This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و #انقلاب» است.
#حاج_قاسم #سلیمانی
@sardare_dellha
برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و #انقلاب» است.
#حاج_قاسم #سلیمانی
@sardare_dellha
💌بسمـ رب الشـهدا..
#مهمـانامروزما😊✋
|💔| #شهیـدمحــمدجنتـی🍃🌼
#نامـجهادے:حاجحیــدر
#معـروفبهفـرماندهحیـدر
تاریخ تولد : ۱۳۶۰/۱۲/۱۸
محل تولد : تبریز
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
محل شهادت : حماء_سوریه
وضعیت تأهل : متأهل_داراےسهفرزند
محل مزارشهید: بهشتزهرا(س)
#فرازےازوصیتـنامهشهیـد👇🌹🍃
✍..ازخداوندوامام میخواهم که مرا ببخشندچون نتوانستم آنطورکه وظیفهام بود اداکنم وازامام میخواهم که ازخداوندبخواهدکه مراببخشدچون جوانم ونادان.همینقدرمیدانم ماازخداییم وبه سوی اوبازمیگردیم اماچه خوش است جان دادن درراه دوست.
••🍁فرمانده ایرانی تیپ زینبیون..۴سال حضور فعال در جبهه مقاومت..بازگشت پیکرمطهر به وطن سال ۹۸..
••🍂سردارشهید #سلیمانی:"حیدر یکی ازبهترین هایم
🔅«سکوت»
♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشتهم داره تکرار میکنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»
رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.»
مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»
✍سردار حسین فتاحی
📍#سلیمانی_عزیز، ص۹۷
@sardare_dellha
♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشتهم داره تکرار میکنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»
رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.»
مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»
✍سردار حسین فتاحی
📍#سلیمانی_عزیز، ص۹۷
@sardare_dellha
🔅«سکوت»
♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشتهم داره تکرار میکنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»
رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.»
مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»
✍سردار حسین فتاحی
#سلیمانی_عزیز، ص۹۷
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
@sardare_dellha
♦️کلافه شده بودم. رفتم پیش حاجی. گزارش طرف را دادم بهش. گفتم: «فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره. پشتهم داره تکرار میکنه.» ساکت بود. من را نگاه کرد. در جوابم یک جمله گفت: «یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»
رفتم توی فکر. جواب دادم: «بله.»
مهربان نگاهم کرد. .گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»
✍سردار حسین فتاحی
#سلیمانی_عزیز، ص۹۷
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
@sardare_dellha
🔅«دوستداشتنیتر از پدر»
♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای نالهاش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم.»
پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آنوقت این طور آه میکشید، این طور خودش را سرزنش میکرد.
✍ابراهیم شهریاری
📍#سلیمانی_عزیز، ص۱۸۳
@sardare_dellha
♦️نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای نالهاش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش آمده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم.»
پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آنوقت این طور آه میکشید، این طور خودش را سرزنش میکرد.
✍ابراهیم شهریاری
📍#سلیمانی_عزیز، ص۱۸۳
@sardare_dellha
🔅«جای ترکش»
✍هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاجقاسم مربوط میشد خودش هم میآمد؛ فرقی نمیکرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی مقامات کشور فلان. وقتی از گیتهای بازرسی X-RAY رد میشد دستگاه حسابی قاطیپاطی میکرد؛ صدا پشت صدا، بوق پشت بوق. از بس که ترکش توی بدن حاجی بود. خودش میگفت: «لحظهای نیست جایی از بدنم بهخاطر این ترکشها درد نداشته باشد.»
از شدت درد گاهی مسکن میخورد، بلکه از درد زیادش، قدری کم کند.
✍ حسین امیرعبداللهیان
#سلیمانی_عزیز، ص۷۴
@sardare_dellha
✍هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاجقاسم مربوط میشد خودش هم میآمد؛ فرقی نمیکرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی مقامات کشور فلان. وقتی از گیتهای بازرسی X-RAY رد میشد دستگاه حسابی قاطیپاطی میکرد؛ صدا پشت صدا، بوق پشت بوق. از بس که ترکش توی بدن حاجی بود. خودش میگفت: «لحظهای نیست جایی از بدنم بهخاطر این ترکشها درد نداشته باشد.»
از شدت درد گاهی مسکن میخورد، بلکه از درد زیادش، قدری کم کند.
✍ حسین امیرعبداللهیان
#سلیمانی_عزیز، ص۷۴
@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🚨 انتشار برای نخستین بار
📹 ببینید | لحظاتی از دیدار شهید عباس محمد رعد با فرزندش
که به یاد حاج قاسم، او را #سلیمانی نام نهادند.
🔺عباس محمد رعد مجاهد #حزب_الله و فرزند رئیس فراکسیون وفاداری به مقاومت لبنان به همراه چهار تن از رزمندگان حزب الله، شب گذشته بر اثر حمله رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان به شهادت رسید.
🇮🇷 @sardare_dellha
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
📹 ببینید | لحظاتی از دیدار شهید عباس محمد رعد با فرزندش
که به یاد حاج قاسم، او را #سلیمانی نام نهادند.
🔺عباس محمد رعد مجاهد #حزب_الله و فرزند رئیس فراکسیون وفاداری به مقاومت لبنان به همراه چهار تن از رزمندگان حزب الله، شب گذشته بر اثر حمله رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان به شهادت رسید.
🇮🇷 @sardare_dellha
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
📌 به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (س)
✍[مداح خوشصدا، مداح حرفهای، مداح اسم و رسمدار، مداح کشوری؛ هیچکدام از اینها لازم نبود تا اشک چشم حاج قاسم جاری شود و شانههایش بلرزد. کافی بود روضهای باشد و مداح بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله» بگوید: «السلام علیک یا فاطمه الزهرا.» نام اهل بیت(ع) را که میشنید، با تمام وجود میسوخت.]
📚 #سلیمانی_عزیز۲ گذری بر زندگی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی/ انتشارات حماسه یاران
@sardare_dellha
✍[مداح خوشصدا، مداح حرفهای، مداح اسم و رسمدار، مداح کشوری؛ هیچکدام از اینها لازم نبود تا اشک چشم حاج قاسم جاری شود و شانههایش بلرزد. کافی بود روضهای باشد و مداح بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله» بگوید: «السلام علیک یا فاطمه الزهرا.» نام اهل بیت(ع) را که میشنید، با تمام وجود میسوخت.]
📚 #سلیمانی_عزیز۲ گذری بر زندگی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی/ انتشارات حماسه یاران
@sardare_dellha
♦️سالها از شهادت پسرش میگذشت. آخر عمری تمام دلخوشیاش سر زدنهای گاهوبیگاه حاجقاسم بود.
بوی آبگوشت خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوالپرسی. وقت زیادی نداشت، باید میرفت تا به بقیه برنامههاش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت: «من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو باهم بخوریم.» هیچوقت روی مادران شهدا را زمین نمیزد. در مرامش نبود. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهاییِ پیرزن شد.
✍ حاج حسین کاجی
🌷#سلیمانی_عزیز، ص۱۲۷
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
بوی آبگوشت خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوالپرسی. وقت زیادی نداشت، باید میرفت تا به بقیه برنامههاش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت: «من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو باهم بخوریم.» هیچوقت روی مادران شهدا را زمین نمیزد. در مرامش نبود. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهاییِ پیرزن شد.
✍ حاج حسین کاجی
🌷#سلیمانی_عزیز، ص۱۲۷
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha