سجاد سلیمانی | توسعه کسب‌وکار
1.13K subscribers
2.34K photos
682 videos
96 files
719 links
Strategist & Business developer
استراتژیست و توسعه دهنده کسب و کار
مشاوره راه‌اندازی کسب‌وکار

وب‌سایت
https://sajadsoleimani.com/

I موسس و میزبان پادکست اکنون
@aknonpodcast

ارسال پیام
@Soleimanisajjad
.
Download Telegram
بشکند قلمی که #امید شکن باشد

https://telegra.ph/سکوت-ملی-امید-ملی-11-30

پیشنهاد می‌کنم برای زندگی شخصی خودتان هم که شده، این نوشته بلند را بخوانید...


و من باور دارم، تنها کسانی به آموختن و مدیریت زمان می‌پردازند که نوری از امید در دل آنها زنده باشد..

@SajadSoleimaniCom

اگر وقت کنم، این متن زیبا را به فایل صوتی تبدیل می‌کنم...
#امید

بچه‌ها، مراقبش باشید..

@sajadSoleimaniCom
صبح جمعه داشتن ساعت مشاوره یک شوق و ذوق اساسی به من می‌دهد.
دوست گرامی از شهر دیگری می‌آید، «کافه» می‌نشینیم و گپ می‌زنیم.
صدای همهمه کافه و بوی قهوه و غذا می‌پیچد میان حرف‌هایمان، ما بی‌توجه غرق حرف‌ها می‌شویم، #تمرکز می‌کنیم و موسیقی بی‌کلام را زمینه صحبت‌ها می‌کنیم و از زندگی می‌گوییم، یا بهتر از بگویم #گپ دوستانه می‌زنیم و از میانش، راهی و ایده‌ای و چاره‌ای می‌جوئیم.

شاید بتوان بجای #مشاوره اسم دیگری انتخاب کرد، منظورم کوچ یا کوچینگ هم نیست. لحظاتی خوش که می‌آموزیم از شیرینی حرف‌ها و تلخی نفس‌گیرشان، و با دلی شاد و روحی آرام‌تر و البته #انگیزه و #امید بالاتر خداحافظی می‌کنیم.

من جلسات آموزشی غیررسمی و کافه‌نشینی را دوست دارم.

با مهر
سجادسلیمانی
@SajadSoleimaniCom
Eshgh Yani
Fereydoun Asraei
عشق یعنی...

Fereydoun Asraei - Eshgh Yani

#آهنگ

مدیریت زمان یعنی بلد باشی خیلی خیلی جدی و متمرکز کار کنی و در کنارش عشق‌ورزی و مهرورزی هم داشته باشی، وگرنه باختی.

@SajadSoleimanicom
I آموزش مدیریت زمان

عشق و مهر 《 #امید 》 می‌آفرینند.
محبتی که امید نیاورد، نامش را هرچه بگذاریم، 《مهر و محبت》نمی‌توانیم بنامیم!
درباره‌ی #امیدواری
❇️ همه یکسان نیستند
❇️ انتخاب #امید یا ناامیدی، توانایی ماست

دستنوشته‌ی شماره‌ی ۳ از ۸

@SajadSoleimanicom
I کانال آموزش مدیریت زمان
نور #امید

@SajadSoleimanicom
I کانال آموزش مدیریت زمان
#امید
و غفلتِ ما...
@SajadSoleimanicom
I کانال آموزش مدیریت زمان
برای این روزها

این پایانِ سهمگین فیلم «مِه» ساخته‌ی فرانک دارابونت است.یک مه همه‌ی شهر را گرفته و حشرات غول‌پیکر شهر را قُرُق کرده‌اند.یک پدر به فرزندش قول می‌دهد تحت هیچ شرایطی نگذاردخوراک حشرات شود.پایان فیلم،سوار یک ماشین در مه آنقدر جلو می‌روند که بنزین ته می‌کشد و ماشین می‌ایستد.
صدای نعره‌های حشرات غول‌پیکر از پشتِ مه می‌آید.یک تفنگ در جیب پدر است با «چهار» گلوله. سرنشینان ماشین اما «پنج» نفرند. پدر پای قولش می‌ایستد. چهار گلوله شلیک می‌کند.یکی هم در مغز فرزندش...
ماشین ساکت است. همه مرده‌اند غیر از پدر. پیاده می‌شود، می‌ایستد روبروی صداها و نعره می‌زند «يالا تکه‌تکه‌ام کنید».
چیزی از مه جلو می‌آید،اما حشره‌ای غول‌پیکر نیست، لوله‌ی یک تانک است. کسانی برای نجات آمده‌اند، حشرات را کشته‌اند و مه ناپدید شده.
#فیلم همینجا، همین‌قدر مریض، تمام می‌شود.

می‌دانید، این پایانِ خیلی خیلی مایوس به طرز عجیبی در ستایش « #امید» است.در ستایش جنگیدن تا انتها،جنگیدن با وجود تمام یأس.در ستایش جنگیدن تا آخرین سلول حتی زیر آرواره‌های یک حشره.
از ترس مرگ، خودکشی نکنیم.امید بورزیم تا از لاشه‌ی امید،امید دوباره زاده شود.امید ققنوس است.

یک روز مادران قصه‌ی «ما» را برای فرزندان ترسیده‌شان خواهند گفت تا آرام بگیرند. یک روز کتاب‌های تاریخ بعد از ذکر ظلم بیگانگان و بی‌کفایتی درباریان، از «ما» خواهند نوشت. ما که صدای خرد شدن استخوان‌هایمان بلند بود اما برای بذر‌های زیر این خاکِ خشک آواز خواندیم. که نترسند بذرها.
هفت‌تیرت را به من بده.لوله‌ی تفنگ روی شقیقه‌های کودکانمان جا می‌اندازد.
جمجمه‌ی فرزندانمان جای خیال است و قصه و شعر؛نه گلوله.بخوان با من،چیزی بخوان،هر چه باشد. بخوان،صدای تو خوب است. لب‌های زخم‌هایت خواندن می‌دانند، بگو زخم‌هایت بخوانند. بخوان. مثل مادرانِ نگران برای فرزندان دورافتاده‌شان،برای فرزاندانمان، برای «ایران» بخوان: الله لا اله الا هو الحی القیوم ...
چیزی بخوان و بعد اشک‌هایت را پاک کن. جلوی کودکان آینده خوبیت ندارد این همه هاشور روی صورت‌هایمان. ما قرار است قصه شویم. از آن قصه‌های پرغصه که آخرش خوب است. من می‌دانم.من «می‌دانم» آخر این قصه رقص است، جشن اهالی ده با کلوچه‌های عسلی در جنگل‌های بلوط است.
«من می‌دانم،حتی اگر تمام دانسته‌هایم خلاف این باشد.»
تو مگر نشنیده‌ای که معلم‌ها همه‌چیز را می‌دانند.
کلاغ‌های سرگردان این‌بار قرار است به خانه‌هایشان برسند.
من می‌دانم. «سکوتِ » شب ما را سلاخی خواهد کرد،چیزی بگو.«چیزی بگو،اما نگو قصه‌ی ما به سر رسید،نگو که خورشیدک من .. »چیزی بخوان،هرچه باشد.می‌دانی،«آواز،چیز قدرتمندیست..»
متن از مجتبی شکوری
https://www.instagram.com/p/B5n1xcljLhS/?utm_source=ig_web_options_share_sheet
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوران قرنطینه به خودتان فشار روحی و روانی وارد نکنید،
داشتن نظم و تقسیم‌بندی زمان برای انجام کارهای مختلف می‌تواند روحیه و #انرژی ما را در سطح بالایی نگه‌دارد.
ما به این انرژی جسمی و روانی، بسیار نیازمند هستیم.

فیلم صحبت‌های من درباره‌ی 《انرژی داشتن》 در آدرس زیر:
http://zaman.link/engy1

روحیه و #امید بزرگ‌ترین دارایی شماست. مراقبش باشید
@SajadSoleimanicom
‌تولد 14 آبان و چند اصل زندگی
‌‌
با همه چالش‌ها، اصل #زندگی برام لذت‌بخشه..
چند تا اصلی که باهاش زندگی میکنم رو می‌نویسم تا مرورش کنم:

یک) می‌دونم گرفتار جبر تاریخی/ژنتیک/جغرافیایی هستم. میدونم هرگز برخی موارد برای من دست‌یافتنی نیست، اما چراغ #امید درونم شغله‌وره و برای حداقل فرصت‌ها، حداکثر تلاشم رو می‌کنم.
و از معجزه #پذیرش برای گذر از فاصله‌های ناممکن استفاده می‌کنم.


دو) اهل هجرتم، اهل گذاشتن و گذشتن.
یکبار نوشتم: از نقطه‌ای که زندگی را شروع کرده‌ام، به اندازه قرن‌ها و به فاصله قاره‌ها دورم (هرچند با دوچرخه و رکاب زدن بتونم بهشون برسم)، این #مهاجرت از آنجا و آنها، همچنان ادامه دارد.

سه) آنچه در ذهنم به قطعیت رسیده را قاطعانه اجرا می‌کنم، کمتر چیزی جلودارم هست، اما اگر ذره‌ای شک به باور و قطعیتم، اهل متوقف شدن، بازبینی و اصلاح یا دورریختن کامل هستم.
‌‌
چهار) #کار و شغل برای من همیشه مقوله‌ای «بسیار جدی» بوده و هست.

پنج) سر هر ایدئولوژی و باوری را به پای زندگی ذبح کرده‌ام و می‌کنم. هر آنچه با زندگی و زیستن و بهبود شرایط در تضاد باشد، رد می‌کنم.

شش) حس خوشبختی را به دم اسبی نبسته‌ام که نتونم ازش سواری بگیرم، پس، اغلب لحظه‌ها حسش می‌کنم.

هفت) عاشق زبان‌ها و لهجه، انسانها و فرهنگ‌ها، ترانه‌ها و غذاهای و سبک زندگی متفاوت و گوناگون جدیدم. تنوع، را می‌پرستم و از یکدست‌سازی، بیزارم.

هشت) در چشم دیگران، بیش از تلاش برای شناخت آنها، خودم را می‌بینم. چشم دیگری، تکه‌ای از پازل ِ آیینه‌ی خودآگاهی من است.

نه) هر سال، بیشتر از سال قبل، ضعف‌ها و ناتوانی‌ها و نابلدی‌ها و اشتباهاتم را کشف می‌کنم، خجالت می‌کشم و تلاش می‌کنم تعداد و دامنه‌ی آنها را کاهش بدهم.
به همین دلیل، دکمه غلط کردم و اشتباه کردم را همیشه همراه خودم دارم.

من سجاد هستم،
بابای دختری به نام لارا و همسر بانویی به نام گلاره و این روزها ساکن تهران، که سال شناسنامه‌ای جدیدی را شروع میکنم...

لینک پیج اینستاگرام
اولین تجربه مجری بودن

من هیچ‌وقت #مجری نبودم، هرچند سخنرانی کردم، تدریس داشتم.
اولین اجرا رو هفته قبل، در «تدکس دانشگاه تهران» تجربه کردم.
TEDx university of Tehran
------
شوک اول
اون هم به این صورت که شب مراسم بچه‌های تدکس، تماس گرفتند و گفتند فردا صبح برنامه است، نپرس چرا ولی مجری نداریم بیا اجرا کن.
منم گفتم چشم. ساعت ده شب توی دانشکده هنرهای زیبای #دانشگاه_تهران توضیحات کوتاهی گرفتم، و تازه متوجه شدم موضوع اصلی درباره #شهر_متمدن هست 😵‍💫
------
شوک دوم
گفتم اشکالی نداره، نوت برداری میکنم و فردا از روی کاغذ، صحبت می‌کنم و یه‌جوری جمعش میکنم،
گفتند نه، نمیشه، طبق ضوابط #تد، سخنران و مجری حق نداره کاغذ با خودش ببره بالا 😵‍💫
------
برای کسی که مجری نبوده، موضوع تحصیلی و کاریش، #شهر نیست و در یکی از مهمترین رویدادها (که جنبه انتشار جهانی هم داره)، قبول این مسئولیت واقعاً سخته.
اما چرا قبول کردم؟
بخاطر اینکه این برنامه #دواطلبانه و دانشجویی بود.
------
ویدیو صحبت‌ها که منتشر بشه، جمع‌بندی پایانی خودم هم منتشر می‌کنم که در ستایش چهار موضوع صحبت کردم:
- در ستایش کار داوطلبانه
- در ستایش #امید
- در ستایش نسل جدید
- در ستایش #ابهام.
‌--------
خیلی خسته شدم و استرس کشیدم ولی خوشحالم که جزوی از تیم اجرا بودم. به امید توسعه این کنش‌گری‌ها در شهر
@SajadSoleimaniCom