عشق
رطوبتِ چندش انگيزِ پلشتیست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه سازکنی.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی
هر چه باشد.
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژوليده آبروی جهاناند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتراناند.
خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقهشوم
از عشق
چيزی بگوی!
۱۳۵۹/۵/۲۳
#احمد_شاملو
بخشی از شعر عاشقانه،
از دفتر ترانههای کوچک غربت
🆔 @Sayehsokhan
رطوبتِ چندش انگيزِ پلشتیست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه سازکنی.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی
هر چه باشد.
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگوارانِ ژوليده آبروی جهاناند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتراناند.
خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقهشوم
از عشق
چيزی بگوی!
۱۳۵۹/۵/۲۳
#احمد_شاملو
بخشی از شعر عاشقانه،
از دفتر ترانههای کوچک غربت
🆔 @Sayehsokhan
👌 از مرگ!
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آن گاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پیافکندن ــ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
دیِ ۱۳۴۱
#احمد_شاملو
شعر: از مرگ
دفتر: آیدا در آینه
🆔 @Sayehsokhan
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آن گاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پیافکندن ــ
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
دیِ ۱۳۴۱
#احمد_شاملو
شعر: از مرگ
دفتر: آیدا در آینه
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#مستند
#احمد_شاملو
#فرشاد_فداییان
🔸 مستند «این بامداد خسته»
این فیلم دو ساعته حاوی تصاویر و گفتگوهایی از احمد شاملو و خانه و خانوادهاش است.
کارگردان فرشاد فداییان
@bankema
🆔 @Sayehsokhan
#احمد_شاملو
#فرشاد_فداییان
🔸 مستند «این بامداد خسته»
این فیلم دو ساعته حاوی تصاویر و گفتگوهایی از احمد شاملو و خانه و خانوادهاش است.
کارگردان فرشاد فداییان
@bankema
🆔 @Sayehsokhan
#برگه_شوندان
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
#شمع در حافظه ما ایرانیها، رسوبات تکاندهندهای دارد؛ شگفت انگیز اینکه هر کدام روایتی متمایز را آبستن هستند؛
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
#سعدی
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
#عطار
دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
#نظامی
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
#نظامی
شمع را ساختند بر سر جای
و ایستادند همچو شمع به پای
#نظامی
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
#خاقانی
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب
تو شمع پیکر نیمشب دل دزدی اینسان تا کجا؟
#خاقانی
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
#حافظ
گر کُمَیتِ اشکِ گلگونم نبودی گرمرَو
کَی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟
#حافظ
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
ور عود نسوخت بوی این عود چراست
این بودن من عاشق و نابود چراست
پروانه ز سوز شمع خشنود چراست
#مولوی
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند
گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما
#مولوی
کثرت خلق به توحید چه نقصان دارد؟
چه خلل می رسد از رشته به یکتایی شمع؟
#صائب_تبریزی
اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب_تبريزي
از شمع سه گونه كار ميآموزم
ميگريم و ميگدازم و ميسوزم
#مسعود_سعد_سلمان
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
#شهریار
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
#فروغ_فرخزاد
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله خوب میداند
#فروغ_فرخزاد
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
#احمد_شاملو
ایستادگی کن تا روشن بمانی،
شمع های افتاده خاموش می شوند.
#احمد_شاملو
شمع اشکی دو بیفشاند و بمرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
#هوشنگ_ابتهاج
و...
کثرت هایی عجیب که حول یکتایی شمع، خرده خرده های مولفین را روایت می کنند.
#سولماز_نصرآبادی
https://t.me/shavandanpage
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان
این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر کسی
احساست را نفهمید؛
مهم نیست...
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس
کار هرآدمی نیست...
#احمد_شاملو
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
احساست را نفهمید؛
مهم نیست...
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس
کار هرآدمی نیست...
#احمد_شاملو
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انتظار
اینچنین در چشمانتظاری
شبها چندان دراز میگذرد
که ترانه ریشهافشان کرده درختوار بر بالیده است.
و آنان که به زندانها اندرند – مادر! –
و آنان که روانهی تبعیدگاهها شدهاند
هر بار که آهی برآرند
– نگاه کن! –
اینجا برگی بر این سپیدار میلرزد...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #احمد_شاملو
@sayevarahianshearemrooz
🆔 @Sayehsokhan
اینچنین در چشمانتظاری
شبها چندان دراز میگذرد
که ترانه ریشهافشان کرده درختوار بر بالیده است.
و آنان که به زندانها اندرند – مادر! –
و آنان که روانهی تبعیدگاهها شدهاند
هر بار که آهی برآرند
– نگاه کن! –
اینجا برگی بر این سپیدار میلرزد...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #احمد_شاملو
@sayevarahianshearemrooz
🆔 @Sayehsokhan
همچو بوتیمارِ مجروحی
نشسته بر لبِ دریاچهی شب
میخورَد اندوه
شامگاه
اندیشناک و خسته و مغموم.
کاجهای پیر تاریکند و در اندیشهی تاریک.
من غمین و خسته و اندیشناکم چون غروبِ شوم.
من چنان
چون کاجهای پیر
تاریکم که پنداری
دیرگاهی هست
تا خورشید
بر جانم نتابیدهست.
میکشم بینقشه
در غمخانهی خود
پای
میکشم بیوقفه
بر پیشانیِ خود
دست...
ای پیمبرهای سرگردانِ نیکی!
ای پیمبرهای
بیتکفیرِ
بیزنجیرِ
بیشمشیر!
در گذرگاهی چنین از عافیت مهجور،
بیکتابی اندر آن از دوزخی سوزان حکایتهای رعبانگیز،
پرچمِ محزونِتان را
سخت
دور میبینم که باد افتاده باشد روزی اندر سینهی مغرور!
زهرِ رنج از ناتوانیهای معصومانهتان در دل،
همچو بوتیمار
بر لبِ دریاچهی شب میخورم اندوه.
آنچنان چون کاجِ پیری پُرغبارم من، که گویی دیرگاهی رفته کز ابری
نمنمی باران نباریدهست.
میکشم
بینقشه
در غمخانهی خود پای...
میکشم
بیوقفه
بر پیشانیِ خود دست...
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
نشسته بر لبِ دریاچهی شب
میخورَد اندوه
شامگاه
اندیشناک و خسته و مغموم.
کاجهای پیر تاریکند و در اندیشهی تاریک.
من غمین و خسته و اندیشناکم چون غروبِ شوم.
من چنان
چون کاجهای پیر
تاریکم که پنداری
دیرگاهی هست
تا خورشید
بر جانم نتابیدهست.
میکشم بینقشه
در غمخانهی خود
پای
میکشم بیوقفه
بر پیشانیِ خود
دست...
ای پیمبرهای سرگردانِ نیکی!
ای پیمبرهای
بیتکفیرِ
بیزنجیرِ
بیشمشیر!
در گذرگاهی چنین از عافیت مهجور،
بیکتابی اندر آن از دوزخی سوزان حکایتهای رعبانگیز،
پرچمِ محزونِتان را
سخت
دور میبینم که باد افتاده باشد روزی اندر سینهی مغرور!
زهرِ رنج از ناتوانیهای معصومانهتان در دل،
همچو بوتیمار
بر لبِ دریاچهی شب میخورم اندوه.
آنچنان چون کاجِ پیری پُرغبارم من، که گویی دیرگاهی رفته کز ابری
نمنمی باران نباریدهست.
میکشم
بینقشه
در غمخانهی خود پای...
میکشم
بیوقفه
بر پیشانیِ خود دست...
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرنده کوچک
پرندۀ کوچک گلبهی رنگی
بندی بر پای
با بالهای خُرد مواجش
به جانب خورشید پر کشیده
اگر تنها یک بار نگاهش کنی
او به رویت لبخندی میزند
و اگر دو بار و سه بار نگاهش کنی
تو خود به آوازخواندن درمیآیی...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #احمد_شاملو
@sayevarahianshearemrooz
🆔 @Sayehsokhan
پرندۀ کوچک گلبهی رنگی
بندی بر پای
با بالهای خُرد مواجش
به جانب خورشید پر کشیده
اگر تنها یک بار نگاهش کنی
او به رویت لبخندی میزند
و اگر دو بار و سه بار نگاهش کنی
تو خود به آوازخواندن درمیآیی...
#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #احمد_شاملو
@sayevarahianshearemrooz
🆔 @Sayehsokhan
Shabâne (Shâneat Mojâbam Mikonad) [feat. Morteza Hannaneh]
Ahmad Shamlu, Morteza Hannaneh
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.
شعر و صدای:
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
در بستری که عشق تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.
شعر و صدای:
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
"كجا مىروى زندانبان زیبا
با این كلید آغشته به خون؟"
- مىروم آن را كه دوست مىدارم آزاد كنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را كه به بند كشیدهام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانىترین هوسم
در شنیعترین شكنجهام
در دروغهاى آینده
در بلاهت پیمانها.
مىخواهم رهاییش بخشم
مىخواهم آزاد باشد
و حتی از یادم ببرد
و حتی برود
و حتی بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.
ژاک پرهور
برگردان: احمد شاملو
#ژاک_پرهور
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
با این كلید آغشته به خون؟"
- مىروم آن را كه دوست مىدارم آزاد كنم
اگر هنوز فرصتى به جاى مانده باشد.
آن را كه به بند كشیدهام
از سر مهر، ستمگرانه
در نهانىترین هوسم
در شنیعترین شكنجهام
در دروغهاى آینده
در بلاهت پیمانها.
مىخواهم رهاییش بخشم
مىخواهم آزاد باشد
و حتی از یادم ببرد
و حتی برود
و حتی بازگردد و
دیگر بار دوستم بدارد
یا دیگرى را دوست بدارد
اگر دیگرى را خوش داشت.
ژاک پرهور
برگردان: احمد شاملو
#ژاک_پرهور
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانههایم
از وبالِ بال
خمیده بود،
و در پاکبازیِ معصومانهی گرگ و میش
شبکورِ گرسنهچشمِ حریص
بال میزد.
به پرواز
شک کرده بودم من.
سحرگاهان
سِحرِ شیریرنگیِ نامِ بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که میشکفت گفتم: «شوقِ دیدارِ خدایت هست؟»
بیکه به پاسخ آوایی برآرد
خستگی باز زادن را
به خوابی سنگین
فرو شد
همچنان
که تجلّی ساحرانهی نامِ بزرگ؛
و شک
بر شانههای خمیدهام
جاینشینِ سنگینیِ توانمندِ بالی شد
که دیگر بارَش
به پرواز
احساسِ نیازی
نبود.
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_فارسی
🆔 @Sayehsokhan
شک کرده بودم
به هنگامی که شانههایم
از وبالِ بال
خمیده بود،
و در پاکبازیِ معصومانهی گرگ و میش
شبکورِ گرسنهچشمِ حریص
بال میزد.
به پرواز
شک کرده بودم من.
سحرگاهان
سِحرِ شیریرنگیِ نامِ بزرگ
در تجلی بود.
با مریمی که میشکفت گفتم: «شوقِ دیدارِ خدایت هست؟»
بیکه به پاسخ آوایی برآرد
خستگی باز زادن را
به خوابی سنگین
فرو شد
همچنان
که تجلّی ساحرانهی نامِ بزرگ؛
و شک
بر شانههای خمیدهام
جاینشینِ سنگینیِ توانمندِ بالی شد
که دیگر بارَش
به پرواز
احساسِ نیازی
نبود.
#احمد_شاملو
#شعر_سپید_فارسی
🆔 @Sayehsokhan
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشارست
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همگان راه گرامی آزادی را میشناسند
حسد، جان را نمیگزد
و طعم روزگار را بر ما سیاه نمیکند
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
-ازهرنژادی که هستی-
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد
هر انسانی آزاد است
شوربختی ازشرم سربه زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی بشریت را بر میآورد
چنین است دنیای رویای من!
#لنگستون_هیوز
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشارست
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همگان راه گرامی آزادی را میشناسند
حسد، جان را نمیگزد
و طعم روزگار را بر ما سیاه نمیکند
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
-ازهرنژادی که هستی-
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد
هر انسانی آزاد است
شوربختی ازشرم سربه زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامی بشریت را بر میآورد
چنین است دنیای رویای من!
#لنگستون_هیوز
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#احمد_شاملو
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرندهیی،
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
سالیانِ بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعرهیی
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیابِ بزرگ چنین بود
سرگذشتِ ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاهِ یکی پرنده!
دیِ ۱۳۵۵ م
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرندهیی،
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
سالیانِ بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانیست
که حضورِ انسان
آبادانیست.
همچون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده
همچون زخمی
همه عُمر
به دردی خشک تپنده،
به نعرهیی
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده، ــ
غیابِ بزرگ چنین بود
سرگذشتِ ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاهِ یکی پرنده!
دیِ ۱۳۵۵ م
#احمد_شاملو
🆔 @Sayehsokhan
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهٔ گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
#احمد_شاملو
#سلام_صبح_بخیر
روزتون خوش باد
🆔 @sayehsokhan
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهٔ گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
#احمد_شاملو
#سلام_صبح_بخیر
روزتون خوش باد
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"مهدی اخوان ثالث"
هَلا! من با شمایم ، های!... می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشار گرم دست دوست مانندی؟»
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه
مردهای هم رد پایی نیست
___
"احمد شاملو"
منم آی منم که از اينگونه تلخ میگريم
و اينک زايش من
از پسِ دردی چهل ساله
در نگرانیِ اين نيمروز تفته
در دامانِ تو که اطمينان است و پذيرش است
که نوازش و بخشش است
در نگرانی اين لحظهی ياس
که سايهها دراز میشوند
و شب با قدمهای کوتاه دره را میانبارد
ای کاش که دست تو پذيرش نبود و نوازش نبود و
بخشش نبود
که اين همه پيروزی حسرت است
#احمد_شاملو #مهدی_اخوان_ثالث
@ordibehesht_mag
🆔 @sayehsokhan
"مهدی اخوان ثالث"
هَلا! من با شمایم ، های!... می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشار گرم دست دوست مانندی؟»
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست، حتی از نگاه
مردهای هم رد پایی نیست
___
"احمد شاملو"
منم آی منم که از اينگونه تلخ میگريم
و اينک زايش من
از پسِ دردی چهل ساله
در نگرانیِ اين نيمروز تفته
در دامانِ تو که اطمينان است و پذيرش است
که نوازش و بخشش است
در نگرانی اين لحظهی ياس
که سايهها دراز میشوند
و شب با قدمهای کوتاه دره را میانبارد
ای کاش که دست تو پذيرش نبود و نوازش نبود و
بخشش نبود
که اين همه پيروزی حسرت است
#احمد_شاملو #مهدی_اخوان_ثالث
@ordibehesht_mag
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪻🪻🪻🪻
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
#عمرخیام_نیشابوری
#احمد_شاملو
🆔️ @sayehsokhan
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
#عمرخیام_نیشابوری
#احمد_شاملو
🆔️ @sayehsokhan
اسرار ازل _شجریان
@baritonmosighi
"اسرار ازل "
باصدای استاد #شجریان
شعر: #خیام
دکلمه: #احمد_شاملو
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
حل این معما نه تو دانی و نه من
هست در پس پرده گفتگوی من وتو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
این کوزه چون من عاشق زاری بوده است
در بندِ سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن آن میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
گر آمدنم به من بدی نآمدمی
ور نیست شدن به من بدی کی شدمی؟
آن به نبدی که اندر این دیرِ خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟
🌐 @baritonmosighi
🆔 @sayehsokhan
باصدای استاد #شجریان
شعر: #خیام
دکلمه: #احمد_شاملو
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
حل این معما نه تو دانی و نه من
هست در پس پرده گفتگوی من وتو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
این کوزه چون من عاشق زاری بوده است
در بندِ سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن آن میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
گر آمدنم به من بدی نآمدمی
ور نیست شدن به من بدی کی شدمی؟
آن به نبدی که اندر این دیرِ خراب
نه آمدمی نه بدمی نه شدمی؟
🌐 @baritonmosighi
🆔 @sayehsokhan