نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
درد رهایی‌بخش

برنی براون نویسنده کتاب «شجاعت در برهوت» می‌گوید اگر تنفر را کنار بگذاریم درد خواهیم کشید؛ البته دردی که رهایی‌بخش است. او برای توضیح حرفش، به نامه‌ای مهم اشاره می‌کند.

مردی در نوامبر ۲۰۱۵ همسرش را در یک حمله‌ی تروریستی از دست می‌دهد. او که فرزند کوچکی داشته است، نامه‌ای خطاب به تروریست‌هایی که آن‌ها را نمی‌شناسد، می‌نویسد. در ادامه نامه را می‌خوانیم:

«شب جمعه، زندگی انسانی استثنایی، عشق زندگی من و مادر پسرم را دزدیدید؛ اما نفرت مرا تصاحب نخواهید کرد. نمی‌دانم چه کسانی هستید و نمی‌خواهم بدانم. شما روح‌های مرده‌اید.

اگر خدایی که کورکورانه برایش آدم می‌کشید، ما را خلق کرده باشد، هر گلوله‌ای که به بدن همسرم شلیک کردید، زخمی بر قلب آن خدا خواهد بود. بنابراین، نه! اجازه نمی‌دهم تنفرم از شما، خشنودتان کند. این چیزی است که شما می‌خواهید؛ اما اگر به خشم شما با نفرت پاسخ دهم، دچار همان جهلی می‌شوم که شما در آن غرق شده‌اید.

شما می‌خواهید بترسم، همشهری‌هایم را با شک و تردید ببینم و آزادی‌ام را به‌پای امنیت قربانی کنم. اما شما شکست خورده‌اید. من تغییر نخواهم کرد. ما دو نفریم، من و پسرم. اما ما از تمام ارتش‌های دنیا قوی‌تریم.

به هر حال، زمان بیشتری ندارم که برای شما تلف کنم. چرا که باید ملویل (نام پسرش) را ببینم که دارد از خواب بیدار می‌شود. او فقط هفده ماهش است. مثل هر روز غذایش را می‌خورد. مثل هر روز بازی خواهیم کرد و همه‌ی زندگی این پسر کوچک با شاد بودن و آزادی به جنگ شما خواهد آمد. چونکه نفرت او را هم نمی‌توانید برانگیزانید.»

از کتاب «شجاعت در برهوت»

#شجاعت_در_برهوت
#برنی_براون

🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من می‌کوشم به چگونگی و چرائی آنچه می‌گذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوش‌خلقی خود را باز می‌یابم.

" هیچ‌کس را وظیفه‌ای بیش از توانائی‌اش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادی‌بخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علف‌های بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحمل‌ناپذیر است ....."

از نامه های زندان /

#رزا_لوکزامبورگ

#سلام_صبحتون_به_خیر

🆔 @Sayehsokhan
فرزند آوری زمانی اخلاقیست که بدانید ...

1⃣ حداقل معیشت برای او فراهم خواهد شد.

2⃣  به تعلیم و تربیت و روانشناسی امروز تسلط کافی دارید.

3⃣ فرزندتان، در آینده شما را از آرمانهای عملی/نظری‌تان جدا نمی‌کند.

#مصطفی_ملکیان

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
در داستان گروه محکومین کافکا، یک جهانگرد وارد سرزمینی می‌شود که در آن یک نظام جهنمی استقرار دارد. رهبر مستبد آن سرزمین قانون‌هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می‌شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه‌ای پیچیده از سوزن‌ها، میخ‌ها و تیغ‌ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می‌کند و محکوم در وضعیتی جان می‌سپرد که تمام بدن او آکنده از زخم‌هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. شخصیت تأمل‌برانگیز این داستان، افسر اجرای حکم اعدام است که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی‌شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می‌خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! در انتهای قصه هم، افسر مأمور شکنجه از ترس این که مبادا سیّاح، فرمانده‌ٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم می‌گیرد خود را زیر ماشین اعدام افکند و ایمانش را به‌ دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند می‌کند و جملهٔ «وظیفه‌شناس باش» را به ‌ماشین می‌دهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشت‌زدهٔ سیّاح سوراخ می‌کند!
#زیر_چاپ

وقتی صحبت می‌کنید، ابتدا نفسی عمیق بکشید و بازدم کنید.
مکث کنید. از نیتتان آگاه شوید. به آن‌چه می‌خواهید بگوئید، فکرکنید و از خود بپرسید:
آیا این حرف مهربانانه است؟
آیا واقعیت دارد؟
آیا لازم است؟
آیا به‌موقع است؟
آیا قضاوت‌گرایانه است؟
آیا مغرضانه است؟ آیا این تعبیر من است؟
آیا با این حرف احساس برتری می‌کنم؟

#مسیری_هنرمندانه_به‌سوی_ذهن‌آگاهی
✍️ اثر: #جانت_اسلوم
👌 ترجمه: #الهه_اکبری
📖 صفحه: ۲۰۱

🆔 @Sayehsokhan
برای خستگان و درماندگان
دعا می‌کنم
برای نوميدان و ناخوشان
دعا می‌کنم
برای مادران، زنان و دلسوزان
دعا می‌کنم
برای بيماران و بيم‌زدگان
دعا می‌کنم
برای نادانِ به‌زانو درآمده
دعا می‌کنم
برای پتياره‌ی پشيمان
دعا می‌کنم
برای نان‌آوران و آموزگاران
دعا می‌کنم
برای پيران و منتظران
دعا می‌کنم
برای پدرانِ دورمانده از دودمان
دعا می‌کنم
و برای او که برای ملتم دعا می‌کند
دعا می‌کنم.


من پيام‌آورِ نور و پيشوای پاکانم
من خوب می‌دانم کيستم
از کجا آمده‌ام
چه می‌کنم
و راهم کجا و چراغم کدام است.


شما نيز در خويشتن انديشه کنيد
ورنه پيشِ پايتان روشن نخواهد شد
ورنه در اين جهان
جايگاهی نخواهيد يافت.


مردمانی که به دانايی و دليری نرسند
سرانجام به خيمه‌ی بردگان خواهند خزيد
داشته‌های خويش را دريابيد
دانش و دليری خود را دريابيد
ورنه به پتيارگان پناه خواهيد بُرد.


او که خويش را به بدی بيالايد
هرگز شادمان نخواهد زيست.
پس از ديو و دروغ بگريز
از پلشتی و پتيارگی بگريز
از تازيانه و تجاوز بگريز
چرا که جباران هرگز شادمان نخواهند زيست.

سید علی صالحی
مجموعه اشعار_دفتر دوم/بازسرایی ها
انتشارات نگاه

Telegram.me/SeyyedAliSalehi
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمرین‌های #ذهن_آگاهی برای پرورش #عشق حقیقی
گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان
مانترای دوم :
تمرین حضور داشتن و قدردانی
و تمرین جملاتی با مضمون:

می‌دانم آنجایی و خوشحالم.

ادامه دارد♥️
در مسیر هُشیواری
@metahoshivar
🆔 @Sayehsokhan
قانون پنج ثانیه می‌گوید:

همهٔ ما در ذهن خود لیستی از کارهایی داریم که می‌خواهیم هر روز انجام دهیم و فقط پنج ثانیه یا کمتر، زمان داریم تا دست به کار شویم و آن کار را انجام دهیم؛ قبل از این‌که مغزمان خرابکاری کند و ما را منصرف کند.


✍🏽 مل رابینز
📕 قانون پنج ثانیه

🆔 @Sayehsokhan
🪬روایت سارا فرامرز

من هرگز با یک آدم تتویی دوست نبودم. با آدمی که لبش را سوراخ کند و بالای ابرویش سوزن فروکرده باشد، که اصلاً. پس با آن دختر سیه‌چرده‌ای که تنش دفتر نقاشی بود و موهای مواجش رنگ شبق، هیچ حرفی نداشتم.

یک روز صبح خروس خوان، با هم چشم در چشم شدیم و او گفت: سلام، صبح به خیر  و من از سر ناچاری جواب دادم  و پرسیدم اسمت چیست؟
گفت: سارا و نمی‌دانم چرا گفتم از کجا آمده‌ای که گفت از آمریکا آمده اما زاده کویت است.

گفت: با خانواده‌اش بعد از جنگ کویت به آمریکا مهاجرت کرده است و کسب و کار کوچکی در کویت دارد و با پول اندک آن چند سالی است که مدام در سفر است و مسافری تارک دنیاست و با کمترین‌ها روزگار می‌گذراند.
گفتم: اولین بار است به مراکش آمده‌ای؟
گفت: نه سال است که سالی یکبار به مراکش می‌آید زیرا مراکش را بارها و بارها و بارها باید فهمید.
وقتی فهمید ایرانی هستم با خوشحالی گفت: منم ایرانی‌ام و اجدادم از گراش فارس به کویت آمده بودند و اینکه هر وقت پدر مادرش می‌خواستند به رمز با هم حرف بزنند فارسی حرف می‌زدند و چقدر ناراحت بود که به او فارسی یاد نداده بودند.
بعضی از کلمات فارسی را می‌فهمید و دو سه تا جمله‌ای فارسی هم بلد بود. یکبار گفت: می‌دانی نام خانوادگی من الان الفلاح است اما در حقیقت نام خانوادگی ما فرامرز بوده. پدرم عوض کرده که کسی نفهمد ایرانی هستیم. آخر آدم نام فرامرز به این قشنگی را می‌کند الفلاح؟ این درست است؟

یک روز متن عربی لیلی نام تمام دختران زمین است روی میز سرسرا جامانده بود. من در اتاق بودم که دیدم ناگهان صدای گریه‌ای عجیب آمد. بیرون رفتم دیدم ساراست که گریه می‌کند. هق هق کنان کاغذ به دست آمد سمت من گفت: این چی بود! این را تو نوشتی؟ رفت توی قلبم. بعد من را بغل کرد و سر و صورتم را غرق بوسه کرد. من، هم تعجب کرده بودم و هم خنده‌ام گرفته بود، اما یاد آن ماجرای گلستان افتادم که سعدی تعریف می‌کرد: در جامع بعلبک به طریق وعظ با جماعتی افسرده و دل مرده از عالم  صورت به عالم معنی راه نبرده، سخن می‌گفته اما نفسش بر مخاطبان در نمی‌گرفته و آتشش در هیزم‌تر اثر نمی‌کرده.
رهگذری از آن حوالی می‌گذشته که آخرین جمله سعدی را شنیده و نعره‌ای زده که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش.
سعدی گفته بود: ای سبحان الله دوران باخبر در حضور و نزدیکتان بی‌خبر دور.

من ماندم که این دختر لولی‌وشِ یک لا پیراهن از چند جمله که در ترجمه، معنایش هم فقیرتر شده چه دریافته بود که این‌گونه گریه می‌کرد!
شرمم آمد از خودم و پیشداوری‌هایم و دانستم که در این تن خط خطی قلبی سپید پنهان است.

سارا رفت از ساکش چیزی آورد و گفت: من چیزی ندارم که بابت کلماتت به تو هدیه بدهم، این عطر من است. این عطر را به تو می‌دهم.

سارا می‌رفت و می‌آمد و مرا در آغوش می‌گرفت انگار که من سرزمین مادری گم شده‌اش بودم. روزی که داشت می‌رفت تا در کوه معتکف شود، گفت: قول می‌دهی به من فارسی یاد بدهی؟ گفتم قول می‌دهم.

سارا مهربان بود، با اژی هم مهربان بود و هر چه اژی شیطنت می‌کرد، او شیطنتش را خریدار بود. او میان آن حجم از سیاهی اژی، ابری از سفیدی‌ها می‌دید.

آن عکس‌های  من با شتران روی دیوار و آن عکس‌های من با دختر چشم نگران شال قرمز را سارا از من گرفته است.
با هم به اینجا و آنجا سرک می‌کشیدیم به دالان‌های تاریک حمام‌های قدیمی به آرایشگاه‌های زنانه به آبخوری‌های مخروبه به اداره پلیس…
جسور بود و همیشه جلوتر از من راه را می‌شکافت و چشم می‌گردانید و می‌گفت:
مشکلی نیست، بیا
پرسیدم سارا جهان خطرناک نیست؟ این همه سفر می‌کنی؟ گفت: امن‌ترین جای جهان هم خطرناک است اما جهان به آن خطرناکی هم که فکر می‌کنی نیست. این همه سفر کردم فقط یک بار در هندوستان کسی مزاحمم شد که لگدبارانش کردم و رفت. از ترس خندیدم.

یک روز سارا گفت: من به کوه می‌روم و تا مدتی آنجا مقیم می‌شوم آیا تو هم با من می‌آیی؟
گفتم: نه، من زاده کوهم‌، کوهی همیشه در کوله پشتی‌ام دارم.
سارا به یاسین گفت: پس وسایلم همین جا بماند. جایم را نگه‌دارید تا برگردم. یاسین گفت: باشد، باشد
سارا رفت و تا آخرین روزی که من در کاروانسرا بودم، برنگشت.

من دیگر سارا را ندیدم. اما عطر سارا را به پیراهنم زدم تا هر جای دنیا که می‌رود بوی خودش را از پیراهنم بشنود. من به او قولی داده‌ام و ناگزیرم که بگردم و  او را پیدا کنم، زبان مادریش پیش من امانت است، باید این امانت را به او باز گردانم ….

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوش‌تر است

✍️#عرفان_نظرآهاری
#مراکش
🌀@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه‌خوان در آلمان . کشت جنگل‌ها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکل‌گرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانه‌سازی و غذایابی از این پرندگان می‌گیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین می‌ریزند ، از بین می‌روند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن می‌برند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بی‌دفاع است که مرا رنج می‌دهد . تا جائی‌که اشک به چشمانم می‌آورد .......

از نامه های زندان /

#رزا_لوکزامبورگ

#سلام_صبحتون_به_خیر

آدینه متبرک!

🆔 @Sayehsokhan