#شهید مدافع حرم#بی سر لبنانی ،
ذوالفقار حسن عزالدین🍃⚘🍃
#شهید#۱۸ساله و مجرد
🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۷۴/۲/۱۱ در کشور لبنان در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
تروریست ها پس از یاسارت دقیقا مانند #شهید حججی سر از تنش جدا کردند.💔
🍃⚘🍃
در اولین روز های درگیری های منطقه ی غوطه ی #سوریه توسط #اصابت مین #مجروح شد و به #اسارت تکفیری ها در آمد و به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
تروریست های تکفیری قبل از به #شهادت رساندنش چندین سؤال از ایشان پرسیدند و پس از آن مانند سرور و سالار #شهیدان
#امام حسین (ع)⚘ سر از تنش جدا کردند.
صلوات بر محمد و آل محمد
🌷 اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌷
🦋@sardare_dellha
ذوالفقار حسن عزالدین🍃⚘🍃
#شهید#۱۸ساله و مجرد
🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۷۴/۲/۱۱ در کشور لبنان در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
تروریست ها پس از یاسارت دقیقا مانند #شهید حججی سر از تنش جدا کردند.💔
🍃⚘🍃
در اولین روز های درگیری های منطقه ی غوطه ی #سوریه توسط #اصابت مین #مجروح شد و به #اسارت تکفیری ها در آمد و به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
تروریست های تکفیری قبل از به #شهادت رساندنش چندین سؤال از ایشان پرسیدند و پس از آن مانند سرور و سالار #شهیدان
#امام حسین (ع)⚘ سر از تنش جدا کردند.
صلوات بر محمد و آل محمد
🌷 اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌷
🦋@sardare_dellha
#سلام_شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
🌹
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
@sardare_dellha
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
🌹
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
@sardare_dellha
وچنین شد که ۲۲ بهمن ماه ابراهیمی اززمین پرکشید و
هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند...
♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭
که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" #خستگی ، #تشنگی و #گرسنگی و #سرمای_استخوانسوز_بهمن ماه ودرحالیکه #مجروح و #مضطرب و #حیران بودند، ودر #نزدیکی_دشمن درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ
(عِندَمَلیکِ مُقتَدِر)
پرکشیدند.....😭😭😭
وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ #آتش به میان بندگانش #برگرداند تا #هادی ِ دلها باشد ،
ابراهیمی دیگرراازمیان #سرمای سخت ، ازمیان بندگانش #ببرد، تا #هادی ِ دلها باشد....😭
شهادتت مبارک ابراهیم ....
به یاد شهید #ابراهیم_هادی و گردان کمیل ودیگرشهدا
فاتحه با صلوات 🌹
🕊🕊🕊🕊
@sardare_dellha
هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند...
♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭
که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" #خستگی ، #تشنگی و #گرسنگی و #سرمای_استخوانسوز_بهمن ماه ودرحالیکه #مجروح و #مضطرب و #حیران بودند، ودر #نزدیکی_دشمن درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ
(عِندَمَلیکِ مُقتَدِر)
پرکشیدند.....😭😭😭
وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ #آتش به میان بندگانش #برگرداند تا #هادی ِ دلها باشد ،
ابراهیمی دیگرراازمیان #سرمای سخت ، ازمیان بندگانش #ببرد، تا #هادی ِ دلها باشد....😭
شهادتت مبارک ابراهیم ....
به یاد شهید #ابراهیم_هادی و گردان کمیل ودیگرشهدا
فاتحه با صلوات 🌹
🕊🕊🕊🕊
@sardare_dellha
وچنین شد که ۲۲ بهمن ماه ابراهیمی اززمین پرکشید و
هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند...
♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭
که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" #خستگی ، #تشنگی و #گرسنگی و #سرمای_استخوانسوز_بهمن ماه ودرحالیکه #مجروح و #مضطرب و #حیران بودند، ودر #نزدیکی_دشمن درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ
(عِندَمَلیکِ مُقتَدِر)
پرکشیدند.....😭😭😭
وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ #آتش به میان بندگانش #برگرداند تا #هادی ِ دلها باشد ،
ابراهیمی دیگرراازمیان #سرمای سخت ، ازمیان بندگانش #ببرد، تا #هادی ِ دلها باشد....😭
شهادتت مبارک ابراهیم ....
به یاد شهید #ابراهیم_هادی و گردان کمیل ودیگرشهدا
فاتحه با صلوات 🌹
🕊🕊🕊🕊
@sardare_dellha
هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند...
♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭
که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" #خستگی ، #تشنگی و #گرسنگی و #سرمای_استخوانسوز_بهمن ماه ودرحالیکه #مجروح و #مضطرب و #حیران بودند، ودر #نزدیکی_دشمن درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ
(عِندَمَلیکِ مُقتَدِر)
پرکشیدند.....😭😭😭
وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ #آتش به میان بندگانش #برگرداند تا #هادی ِ دلها باشد ،
ابراهیمی دیگرراازمیان #سرمای سخت ، ازمیان بندگانش #ببرد، تا #هادی ِ دلها باشد....😭
شهادتت مبارک ابراهیم ....
به یاد شهید #ابراهیم_هادی و گردان کمیل ودیگرشهدا
فاتحه با صلوات 🌹
🕊🕊🕊🕊
@sardare_dellha
از قافلہ هاے شهدا
#جامــاندیـم رفتنـد رفیقان
وچـہ تنها ماندیم..
افسـوس ڪہ در زمانہ ے دلتنگے
#مجروح شدیم
اسیر دنیا ماندیم..
گوشه ای از سختی های عملیات والفجر ۹
@sardare_dellha
#جامــاندیـم رفتنـد رفیقان
وچـہ تنها ماندیم..
افسـوس ڪہ در زمانہ ے دلتنگے
#مجروح شدیم
اسیر دنیا ماندیم..
گوشه ای از سختی های عملیات والفجر ۹
@sardare_dellha
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
#تیربار خودم را هم به #ابوذر داده بودم که او هم بلند شد و دو نفر از تکفیریها را زد. اما در همین حین دیدم #دستش #مجروح شده و #آرنجش به شدت #خونریزی دارد.
🍃🌷🍃
از او خواستم به #مقر برگردد. رفت و در حین راه گویا #خمپارهای کنارش #منفجر شده بود که #پیکرش را پیدا کردیم. بعدها وقتی #پیکر برادرم به شهرمان آمد و او را دیدم، #ترکشهای #زیادی در #کتف و #پاهایش به چشم میخورد.😭
🍃🌷🍃
یکی از #دوستانش میگفت قبل از #اعزام #ابوذر، با هم بودیم و #شهید فرزند کوچکش #محمدباقر را در آغوش داشت. مشغول صحبت بودیم که با #حسرت عجیبی گفت:
یکی از آشناها به من گفت چقدر #پول میگیری که میخواهی به #سوریه بروی؟ من هم در جوابش گفتم اگر #همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم با یک #تار موی #محمد باقر #عوض کنم.»
🍃🌷🍃
امثال #ابوذر مثل هر #پدری #عاشق #فرزندانشان بودند اما #هنرشان این بود که هرگز #نگذاشتند چنین #تعلقاتی آنها را از #حرکت در مسیر #والایشان #دور #کند.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
از او خواستم به #مقر برگردد. رفت و در حین راه گویا #خمپارهای کنارش #منفجر شده بود که #پیکرش را پیدا کردیم. بعدها وقتی #پیکر برادرم به شهرمان آمد و او را دیدم، #ترکشهای #زیادی در #کتف و #پاهایش به چشم میخورد.😭
🍃🌷🍃
یکی از #دوستانش میگفت قبل از #اعزام #ابوذر، با هم بودیم و #شهید فرزند کوچکش #محمدباقر را در آغوش داشت. مشغول صحبت بودیم که با #حسرت عجیبی گفت:
یکی از آشناها به من گفت چقدر #پول میگیری که میخواهی به #سوریه بروی؟ من هم در جوابش گفتم اگر #همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم با یک #تار موی #محمد باقر #عوض کنم.»
🍃🌷🍃
امثال #ابوذر مثل هر #پدری #عاشق #فرزندانشان بودند اما #هنرشان این بود که هرگز #نگذاشتند چنین #تعلقاتی آنها را از #حرکت در مسیر #والایشان #دور #کند.
🍃🌷🍃