🔰 پیشبینی رهبر انقلاب درخصوص
شهادت دو رزمنده #مدافع_حرم ...
💠یک روز به همراه جمعی از فرماندهان در
محضر #رهبر_انقلاب حضور پیدا کردیم.
پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی،
مسئولین بیت ما را صدا زدند و گفتند
حضرت آقا شما را خواسته
است؛ لطفاً برگردید.
همه تعجب کردند.
💠دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم
و آقا فرمودند به عکاس بگویید بیاید.
از محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟
💠گفت آقا با کسانیکه خیلی دوستشان
دارد عکس شخصی میگیرد.
از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای
چه میخواهید؛
فرمودند:«جمع شما بوی #شهادت میدهد»
💠دو نفر در این جمع بودند که
#حاجقاسم♥️ به اسم صدایشان کرد.
💠حاج قاسم دو انگشتر از آقا گرفته بود که
به «سردار #هادی_کجباف و #نادر_حمید»
داد و دستانشان را بوسید.
💠کجباف و نادر حمید پس از گرفتن
هدیه به شدت گریه کردند.
💠عملیات بعدی این دو به شیوهی بسیار
عجیبی به شهادت رسیدند...
#راوی: عبدالفتاح اهوازیان
🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴
------------------------------------
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊⊱⊱⊱⊱⊱━╮
╰━━⊰⊰⊰⊰⊰🦋⊱⊱⊱⊱⊱━╯
شهادت دو رزمنده #مدافع_حرم ...
💠یک روز به همراه جمعی از فرماندهان در
محضر #رهبر_انقلاب حضور پیدا کردیم.
پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی،
مسئولین بیت ما را صدا زدند و گفتند
حضرت آقا شما را خواسته
است؛ لطفاً برگردید.
همه تعجب کردند.
💠دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم
و آقا فرمودند به عکاس بگویید بیاید.
از محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟
💠گفت آقا با کسانیکه خیلی دوستشان
دارد عکس شخصی میگیرد.
از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای
چه میخواهید؛
فرمودند:«جمع شما بوی #شهادت میدهد»
💠دو نفر در این جمع بودند که
#حاجقاسم♥️ به اسم صدایشان کرد.
💠حاج قاسم دو انگشتر از آقا گرفته بود که
به «سردار #هادی_کجباف و #نادر_حمید»
داد و دستانشان را بوسید.
💠کجباف و نادر حمید پس از گرفتن
هدیه به شدت گریه کردند.
💠عملیات بعدی این دو به شیوهی بسیار
عجیبی به شهادت رسیدند...
#راوی: عبدالفتاح اهوازیان
🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴
------------------------------------
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊⊱⊱⊱⊱⊱━╮
╰━━⊰⊰⊰⊰⊰🦋⊱⊱⊱⊱⊱━╯
🔰 پیشبینی رهبر انقلاب درخصوص
شهادت دو رزمنده #مدافع_حرم ...
💠یک روز به همراه جمعی از فرماندهان در
محضر #رهبر_انقلاب حضور پیدا کردیم.
پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی،
مسئولین بیت ما را صدا زدند و گفتند
حضرت آقا شما را خواسته
است؛ لطفاً برگردید.
همه تعجب کردند.
💠دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم
و آقا فرمودند به عکاس بگویید بیاید.
از محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟
💠گفت آقا با کسانیکه خیلی دوستشان
دارد عکس شخصی میگیرد.
از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای
چه میخواهید؛
فرمودند:«جمع شما بوی #شهادت میدهد»
💠دو نفر در این جمع بودند که
#حاجقاسم♥️ به اسم صدایشان کرد.
💠حاج قاسم دو انگشتر از آقا گرفته بود که
به «سردار #هادی_کجباف و #نادر_حمید»
داد و دستانشان را بوسید.
💠کجباف و نادر حمید پس از گرفتن
هدیه به شدت گریه کردند.
💠عملیات بعدی این دو به شیوهی بسیار
عجیبی به شهادت رسیدند...
#راوی: عبدالفتاح اهوازیان
🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴
@sardare_dellha
شهادت دو رزمنده #مدافع_حرم ...
💠یک روز به همراه جمعی از فرماندهان در
محضر #رهبر_انقلاب حضور پیدا کردیم.
پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی،
مسئولین بیت ما را صدا زدند و گفتند
حضرت آقا شما را خواسته
است؛ لطفاً برگردید.
همه تعجب کردند.
💠دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم
و آقا فرمودند به عکاس بگویید بیاید.
از محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟
💠گفت آقا با کسانیکه خیلی دوستشان
دارد عکس شخصی میگیرد.
از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای
چه میخواهید؛
فرمودند:«جمع شما بوی #شهادت میدهد»
💠دو نفر در این جمع بودند که
#حاجقاسم♥️ به اسم صدایشان کرد.
💠حاج قاسم دو انگشتر از آقا گرفته بود که
به «سردار #هادی_کجباف و #نادر_حمید»
داد و دستانشان را بوسید.
💠کجباف و نادر حمید پس از گرفتن
هدیه به شدت گریه کردند.
💠عملیات بعدی این دو به شیوهی بسیار
عجیبی به شهادت رسیدند...
#راوی: عبدالفتاح اهوازیان
🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴
@sardare_dellha
#دو_نفری_که_هیچکس_مدیونشان_نیست!!
🌷عملیات «والفجر مقدماتی» (زمستان ۱۳۶۱)، شب شروع و دم صبح منجر به عقب نشینی شد. این عملیات برای نیروهای «تخریب»، دو تا عملیات به حساب میآمد. چون هم موقع شروع باید برای عبور بچهها معبر میزدند، هم موقع عقبنشینی. مسیر برگشت نیروهای «تیپ ۱۲ امام حسن (صلوات الله علیه)» ناهموار بود. قرار شد برویم آنجا. ولی آنروز صبح خیلی درگیر بودیم. تعداد زیادی مجروح و شهید در کانالهای محدوده عملیاتی «لشکر ۸ نجف» داشتیم که همین، خیلی وقت ما را گرفت. وقتی رسیدیم آنجا، دیدیم معبر زده شده بود. در انتهای معبر - که به خط عراق ختم میشد- هنوز سیم خاردارها متصل بود.
🌷دو جسد هم روی سیمخاردارها دیده میشد. سریع بچهها را صدا زده، مسیر را برای بازگشت نیروها باز کردیم. دو جسد را هم از روی سیم خاردارها برداشتیم و کنار هم گوشهای خواباندیم. در فاصلهای که نیروها عبور میکردند، فرمانده گردانشان از من پرسید: «این دو نفر چی شدند؟!» گفتم: «کدوم دو نفر؟» گفت: «همین دو تایی که روی سیم خاردار بودند.» گفتم: «گذاشتیمشون کنار.» گفت: «من اول باید اونها رو منتقل کنم عقب.» گفتم: «خب حالا نیروهاتو منتقل کن، بعد....» گفت: «تو نمیدونی اینها دیشب چی کار کردن!» یک جوری نگاهش کردم که یعنی: «خب چی کار کردن؟» ادامه داد:...
🌷ادامه داد: «این دو تا تخریبچی بودن، اومدن معبر ما رو باز کنن. وقتی رسیدن به انتها، پیغام دادن که معبر آماده است، گردان بیاد داخل. وقتی اومدیم داخل، من دیدم همینطور متحیر پای سیمخاردار ایستادن. پرسیدم چی شده؟ گفتن «ما اژدربنگال رو اول معبر جا گذاشتیم.» من عصبانی شدم و با اخم گفتم: «یعنی چی؟! چرا جا گذاشتین؟» این دو تا نگاهی به هم انداختن و گفتن: «مشکلی نیست، گردان عبور کنه.» گفتم: «چطوری؟!» اولی خودش رو پرت کرد روی سیم خاردار، بعد بلافاصله دومی هم خودش رو پرت کرد. بعد گفتن: «به گردان بگو عبور کنن. وقت نیست! قتلعام میشن!»
🌷من هم به گردان گفتم: «برید.» چهارصد، پانصد نفر نیرو از روی اونا عبور کردن. توی اون تاریکی شب، من که حال و روز اونا رو نمیدیدم. خودم دنبال نیروها راه افتادم و فقط تندی بهشون گفتم: «شما دیگه نیاز نیست بیایید، برگردین برین عقب.» ولی اونا هیچ حرکتی نکردن. وقت نبود و من با گردان رفتم. الان که اومدم، شما میگین شهید شدن، باورم نمیشه. من درست کنارشون ایستاده بودم. تمام مدت نه آهی، نه فریادی، هیچ صدایی از اینا در نیومد. من اصلاً نفهمیدم کی تموم کردن.
#راوی: رزمنده دلاور قربانعلی صلواتیان از نیروهای واحد تخریب «قرارگاه خاتم الانبیاء (صلوات الله علیه)»
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷عملیات «والفجر مقدماتی» (زمستان ۱۳۶۱)، شب شروع و دم صبح منجر به عقب نشینی شد. این عملیات برای نیروهای «تخریب»، دو تا عملیات به حساب میآمد. چون هم موقع شروع باید برای عبور بچهها معبر میزدند، هم موقع عقبنشینی. مسیر برگشت نیروهای «تیپ ۱۲ امام حسن (صلوات الله علیه)» ناهموار بود. قرار شد برویم آنجا. ولی آنروز صبح خیلی درگیر بودیم. تعداد زیادی مجروح و شهید در کانالهای محدوده عملیاتی «لشکر ۸ نجف» داشتیم که همین، خیلی وقت ما را گرفت. وقتی رسیدیم آنجا، دیدیم معبر زده شده بود. در انتهای معبر - که به خط عراق ختم میشد- هنوز سیم خاردارها متصل بود.
🌷دو جسد هم روی سیمخاردارها دیده میشد. سریع بچهها را صدا زده، مسیر را برای بازگشت نیروها باز کردیم. دو جسد را هم از روی سیم خاردارها برداشتیم و کنار هم گوشهای خواباندیم. در فاصلهای که نیروها عبور میکردند، فرمانده گردانشان از من پرسید: «این دو نفر چی شدند؟!» گفتم: «کدوم دو نفر؟» گفت: «همین دو تایی که روی سیم خاردار بودند.» گفتم: «گذاشتیمشون کنار.» گفت: «من اول باید اونها رو منتقل کنم عقب.» گفتم: «خب حالا نیروهاتو منتقل کن، بعد....» گفت: «تو نمیدونی اینها دیشب چی کار کردن!» یک جوری نگاهش کردم که یعنی: «خب چی کار کردن؟» ادامه داد:...
🌷ادامه داد: «این دو تا تخریبچی بودن، اومدن معبر ما رو باز کنن. وقتی رسیدن به انتها، پیغام دادن که معبر آماده است، گردان بیاد داخل. وقتی اومدیم داخل، من دیدم همینطور متحیر پای سیمخاردار ایستادن. پرسیدم چی شده؟ گفتن «ما اژدربنگال رو اول معبر جا گذاشتیم.» من عصبانی شدم و با اخم گفتم: «یعنی چی؟! چرا جا گذاشتین؟» این دو تا نگاهی به هم انداختن و گفتن: «مشکلی نیست، گردان عبور کنه.» گفتم: «چطوری؟!» اولی خودش رو پرت کرد روی سیم خاردار، بعد بلافاصله دومی هم خودش رو پرت کرد. بعد گفتن: «به گردان بگو عبور کنن. وقت نیست! قتلعام میشن!»
🌷من هم به گردان گفتم: «برید.» چهارصد، پانصد نفر نیرو از روی اونا عبور کردن. توی اون تاریکی شب، من که حال و روز اونا رو نمیدیدم. خودم دنبال نیروها راه افتادم و فقط تندی بهشون گفتم: «شما دیگه نیاز نیست بیایید، برگردین برین عقب.» ولی اونا هیچ حرکتی نکردن. وقت نبود و من با گردان رفتم. الان که اومدم، شما میگین شهید شدن، باورم نمیشه. من درست کنارشون ایستاده بودم. تمام مدت نه آهی، نه فریادی، هیچ صدایی از اینا در نیومد. من اصلاً نفهمیدم کی تموم کردن.
#راوی: رزمنده دلاور قربانعلی صلواتیان از نیروهای واحد تخریب «قرارگاه خاتم الانبیاء (صلوات الله علیه)»
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#سالروزشهادت_شهیدمحمدعلی_رجایی
✍در زمان #ریاست_جمهوری شهید رجایی، مراسم بزرگی در میدان امام حسین(ع) تهران برگزار شد.
#سخنران مراسم، آن شهید بزرگوار بود. بنده هم به عنوان یک علاقهمند در آن مراسم حضور داشتم. دقیقاً به خاطر ندارم که ایشان سخنرانی را آغاز کرده بود یا وقتی که ایشان رسید به جایگاه وقت اذان بود، اعلام کردند وقت اذان است من اینجا نمازم را میخوانم و بعد از نماز سخنرانی میکنم ، همانجا در جایگاه ایستادند و نماز گزاردند بعد از نماز مشغول سخنرانی شدند.
#راوی_سرلشکر_فیروزآبادی
@sardare_dellha
✍در زمان #ریاست_جمهوری شهید رجایی، مراسم بزرگی در میدان امام حسین(ع) تهران برگزار شد.
#سخنران مراسم، آن شهید بزرگوار بود. بنده هم به عنوان یک علاقهمند در آن مراسم حضور داشتم. دقیقاً به خاطر ندارم که ایشان سخنرانی را آغاز کرده بود یا وقتی که ایشان رسید به جایگاه وقت اذان بود، اعلام کردند وقت اذان است من اینجا نمازم را میخوانم و بعد از نماز سخنرانی میکنم ، همانجا در جایگاه ایستادند و نماز گزاردند بعد از نماز مشغول سخنرانی شدند.
#راوی_سرلشکر_فیروزآبادی
@sardare_dellha
﷽
💢شوخی شهیدمصطفیصدرزاده با حاجقاسم
🔹یه روز حاج قاسم برای جلسهی
عملیاتی اومدن حلب...
بعد جلسه، رفقا شروع کردن با
حاجی عکس گرفتن...📸
🔸کم کم اطراف حاجی خلوت شد...
سید گفت حالا بریم خدمت حاجی!😍
۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم
صحبت شد...
🔹بعد صحبت،میخواستیم عکس بگیریم
که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش
درگیره و سرش پایین و به یه نقطه
خیره شده...
🔸یه دفعه سید رو به حاجی گفت:
حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک
میکنن ما آویزونت شدیم که...😂😁
#راوی: همرزم شهید
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷 @sardare_dellha
💢شوخی شهیدمصطفیصدرزاده با حاجقاسم
🔹یه روز حاج قاسم برای جلسهی
عملیاتی اومدن حلب...
بعد جلسه، رفقا شروع کردن با
حاجی عکس گرفتن...📸
🔸کم کم اطراف حاجی خلوت شد...
سید گفت حالا بریم خدمت حاجی!😍
۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم
صحبت شد...
🔹بعد صحبت،میخواستیم عکس بگیریم
که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش
درگیره و سرش پایین و به یه نقطه
خیره شده...
🔸یه دفعه سید رو به حاجی گفت:
حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک
میکنن ما آویزونت شدیم که...😂😁
#راوی: همرزم شهید
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷 @sardare_dellha
💢 توصیه حاج قاسم به خواهرانش درباره
حجاب
🔹ما دو خواهر بودیم، حاج قاسم یک
خواهر شیری هم داشت که با او شیر خورده بود.
🔸خیلی تأکید داشت که شما باید حجابتان
را رعایت کنید. اگر حجاب نداشته باشید،
اگر شهید شدم راضی نیستم سر مزار من بیایید.
🔹به ما میگفت: «توقع نداشته باشید اگر
من شهید شدم، پیکر من را قنات ملک بیاورند.
من باید بین شهدای کرمان دفن شوم.»
#راوی: خانم هاجر سلیمانی
خواهر شهید حاج قاسم سلیمانی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها❤️
🇮🇷@sardare_dellha
حجاب
🔹ما دو خواهر بودیم، حاج قاسم یک
خواهر شیری هم داشت که با او شیر خورده بود.
🔸خیلی تأکید داشت که شما باید حجابتان
را رعایت کنید. اگر حجاب نداشته باشید،
اگر شهید شدم راضی نیستم سر مزار من بیایید.
🔹به ما میگفت: «توقع نداشته باشید اگر
من شهید شدم، پیکر من را قنات ملک بیاورند.
من باید بین شهدای کرمان دفن شوم.»
#راوی: خانم هاجر سلیمانی
خواهر شهید حاج قاسم سلیمانی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها❤️
🇮🇷@sardare_dellha
💐#لاله_های_زینبی
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروزولادت..🌿🌺🌿
🇮🇷 @sardare_dellha
✏️#خاطرات_شهدا📄
🌷روزی ڪه باهم از درب منزل ما
میخواستیم حرڪت کنیم .مادرم برای بدرقه آمده بود ڪاسه آبی آورد تا ما را راهی ڪند.گفت:مواظب هم باشید ان شاءالله که سالم و زود برگردید.
🌹شهید اصغر الیاسی خنده ای کرد و گفت:کجا برگردیم ما میریم که شهید بشیم شهید...🕊
🌴وقتی اعزام هم شدیم یک سری البسه و وسایل تحویل دادند.و ساکی که برده بودیم جا نداشت .دوستان گفتند بریم یه ساک دیگه بخریم تا موقع برگشت به زحمت نیوفتیم.و ساک جا داشته باشه.
🥀شهید اصغر الیاسی با عصبانیت گفت: مگه قراره برگردیم که شما دنبال ساک و به فکر برگشت هستید.اصغر کاملا مهیای شهادت بود.گویاشهداء منتظرش بودند.🕊
✍#راوی:همرزم شهید
💐تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸
🌷تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸
🕊محل شهادت: سوریه_حلب_شغیدله
نام جهادی:مقداد
🌹#پاسدار_مدافـع_حرم
#شهـید_اصغر_الیاسی
#سالــروزولادت..🌿🌺🌿
🇮🇷 @sardare_dellha
💢خیلی باعاطفه بود...
🔹بارها میشد که از همان عراق، سوریه
که زنگ میزد، میپرسیدم: کجایی؟
میگفت: «به قول خودت خانه همسایه.»
🔸ده روز زنگ نزده بود. به برادر کوچکم
حاج سهراب گفتم: «هرچه به منزل حاجی
زنگ میزنم، کسی جواب نمیدهد!»
🔹پرسید: «نیستند؟» گفتم: «نه» گفت:
«کارشان داری؟» گفتم: «یک هفته است
صدای حاجی را نشنیدم، میخواهم صدایش
را بشنوم.»
🔸گفت: «حالا من گوشی را به او میدهم؛
صدایش را بشنو.» همراه با هم بودند.
خیلی معذرتخواهی کرد.
🔹گفت: «خواهر! خیلی کار داشتم، سرم
شلوغ بود نتوانستم بیایم، هفته آینده کارم
تمام میشود، میآیم دیداری تازه کنیم.»
🔸همان هفته حاجی به شهادت رسید.
حاجی با بدن سوخته و پارهپاره آمد.
#راوی: خانم هاجر سلیمانی
خواهر شهید حاج قاسم سلیمانی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها🤍
🇮🇷 @sardare_dellha
🔹بارها میشد که از همان عراق، سوریه
که زنگ میزد، میپرسیدم: کجایی؟
میگفت: «به قول خودت خانه همسایه.»
🔸ده روز زنگ نزده بود. به برادر کوچکم
حاج سهراب گفتم: «هرچه به منزل حاجی
زنگ میزنم، کسی جواب نمیدهد!»
🔹پرسید: «نیستند؟» گفتم: «نه» گفت:
«کارشان داری؟» گفتم: «یک هفته است
صدای حاجی را نشنیدم، میخواهم صدایش
را بشنوم.»
🔸گفت: «حالا من گوشی را به او میدهم؛
صدایش را بشنو.» همراه با هم بودند.
خیلی معذرتخواهی کرد.
🔹گفت: «خواهر! خیلی کار داشتم، سرم
شلوغ بود نتوانستم بیایم، هفته آینده کارم
تمام میشود، میآیم دیداری تازه کنیم.»
🔸همان هفته حاجی به شهادت رسید.
حاجی با بدن سوخته و پارهپاره آمد.
#راوی: خانم هاجر سلیمانی
خواهر شهید حاج قاسم سلیمانی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها🤍
🇮🇷 @sardare_dellha
💢حاج قاسم یه چیز دیگه بود...
🔹سال ۹۵ یه سال بعد شهادت
آقا سجاد سردار منزل ما تشریف آوردن
چهره ای بسیار نورانی و نگاه مظلومی
داشتن.
🔸بعد از شهادت آقا سجاد خانواده حال
روحی مساعدی نداشتن ، اما حضور
حاج قاسم در منزل ما باعث آرامش و
تسلی خاطرمون شد
با حرفاشون خیلی به ما روحیه دادن
🔹یه ساعتی که در محضر ایشون بودیم
پر از خیر بود برای ما و واقعا از وجود
با برکت ایشون آرامش گرفتیم.
🔸بعد از شهادت پسرم خیلیا منزل ما
تشریف آوردن اما حاج قاسم یه چیز
دیگه بود، قدم حاج آقا برامون نعمت
بود و پر از دلداری
وجودشون تسکینی بود به قلب ما
🔹خوشبحالشون که به آرزوشون رسیدن
روحشون شاد باشه اما کاش بودن و
سایشون بر سرمون میبود...
#راوی: مادربزرگوار شهید سجاد عفتی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
🔹سال ۹۵ یه سال بعد شهادت
آقا سجاد سردار منزل ما تشریف آوردن
چهره ای بسیار نورانی و نگاه مظلومی
داشتن.
🔸بعد از شهادت آقا سجاد خانواده حال
روحی مساعدی نداشتن ، اما حضور
حاج قاسم در منزل ما باعث آرامش و
تسلی خاطرمون شد
با حرفاشون خیلی به ما روحیه دادن
🔹یه ساعتی که در محضر ایشون بودیم
پر از خیر بود برای ما و واقعا از وجود
با برکت ایشون آرامش گرفتیم.
🔸بعد از شهادت پسرم خیلیا منزل ما
تشریف آوردن اما حاج قاسم یه چیز
دیگه بود، قدم حاج آقا برامون نعمت
بود و پر از دلداری
وجودشون تسکینی بود به قلب ما
🔹خوشبحالشون که به آرزوشون رسیدن
روحشون شاد باشه اما کاش بودن و
سایشون بر سرمون میبود...
#راوی: مادربزرگوار شهید سجاد عفتی
أنتَقَلبي..
#ماه_دلم♥️
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
🔳 #ســـر_قبـــرم_بـودم_مـامـان💐
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🖤رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍃گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
☘از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت شهید فهمیده
✏️#راوی: مادر شهید
🥀 #شهید_محمدحسین_فهمیده
✨ #شادی_روح_پاکش_صلوات
🇮🇷 @sardare_dellha
✍داشتم خونه رو مرتب مے ڪردم حسین گوشه ے آشپزخونه نشسته و به نقطه اے خیره شده بود اونقدر #غـرق_افڪار خودش بود ڪه هر چه صداش ڪردم جواب نداد
🖤رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! ... حسین؟! ... #ڪجایی_مادر؟!یهـو برگشت و بهـم نگاه ڪرد
🍃گفتم: حسین جان! ڪجایی مادر؟!#خنـدیـد و گفت: #سر_قبرم_بودم_مامان
☘از #تعجب خنده ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ... #قبرت_ڪجاست مادر جون؟!
🍂گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
🥀... وقتی #شهید شد و #دفنش ڪردیم به #حــرفش رسیــدم
با ڪمال #تعجــب دیــدم 👌دقیقــا #همــون_جـایـی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
🍂پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سـر قبـرش بـوده...
ڪبـوتـرانـه پـریـدیـد🕊
۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت شهید فهمیده
✏️#راوی: مادر شهید
🥀 #شهید_محمدحسین_فهمیده
✨ #شادی_روح_پاکش_صلوات
🇮🇷 @sardare_dellha
♦️پس از عملیاتی در سوریه بسیار خسته شده
بودیم و چند روز بیخوابی کشیده بودیم.
من هم پس از این عملیات در حال رسیدگی
به کارهای مربوطه به خود بودم که یکی دست
روی شونه ام گذاشت و گفت کمی استراحت کن،
من هم بی توجه به این که چه کسی
هست همچنان به کار خود ادامه دادم.
با اصرار این شخص مبنی بر استراحت
برگشتم و دیدم شخصی با لباس کرم رنگ
و چشمانی سرخ ناشی از بیخوابی های بسیار
و خاک آلودی هوا ناشی از انفجارها کنارم ایستاده
به او که هنوز نشناخته بودمش گفتم
حاجی شما که از من خسته تر هستی
خودت برو استراحت کن.
ناگهان دیدم چند نفر از نیروهای تیپ به
سوی ایشان دویدند و او را در آغوش گرفتند
و حسابی دور و برش شلوغ شد.
از یکی پرسیدم چه خبر است، گفتند
مگر نمیدانی #حاج_قاسم سلیمانی فرمانده
#سپاه_قدس است.
ناگهان به خود آمدم و به سویش
دویدم و در آغوش کشیدمش.
این #خاطره اولین دیدار من با ایشان بود
🔸#راوی: غلامعلی فصیحی از رزمندگان
🔸تیپ #فاطمیون، معروف به بلبل فاطمی
🔸#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
بودیم و چند روز بیخوابی کشیده بودیم.
من هم پس از این عملیات در حال رسیدگی
به کارهای مربوطه به خود بودم که یکی دست
روی شونه ام گذاشت و گفت کمی استراحت کن،
من هم بی توجه به این که چه کسی
هست همچنان به کار خود ادامه دادم.
با اصرار این شخص مبنی بر استراحت
برگشتم و دیدم شخصی با لباس کرم رنگ
و چشمانی سرخ ناشی از بیخوابی های بسیار
و خاک آلودی هوا ناشی از انفجارها کنارم ایستاده
به او که هنوز نشناخته بودمش گفتم
حاجی شما که از من خسته تر هستی
خودت برو استراحت کن.
ناگهان دیدم چند نفر از نیروهای تیپ به
سوی ایشان دویدند و او را در آغوش گرفتند
و حسابی دور و برش شلوغ شد.
از یکی پرسیدم چه خبر است، گفتند
مگر نمیدانی #حاج_قاسم سلیمانی فرمانده
#سپاه_قدس است.
ناگهان به خود آمدم و به سویش
دویدم و در آغوش کشیدمش.
این #خاطره اولین دیدار من با ایشان بود
🔸#راوی: غلامعلی فصیحی از رزمندگان
🔸تیپ #فاطمیون، معروف به بلبل فاطمی
🔸#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
📜#خاطره
📚خاطره دختر شهید حاج قاسم سلیمانی
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
🇮🇷@sardare_dellha
📚خاطره دختر شهید حاج قاسم سلیمانی
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
🇮🇷@sardare_dellha
📚#خاطره دختر شهید حاج قاسم سلیمانی
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha