📕#داستان_کوتاه_آموزنده
در داروخانه ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبر است...
انسانیت هست كه به یادگار می ماند...
✅سمیع آباد خبر
🆔@samiabaddkhabar
در داروخانه ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبر است...
انسانیت هست كه به یادگار می ماند...
✅سمیع آباد خبر
🆔@samiabaddkhabar
✨ #داستان
💎 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش می نالید.🌸🍃
دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت:
دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم!
دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند!
دوتا عقاب هم دارم که بایدآنها را هدایت و تربیت کنم!
ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام!
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم!🌺🍃
بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم!
مردگفت: چه میگویی، آیا با من شوخی می کنی؟
مگر میشود انسانی این همه حیوان را با هم در یک جا، جمع کند و مراقبت کند!!؟
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اماحقیقت تلخ و دردناکیست،
آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند.🌼🍃
آن دوعقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم.
آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی از او، سر بزند.
شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند
و آن بیمار، جسم وجان من است که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من است
و این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...🌸🍃
✅سمیع آباد خبر
🆔@samiabaddkhabar
عبدالکریم شهرکی
💎 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش می نالید.🌸🍃
دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت:
دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم!
دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند!
دوتا عقاب هم دارم که بایدآنها را هدایت و تربیت کنم!
ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام!
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم!🌺🍃
بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم!
مردگفت: چه میگویی، آیا با من شوخی می کنی؟
مگر میشود انسانی این همه حیوان را با هم در یک جا، جمع کند و مراقبت کند!!؟
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اماحقیقت تلخ و دردناکیست،
آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند.🌼🍃
آن دوعقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم.
آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی از او، سر بزند.
شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند
و آن بیمار، جسم وجان من است که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من است
و این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...🌸🍃
✅سمیع آباد خبر
🆔@samiabaddkhabar
عبدالکریم شهرکی
#داستان زیبایی از زندگی #سیدناحضرت_علی رضی الله عنه
در عهد خلافت #علی (رض) شیر خدا
آن بنده ی خاک نشین بی کبر و ریا
🌴🌴
روزی به سرای وی کسی پای نهاد
چشمش به حصیر زیر پایش افتاد
🌴🌴
گفتش: تو خلیفه ای ودر این حالی
تو مالکی و امیر بیت المالی
🌴🌴
چون است به مبلغی تو فرمان بدهی
سهمی به خود اختصاص از آن بدهی
🌴🌴
کرد #شیرخدا به آن صحابی فریاد
گفت: خانه دنیوی که کرده است آباد
🌴🌴
#پیغمبر و #بوبکر و #عمر بود چنین
پس من چه کنم سرای دنیا به ازاین؟
🌴🌴
یاران همه رفته،ما مسافر،برویم
در ثروت و فقر،هرچه،آخر برویم
🌴🌴
دنیاست خرابه،ترک ویرانه کنیم
اندیشه ی آبادی آن خانه کنیم
#شعر
✍فاروق پورحبیب
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
عبدالکریم شهرکی
در عهد خلافت #علی (رض) شیر خدا
آن بنده ی خاک نشین بی کبر و ریا
🌴🌴
روزی به سرای وی کسی پای نهاد
چشمش به حصیر زیر پایش افتاد
🌴🌴
گفتش: تو خلیفه ای ودر این حالی
تو مالکی و امیر بیت المالی
🌴🌴
چون است به مبلغی تو فرمان بدهی
سهمی به خود اختصاص از آن بدهی
🌴🌴
کرد #شیرخدا به آن صحابی فریاد
گفت: خانه دنیوی که کرده است آباد
🌴🌴
#پیغمبر و #بوبکر و #عمر بود چنین
پس من چه کنم سرای دنیا به ازاین؟
🌴🌴
یاران همه رفته،ما مسافر،برویم
در ثروت و فقر،هرچه،آخر برویم
🌴🌴
دنیاست خرابه،ترک ویرانه کنیم
اندیشه ی آبادی آن خانه کنیم
#شعر
✍فاروق پورحبیب
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
عبدالکریم شهرکی
📚 #داستان_آموزنده
#روزی در یک مراسم مهمانی دست یک پسر بچه که در حال بازی بود در یک گلدان کوچک و بسیار گرانقیمت گیر کرد.
#هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
#اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانست دست پسرش را از گلدان خارج کنند.
#همه بزرگان حاضر در مراسم دور او جمع شده بودند و سعی در کمک به او را داشتند.
#در نهایت پدر راضی شد گلدان گران #قیمت را "بشکند" تا دست کودک خود را آزاد کند.
#ناگهان فکری به سرش زد و به پسرش گفت:
#دستت را باز کن،" انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن.
#آن وقت دستت بیرون میآید.
#پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
#پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید:
"چرا نمی توانی؟"
#پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد."
#شاید شما و همه حاضران در مهمانی به ساده لوحی آن پسر خندیدید.
#اما "واقعیت" این است که اگر دقت کنیم می بینیم؛
#همه ما در زندگی به بعضی چیزهای "کم ارزش" چنان می چسبیم که ارزش دارایی های "پر ارزشمان" را فراموش کرده ایم.
#آن گلدان با ارزش و گرانقیمت نماد عمر ماست."
#آن سکه بی ارزش نماد زندگی مادی و بیهوده ماست."
#آن کودک نماد فکر کوتاه اکثر آدمهاست."
#آن مراسم مهمانی نماد دنیاست."
الهی همه ما گنهکاران را بحرمت حبیب خود ص و دوستان خود از این مهلکه نجات بده.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
#روزی در یک مراسم مهمانی دست یک پسر بچه که در حال بازی بود در یک گلدان کوچک و بسیار گرانقیمت گیر کرد.
#هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
#اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانست دست پسرش را از گلدان خارج کنند.
#همه بزرگان حاضر در مراسم دور او جمع شده بودند و سعی در کمک به او را داشتند.
#در نهایت پدر راضی شد گلدان گران #قیمت را "بشکند" تا دست کودک خود را آزاد کند.
#ناگهان فکری به سرش زد و به پسرش گفت:
#دستت را باز کن،" انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن.
#آن وقت دستت بیرون میآید.
#پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
#پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید:
"چرا نمی توانی؟"
#پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد."
#شاید شما و همه حاضران در مهمانی به ساده لوحی آن پسر خندیدید.
#اما "واقعیت" این است که اگر دقت کنیم می بینیم؛
#همه ما در زندگی به بعضی چیزهای "کم ارزش" چنان می چسبیم که ارزش دارایی های "پر ارزشمان" را فراموش کرده ایم.
#آن گلدان با ارزش و گرانقیمت نماد عمر ماست."
#آن سکه بی ارزش نماد زندگی مادی و بیهوده ماست."
#آن کودک نماد فکر کوتاه اکثر آدمهاست."
#آن مراسم مهمانی نماد دنیاست."
الهی همه ما گنهکاران را بحرمت حبیب خود ص و دوستان خود از این مهلکه نجات بده.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
#داستان_زیبای_صدقه
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست! !
صدقه دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است .!
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده .
زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند .
ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش.
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست! !
صدقه دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است .!
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
کانال خبری سمیع آباد
🔴وزیر بهداشت: از دو هفته آینده واکسیناسیون دانشآموزان را آغاز میکنیم 🔹دکتر عین اللهی: در دو هفته آینده، واکسیناسیون دانش آموزان را آغاز میکنیم تا بعد از انجام واکسیناسیون، شاهد بازگشایی مدارس نیز باشیم. 🔹برنامه ما واکسیناسیون افراد در سن مدرسه یا ۶ تا…
📚 #داستان_کوتاه
⭕️ خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند
🌘 شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد .
☀️ هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
🐕 روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
🐓 خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..
🐕 روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت
🐓 خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
⭕️ خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند
🌘 شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد .
☀️ هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
🐕 روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
🐓 خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..
🐕 روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت
🐓 خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺برگزاری اولین جشنواره کتاب با موضوع «آب»
#کتاب
#عکاسی
#داستان نویسی
#نقاشی
سنین 6 تا 14 سال
مهلت ارسال تا ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۰
روابط عمومی و آموزش همگانی امور آب و فاضلاب شهرستان تربت جام
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
#کتاب
#عکاسی
#داستان نویسی
#نقاشی
سنین 6 تا 14 سال
مهلت ارسال تا ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۰
روابط عمومی و آموزش همگانی امور آب و فاضلاب شهرستان تربت جام
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 حکایت شب
🔸خواجه عبدالله انصاری رح
خدایا نانی ده که به ایمانی برسیم
نه ایمانی که به نانی برسیم
#داستان_کوتاه
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
🔸خواجه عبدالله انصاری رح
خدایا نانی ده که به ایمانی برسیم
نه ایمانی که به نانی برسیم
#داستان_کوتاه
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان
مردی پس از طلاق گرفتن از همسر خود با او تماس گرفت!!
و گفت: خانم ببخشید
اشتباه کردم
لطفا مرا ببخش
و به خانه برگرد!!
زن در جواب گفت : آیا در کنارت یک لیوان داری؟
!؟!؟
مرد گفت: بله دارم!!
زن گفت: اکنون آن را محکم بر زمین بکوب.
مرد چنان کرد که زن گفته بود.
سپس زن گفت: حالا که دیدی آن لیوان شکسته و هزار تکه شده، آیا میتوانی تکه هایش را جمع کنی و دوباره بسازی!؟!؟
مرد در پاسخ گفت: نه نشكسته
ليوان استیل بود
و زن پاسخ داد: خدا لعنتت کنه.. عصر بیا دنبالم
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
مردی پس از طلاق گرفتن از همسر خود با او تماس گرفت!!
و گفت: خانم ببخشید
اشتباه کردم
لطفا مرا ببخش
و به خانه برگرد!!
زن در جواب گفت : آیا در کنارت یک لیوان داری؟
!؟!؟
مرد گفت: بله دارم!!
زن گفت: اکنون آن را محکم بر زمین بکوب.
مرد چنان کرد که زن گفته بود.
سپس زن گفت: حالا که دیدی آن لیوان شکسته و هزار تکه شده، آیا میتوانی تکه هایش را جمع کنی و دوباره بسازی!؟!؟
مرد در پاسخ گفت: نه نشكسته
ليوان استیل بود
و زن پاسخ داد: خدا لعنتت کنه.. عصر بیا دنبالم
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
📚#داستان
دنیا #دارمکافات هست عبرت بگیریم
این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛
میگفت :
مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند ....
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ...
دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...
مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ...
به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ...
من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ...
آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید ..
پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم .
سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ...
در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ...
....اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید....
هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل
گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
دنیا #دارمکافات هست عبرت بگیریم
این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛
میگفت :
مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند ....
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ...
دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...
مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ...
به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ...
من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ...
آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید ..
پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم .
سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ...
در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ...
....اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید....
هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل
گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
🔻🔻🔻
#داستان
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.
JFE
♡------☆------♡
•┈┈┈•✿🌺🌿🌺✿•┈┈┈
در نشر کانال با ما سهیم باشید
👇👇👇
مسجد جامع بخش پایین جام
https://t.me/masjedjame9
♡------☆------♡
•┈┈┈•✿🌺🌿🌺✿•┈┈┈
#داستان
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.
JFE
♡------☆------♡
•┈┈┈•✿🌺🌿🌺✿•┈┈┈
در نشر کانال با ما سهیم باشید
👇👇👇
مسجد جامع بخش پایین جام
https://t.me/masjedjame9
♡------☆------♡
•┈┈┈•✿🌺🌿🌺✿•┈┈┈
📆 ۱۴ فوریه #روز_جهانی داستان کوتاه
📖 ۱۴ فوریه روز جهانی #داستان_کوتاه است. برخی از کشورها در این روز برنامههای داستانخوانی برگزار میکنند و برخی دیگر ۲۱ دسامبر را روز داستان کوتاه میدانند.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar
📖 ۱۴ فوریه روز جهانی #داستان_کوتاه است. برخی از کشورها در این روز برنامههای داستانخوانی برگزار میکنند و برخی دیگر ۲۱ دسامبر را روز داستان کوتاه میدانند.
🎙 #پایگاهخبریسمیع_آباد ( درشهر) بروزترین و جامع ترین رسانه شهر سمیع آباد و بخش پایین جام
✅سمیع آباد خبر
🆔@sami_abad_khabar