تکست و نوشته رمانخونه❤️
234 subscribers
2.63K photos
46 videos
12.9K files
9.16K links
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم  ♡
                   ♡
@romankhone_ir💖
                   ♡
Download Telegram
Forwarded from عکس نگار
داستان: #عطر_تقلبی
* اختصاصی مسابقه رمانخونه
#قسمت_دوم
نویسنده: #پروانه_شفاعی

هنوز به چهارراه و چراغ قرمز نرسیده بود که موبایلش زنگ خورد. خسته و ناکام از کاسبی آن روزش به تماس مادرش پاسخ داد.
کجایی امین جان؟ دارم میرم پیش ناصر مکانیک...منتها قبلش یه سر میام خونه...این خرت و پرتها رو می ذارم و میرم.
چقدر زود برگشتی مادر؟ معمولا تا آخر شب بساط می کردی!
طبق معمول مأمورای شهرداری ریختن تو بازار...منم بساطو جمع کردم....دارم میرم پیش ناصر روغن ماشینو عوض کنم. چه بهتر! اصلا زنگ زدم بگم دایی فرخ اینا امشب اینجان، یه کم زودتر بیا.
پشت چراغ قرمز ایستاد و بی حوصله از حضور مهمان در خانه گفت:
باشه! چیزی خواستی برام پیامک کن دارم میام بگیرم.
بعد از مکالمه با مادرش تازه چراغ سبز شده بود که لحظه ای، زنی جوان بی فوت وقت در جلوی ماشین را باز کرد و با لحنی شتابزده و چهره ای رنگ پریده گفت:
آقا تورو خدا ببخشید...خواهش می کنم اون مازراتی سفید رو تعقیب کنید! خواهش می کنم! هر چی پولش باشه بهتون میدم....فقط سریع...
امین که کاملا غافلگیر شده بود با اخمی عمیق روی پیشانی بعد از کمی مکث به خاطر بُهتش و بوق ماشین های عقب، پا روی گاز گذاشت و به اجبار برای به وجود نیامدن ترافیک از چهارراه گذشت اما با همان سرعت مطمئنه. آنگاه با خشم فراوان بدون نگاه به چهره ی هیجان زده و رنگ پریده ی زن جوان گفت:
کی به شما اجازه داد سرتون رو بندازید پایین و ‌سوار ماشین من بشید؟! خب پولشو میدم....آقا تورو خدا! پای زندگیم وسطه..‌.
اما امین در مقابل حیرت زن، ماشین را به کنار خیابان کشاند و گفت:
بفرمایید پایین خانم! حوصله دردسر ندارم. امروزم به قدر کافی ساخته شده! برو پایین همشیره!
زن جوان عصبی از حرکت او با حرص کیفش را روی شانه کشید و در ماشین را باز کرد و گفت:
همتون نامردید! بحث ناموس و زن های سرزمینتون میشه، شعار غیرت مردهای ایرانی گوش فلک رو کٙر می کنه اما پاش که میرسه حتی نمی خواید به قدر دو تا چهارراه برای نجات زندگی یه زن پا رو گاز این لکنده اتون بذارید. تف به غیرت نداشته اتون.
آنگاه با عصبانیت در اتومبیل را باز کرد اما قبل از بستن در، صدای بی حوصله امین را شنید.
حالا چون شوهر خودت ناتو از آب دراومد همه شدن بی غیرت؟! نه همشیره....اشتباه گرفتی. به اونی که صبح تا شب کنار خیابون بساط عطر تقلبی پهن می کنه و هزار جور دردسر به خودش می خره تا خرج چند تا خواهر و برادر و مادرشو بده، نمیشه گفت بی غیرت! عزت زیاد!
این را گفت و در مقابل چشمان غضب آلود و خشم زده ی زن جوان راهش را گرفت و رفت.غافل از اینکه گوشی زن، هنگام پیاده شدن از ماشین از جیب مانتواش سُر می خورد و زیر صندلی جا خوش می کند.

#قسمت_دوم
#عطر_تقلبی
#پروانه_شفاعی

جهت شرکت در مسابقه به انجمن مراجعه کنید:
romankhone.ir/forums
#با_جوایز_ارزنده

باهمکاری:
نشر #برکه_خورشید #آراسپ #شقایق
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ