در باب قیمتهای خودروی داخلی
#چند_سطر_کتاب #طنز_روز
بیست و هفتم خرداد هزار و نهصد و سه میلادی ـ «هنری فورد» کارخانهی اتومبیل سازیاش را تاسیس و برای همکارانش کلاس آموزش حقوق مشتری دایر کرده است. یکی از خودروسازان وطنی هم در کلاس حاضر است. (به شرایط زمانی ماجرا گیر ندهید بروید پی فحوای کلام!) آقای هنری فورد پای تخته ایستاده، درس را میگوید و حاضران یادداشت برمیدارند. «ما خودرو تولید میکنیم...» نماینده ما هم دارد مینویسد: ما خودرو تولییید میکنییییم...آقا اجازه ما بریم دستشویی؟»
(اینجای درس، نمایندهی خودروساز وطنی اجازه میگیرد برود دستشویی و فورد ادامه میدهد)
«...که مناسب برای خانوادهها باشد. خودرویی که ایمنی بالا وکارآیی مطمئن داشته باشد. خودرویی که ما تولید میکنیم باید نظر مشتری ما را تامین کند. چه از لحاظ ظاهر، چه از لحاظ کیفیت و خدمات. کارگران کمپانی ما باید تامین باشند تا با دل و جان کار کنند. ما ملتزم به تولید خودروی خوب هستیم. ما خودرو را مطابق با نیاز و بودجهی مشتری خود تولید میکنیم...»
(نمایندهی خودروساز داخلی برمیگردد به کلاس و فورد ادامه میدهد)
«...و پولش را از مشتری میگیریم.» نماینده مینویسد: ووو پوووولش راااا از مشترررری مییییگیییییرییییم!
ص 70 📒 #تاریخ_روی_تردمیل
📘 #پدرام_ابراهیمی
📒 #نشر_روزنه
http://p30up.ir/uploads/f59387979.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
#چند_سطر_کتاب #طنز_روز
بیست و هفتم خرداد هزار و نهصد و سه میلادی ـ «هنری فورد» کارخانهی اتومبیل سازیاش را تاسیس و برای همکارانش کلاس آموزش حقوق مشتری دایر کرده است. یکی از خودروسازان وطنی هم در کلاس حاضر است. (به شرایط زمانی ماجرا گیر ندهید بروید پی فحوای کلام!) آقای هنری فورد پای تخته ایستاده، درس را میگوید و حاضران یادداشت برمیدارند. «ما خودرو تولید میکنیم...» نماینده ما هم دارد مینویسد: ما خودرو تولییید میکنییییم...آقا اجازه ما بریم دستشویی؟»
(اینجای درس، نمایندهی خودروساز وطنی اجازه میگیرد برود دستشویی و فورد ادامه میدهد)
«...که مناسب برای خانوادهها باشد. خودرویی که ایمنی بالا وکارآیی مطمئن داشته باشد. خودرویی که ما تولید میکنیم باید نظر مشتری ما را تامین کند. چه از لحاظ ظاهر، چه از لحاظ کیفیت و خدمات. کارگران کمپانی ما باید تامین باشند تا با دل و جان کار کنند. ما ملتزم به تولید خودروی خوب هستیم. ما خودرو را مطابق با نیاز و بودجهی مشتری خود تولید میکنیم...»
(نمایندهی خودروساز داخلی برمیگردد به کلاس و فورد ادامه میدهد)
«...و پولش را از مشتری میگیریم.» نماینده مینویسد: ووو پوووولش راااا از مشترررری مییییگیییییرییییم!
ص 70 📒 #تاریخ_روی_تردمیل
📘 #پدرام_ابراهیمی
📒 #نشر_روزنه
http://p30up.ir/uploads/f59387979.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
#معرفی_کتاب
📘بزقاب
🖌 #مصطفی_بیان
✅#مهدی_کاکولی: یک کتاب تازه از انتشارات روزنه ، مجموعه ۳۳ داستان کوتاه از مصطفی بیان. داستانهایی که هرکدام چهار، پنج صفحه بیشتر نیستند و نویسنده که خود، دبیر «جایزه ادبی داستان کوتاه سیمرغ» است سعی کرده با همین واژگان محدود، یک اثر داستانی بیافریند که مخاطب را با خود همراه کرده و گاه در پایان به تامل وادارد.
آنطور که در پشت جلد کتاب آمده است برخی از داستانهای این مجموعه، برگزیدهی مسابقه داستاننویسی مجله اطلاعات هفتگی، جشنواره ادبی قشم و جشنواره ادبی یزد شده و همچنین برخی دیگر از داستانها به مرحله نهایی جایزه ادبی لیراو، جشنواره داستان انقلاب و جشنواره داستان جوان سوره راه یافتهاند.
اما بُزقاب یعنی چه؟ برای این که معنی این واژه را بدانید باید داستانی به همین نام را بخوانید! فعلا اما چند سطر آغازین از داستان «دوچرخه پریناز» را با هم میخوانیم:
◀️ #چند_سطر_کتاب
این روزها، آذر میتواند از زیر کار در برود و جارو را آنقدر یواش روی زمین بکشد که هیچ گرد و خاکی جمع نشود. حتی مامان هم نمیتواند به او سرکوفت بزند. اگر سرکوفت بزند، آذر با عصبانیت حرفهایش را میقاپد و دوباره مثل گلولههای آتشین به طرف خود مامان پرتاب میکند: «واسه چی کار کنم؟! شما حقوق پنج ماه منو ندادی!» و مادر هم زیر لب غر میزند: «خدا بگم چیکارت کنه فریدون! یعنی به خاطر تو نمیتونم جواب این زن نیموجبی رو بدم.» فریدون، پدر پریناز است که چند سالی است با مامان ازدواج کرده. مامان همیشه با دوستانش مشغول تفریح است چون پدر هیچوقت خانه نیست. او به خاطر مشکلات اقتصادی چند ماهی است به خانه سری نزده، ولی تلفنی با مامان چند بار صحبت کرده و قول داده که زود برگردد. از قیافهی مامان اینطور بر میآمد که میخواهد آذر را ملامت کند ولی در عوض میگوید: «آذر جون! وجود تو برای من نعمته، دستکم تو مراقب پریناز هستی.»
ص۸۱ 📙 بزقاب
#مصطفی_بیان
#نشر_روزنه
#مجموعه_داستان_بزقاب
#مجموعه_داستان
https://gourl.page.link/pGQn
📘بزقاب
🖌 #مصطفی_بیان
✅#مهدی_کاکولی: یک کتاب تازه از انتشارات روزنه ، مجموعه ۳۳ داستان کوتاه از مصطفی بیان. داستانهایی که هرکدام چهار، پنج صفحه بیشتر نیستند و نویسنده که خود، دبیر «جایزه ادبی داستان کوتاه سیمرغ» است سعی کرده با همین واژگان محدود، یک اثر داستانی بیافریند که مخاطب را با خود همراه کرده و گاه در پایان به تامل وادارد.
آنطور که در پشت جلد کتاب آمده است برخی از داستانهای این مجموعه، برگزیدهی مسابقه داستاننویسی مجله اطلاعات هفتگی، جشنواره ادبی قشم و جشنواره ادبی یزد شده و همچنین برخی دیگر از داستانها به مرحله نهایی جایزه ادبی لیراو، جشنواره داستان انقلاب و جشنواره داستان جوان سوره راه یافتهاند.
اما بُزقاب یعنی چه؟ برای این که معنی این واژه را بدانید باید داستانی به همین نام را بخوانید! فعلا اما چند سطر آغازین از داستان «دوچرخه پریناز» را با هم میخوانیم:
◀️ #چند_سطر_کتاب
این روزها، آذر میتواند از زیر کار در برود و جارو را آنقدر یواش روی زمین بکشد که هیچ گرد و خاکی جمع نشود. حتی مامان هم نمیتواند به او سرکوفت بزند. اگر سرکوفت بزند، آذر با عصبانیت حرفهایش را میقاپد و دوباره مثل گلولههای آتشین به طرف خود مامان پرتاب میکند: «واسه چی کار کنم؟! شما حقوق پنج ماه منو ندادی!» و مادر هم زیر لب غر میزند: «خدا بگم چیکارت کنه فریدون! یعنی به خاطر تو نمیتونم جواب این زن نیموجبی رو بدم.» فریدون، پدر پریناز است که چند سالی است با مامان ازدواج کرده. مامان همیشه با دوستانش مشغول تفریح است چون پدر هیچوقت خانه نیست. او به خاطر مشکلات اقتصادی چند ماهی است به خانه سری نزده، ولی تلفنی با مامان چند بار صحبت کرده و قول داده که زود برگردد. از قیافهی مامان اینطور بر میآمد که میخواهد آذر را ملامت کند ولی در عوض میگوید: «آذر جون! وجود تو برای من نعمته، دستکم تو مراقب پریناز هستی.»
ص۸۱ 📙 بزقاب
#مصطفی_بیان
#نشر_روزنه
#مجموعه_داستان_بزقاب
#مجموعه_داستان
https://gourl.page.link/pGQn