نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
يک صوفی (درویش) مسافر، در راه به خانقاهی رسيد و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طويله را بست و به جمع صوفيان رفت.
صوفيان که فقير و گرسنه بودند، پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خريدند و آن شب جشن مفصلی بر پا كردند. پس از غذا، رقص و سماع آغاز كردند.
رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگينی آغاز كرد و می‌خواند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت».

صوفيان با اين ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادی كردند. دست افشاندند و پای كوبيدند.
مسافر نيز به تقليد از آنها ترانه خر برفت را با شور می‌خواند.

هنگام صبح همه خداحافظی كردند و رفتند. صوفی بارش را برداشت و به طويله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طويله نبود. با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولی خبری از خر نبود.
صوفی پرسيد: خر من كجاست؟

خادم گفت: صوفيان گرسنه حمله كردند، خر را بردند و فروختند. صوفی گفت: حالا آن‌ها همه رفته‌اند، من از چه كسی شكايت كنم؟ خرم را خورده‌اند و رفته‌اند!

خادم گفت: به خدا قسم چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستی و بلندتر از همه می‌خواندی خر برفت و خر برفت، خودت خبر داشتی و می‌دانستی، من چه بگويم؟
صوفی گفت: آن غذا لذيذ بود و آن ترانه خوش و زيبا، مرا هم خوش می‌آمد.

مر مرا تقليدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت برآن تقليد باد
آن صوفی از طمع و حرص به تقليد گرفتار شد و حرص، عقل او را كور كرد.

📚 مثنوی معنوی
👤 #مولانا

🆔 @Sayehsokhan
ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای
ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

صبح که آفتاب خود سر نزده‌ست از زمین
جام جهان نمای را بر کف جان نهاده‌ای

مهدی و مهتدی تویی رحمت ایزدی تویی
روی زمین گرفته‌ای داد زمانه داده‌ای

مایه صد ملامتی شورش صد قیامتی
چشمه مشک دیده‌ای جوشش خنب باده‌ای

سر نبرد هر آنک او سر کشد از هوای تو
ز آنک به گردن همه بسته‌تر از قلاده‌ای

خیز دلا و خلق را سوی صبوح بانگ زن
گر چه ز دوش بیخودی بی‌سر و پا فتاده‌ای

هر سحری خیال تو دارد میل سردهی
دشمن عقل و دانشی فتنه مرد ساده‌ای

همچو بهار ساقیی همچو بهشت باقیی
همچو کباب قوتی همچو شراب شاده‌ای

خیز دلا کشان کشان رو سوی بزم بی‌نشان
عشق سواره‌ات کند گر چه چنین پیاده‌ای

ذره به ذره ای جهان جانب تو نظرکنان
گوهر آب و آتشی مونس نر و ماده‌ای

این تن همچو غرقه را تا نکنی ز سر برون
بند ردا و خرقه‌ای مرد سر سجاده‌ای

باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو
یا حیوان ناطقی جمله ز نطق زاده‌ای

لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را
جانب بزم خویش کش شاه طریق جاده‌ای

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۶۶
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد

«با اطمینان می‌توان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع #حافظ ندارد. #فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و #سعدی نیز. حتی جلال‌الدین #مولانا هم.
ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بی‌مانند است؛ شاعری که شعر فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دوره‌ای شعر او را آیینه‌ی اندیشه‌های خود بدانند و از نظر “پیر خطاپوش” حافظ که بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگی روزانه مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفت سین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کره‌ی زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.»

دکتر #شفیعی_کدکنی

🆔 @Sayehsokhan
چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او

توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او

توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او

شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او

عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او

مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او

سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او

سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او

ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او

چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۱۴۷

🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکانسی از فیلم سه رنگ: #آبی
کارگردان: #کریستف_کیشلوفسکی

داستان فیلم: در یک حادثه رانندگی «ژولی»، شوهر و دختر کوچکش را از دست می‌دهد. شوهر او، آهنگساز مشهوری است. ژولی تصمیم به خودکشی می‌گیرد، اما جرئت این کار را نمی‌یابد. تلاش می‌کند از خاطرات و دلبستگی‌های گذشتهٔ خود جدا شده و به صورت گمنام زندگی کند. او سعی می‌کند در زندگی جدیدش، آزاد و رها باشد. قطعه‌ای از موسیقی شوهرش، او را به گذشته می‌برد. مردی که دلباختهٔ اوست، تعقیبش می‌کند و در می‌یابد که شوهرش با او صادق نبوده، به تدریج به این نتیجه می‌رسد که انسان هرگز نمی‌تواند آن‌گونه که خود می‌خواهد زندگی کند.



در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضای است که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد. خلق در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی تحصیل می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصود است به‌دست نیامده است.
آخر معشوق را دلارام می‌گویند؛ یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به‌غیر، چون آرام و قرار گیرد؟

#مولانا
فیه‌ ما فیه

🆔 @sayehsokhan
سنگْ شِکاف می‌کند در هوس لقای تو

جان پر و بال می‌زند در طَرَب هوای تو

#مولانا

#سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«نغمه تاریخ» (۶)

قسمت ششم: «کجایید ای شهیدان خدایی»

#هوشنگ_کامکار، هدایایی که سر سفره‌ عقد به او و همسرش هدیه کرده بودند را برداشت، خودش را به بازار رساند و آنها را فروخت تا پولش را بگذارد برای ضبطِ «کجایید ای شهیدان خدایی» که بر اساسِ شعری از #مولانا در دستگاه ماهور نوشته بود.
این اثر اگر چه قبل از جنگ ساخته شد، اما در سالهای آغاز جنگ، به عنوان یکی از نمادهای آن سالها مطرح شد. 
قطعه را #بیژن_کامکار اجرا کرد؛ خواننده‌ ای در آن زمان جوان که صدایش در اوج آمادگی بود و یکی از درخشان‌ ترین خوانش‌ های‌ خودش را در همین اثر به نمایش گذاشت.
این اثر را #حشمت_سنجری رهبری کرد؛ همان موسیقیدانی که در آن برهوتِ سالهای بعد از انقلاب، تلاش کرد تا ارکستر سمفونیک را سر و سامانی بدهد و برای این هدف خون دلها خورد و البته که نتوانست به آرزوهایش با این ارکستر برسد اما هر چه بود، ارکستر را از مرگی حتمی رهانید.

قسمت قبلی: 👈 «از خون جوانان وطن لاله دمیده»

کانال موسیقی جرس
@jarasmusic

🆔 @sayehsokhan
به مناسبت هفتصد و پنجاهمین سالگرد درگذشت حضرت #مولانا، بخت حضور در جمع عاشقانش در #قونیه #ترکیه را داشتم. خاک قونیه به یارای نفس حضرت مولانا و قرن‌ها پایکوبی و سماع عاشقان، پیوندگاه آسمان و زمین بوده و اکنون سال‌هاست آیین بزرگداشت مولانا با شور و حال خاصی در آن برپا می‌شود تا پیام صلح، دوستی، عشق و انسانیت این عارف بلندمرتبه به همه‌ی جهانیان از هر قوم و نژاد و زبانی برسد.
برای من همچنین افتخار بزرگی است که در آستان بارگاه مولانا، یک نسخه نفیس از قدیمی‌ترین نسخه خطی #مثنوی_معنوی را از دست نواده‌ی مولانا بانو #اسین_چلبی و مدیرکل اداره فرهنگ قونیه، جناب #عبدالستار دریافت کردم.

#شهرام_ناظری
قونیه
آذر ماه ۱۴۰۲

🆔 @sayehsokhan
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی

چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی
ساقی وصل شراب صمدی پیمودی

رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار
از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی

هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد
هر کسی در چمن روح به کام آسودی

نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
نیست دینار و درم یا هوس معدودی

حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی
کی بود در خضر خلد غم امرودی

صد هزاران گره جمع شده بر دل ما
از نصیب کرمش آب شدی بگشودی

صورت حشو خیالات ره ما بستند
تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی

طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
عابد جمله وی است و لقبش معبودی

خادم و مؤذن این مسجد تن جان شماست
ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی

ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی
نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۸۷۰

🆔 @sayehsokhan