، حواست به کیفیتِ دوستیِ خودت با قائم آل محمد هست؟ چقدر کیفیت داره رابطه تون؟»
خدایا به قمربنی هاشم قسمت میدم، شیرِ شلکن-سفتکنِ منو توکارهام ببند!
اخلاقِ قشنگِ پیامبر اسلام هم روزیم کن! تا تندی نکنم برای هر ریز و درشتی که می بینم؛ بیتعارف بگم با این اخلاق پیش برم بدتر گَند میزنم به آرمان شهرِ قشنگ و اسلامی که تو ذهنمه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-«بازیتان ندهند این قلمفرساها! »
چقدر بزرگ بود این مرد؛ رحمت خدا به روح پاکشون.
چقدر بزرگ بود این مرد؛ رحمت خدا به روح پاکشون.
اینو اولین بار بود میشنیدم. یعنی واقعیه ماجراش؟؟؟
تا دیدم سریع رفتم سراغ تربت خودم با ترس و لرز که ببینم خونی میبینمش یا نه!!! اگه خونی میدیدم بنظرتون الان زنده بودم؟😭
امروز عراق عاشورا بود (این جابجایی تاریخ رو نَوَفهمم؛ ماه یکی،قمر یکی، زمین یکی، دین یکی، مذهب یکی، خب آخه چراااا) و این تربت امروز خون شد. پس در واقع عاشورای واقعی امروز بوده و امروز باید عزادار میبودیم؟!🥺
تا دیدم سریع رفتم سراغ تربت خودم با ترس و لرز که ببینم خونی میبینمش یا نه!!! اگه خونی میدیدم بنظرتون الان زنده بودم؟😭
امروز عراق عاشورا بود (این جابجایی تاریخ رو نَوَفهمم؛ ماه یکی،قمر یکی، زمین یکی، دین یکی، مذهب یکی، خب آخه چراااا) و این تربت امروز خون شد. پس در واقع عاشورای واقعی امروز بوده و امروز باید عزادار میبودیم؟!🥺
دارم فکر میکنم مهاجرت کنم هند، کنار قبیله گاوپرستها، شاید زندگی مسالمتآمیزتر پیش بره برام؛ تا اینجا و کنار خیلیها.
آرووووم باش!
مگه بییار و یاوری! هرچقدرم که تو ایمانت ضعیف باشی عزیزما، امامِ ما دوستدارته!
آرووووم باش!
حواسش بهمون هست؛ به من و به تو و به همه شیعههاش.
حق بالاخره به حقدار میرسه؛ بالاخرهههه...
مگه بییار و یاوری! هرچقدرم که تو ایمانت ضعیف باشی عزیزما، امامِ ما دوستدارته!
آرووووم باش!
حواسش بهمون هست؛ به من و به تو و به همه شیعههاش.
حق بالاخره به حقدار میرسه؛ بالاخرهههه...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تکرار مداوم این جمله از رهبری ، شاید بشوره حرفهای بعضیا رو :
«آرام باشید؛ اینها که چیزی نیست، ما بدتر از اینها هم دیدیم.»
#قضاوت_ممنوع حتی اگه با چشمهات و با کل وجودت هم داری میبینی و میفهمی و درک میکنی! نعوذبالله مگه خدایی😫
«آرام باشید؛ اینها که چیزی نیست، ما بدتر از اینها هم دیدیم.»
#قضاوت_ممنوع حتی اگه با چشمهات و با کل وجودت هم داری میبینی و میفهمی و درک میکنی! نعوذبالله مگه خدایی😫
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه خراش کوچیک،خیلی کوچیک که احتمال ۹۸درصد بخاطر ناخنهای بلند خودش بود،گوشه لپ سه ساله خونه افتاد. همین رد قرمزی خون برای غش و ضعف رفتن دل من و باباش کافی بود ... .
سرزمین فرشتههای بهشتی، غزه عزیزم دنیا اینطور نخواهد ماند. بالاخره روزی ورقِ زندگی برخواهد گشت.
و در توانِ منِ در آرامش نشستهی شرمسار از روی شما، فعلا تنها دعاست.
شرمندهام، بخدا که شرمندهترینم.
سرزمین فرشتههای بهشتی، غزه عزیزم دنیا اینطور نخواهد ماند. بالاخره روزی ورقِ زندگی برخواهد گشت.
و در توانِ منِ در آرامش نشستهی شرمسار از روی شما، فعلا تنها دعاست.
شرمندهام، بخدا که شرمندهترینم.
ساعت دیواری تو تاریکی اتاق ۲:۲۰ دقیقه رو نشون داد و من خوشحال که هنوز یکساعت فرصت برای خواب هست. داشتم چشمهام رو میبستم که دیدم جا هست و بچه نیست.
پسرک قِلقِلیم رو قِل دادم سمت بالش و تشکش و نگاهم رفت سمت موبایل که چشمکزن پیام جدیدش ریز ریز میزد.
اونجا بود که فهمیدم ساعت دیواری رو کور خوندم 🙄و تا ساعت بیداری فقط بیستدقیقه فرصت دارم.
این ۲۰دقیقه هم تخت نخوابیدم😎خب آخه خوابِ خوابموندن و قضاشدن نماز ولم نکرد.
با درخواست«مامان، آب» قلِقلی کوچولوی خونه، عطای پنج دقیقه باقیمونده آخر رو به لقاش بخشیدم و روز شروع شد.😇
الانم دارم به این فکر میکنم که ...
چی شد که اشرف مخلوقات، انتخاب کرد دیگه اشرف نباشه؟
چرا باید از اشرف بودنمون انقدر دور شیم که پستی بشه جزئی از ویژگی بارزمون؟
کجاست اون زندگی اشرافی که خدا برامون خواسته بود و خودمون پسش زدیم؟
و به چه قیمتی پسش زدیم؟
هرچی فکر میکنم به جواب درستی نمیرسم؛ اصلا به جواب نمیرسم، درست و غلطش پیشکش.
پسرک قِلقِلیم رو قِل دادم سمت بالش و تشکش و نگاهم رفت سمت موبایل که چشمکزن پیام جدیدش ریز ریز میزد.
اونجا بود که فهمیدم ساعت دیواری رو کور خوندم 🙄و تا ساعت بیداری فقط بیستدقیقه فرصت دارم.
این ۲۰دقیقه هم تخت نخوابیدم😎خب آخه خوابِ خوابموندن و قضاشدن نماز ولم نکرد.
با درخواست«مامان، آب» قلِقلی کوچولوی خونه، عطای پنج دقیقه باقیمونده آخر رو به لقاش بخشیدم و روز شروع شد.😇
الانم دارم به این فکر میکنم که ...
چی شد که اشرف مخلوقات، انتخاب کرد دیگه اشرف نباشه؟
چرا باید از اشرف بودنمون انقدر دور شیم که پستی بشه جزئی از ویژگی بارزمون؟
کجاست اون زندگی اشرافی که خدا برامون خواسته بود و خودمون پسش زدیم؟
و به چه قیمتی پسش زدیم؟
هرچی فکر میکنم به جواب درستی نمیرسم؛ اصلا به جواب نمیرسم، درست و غلطش پیشکش.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفتن رنگ گچیِمو رو از نمیدونم کجاااا پیدا کردند و خیلی غیرشیک و کاملا کثیف و غیرمجلسی دارن موهای مامانشون رو خوشگل موشگلا میکنن.😌
اینجا بهمون گفت که خوشحال باشید، دعاتون داره مستجاب میشه، اصلا مستجاب شده با رویکار اومدن بعضیاااا، اللهمعجللولیکالفرجهایی که میگفتید شنیده شدهها. خوشحال باشید از اینهمه فتنه، از این غربالگریهایی که تو راهه.
تا میشه طلب فتنه کنید که اماممون تو راهه با شال سبزش💚🥹💚
دیگه نمیگم چرااا؟! بجاش میگم دمتون گرم ای فتنهانگیزان🙂
انشالله که آخر قصه زندگیهای همهمون به نورالهی ختم شه و قصه فتنهگرهای گولخورده هم به حریت🤲
تا میشه طلب فتنه کنید که اماممون تو راهه با شال سبزش💚🥹💚
دیگه نمیگم چرااا؟! بجاش میگم دمتون گرم ای فتنهانگیزان🙂
انشالله که آخر قصه زندگیهای همهمون به نورالهی ختم شه و قصه فتنهگرهای گولخورده هم به حریت🤲
امیرالمؤمنین علی(ع): «از لغزشهاى جوانمردان درگذريد، كه هيچيك از آنان نلغزد، مگر آنكه دست او در دست خدا باشد و برداردش.»
#حدیث
#حدیث
دارم بخش تحریفات در واقعه تاریخی کربلا رو میخونم و میبینم انگاری چیز زیادی از دست ندادم که تا حالا تو روضهای شرکت نکردم.
همه دروغ و تحریفه که ... .
+حماسهحسینی
شهیدمطهری
#کتابخوانی_با_سپیده 📚
همه دروغ و تحریفه که ... .
+حماسهحسینی
شهیدمطهری
#کتابخوانی_با_سپیده 📚
تیک✔️های پرحرف!
✔️یکی نوشته بود :«طرف خودش فهمیده که نمیفهمه ...» ادامه سهنقطه مهم نیست، اما سُرم داد به دوران مدرسه و معلمهای بیسوادی که باید پای درسشون مینشستی و این لحظات عذااااب رو بناچار میزیستی.
✔️یک سال گذشته از شکستفکری که خوردم و دو ماهِ تمام به معنای واقعی کلمه بغض و اشک شده بودم برای این اتفاق.
فکرم چی بود؟
+هرکی حافظ قرآن باشه،چون با قرآن و کلاموحی عجین شده محاله ازش خطایی سر بزنه.
چجوری شکست خوردم؟
+وقتی که موسسه حفظ قرآنی که شرکت کرده بودم(دوساله،خصوصی، ۴۰م تومن) برام یه تعهدنامه فرستاد که هرچی یادتون میدیم نباید بهکسی بگی.
زکات علم؟ نشر علم؟ قرآن، کلام خدا؟ زحمات من؟ پول من؟ وقت من؟ آقاااا یعنی به شوهرمم نگم؟ هیچی؟؟؟ حتی یک کلمه؟
-نه
-نه
-نه
-نه
به همین راحتی، نه!
تعهدنامه رو امضا نزدم، کلاس هم لغو کردم. پولی که میخواستم خرجش کنم، قطعا حیف میشد و این کار درست نبود. علمی که نشه حتی به بچههام هم منتقل کنم بخوره تو سرم. یادگیریش به چه کارم میاد؟!
بماند که بعدها چه شد...
قبول کنید که قبول یه چیزایی سخته؛ مثلا اینکه حافظِ قرآن بشی به هدف پول روی پول گذاشتن نه ترویج دین.
✔️امروز تو دعای بعد از زیارت آلیاسین میخوندم که نوشته بود:« گواهی میدهم که تویی آن حق ثابت که عیبی در آن نیست و وعده خدا درباره تو حق است ومن بخاطر طول غیبت و درازی مدت، شک نمیکنم و با آنان که تو را نشناختند و به تو جهل ورزیدند سرگردان نمیشوم. منتظر و متوقع روزهای توام و تویی شفاعتکننده...»
✔️یکی هم نوشته بود :«ما اتاق فکر داریم و شما اتاق جنگ؛ ما مثه هم نیستیم»
✔️یکی نوشته بود :«طرف خودش فهمیده که نمیفهمه ...» ادامه سهنقطه مهم نیست، اما سُرم داد به دوران مدرسه و معلمهای بیسوادی که باید پای درسشون مینشستی و این لحظات عذااااب رو بناچار میزیستی.
✔️یک سال گذشته از شکستفکری که خوردم و دو ماهِ تمام به معنای واقعی کلمه بغض و اشک شده بودم برای این اتفاق.
فکرم چی بود؟
+هرکی حافظ قرآن باشه،چون با قرآن و کلاموحی عجین شده محاله ازش خطایی سر بزنه.
چجوری شکست خوردم؟
+وقتی که موسسه حفظ قرآنی که شرکت کرده بودم(دوساله،خصوصی، ۴۰م تومن) برام یه تعهدنامه فرستاد که هرچی یادتون میدیم نباید بهکسی بگی.
زکات علم؟ نشر علم؟ قرآن، کلام خدا؟ زحمات من؟ پول من؟ وقت من؟ آقاااا یعنی به شوهرمم نگم؟ هیچی؟؟؟ حتی یک کلمه؟
-نه
-نه
-نه
-نه
به همین راحتی، نه!
تعهدنامه رو امضا نزدم، کلاس هم لغو کردم. پولی که میخواستم خرجش کنم، قطعا حیف میشد و این کار درست نبود. علمی که نشه حتی به بچههام هم منتقل کنم بخوره تو سرم. یادگیریش به چه کارم میاد؟!
بماند که بعدها چه شد...
قبول کنید که قبول یه چیزایی سخته؛ مثلا اینکه حافظِ قرآن بشی به هدف پول روی پول گذاشتن نه ترویج دین.
✔️امروز تو دعای بعد از زیارت آلیاسین میخوندم که نوشته بود:« گواهی میدهم که تویی آن حق ثابت که عیبی در آن نیست و وعده خدا درباره تو حق است ومن بخاطر طول غیبت و درازی مدت، شک نمیکنم و با آنان که تو را نشناختند و به تو جهل ورزیدند سرگردان نمیشوم. منتظر و متوقع روزهای توام و تویی شفاعتکننده...»
✔️یکی هم نوشته بود :«ما اتاق فکر داریم و شما اتاق جنگ؛ ما مثه هم نیستیم»