اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
#سعدی
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
#مولوی
☀️
اهمیت دادنِ بیش از اندازه به نظر دیگران جنونی است که بر همهی مردم حاکم است .
این جنون چه در سرشتِ ما ریشه داشته باشد چه حاصل جامعه و تمدن باشد به هر حال بر همهی کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه میگذارد و دشمن نیکبختی ما است.
میتوان این جنون را در همه جا دید و دنبال کرد:
از مراعات بزدلانه و بردهوار آنچه دیگران میگویند گرفته تا فرو رفتن خنجر ویرگینیوس به قلب دخترش یا اغوای آدمیان به قربانیکردن راحتِ ثروت و سلامت و حتی حیاتشان به این منظور که نامشان به یادگار بماند.
#شوپنهاور
#در_باب_حكمت_زندگی
🆔 @Sayehsokhan
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
#سعدی
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
#مولوی
☀️
اهمیت دادنِ بیش از اندازه به نظر دیگران جنونی است که بر همهی مردم حاکم است .
این جنون چه در سرشتِ ما ریشه داشته باشد چه حاصل جامعه و تمدن باشد به هر حال بر همهی کردار و رفتار ما تأثیر بیش از اندازه میگذارد و دشمن نیکبختی ما است.
میتوان این جنون را در همه جا دید و دنبال کرد:
از مراعات بزدلانه و بردهوار آنچه دیگران میگویند گرفته تا فرو رفتن خنجر ویرگینیوس به قلب دخترش یا اغوای آدمیان به قربانیکردن راحتِ ثروت و سلامت و حتی حیاتشان به این منظور که نامشان به یادگار بماند.
#شوپنهاور
#در_باب_حكمت_زندگی
🆔 @Sayehsokhan
#برگه_شوندان
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
Parishan
Mohsen Chavoshi
آن دوست که من دارم، وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من، کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم، گُل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی!
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشای ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم، وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی، من بندهی فرمانم
ای خوبتر از لیلی، بیم است که چون مجنون
عشقِ تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پُشت زمین دشمن گر روی به من آرند،
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم…
#سعدی
#چاوشی
@molanatarighat
🆔 @Sayehsokhan
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من، کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم، گُل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی!
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشای ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم، وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی، من بندهی فرمانم
ای خوبتر از لیلی، بیم است که چون مجنون
عشقِ تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پُشت زمین دشمن گر روی به من آرند،
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم…
#سعدی
#چاوشی
@molanatarighat
🆔 @Sayehsokhan
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#سعدی
🆔 @Sayehsokhan
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
#سعدی
🆔 @Sayehsokhan
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
#سعدی
#همایون_شجریان
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
#سعدی
#همایون_شجریان
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعرِ مطلق؛
سعدی
محمدرضا شفیعی کدکنی:
استادی که مانند ندارد بدیعالزمان فروزانفر است.
او هر وقت میخواست از شاعر مطلق صحبت کند میگفت:
سعدی!
من یادم هست سر کلاس
صحبت میکرد که هر کسی باید خلاقیّت ذاتی خودش را داشته باشد.
یکمرتبه گفت:
گیرم شدی سعدی!
وجودِ مکرّری خواهی بود.
#سعدی
فیلم: رامتین نظریجو
🆔 @Sayehsokhan
سعدی
محمدرضا شفیعی کدکنی:
استادی که مانند ندارد بدیعالزمان فروزانفر است.
او هر وقت میخواست از شاعر مطلق صحبت کند میگفت:
سعدی!
من یادم هست سر کلاس
صحبت میکرد که هر کسی باید خلاقیّت ذاتی خودش را داشته باشد.
یکمرتبه گفت:
گیرم شدی سعدی!
وجودِ مکرّری خواهی بود.
#سعدی
فیلم: رامتین نظریجو
🆔 @Sayehsokhan
#سعدی یک ایرانی تمامعیار قرن هفتم است. آمیزهای است از چند چیز:
هم مسلمان است و هم عارف.
که این دو، گاه رودررو قرار میگیرند. اندکی خیَامی است و بسیار زیباپرست که این گاه با اعتقاد دینی او مغایرت پیدا میکند. به فرایض دینی پایبند است ولی بهترین عبادت را خدمت به خلق میداند....
چون دربرابر زیبایی بیقرار است، میگوید:
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
یا آنجا که میگوید:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
ما واقعا نمیدانیم که منظورش از شراب همان آب انگور است یا چیز دیگری. اگر منظورش چیز دیگر باشد پس تکلیف بقیه یعنی شب و شمع و شیرینی چه میشود که آنها نمیتوانند جز آنچه هستند باشند؟
#چهار_سخنگوی_وجدان_ایران
ص:١٠٧
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
🆔 @Sayehsokhan
هم مسلمان است و هم عارف.
که این دو، گاه رودررو قرار میگیرند. اندکی خیَامی است و بسیار زیباپرست که این گاه با اعتقاد دینی او مغایرت پیدا میکند. به فرایض دینی پایبند است ولی بهترین عبادت را خدمت به خلق میداند....
چون دربرابر زیبایی بیقرار است، میگوید:
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بیتو حرام
یا آنجا که میگوید:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
ما واقعا نمیدانیم که منظورش از شراب همان آب انگور است یا چیز دیگری. اگر منظورش چیز دیگر باشد پس تکلیف بقیه یعنی شب و شمع و شیرینی چه میشود که آنها نمیتوانند جز آنچه هستند باشند؟
#چهار_سخنگوی_وجدان_ایران
ص:١٠٧
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
🆔 @Sayehsokhan
#سعدی 🍁🍂🍁
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود..
☕️💛
سلام صبح شما به خیر!
🆔 @Sayehsokhan
صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید
که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود..
☕️💛
سلام صبح شما به خیر!
🆔 @Sayehsokhan
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم.....
#سعدی
سلام و درود ، صبحتون بخیر🌸☔
🆔 @Sayehsokhan
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بیوجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم.....
#سعدی
سلام و درود ، صبحتون بخیر🌸☔
🆔 @Sayehsokhan
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
#سلام_صبحتون_بخیر
هفته خوبی داشته باشید!
🆔 @Sayehsokhan
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
#سعدی
#سلام_صبحتون_بخیر
هفته خوبی داشته باشید!
🆔 @Sayehsokhan
ماجرای من و فال حافظ
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
«با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع #حافظ ندارد. #فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و #سعدی نیز. حتی جلالالدین #مولانا هم.
ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آیینهی اندیشههای خود بدانند و از نظر “پیر خطاپوش” حافظ که بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگی روزانه مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفت سین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کرهی زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.»
دکتر #شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
«با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع #حافظ ندارد. #فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و #سعدی نیز. حتی جلالالدین #مولانا هم.
ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آیینهی اندیشههای خود بدانند و از نظر “پیر خطاپوش” حافظ که بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگی روزانه مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفت سین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کرهی زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.»
دکتر #شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
🌀قدح تردید
چون در امضای کاری مترّدد باشی، آن طرف اختیار کن که بیآزارتر بر آید.
با مردمِ سهل خوی دشوار مگوی
با آنکه درِ صلح زند جنگ مجوی
🔻🔻
کنار هر ماجرایی که درنگ کنیم، در حوالی هر دو راهی که بایستیم، در حاشیه هر ابهام و انتخاب و اختیاری که باشیم حتماً سَمتی هست که کم آزارتر پیش میرود.
آزار همان جادهای است که آدم را به تباهی میکشاند و کمآزاری همان مسیری که شاید روزی به رستگاری برسد.
سمتِ کمآزاری کدام طرف است؟ باید به آن سمت بگردیم، باید از همان طرف برویم. غلط یا درست کدام است؟ همیشه سمتِ کم آزاری درستتر است و شاید سمتِ بیآزاری درستترین باشد.
❓آیا به یاد میآوری که در کدام دوراهه تردیدی سمت کم آزارترش را رفتهای؟ نتیجه چه شد؟
آیا از آن انتخاب خشنودی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سعدی_بنوش
#هفتاد_قدح_از_گلستان
برای سفارش این کتاب به سایت نورونار بروید
☀️👇☀️
www.nooronaar.ir
Photo by: nazaninmoeni
#که_رستگاری_جاوید_در_کم_آزاریست
@erfannazarahari☀️
🆔 @Sayehsokhan
چون در امضای کاری مترّدد باشی، آن طرف اختیار کن که بیآزارتر بر آید.
با مردمِ سهل خوی دشوار مگوی
با آنکه درِ صلح زند جنگ مجوی
🔻🔻
کنار هر ماجرایی که درنگ کنیم، در حوالی هر دو راهی که بایستیم، در حاشیه هر ابهام و انتخاب و اختیاری که باشیم حتماً سَمتی هست که کم آزارتر پیش میرود.
آزار همان جادهای است که آدم را به تباهی میکشاند و کمآزاری همان مسیری که شاید روزی به رستگاری برسد.
سمتِ کمآزاری کدام طرف است؟ باید به آن سمت بگردیم، باید از همان طرف برویم. غلط یا درست کدام است؟ همیشه سمتِ کم آزاری درستتر است و شاید سمتِ بیآزاری درستترین باشد.
❓آیا به یاد میآوری که در کدام دوراهه تردیدی سمت کم آزارترش را رفتهای؟ نتیجه چه شد؟
آیا از آن انتخاب خشنودی؟
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سعدی_بنوش
#هفتاد_قدح_از_گلستان
برای سفارش این کتاب به سایت نورونار بروید
☀️👇☀️
www.nooronaar.ir
Photo by: nazaninmoeni
#که_رستگاری_جاوید_در_کم_آزاریست
@erfannazarahari☀️
🆔 @Sayehsokhan
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بروی بگردد نخست
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
وز این نکته جز بی خود آگاه نیست
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر عشق داری و شور
مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر
سراینده خود مینگردد خموش
ولیکن نه هر وقت بازست گوش
چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار
به تسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند
مکن عیب درویش مدهوش مست
که غرق است از آن میزند پا و دست
نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را بدانم که کیست
گر از برج معنی پرد طیر او
فرشته فرو ماند از سیر او
وگر مرد لهوست و بازی و لاغ
قوی تر شود دیوش اندر دماغ
چه مرد سماع است شهوت پرست؟
به آواز خوش خفته خیزد، نه مست
پریشان شود گل به باد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟
نبینی شتر بر نوای عرب
که چونش به رقص اندر آرد طرب؟
شتر را چو شور طرب در سرست
اگر آدمی را نباشد خرست
#سعدی
- بوستان
- باب سوم در عشق و مستی و شور
- گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن
🆔 @sayehsokhan
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بروی بگردد نخست
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
وز این نکته جز بی خود آگاه نیست
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر عشق داری و شور
مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر
سراینده خود مینگردد خموش
ولیکن نه هر وقت بازست گوش
چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند
به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار
به تسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند
مکن عیب درویش مدهوش مست
که غرق است از آن میزند پا و دست
نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را بدانم که کیست
گر از برج معنی پرد طیر او
فرشته فرو ماند از سیر او
وگر مرد لهوست و بازی و لاغ
قوی تر شود دیوش اندر دماغ
چه مرد سماع است شهوت پرست؟
به آواز خوش خفته خیزد، نه مست
پریشان شود گل به باد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟
نبینی شتر بر نوای عرب
که چونش به رقص اندر آرد طرب؟
شتر را چو شور طرب در سرست
اگر آدمی را نباشد خرست
#سعدی
- بوستان
- باب سوم در عشق و مستی و شور
- گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن
🆔 @sayehsokhan
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
گر تو خواهی که یکی را سخن تلخ بگویی
سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت
نه من انگشت نمایم به هواداری رویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
سرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
ای رقیب ار نگشایی در دلبند به رویم
این قدر بازنمایی که دعا گفت فلانت
من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم
گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت
سعدیا چاره ثباتست و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
گر تو خواهی که یکی را سخن تلخ بگویی
سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت
نه من انگشت نمایم به هواداری رویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
سرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
ای رقیب ار نگشایی در دلبند به رویم
این قدر بازنمایی که دعا گفت فلانت
من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم
گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت
سعدیا چاره ثباتست و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکستهست
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشستهست
توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشمهای تو مست است
این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جستهست
این یکی از دوستان به تیغ تو کشتهست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خستهست
دیده به دل میبرد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبستهست
دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است
با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفسپرست است
منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است
#سعدی
- غزل شمارهٔ ۵۴
🆔 @sayehsokhan
روی تو بازار آفتاب شکستهست
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشستهست
توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشمهای تو مست است
این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جستهست
این یکی از دوستان به تیغ تو کشتهست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خستهست
دیده به دل میبرد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبستهست
دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است
با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفسپرست است
منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است
#سعدی
- غزل شمارهٔ ۵۴
🆔 @sayehsokhan
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من، رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید
چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید
چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد
چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید
من ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید
خطا گفتم به نادانی که جوری میکند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط دوستی باشد که از دل بر زبان آید
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید
مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
ملامتها که بر من، رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید
چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید
چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد
چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید
من ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی
ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید
خطا گفتم به نادانی که جوری میکند عذرا
نمیباید که وامق را شکایت بر زبان آید
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید
زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی
بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط دوستی باشد که از دل بر زبان آید
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
#سعدی
🆔 @sayehsokhan
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
#سعدی
🆔 @sayehsokhan