Forwarded from سخنرانیها
🔊فایل صوتی
تحلیلی بر استبداد و خودکامگی از منظر روانشناسی
👤 در گفتگو با #علی_صاحبی
به میزبانی سید پیمان رحیمینژاد
به همت کافه آگاهی
🎥 ویدیو در آپارات صدانت تیوی
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @Sedanettv
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
تحلیلی بر استبداد و خودکامگی از منظر روانشناسی
👤 در گفتگو با #علی_صاحبی
به میزبانی سید پیمان رحیمینژاد
به همت کافه آگاهی
🎥 ویدیو در آپارات صدانت تیوی
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @Sedanettv
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎
Forwarded from Moosighi sonati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی تیتراژ سریال《سربداران》
در دستگاه نوا اثری از استاد #فرهاد_فخرالدینی
کارگردان : #محمدعلی_نجفی
سال پخش : 1362
بازیگران: #علی_نصیریان، #امین_تارخ ، #سوسن_تسلیمی، #محمدعلی_کشاورز، #افسانه_بایگان....
سربداران ، سری تلویزیونی تاریخی است که بر اساس قیام سربداران خراسان به رهبری شیخ حسن جوری علیه استیلای مغول بر ایران ساخته شدهاست.
گوشههایی از این فیلم هم مربوط به رهبری پیشین شیخ خلیفه مازندرانی مؤسس این جنبش است.
@moosighi_sonati
در دستگاه نوا اثری از استاد #فرهاد_فخرالدینی
کارگردان : #محمدعلی_نجفی
سال پخش : 1362
بازیگران: #علی_نصیریان، #امین_تارخ ، #سوسن_تسلیمی، #محمدعلی_کشاورز، #افسانه_بایگان....
سربداران ، سری تلویزیونی تاریخی است که بر اساس قیام سربداران خراسان به رهبری شیخ حسن جوری علیه استیلای مغول بر ایران ساخته شدهاست.
گوشههایی از این فیلم هم مربوط به رهبری پیشین شیخ خلیفه مازندرانی مؤسس این جنبش است.
@moosighi_sonati
آزمون: مقیاس تاب آوری.
.
برای شرکت در این آزمون میتوانید از لینک زیر استفاده کنید:
https://b2n.ir/d69303
.
#علی_صاحبی #دکتر_علی_صاحبی #دکترصاحبی #تئوری_انتخاب #انتخاب #ویلیام_گلسر #ویلیام_گلاسر #مدرسه_کیفی #مدیریت_راهبرانه #راهبرانه #جان_گاتمن #روان_شناسی #روانشناسی #دنیای_مطلوب #روانشناسی_امید
🆔 Sayehsokhan
.
برای شرکت در این آزمون میتوانید از لینک زیر استفاده کنید:
https://b2n.ir/d69303
.
#علی_صاحبی #دکتر_علی_صاحبی #دکترصاحبی #تئوری_انتخاب #انتخاب #ویلیام_گلسر #ویلیام_گلاسر #مدرسه_کیفی #مدیریت_راهبرانه #راهبرانه #جان_گاتمن #روان_شناسی #روانشناسی #دنیای_مطلوب #روانشناسی_امید
🆔 Sayehsokhan
🔸️|| کتاب نخواهد مرد...
چند روز پیش رفته بودم منزل #علی_دهباشی، به قول استاد محمدعلی موحد، امیر #بخارا .
میدان فلسطین است. منزلش مانند وجودش لطف و لطافت فرهیختگی و فرهنگ دارد. منزلش کتابخانهای است انبوهی از کتاب، آن هم چه کتابهایی.
دو ساعتی آنجا بودم و احساس کردم دهباشی و دهباشیها انرژیشان را از کتابها میگیرند، همین کتابهایی که از کف تا سقف خانهشان را پوشانده.
▫️از نوجوانیام جذابترین خاطرههایم گوسفندچرانی در صحرا و ور رفتن و بازی با کتابخانه شخصیام در خانهمان است.
ضلع شمالی مهمانخانهمان که "اتاق بزرگ" میگفتیم کمد کوچک کتابخانهای داشتم که سی چهل جلد کتاب داشت. تقریبا هر روز آنها را از نو میچیدم و تمیز میکردم. عادتم شده بود، عادتی که هنوز ترک نکردهام و شدیدتر هم شده است.
جسم کتابها و لمسکردنشان حالم را خوب میکند. کتاب، برایم آرامبخش است. تماشاکردن کتابخانه، برایم حس و حالی دارد که توان بیانش را ندارم.
▫️ کتابها دوست داشتنیاند. حتی کتاب نخوانها هم کتابدوستاند. برخی شیدای کتاباند، برخی هم کمتر، اما به کتاب احترام میگذارند.
قصه فقط جان و محتوای کتاب نیست که ما را مجذوب خود میکند، بل جسم کتاب هم زیبا و زیبنده زندگی آدمی است.
▫️#آلیسون_هوور_بارتلت در کتاب خواندنیاش " #جنون_کتاب " ( ۱۳۹۹) داستان واقعی یک دزد کتاب یعنی آقای جان گیلکی را مینویسد. گیلکی تمام عمرش صرف به دست آوردن کتابها میشود و در این راه خطرها میکند و زندانها میرود و بسیار سختیها میکشد. به قول بارتلت "عشق معصومانه به کتاب" داشت و "طلسم کتاب مسحورش کرده بود". چنان شیفته کتاب بود که پدرش به شوخی به او گفته "وقتی از شکم مادرم بیرون میآمدهام کتابی توی دستم بوده".
▫️مساله خواندن کتابها نبود، "تصاحب کتابها هم به او انگیزه میداد". کتابها "خود آرمانیاش بودند".
▫️بارتلت از جان گیلکی میپرسد چه چیز کتابها وسوسهاش میکند؟ جان میگوید:
"کتاب بصری است، به شکل و شمایلش مربوط میشود، وقتی همهشان در قفسه کنار هم مینشینند".
▫️بارتلت نقل میکند #یوجین_فیلد در ۱۸۹۶ کتابی با عنوان "ماجراهای عاشقانهی یک شیدای کتاب "مینویسد و میگوید
"کتابها حس دارند. ... کتاب هایم مرا میشناسند و دوستم دارند. صبحها تا چشم باز میکنم، کل کتابهایم مرا میشناسند و دوستم دارند".
▫️بارتلت میگوید جسم کتابها کارهای مهم و جالبی میکنند و "اینها نه اشیایی زیبا" بل "ارتباط ما را با گذشته از طریق حجم و جسمیت خود حفظ کردهاند".
▫️بله، جسم کتابها هم جان و معنایی دارد که مستقل از محتوا و کلمات داخل کتاب است. #آلبرتو_مانگل کتابی بینهایت جذاب با عنوان " #برچیدن_کتابخانهام " (۱۴۰۱) دارد و توصیفهایی شگفت از کتاب و کتابخانه میدهد از جمله اینکه "کتابخانه آشیانه خاطرات است". مانگل قصه وررفتن و به قول خودش برچیدن کتابها و کتابخانه را روایت میکند و حس و حال کتاببازها در این برچیدنها را مینویسد.
آنها که کرم کتاباند میدانند وررفتن با کتابخانه و کتابها لذتی حتی بیشتر از کتاب خواندن دارد، هر چند به پای کتاب نوشتن نمی رسد.
▫️#امبرتو_اکو و #ژان_کلود_کریر در کتاب " #از_کتاب_رهایی_نداریم " قصههای شیداییشان به کتاب را میگویند و فصلی هم با عنوان " #کتاب_نخواهد_مرد " دارند. مشتاقان کتاب خواندن این کتاب را از دست ندهند و ببینند چرا از کتاب رهایی نداریم و کتاب نمیمیرد.
▫️قیمت #کتاب خیلی گران است و کتابهای الکترونیک هم رونق دارند، اما کتاب چاپی ارزشها و دلالتهای خودش را دارد. کمی از آنها را گفتم. خودتان مابقیاش را میدانید.
#دکتر_نعمت_الله_فاضلی
🆔 @Sayehsokhan
چند روز پیش رفته بودم منزل #علی_دهباشی، به قول استاد محمدعلی موحد، امیر #بخارا .
میدان فلسطین است. منزلش مانند وجودش لطف و لطافت فرهیختگی و فرهنگ دارد. منزلش کتابخانهای است انبوهی از کتاب، آن هم چه کتابهایی.
دو ساعتی آنجا بودم و احساس کردم دهباشی و دهباشیها انرژیشان را از کتابها میگیرند، همین کتابهایی که از کف تا سقف خانهشان را پوشانده.
▫️از نوجوانیام جذابترین خاطرههایم گوسفندچرانی در صحرا و ور رفتن و بازی با کتابخانه شخصیام در خانهمان است.
ضلع شمالی مهمانخانهمان که "اتاق بزرگ" میگفتیم کمد کوچک کتابخانهای داشتم که سی چهل جلد کتاب داشت. تقریبا هر روز آنها را از نو میچیدم و تمیز میکردم. عادتم شده بود، عادتی که هنوز ترک نکردهام و شدیدتر هم شده است.
جسم کتابها و لمسکردنشان حالم را خوب میکند. کتاب، برایم آرامبخش است. تماشاکردن کتابخانه، برایم حس و حالی دارد که توان بیانش را ندارم.
▫️ کتابها دوست داشتنیاند. حتی کتاب نخوانها هم کتابدوستاند. برخی شیدای کتاباند، برخی هم کمتر، اما به کتاب احترام میگذارند.
قصه فقط جان و محتوای کتاب نیست که ما را مجذوب خود میکند، بل جسم کتاب هم زیبا و زیبنده زندگی آدمی است.
▫️#آلیسون_هوور_بارتلت در کتاب خواندنیاش " #جنون_کتاب " ( ۱۳۹۹) داستان واقعی یک دزد کتاب یعنی آقای جان گیلکی را مینویسد. گیلکی تمام عمرش صرف به دست آوردن کتابها میشود و در این راه خطرها میکند و زندانها میرود و بسیار سختیها میکشد. به قول بارتلت "عشق معصومانه به کتاب" داشت و "طلسم کتاب مسحورش کرده بود". چنان شیفته کتاب بود که پدرش به شوخی به او گفته "وقتی از شکم مادرم بیرون میآمدهام کتابی توی دستم بوده".
▫️مساله خواندن کتابها نبود، "تصاحب کتابها هم به او انگیزه میداد". کتابها "خود آرمانیاش بودند".
▫️بارتلت از جان گیلکی میپرسد چه چیز کتابها وسوسهاش میکند؟ جان میگوید:
"کتاب بصری است، به شکل و شمایلش مربوط میشود، وقتی همهشان در قفسه کنار هم مینشینند".
▫️بارتلت نقل میکند #یوجین_فیلد در ۱۸۹۶ کتابی با عنوان "ماجراهای عاشقانهی یک شیدای کتاب "مینویسد و میگوید
"کتابها حس دارند. ... کتاب هایم مرا میشناسند و دوستم دارند. صبحها تا چشم باز میکنم، کل کتابهایم مرا میشناسند و دوستم دارند".
▫️بارتلت میگوید جسم کتابها کارهای مهم و جالبی میکنند و "اینها نه اشیایی زیبا" بل "ارتباط ما را با گذشته از طریق حجم و جسمیت خود حفظ کردهاند".
▫️بله، جسم کتابها هم جان و معنایی دارد که مستقل از محتوا و کلمات داخل کتاب است. #آلبرتو_مانگل کتابی بینهایت جذاب با عنوان " #برچیدن_کتابخانهام " (۱۴۰۱) دارد و توصیفهایی شگفت از کتاب و کتابخانه میدهد از جمله اینکه "کتابخانه آشیانه خاطرات است". مانگل قصه وررفتن و به قول خودش برچیدن کتابها و کتابخانه را روایت میکند و حس و حال کتاببازها در این برچیدنها را مینویسد.
آنها که کرم کتاباند میدانند وررفتن با کتابخانه و کتابها لذتی حتی بیشتر از کتاب خواندن دارد، هر چند به پای کتاب نوشتن نمی رسد.
▫️#امبرتو_اکو و #ژان_کلود_کریر در کتاب " #از_کتاب_رهایی_نداریم " قصههای شیداییشان به کتاب را میگویند و فصلی هم با عنوان " #کتاب_نخواهد_مرد " دارند. مشتاقان کتاب خواندن این کتاب را از دست ندهند و ببینند چرا از کتاب رهایی نداریم و کتاب نمیمیرد.
▫️قیمت #کتاب خیلی گران است و کتابهای الکترونیک هم رونق دارند، اما کتاب چاپی ارزشها و دلالتهای خودش را دارد. کمی از آنها را گفتم. خودتان مابقیاش را میدانید.
#دکتر_نعمت_الله_فاضلی
🆔 @Sayehsokhan
🥀
به بهانهٔ سالروز درگذشت مریم میرزاخانی
۱. اسم #مریم_میرزاخانی را بار اول دبیرستانی که بودم شنیدم. کسی بود که نشنیده باشد یعنی؟ با دو طلای المپیاد ریاضی جهانی المپیادی المپیادیها بود. یک جور مظهر نبوغ.
بعد که رفتم شریف، آن روزهای اول که هنوز "المپیادیها" رفقای صمیمی نشده بودند و یواشکی به هم نشانشان میدادیم که مثلا "این رضا صادقیهها! طلای ریاضی جهانی!"مریم میرزاخانی بازهم جایگاهش ویژه بود.
دوستی داشتم که وقتی مریم را جلوی ساختمان ابنسینا میدید، میگفت "نگاه مریم میرزاخانی به من افتاد، به آیکیوم چند تا اضافه شد." دیگری سری تکان میداد و میگفت "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند."
۲. بعد سالیان دراز گذشت و خبر دکترا گرفتن و پیشرفتهای علمیش دورادور رسید. نه که انتظار دیگری باشد البته. میچرخید بین هاروارد و پرینستون و استانفورد و در بالاترین سطوح میدرخشید. تعجبی نداشت. حتی مدال فیلدز را هم که برد باز تعجب نکردم.
یعنی فیلدز را به جز او کس دیگری باید میبرد؟ به جایش آنچه همیشه متعجبم میکرد بیسر و صدا بودنش بود و افتادگیش. هستند آدمهایی که با یک دهم دستاوردهایش خدا را هم بنده نیستند. مریم میرزاخانی ولی ساکت بود.
یادم هست آن روزهای بعد از مدال فیلدز، که اسمش دوباره سر زبانها افتاده بود و باز شده بود اسم خاص، با برادرم صحبت میکردم و به مصداقِ مشک آنست که خود ببوید میگفت "دیدی حتی وبسایت شخصی نداره؟ دمش گرم واقعا."
۳. خبر سرطانش را از تلگرام که دیدم، فرستادم برای یکی از آن صمیمیترین دوستان زندگی که دوست مشترکمان بود و پرسیدم که واقعیت دارد یا نه، و گفت که ایکاش این لامذهب هم جزیی از آن این همه دروغی بود که از تلگرام در میآید، واقعیت است و بیمارستان است.
گفت که همه میپرسند "چرا مریم؟" ده دقیقهای حرف زدیم، حرف از دنیا و از بد نشستن تاس و از بخت و اقبال بد. بهتر از من میدانست که "چرا" سوالی نیست که اینطور مواقع معنی و کاربردی داشته باشد، ولی غم راستش با منطق و استدلال میانه خاصی ندارد. خداحافظی که کردیم دیدم قادر به کار نیستم.
نیم ساعتی نشستم جلوی پنجرههای بزرگ کتابخانه و بیرون را نگاه کردم و ملودی آقای گلاکِ دوستداشتنی را گوش کردم و بعد وسایل را جمع کردم و رفتم. بعضی روزها هست که آن "که چی؟" ِ درون آدمی قویتر از آن است که کار کند.
۴. مریم میرزاخانی دوست من نبود، ولی بیست و دو سال مثالِ من بود از آدمی که از سختکوشیش و همتش و نبوغش بهترین استفاده را کرده؛ از آدمی که با خودش در صلح است و عشقش نه به اسم در کردن و معروفیت، که صرفا به ریاضی است و به کارش؛ از آدمی که در کمتر از چهل سال روی این کره خاکی، یک انحنایی به مرزهای کائنات داده.
امروز صبح بیدار شدم به این خبر گند که آن دختر ساکتِ مانتوخاکستریِ دانشکده ریاضی، آن خانم موقر پیراهن آبی کوتاهموی برنده مدال فیلدز، آن "مریم" ِ گفتگوهای طولانی من و دوستانم درباره نبوغ و سختکوشی، یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت. ایکاش مثالها نمیرفتند.
یادش گرامی.
#علی_فرنوديان
@selmuly ◾️
🆔 @Sayehsokhan
به بهانهٔ سالروز درگذشت مریم میرزاخانی
۱. اسم #مریم_میرزاخانی را بار اول دبیرستانی که بودم شنیدم. کسی بود که نشنیده باشد یعنی؟ با دو طلای المپیاد ریاضی جهانی المپیادی المپیادیها بود. یک جور مظهر نبوغ.
بعد که رفتم شریف، آن روزهای اول که هنوز "المپیادیها" رفقای صمیمی نشده بودند و یواشکی به هم نشانشان میدادیم که مثلا "این رضا صادقیهها! طلای ریاضی جهانی!"مریم میرزاخانی بازهم جایگاهش ویژه بود.
دوستی داشتم که وقتی مریم را جلوی ساختمان ابنسینا میدید، میگفت "نگاه مریم میرزاخانی به من افتاد، به آیکیوم چند تا اضافه شد." دیگری سری تکان میداد و میگفت "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند."
۲. بعد سالیان دراز گذشت و خبر دکترا گرفتن و پیشرفتهای علمیش دورادور رسید. نه که انتظار دیگری باشد البته. میچرخید بین هاروارد و پرینستون و استانفورد و در بالاترین سطوح میدرخشید. تعجبی نداشت. حتی مدال فیلدز را هم که برد باز تعجب نکردم.
یعنی فیلدز را به جز او کس دیگری باید میبرد؟ به جایش آنچه همیشه متعجبم میکرد بیسر و صدا بودنش بود و افتادگیش. هستند آدمهایی که با یک دهم دستاوردهایش خدا را هم بنده نیستند. مریم میرزاخانی ولی ساکت بود.
یادم هست آن روزهای بعد از مدال فیلدز، که اسمش دوباره سر زبانها افتاده بود و باز شده بود اسم خاص، با برادرم صحبت میکردم و به مصداقِ مشک آنست که خود ببوید میگفت "دیدی حتی وبسایت شخصی نداره؟ دمش گرم واقعا."
۳. خبر سرطانش را از تلگرام که دیدم، فرستادم برای یکی از آن صمیمیترین دوستان زندگی که دوست مشترکمان بود و پرسیدم که واقعیت دارد یا نه، و گفت که ایکاش این لامذهب هم جزیی از آن این همه دروغی بود که از تلگرام در میآید، واقعیت است و بیمارستان است.
گفت که همه میپرسند "چرا مریم؟" ده دقیقهای حرف زدیم، حرف از دنیا و از بد نشستن تاس و از بخت و اقبال بد. بهتر از من میدانست که "چرا" سوالی نیست که اینطور مواقع معنی و کاربردی داشته باشد، ولی غم راستش با منطق و استدلال میانه خاصی ندارد. خداحافظی که کردیم دیدم قادر به کار نیستم.
نیم ساعتی نشستم جلوی پنجرههای بزرگ کتابخانه و بیرون را نگاه کردم و ملودی آقای گلاکِ دوستداشتنی را گوش کردم و بعد وسایل را جمع کردم و رفتم. بعضی روزها هست که آن "که چی؟" ِ درون آدمی قویتر از آن است که کار کند.
۴. مریم میرزاخانی دوست من نبود، ولی بیست و دو سال مثالِ من بود از آدمی که از سختکوشیش و همتش و نبوغش بهترین استفاده را کرده؛ از آدمی که با خودش در صلح است و عشقش نه به اسم در کردن و معروفیت، که صرفا به ریاضی است و به کارش؛ از آدمی که در کمتر از چهل سال روی این کره خاکی، یک انحنایی به مرزهای کائنات داده.
امروز صبح بیدار شدم به این خبر گند که آن دختر ساکتِ مانتوخاکستریِ دانشکده ریاضی، آن خانم موقر پیراهن آبی کوتاهموی برنده مدال فیلدز، آن "مریم" ِ گفتگوهای طولانی من و دوستانم درباره نبوغ و سختکوشی، یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت. ایکاش مثالها نمیرفتند.
یادش گرامی.
#علی_فرنوديان
@selmuly ◾️
🆔 @Sayehsokhan