Forwarded from عکس نگار
داستان: #عطر_تقلبی
* اختصاصی مسابقه رمانخونه
#قسمت_پنجم #بخش_اول
نویسنده: #پروانه_شفاعی
@romankhoneir
تازه بساط عطرها را داخل جعبه ی بزرگ و در نهایت صندوق عقب ماشین انتقال داده بود که صدای زنگ ناآشنای تلفن همراه از داخل ماشینش شنیده شد. با حدسی که می زد، در صندوق عقب را بست و پشت فرمان نشست. گوشی را از روی داشبورد برداشت و تماس را برقرار کرد.
_ زودتر از اینا منتظر تماستون بودم.
_سلام..شما همونی هستید که دیروز سوار ماشینتون شدم؟
_بله!
_ پس حدسم درست بود. گوشیم تو ماشین مرد فداکار جا مونده.
_ زنگ زدید که متلک بارم کنید یا گوشیتون رو پس بگیرید؟! بدون اجازه سوار ماشین من شدید...از رو خوش حواسی گوشیتون می افته کف ماشین من...تازه کنایه هم می زنید خانم؟!
مژده برای پس گرفتن گوشی اش کوتاه آمد و گفت:
_حالا کجا می تونم بیام گوشیمو پس بگیرم؟ _می تونید بیاید سمت سبلان؟ جلوی یه فرهنگسرا بساط دارم. اونجا می تونید منو پیدا کنید.
_ بساط؟؟؟
امین بی حوصله گفت:
_گوشیتون رو می خواید یا نه؟ _ معلومه که می خوام ولی مسیرم به اونجا خیلی دوره و اینکه حوصله ی پیدا کردن آدرس ندارم ...نمیشه سر همون چهارراهی که اون روز سوار ماشینتون.....
با دیدن کمند که از در فرهنگسرا بیرون آمده و به دنبال ماشین پارک شده ی او می گشت....سریع و به ناچار گفت:
_ باشه....بیاید سر همون چهارراه....حدود ساعت ۶
سپس بی خداحافظی تماس را قطع کرد. روز بعد دقیقا سر ساعت ۶ عصر، تازه پشت چراغ قرمز رسیده بود که آنی در جلوی ماشینش باز شد و همان زن دو روز پیش البته اینبار بی هراس و بدون شتابزدگی در کلام، نشست و آهسته سلام کرد. امین بی آنکه نگاهی به چهره ی او بیندازد، جوابش را داد. خواست گوشی او را از داخل داشبورد درآورد و تحویلش دهد اما همان هنگام چراغ سبز شد و به اجبار پا روی گاز گذاشت. همین که از چراغ گذشتند از داخل داشبورد تلفن همراه گرانقیمت او را خارج کرد و به سمتش گرفت. مژده گوشی را از او گرفت و با تشکر کوتاهی الگوی سختی را با لمس صفحه کشید و قفل صفحه باز شد. اما قبل از کنجکاوی، صدای امین را که با اخم به روبه رو چشم دوخته بود، شنید..گویا افکار او را خوانده بود.
_خیالتون راحت! شاید نسبت به مسائل خصوصی دیگران بی تفاوت باشم اما امانت دار خوبی ام.
مژده لبخندی زد و کامل به سمت او چرخید....مرد جوان با آن اخمِ از نظر خودش بی دلیل و آن چهره ی جذاب و اندام روی فرم و اخلاق جوانمردانه برایش جالب آمد. با همان لبخند روی لب گفت:
_جسارت نکردم آقا...
منتظر ماند مرد جوان نامش را بگوید اما دریغ از یک توجه و یا جواب. اما آنچه که بیش از همه از ابتدای ورودش به داخل ماشین توجه اش را جلب کرده بود بویی تند بود که تمام فضای ماشین را پر کرده بود.
ببخشید....این بوی تند چیه؟ اگر اشتباه نکنم رایحه ریو اویتوس هست....البته حتما می دونید که این عطر کپی اونتوس اصل هست.
امین متعجب از اطلاعات او در مورد عطر و رایحه ها گفت:
از این عطر استفاده می کنید؟
سه سال پیش عطر محبوبم بود اما حالا نه....البته من اونتوس اصل استفاده می کردم. حالا چرا این بو اینقدر تنده و تمام فضای ماشین رو پر کرده؟
همون روز که سوار ماشینم شدید قبلش مأمورای شهرداری ریختن تو بازار....منم حین جمع کردن بساط عطرهام زدم شیشه ریو اویتوس رو شکوندم.
بیش از این حوصله توضیح نداشت اما مژده به فکر فرو رفت و بعد از کمی درنگ گفت:
چه اتفاق جالبی! شما همون آدمی هستید که من دنبالش بودم.
امین که دیگر طاقتش از این همراهی اجباری و البته بی دلیل سر رفته بود با یک نیش ترمز ماشین را کنار خیابان نگه داشت و گفت:
بفرمایید خانم! گوشیتون هم که گرفتید. صحیح و سالم! مجبورید به من اعتماد کنید چون نمی دونم چطور باید ثابت کنم که حتی نیم نگاهی به گوشی شما ننداختم! و یا تلاش کردم رمزشو پیدا کنم. الان هم فکر نکنم کاری با هم داشته باشیم. بفرمایید آبجی! دیرم شده!
مژده نفسی بلند و سخت بیرون داد و گوشی همراهش را داخل کیفش انداخت و گفت: ممنونم....خیلی لطف کردید! ولی...ولی اگر عصبانی نمی شید یه خواسته و یا یه پیشنهاد براتون داشتم! البته بهتره بگم یه جور معامله!
امین که دیگر دیگ حوصله و صبرش سر آمده بود پوف بلندی کشید و خواست با بدخلقی دکش کند که اینبار مژده با جدیت و لحنی محکم و البته شتابزده گفت:
__اگر کمکم کنی تا انتقاممو از شوهر خیانتکارم بگیرم بهت بیست میلیون نقد میدم.
#قسمت_پنجم ۱
#عطر_تقلبی
#پروانه_شفاعی
جهت شرکت در مسابقه به انجمن مراجعه کنید:
romankhone.ir/forums
#با_جوایز_ارزنده
باهمکاری:
نشر #برکه_خورشید #آراسپ #شقایق
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
* اختصاصی مسابقه رمانخونه
#قسمت_پنجم #بخش_اول
نویسنده: #پروانه_شفاعی
@romankhoneir
تازه بساط عطرها را داخل جعبه ی بزرگ و در نهایت صندوق عقب ماشین انتقال داده بود که صدای زنگ ناآشنای تلفن همراه از داخل ماشینش شنیده شد. با حدسی که می زد، در صندوق عقب را بست و پشت فرمان نشست. گوشی را از روی داشبورد برداشت و تماس را برقرار کرد.
_ زودتر از اینا منتظر تماستون بودم.
_سلام..شما همونی هستید که دیروز سوار ماشینتون شدم؟
_بله!
_ پس حدسم درست بود. گوشیم تو ماشین مرد فداکار جا مونده.
_ زنگ زدید که متلک بارم کنید یا گوشیتون رو پس بگیرید؟! بدون اجازه سوار ماشین من شدید...از رو خوش حواسی گوشیتون می افته کف ماشین من...تازه کنایه هم می زنید خانم؟!
مژده برای پس گرفتن گوشی اش کوتاه آمد و گفت:
_حالا کجا می تونم بیام گوشیمو پس بگیرم؟ _می تونید بیاید سمت سبلان؟ جلوی یه فرهنگسرا بساط دارم. اونجا می تونید منو پیدا کنید.
_ بساط؟؟؟
امین بی حوصله گفت:
_گوشیتون رو می خواید یا نه؟ _ معلومه که می خوام ولی مسیرم به اونجا خیلی دوره و اینکه حوصله ی پیدا کردن آدرس ندارم ...نمیشه سر همون چهارراهی که اون روز سوار ماشینتون.....
با دیدن کمند که از در فرهنگسرا بیرون آمده و به دنبال ماشین پارک شده ی او می گشت....سریع و به ناچار گفت:
_ باشه....بیاید سر همون چهارراه....حدود ساعت ۶
سپس بی خداحافظی تماس را قطع کرد. روز بعد دقیقا سر ساعت ۶ عصر، تازه پشت چراغ قرمز رسیده بود که آنی در جلوی ماشینش باز شد و همان زن دو روز پیش البته اینبار بی هراس و بدون شتابزدگی در کلام، نشست و آهسته سلام کرد. امین بی آنکه نگاهی به چهره ی او بیندازد، جوابش را داد. خواست گوشی او را از داخل داشبورد درآورد و تحویلش دهد اما همان هنگام چراغ سبز شد و به اجبار پا روی گاز گذاشت. همین که از چراغ گذشتند از داخل داشبورد تلفن همراه گرانقیمت او را خارج کرد و به سمتش گرفت. مژده گوشی را از او گرفت و با تشکر کوتاهی الگوی سختی را با لمس صفحه کشید و قفل صفحه باز شد. اما قبل از کنجکاوی، صدای امین را که با اخم به روبه رو چشم دوخته بود، شنید..گویا افکار او را خوانده بود.
_خیالتون راحت! شاید نسبت به مسائل خصوصی دیگران بی تفاوت باشم اما امانت دار خوبی ام.
مژده لبخندی زد و کامل به سمت او چرخید....مرد جوان با آن اخمِ از نظر خودش بی دلیل و آن چهره ی جذاب و اندام روی فرم و اخلاق جوانمردانه برایش جالب آمد. با همان لبخند روی لب گفت:
_جسارت نکردم آقا...
منتظر ماند مرد جوان نامش را بگوید اما دریغ از یک توجه و یا جواب. اما آنچه که بیش از همه از ابتدای ورودش به داخل ماشین توجه اش را جلب کرده بود بویی تند بود که تمام فضای ماشین را پر کرده بود.
ببخشید....این بوی تند چیه؟ اگر اشتباه نکنم رایحه ریو اویتوس هست....البته حتما می دونید که این عطر کپی اونتوس اصل هست.
امین متعجب از اطلاعات او در مورد عطر و رایحه ها گفت:
از این عطر استفاده می کنید؟
سه سال پیش عطر محبوبم بود اما حالا نه....البته من اونتوس اصل استفاده می کردم. حالا چرا این بو اینقدر تنده و تمام فضای ماشین رو پر کرده؟
همون روز که سوار ماشینم شدید قبلش مأمورای شهرداری ریختن تو بازار....منم حین جمع کردن بساط عطرهام زدم شیشه ریو اویتوس رو شکوندم.
بیش از این حوصله توضیح نداشت اما مژده به فکر فرو رفت و بعد از کمی درنگ گفت:
چه اتفاق جالبی! شما همون آدمی هستید که من دنبالش بودم.
امین که دیگر طاقتش از این همراهی اجباری و البته بی دلیل سر رفته بود با یک نیش ترمز ماشین را کنار خیابان نگه داشت و گفت:
بفرمایید خانم! گوشیتون هم که گرفتید. صحیح و سالم! مجبورید به من اعتماد کنید چون نمی دونم چطور باید ثابت کنم که حتی نیم نگاهی به گوشی شما ننداختم! و یا تلاش کردم رمزشو پیدا کنم. الان هم فکر نکنم کاری با هم داشته باشیم. بفرمایید آبجی! دیرم شده!
مژده نفسی بلند و سخت بیرون داد و گوشی همراهش را داخل کیفش انداخت و گفت: ممنونم....خیلی لطف کردید! ولی...ولی اگر عصبانی نمی شید یه خواسته و یا یه پیشنهاد براتون داشتم! البته بهتره بگم یه جور معامله!
امین که دیگر دیگ حوصله و صبرش سر آمده بود پوف بلندی کشید و خواست با بدخلقی دکش کند که اینبار مژده با جدیت و لحنی محکم و البته شتابزده گفت:
__اگر کمکم کنی تا انتقاممو از شوهر خیانتکارم بگیرم بهت بیست میلیون نقد میدم.
#قسمت_پنجم ۱
#عطر_تقلبی
#پروانه_شفاعی
جهت شرکت در مسابقه به انجمن مراجعه کنید:
romankhone.ir/forums
#با_جوایز_ارزنده
باهمکاری:
نشر #برکه_خورشید #آراسپ #شقایق
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
Forwarded from عکس نگار
داستان: #عطر_تقلبی
* اختصاصی مسابقه رمانخونه
#قسمت_پنجم #بخش_دوم
نویسنده: #پروانه_شفاعی
@romankhoneir
امین که آماده بود با تشر جدی ای او را از ماشین پیاده کند، با شنیدن پیشنهاد وسوسه کننده زن که می توانست حلال مشکلات زندگی اش در حال حاضر باشد، لحظه ای سکوت کرد و به چهره ی او خیره ماند. چهره ای که برای بار اول با دقت بیشتری اجزای آن را از دیده می گذراند. صورتی زیبا و جذاب با آرایشی بی نقص و به روز. در آن لحظه تنها به دلیل خیانت همسر این مرد می اندیشید.
ببین من قصد مزاحمت و ایجاد گرفتاری برای تو ندارم. از دیروز به این فکر می کنم شاید جا موندن گوشیم تو ماشینتون و این دیدارِ دوباره حکمتی توش بوده. حکمتی که هم من به خواسته ام برسم هم شما به یه پول درسته و بی دردسر.
امین نگاهش را به شیشه ی کنار دستش انداخت و گفت:
همچنین هم بی دردسر نیست....حوصله ی درگیر شدن و دخالت تو مسائل خصوصی زندگی دیگران رو ندارم. شٙر میشه.
__حتی اگر پای بیست میلیون پول وسط باشه؟
پیشنهاد زن شاخک های وسوسه اش را تکان داده بود. با این پول دیگر لازم نبود ماشینش را که صبح ها تا ظهر با آن مسافرکشی می کرد و خرج زندگی را تا حد زیادی تأمین می کرد، بفروشد و خرج اجاره ی خانه و یا مراسم عروسی کند. با به یاد آوردن چشمان خاکستری و عاشق کمند، وسوسه ی پذیرفتن این پیشنهاد هر لحظه فزونی می یافت.
#قسمت_پنجم ۲
#عطر_تقلبی
#پروانه_شفاعی
جهت شرکت در مسابقه به انجمن مراجعه کنید:
romankhone.ir/forums
#با_جوایز_ارزنده
باهمکاری:
نشر #برکه_خورشید #آراسپ #شقایق
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
* اختصاصی مسابقه رمانخونه
#قسمت_پنجم #بخش_دوم
نویسنده: #پروانه_شفاعی
@romankhoneir
امین که آماده بود با تشر جدی ای او را از ماشین پیاده کند، با شنیدن پیشنهاد وسوسه کننده زن که می توانست حلال مشکلات زندگی اش در حال حاضر باشد، لحظه ای سکوت کرد و به چهره ی او خیره ماند. چهره ای که برای بار اول با دقت بیشتری اجزای آن را از دیده می گذراند. صورتی زیبا و جذاب با آرایشی بی نقص و به روز. در آن لحظه تنها به دلیل خیانت همسر این مرد می اندیشید.
ببین من قصد مزاحمت و ایجاد گرفتاری برای تو ندارم. از دیروز به این فکر می کنم شاید جا موندن گوشیم تو ماشینتون و این دیدارِ دوباره حکمتی توش بوده. حکمتی که هم من به خواسته ام برسم هم شما به یه پول درسته و بی دردسر.
امین نگاهش را به شیشه ی کنار دستش انداخت و گفت:
همچنین هم بی دردسر نیست....حوصله ی درگیر شدن و دخالت تو مسائل خصوصی زندگی دیگران رو ندارم. شٙر میشه.
__حتی اگر پای بیست میلیون پول وسط باشه؟
پیشنهاد زن شاخک های وسوسه اش را تکان داده بود. با این پول دیگر لازم نبود ماشینش را که صبح ها تا ظهر با آن مسافرکشی می کرد و خرج زندگی را تا حد زیادی تأمین می کرد، بفروشد و خرج اجاره ی خانه و یا مراسم عروسی کند. با به یاد آوردن چشمان خاکستری و عاشق کمند، وسوسه ی پذیرفتن این پیشنهاد هر لحظه فزونی می یافت.
#قسمت_پنجم ۲
#عطر_تقلبی
#پروانه_شفاعی
جهت شرکت در مسابقه به انجمن مراجعه کنید:
romankhone.ir/forums
#با_جوایز_ارزنده
باهمکاری:
نشر #برکه_خورشید #آراسپ #شقایق
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
مسابقه چندگانه #رمانخونه
#مرحله_اول
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
با همکاری
نشر #آراسپ #برکه_خورشید #شقایق
کتابفروشی #پیک_شاپ #جمعه
@romankhoneir
#مرحله_اول
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
با همکاری
نشر #آراسپ #برکه_خورشید #شقایق
کتابفروشی #پیک_شاپ #جمعه
@romankhoneir
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
مسابقه چندگانه
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_آخر
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
@romankhoneir
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_آخر
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
@romankhoneir
تکست و نوشته رمانخونه❤️
مسابقه چندگانه #داستان #عطر_تقلبی نویسنده #پروانه_شفاعی #قسمت_اول #قسمت_دوم #قسمت_سوم #قسمت_چهارم #قسمت_پنجم #قسمت_ششم #قسمت_هفتم #قسمت_آخر جهت شرکت عضو شوید⬇️ Romankhone.ir/forums @romankhoneir
آخرین مهلت خواندن
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
و شرکت در #مرحله_اول
مسابقه چندگانه
#با_جوایز_ارزنده
تا ساعت ۲۴ امشب
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_آخر
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
@romankhoneir
#داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
و شرکت در #مرحله_اول
مسابقه چندگانه
#با_جوایز_ارزنده
تا ساعت ۲۴ امشب
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
#قسمت_پنجم
#قسمت_ششم
#قسمت_هفتم
#قسمت_آخر
جهت شرکت عضو شوید⬇️
Romankhone.ir/forums
@romankhoneir
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
سوالات #مرحله_اول💥
مسابقه چندگانه
@romankhoneir
از #داستان #عطر_تقلبی📝
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
در انجمن قرار گرفت.
مهلت: تا ۹۶/۰۸/۱۰ ساعت ۲۳
امتیاز: ۱۰۰
* ارسال پاسخ بعد از مهلت فوق ۵۰ امتیاز
با همکاری:
نشر #شقایق #آراسپ #برکه_خورشید
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
جهت شرکت در مسابقه عضو شوید
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🌐 Romankhone.ir/forums
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
مسابقه چندگانه
@romankhoneir
از #داستان #عطر_تقلبی📝
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
در انجمن قرار گرفت.
مهلت: تا ۹۶/۰۸/۱۰ ساعت ۲۳
امتیاز: ۱۰۰
* ارسال پاسخ بعد از مهلت فوق ۵۰ امتیاز
با همکاری:
نشر #شقایق #آراسپ #برکه_خورشید
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
جهت شرکت در مسابقه عضو شوید
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🌐 Romankhone.ir/forums
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
سوالات #مرحله_اول💥
مسابقه چندگانه⬇️⬇
http://romankhone.ir/forums/topic/10165-%D8
از #داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
@romankhoneir
مسابقه چندگانه⬇️⬇
http://romankhone.ir/forums/topic/10165-%D8
از #داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
@romankhoneir
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
سوالات #مرحله_اول💥
مسابقه چندگانه⬇️⬇
http://romankhone.ir/forums/topic/10165-%D8
از #داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
@romankhoneir
مسابقه چندگانه⬇️⬇
http://romankhone.ir/forums/topic/10165-%D8
از #داستان #عطر_تقلبی
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
@romankhoneir
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
سوالات #مرحله_اول💥
مسابقه چندگانه
@romankhoneir
از #داستان #عطر_تقلبی📝
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
در انجمن قرار گرفت.
مهلت: تا ۹۶/۰۸/۱۰ ساعت ۲۳
امتیاز: ۱۰۰
* ارسال پاسخ بعد از مهلت فوق ۵۰ امتیاز
با همکاری:
نشر #شقایق #آراسپ #برکه_خورشید
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
جهت شرکت در مسابقه عضو شوید
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🌐 Romankhone.ir/forums
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
مسابقه چندگانه
@romankhoneir
از #داستان #عطر_تقلبی📝
نویسنده #پروانه_شفاعی
#با_جوایز_ارزنده🎁
کمک هزینه سفر به مشهد مقدس
اهدای کتاب
در انجمن قرار گرفت.
مهلت: تا ۹۶/۰۸/۱۰ ساعت ۲۳
امتیاز: ۱۰۰
* ارسال پاسخ بعد از مهلت فوق ۵۰ امتیاز
با همکاری:
نشر #شقایق #آراسپ #برکه_خورشید
کتابفروشی #جمعه #پیک_شاپ
جهت شرکت در مسابقه عضو شوید
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🌐 Romankhone.ir/forums
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
سلام
#سایت_و_انجمن_رمانخونه
افتخار این را داشته ، میزبان اساتید و نویسندگان بنام و بزرگ (عکس بالا) ، در
#گروه_گپ_و_گفتمان_رمانخونه بوده و #مصاحبه های جدید و ویژه، بصورت کاملا #آنلاین در گروه #تلگرام و با حضور کاربران گروه انجام داده ایم.
هریک از عزیزان پاسخگوی #سوالات مصاحبه گران در سه بخش
#عمومی و اطلاعات شخصی
#تخصصی و سبک نوشتن
#چالشی و طنز ( #ویژه_رمانخونه😂😂 ) بودند.
طبق برنامه ریزی های انجام شده انشالله از این به بعد هم پذیرای شخصیتهای معروف دیگری خواهیم بود و #مصاحبه های #تخصصی و #چالشی 😅 جدیدی ویژه رمانخونه برگزار می کنیم.
ضمناً متن و مشروح مصاحبه هرکدام از این عزیزان بر روی انجمن قرار گرفته است:
http://romankhone.ir/forums/forum/285-مصاحبه-های-اختصاصی-انجمن/
گروه تلگرام زیر جهت عضویت
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
@romankhoneir
@romankhoneir
با سپاس فراوان از همه نویسندگان عزیز بابت این همه همراهی و محبت💕💕
💐لیست مصاحبه های انجام شده:
#ناهید_مردانی
#معصومه_شهریاری (معصومه آبی)
#لیلی_تکلیمی
#شادی_منعم
#مون_شاین (مامان مریم)
#الناز_محمدی
#زهرا_قاسم_زاده (گیسوی شب)
#زهرا_دلگرمی (باران)
#مژگان_زارع
#پروانه_شفاعی
#مهرداد_مراد
#مریم_یوسفی
#پریناز_بشیری
#زهرا_رضایی
#نشمیل (گیسو_پاییز)
#رویا_رستمی (روها)
#مدیا_خجسته (مدیا خانم)
#محرابه_سادات_قدیری (رهایش)
#سهیلا_بامیان
#غزل_پورنسایی (مهتابی۲۲)
#زهرا_احسان_منش
#غزل_سلیمانی
#بیتا_نگهبان
#بهار_کرباسی
#مهشاد_لسانی
#نفیسه_نظری
#پروین_کمال_زاده
#مبینا_زارعی
#لیلا_عبدی
#زهره_فصل_بهار
#فرشته_تات_شهدوست (فرشته۲۷)
#فاطمه_ایمانی (لیلین)
#سمیرا_سیدی
#یاسی_کلانتری (الف.کلانتری)
#مریم_سادات_حسینی
#آرام_رضایی
#الن_پاکپور (beste)
#طیبه_امیرجهادی
#فرخنده_موحد_راد
#نشاط_داوودی
#امیر_فرح آبادی (فرهی)
#سحر_ممبنی
#مریم_دلیر
#شهلا_ظهوریان
#شیوا_بادی
#عادله_خسروآبادی
#طیبه_دلجو
#الهه_محمدی
#مهرداد_انتظاری
#لادن_صهبایی
#زهرا_ابراهیم_زاده
#مریم_فولادی
#فهیمه_سلیمانی
#شهلا_آبنوس
#نشمیل_کرباسیان
#مژگان_مظفری
#سیمین_شیردل
#سیدطه_صداقت
#هما_پوراصفهانی
#بهار_ربیعی
#خدیجه_حسینی
#رضا_افضلی
#دل_آرا_دشت_بهشت (به زودی...)
#نیلوفر_کاظمی_پور (به زودی...)
#سپیده_فرهادی (به زودی...)
و #عادل_دانتیسم (به زودی...)
#سایت_و_انجمن_رمانخونه
افتخار این را داشته ، میزبان اساتید و نویسندگان بنام و بزرگ (عکس بالا) ، در
#گروه_گپ_و_گفتمان_رمانخونه بوده و #مصاحبه های جدید و ویژه، بصورت کاملا #آنلاین در گروه #تلگرام و با حضور کاربران گروه انجام داده ایم.
هریک از عزیزان پاسخگوی #سوالات مصاحبه گران در سه بخش
#عمومی و اطلاعات شخصی
#تخصصی و سبک نوشتن
#چالشی و طنز ( #ویژه_رمانخونه😂😂 ) بودند.
طبق برنامه ریزی های انجام شده انشالله از این به بعد هم پذیرای شخصیتهای معروف دیگری خواهیم بود و #مصاحبه های #تخصصی و #چالشی 😅 جدیدی ویژه رمانخونه برگزار می کنیم.
ضمناً متن و مشروح مصاحبه هرکدام از این عزیزان بر روی انجمن قرار گرفته است:
http://romankhone.ir/forums/forum/285-مصاحبه-های-اختصاصی-انجمن/
گروه تلگرام زیر جهت عضویت
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
@romankhoneir
@romankhoneir
با سپاس فراوان از همه نویسندگان عزیز بابت این همه همراهی و محبت💕💕
💐لیست مصاحبه های انجام شده:
#ناهید_مردانی
#معصومه_شهریاری (معصومه آبی)
#لیلی_تکلیمی
#شادی_منعم
#مون_شاین (مامان مریم)
#الناز_محمدی
#زهرا_قاسم_زاده (گیسوی شب)
#زهرا_دلگرمی (باران)
#مژگان_زارع
#پروانه_شفاعی
#مهرداد_مراد
#مریم_یوسفی
#پریناز_بشیری
#زهرا_رضایی
#نشمیل (گیسو_پاییز)
#رویا_رستمی (روها)
#مدیا_خجسته (مدیا خانم)
#محرابه_سادات_قدیری (رهایش)
#سهیلا_بامیان
#غزل_پورنسایی (مهتابی۲۲)
#زهرا_احسان_منش
#غزل_سلیمانی
#بیتا_نگهبان
#بهار_کرباسی
#مهشاد_لسانی
#نفیسه_نظری
#پروین_کمال_زاده
#مبینا_زارعی
#لیلا_عبدی
#زهره_فصل_بهار
#فرشته_تات_شهدوست (فرشته۲۷)
#فاطمه_ایمانی (لیلین)
#سمیرا_سیدی
#یاسی_کلانتری (الف.کلانتری)
#مریم_سادات_حسینی
#آرام_رضایی
#الن_پاکپور (beste)
#طیبه_امیرجهادی
#فرخنده_موحد_راد
#نشاط_داوودی
#امیر_فرح آبادی (فرهی)
#سحر_ممبنی
#مریم_دلیر
#شهلا_ظهوریان
#شیوا_بادی
#عادله_خسروآبادی
#طیبه_دلجو
#الهه_محمدی
#مهرداد_انتظاری
#لادن_صهبایی
#زهرا_ابراهیم_زاده
#مریم_فولادی
#فهیمه_سلیمانی
#شهلا_آبنوس
#نشمیل_کرباسیان
#مژگان_مظفری
#سیمین_شیردل
#سیدطه_صداقت
#هما_پوراصفهانی
#بهار_ربیعی
#خدیجه_حسینی
#رضا_افضلی
#دل_آرا_دشت_بهشت (به زودی...)
#نیلوفر_کاظمی_پور (به زودی...)
#سپیده_فرهادی (به زودی...)
و #عادل_دانتیسم (به زودی...)