رضا جوشن
599 subscribers
674 photos
265 videos
12 files
316 links
(CMC)مشاور بین‌المللی مدیریت
و مربی بهره وری
@rezajoshanbot
Download Telegram
می دانید چرا در دنیا هیچگاه مسابقه  خرسواری برگزار نمی شود؟
رابرت کیوساکی

پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.
اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد، پرداخته و تمام تمرکزش، ممانعت از کار دیگران است.
یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند!
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسند.
🔹امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن، به بهانه مختلف، مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند: "فلانی، مسابقه خر سواری راه انداخته است.
[منبع: اقتصاد آنلاین]

#مهارتهای_رهبری
#تفکر
به آدمهای دور و برمان امنیت بدهیم
نویسنده : نامعلوم

استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی که تلاش می‌کرد حرف‌های درشت اجتماعی را به گونه‌ای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد.
روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بی‌مقدمه و بدون حال‌و‌احوال‌پرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت:
" اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت می‌گفت زیپت بازه، چی کار می‌کردی؟ "
پسره گفت: " زود چک‌اش می‌کردم. "
استاد گفت:
" اگر نفر دوم هم می‌گفت زیپت بازه، چطور؟ "
پسره گفت: " با شک، دوباره زیپم رو چک می‌کردم. "
استاد پرسید: " اگر تا نفر دهمی که می‌دیدی، می‌گفت زیپت بازه، چطور؟ "
پسره گفت: " شاید دیگه محل نمی‌ذاشتم. "
استاد ادامه داد‌: " فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد می‌شد، یه نگاه به زیپت می‌انداخت و می‌خندید. اون موقع چی‌کار می‌کردی؟ "
پسره هاج و واج گفت‌:
" شاید لباسم رو می‌انداختم روی شلوارم. "
استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد :
" حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟ "
پسره گفت: " نه! ترجیح می‌دم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه. "
استاد یهو برگشت با حالتی خنده‌دار گفت:
" دِ لامصبا! انسان این‌جوریه که اگر هی بهش بگن داری گند می‌زنی، حالا هرچی باشه، باورش می‌شه داره گند می‌زنه.
امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر زن راننده ای رد می‌شد، کلی بوق و چراغ می‌زد. آخر سر هم با صدای بلند داد می‌زد که: بتمرگ تو خونه‌ات با این دست فرمونت. خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دست‌فرمونش خوب هم که باشه، اعتماد به نفسش به فنا می‌ره!
پس‌فردا می‌خواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگی‌تون یه دختر بی‌اعتماد‌به‌نفس باشه یا یکی که اعتمادبه‌نفسش به شما انرژی بده؟ "

بعد برگشت رو به همه کلاس و گفت:
"حواس‌تون باشه! اگر امنیت هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم می‌کنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب می‌کنید."

دو سال بود دانشجو بودیم، هیچ‌وقت نشده‌ بود این‌جوری به قضیه نگاه کنیم.
یادم میاد بهترین تعاملات دانشجویی زندگی‌مون، بعد از کلاس اون استاد شروع شد؛ تعاملاتی با بیش‌ترین تلاش برای ساختن و نگهداری امنیت آدمای دور و برمون.
جهانی که برای زنان جای بهتری باشد، آن جهان برای مردان نیز جای بهتری خواهد بود.

  اصلاح جامعه از من و تو آغاز می‌شود...

۸ مارس روز جهانی زن خجسته باد🌺

#مهارتهای_ارتباطی #مهارتهای_رهبری
#مسئولیت_پذیری
#تفکر
چرﺍ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ؟

ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﺏ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ ، برخی جاری می‌شوند،
ﺑﺮﺧﯽ ﺗﺒﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ،
برخی هم ﺟﺬﺏ ﺯﻣﯿﻦ شده و به فراموشی سپرده می‌شوند.

ﭼه‌ﮑﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ؟
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﺤﺼﻮﻻﺗﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺑﺴﺎﺯﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑه‌ﺴﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ.

ﻣﯽ‌ﮔﻮیید ﮐﺎﻧﺎﻝ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮐﺎﻧﺎﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺷﺪﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﻓﮑﺮ، ﯾﮏ ﻫﺪﻑ ﮐﺎﻣﻼً ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﺪﻩ.

ﯾﮏ ﻓﮑﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﯾﮏ ﺑﺬﺭ؛
ﺍﯾﻦ ﺑﺬﺭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺁﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺭﺷﺪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺛﻤﺮ ﻧﺸﯿﻨﺪ.

نگذارید ﮔﯿﺎﻫﺘﺎﻥ ‏(ﻫﺪﻓﺘﺎﻥ) ﺧﺸﮏ ﺷوﺪ!
ﻗﺪﺭﺕ ﻓﮑﺮﺗﺎﻥ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﺎﺭﺵ ﺍﺳﺖ ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺠﺎﯼ ﭘﺮﺳﻪ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺗﻔﮑﺮﺍت ﻣﻮﻫﻮﻡ ‏(ﭼﺮﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻧﺪ) ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽﺷﻮد، ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺮﻭ ﺭﺍ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﻫﺪﻑ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﺪ؛
ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﮔﻔﺘﻢ ‏«ﻫﺮ ﺭﻭﺯ‏»
ﺍﺻﻞ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺩﺭ ﻓﯿﺰﯾﮏ، ﭘﺎﯾﻪ ﺳﺎﺧت ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼﺡ ﺑﺸﺮ ﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﻟﯿﺰﺭ.

ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺫﻫﻦ

#موفقیت
#تفکر
رمز موفقیت از زبان سقراط
پسر جوانی از سقراط پرسید:
رمز و راز موفقیت چیست ؟
سقراط به او گفت: فردا به کنار نهر آب بیا تا رمز موفقیت را به تو بگویم،
صبح فردا پسر جوان مشتاقانه به کنار رود رفت، سقراط از او خواست که به‌دنبالش به راه بیفتد و جوان با او به راه افتاد.
به لبه رودخانه رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید؛
ناگهان سقراط سر پسر جوان را گرفت و به زیر آب فرو برد،
جوان تلاش می‌کرد تا خود را رها کند، اما سقراط تنومند و قوی بود و محکم او را نگه داشته بود،
پسر جوان زیر آب مانده و رنگش کبود شده بود اما در آخر با هر زحمتی بود خودش را از دست سقراط نجات داد و سرش را از آب بیرون آورد؛
همین‌که به روی آب آمد، شروع کرد به نفس‌نفس زدن و بالاخره توانست نفس عمیقی بکشد و هوا را به اعماق ریه‌اش بفرستد؛
سقراط از او پرسید: در زیر آب به چه چیزی بیش از هر چیز مشتاق بودی؟
پسر جوان پاسخ داد: هوا !
سقراط گفت: هر موقع به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی، موفقیت را مشتاق بودی، همینقدر تلاش خواهی کرد تا آنرا بدست آوری؛ موفقیت رمز دیگری ندارد!
#موفقیت
#تفکر
آفرین !
نویسنده: نامعلوم

خیلی کار خوبی کردی. من می‌دونم موفق می‌شی.
تو لیاقتش رو داری ...!

می‌بینید این جملات کوتاه و قاطع چه باری از انرژی مثبت رو همراه خودشون دارن؟
ممکنه دوستتون برای کار جدیدش به هیچ کمکی از طرف شما نیاز نداشته باشه، اما می‌تونید نقشی طلایی برای تصمیمش بازی کنید!
جمله‌های تشویق گر شما ممکنه زندگی یکی رو زیر و رو کنه. قدرت تشویق و کلمه‌های حمایتگرتون رو دست‌کم نگیرید…
یه هورا برای تصمیم مثبت آدمای اطراف‌تون بکشید و با لبخند منتظر نتیجه درخشان تشویقتون بمونید.
شاید موتوری که تو باکش بنزین ریختید، موتور موشکی بود که قصد کهکشان کرده…

#مهارتهای_رهبری #مهارتهای_ارتباطی
#تفکر
بلوغ انسان
نویسنده: نامعلوم

من تا این سن آموخته‌ام که :

همیشه کسی هست که به ما احتیاج دارد؛
هیچ وقت قضاوت نکنم؛
انسانهای بزرگ هم اشتباه می کنند؛
همیشه بخندم؛
هرگز نگذارم کسی عصبانیتم را ببیند؛
به انسانها مانند سکوی پرتاپ نگاه نکنم؛
هر گاه که ترسیده ام، شکست خورده ام؛
غرور انسانها را نشکنم؛
هرگز به کسی وابسته نباشم؛
زمان زیادی نیاز است تا من به آن شخصی تبدیل شوم که آرزویش را دارم؛
یا تو رفتارت را کنترل می کنی یا رفتار تو را کنترل می کند؛
گاهی اوقات از کسانی که انتظار دارم در هنگام شکست مرا یاری کنند، سخت ترین ضربه را خواهم خورد؛
گاهی اوقات حق دارم عصبانی شوم اما این حق را ندارم که ظالم و ستمکار باشم؛
زندگی را از طبیعت بیاموزم؛
اگر مایلم پیام عشق را بشنوم، خود نیز باید آنرا ارسال کنم؛

#مهارتهای_زندگی
#مدیریت_بر_خویشتن
#تفکر
افراد موفق، توی ذوق ما نمی‌زنند

عده‌ای از افراد اصولا ترجیح می‌دهند که بگویند:
نمی‌توانی
نمی‌شود
امکان ندارد
بعید است
خیلی سخت است
فلانی هم نتوانست
عاقلانه و منطقی نیست
این ایده را من هم داشتم، اما توی شرایط فعلی نشدنی است
اگر شکست بخوری، آبرویت می‌رود
این چیزها برای آقازاده‌هاست
بیخود خودت را خسته نکن
و . . .

چرا ترجیح می‌دهند که در برابر ایده‌های ما چنین واکنش‌هایی داشته باشند؟
چون اگر چنین چیزهایی در ذهنشان نبود، خودشان تا الان انجامش داده بودند و موفق شده بودند و اگر موفق می‌شدند دیگر چنین ادبیاتی نداشتند !

اگر دقت کنید می‌بینید که افراد شاد و موفقی که عزت نفس و اعتماد به نفس دارند، اصولا چنین ادبیاتی ندارند،
آنها تشویق و ترغیب می‌کنند
آنها تائید و حمایت می‌کنند
آنها جسارت و شجاعت می‌دهند

توی ذوق‌زدن و ادبیات منفی، کار افراد معمولی است!
لطفا آنها را زیاد جدی نگیرید؛
به خودتان اعتماد کنید
نگران قضاوت‌ها نباشید
و از شکست نترسید

#موفقیت #تفکر
#رضا_جوشن
سلطان محمود و ایاز

سلطان محمود غلامی به نام اياز داشت كه خيلی برايش احترام قائل بود و در بسياری از امور مهم نظر او را هم می‌پرسيد و اين كار سلطان به مذاق درباريان و خصوصاً وزيران خوش نمی‌آمد و دنبال فرصتی می‌گشتند تا از سلطان گلايه كنند. تا اينكه روزی كه همه وزيران و درباريان با سلطان به شكار رفته بودند، وزير اعظم به نمايندگی از بقيه پيش سلطان محمود رفت و گفت:
چرا شما اياز را با وزيران خود در يك مرتبه قرار می‌دهيد و از او در امور بسيار مهم مشورت می‌کنید و اسرار حكومتی را به او می‌گوييد؟
سلطان گفت: آيا واقعاً می‌خواهيد دليلش را بدانيد؟ وزير جواب داد: بله. 
سلطان محمود گفت: پس تماشا كن.
سپس اياز را صدا زد و گفت: شمشيرت را بردار و برو شاخه‌های آن درخت را كه با اينجا فاصله دارد ببُر و تا صدايت نكرده‌ام سرت را هم بر نگردان، اياز اطاعت كرد.
سپس سلطان رو به وزير اولش كرد و گفت:
آيا آن كاروان را می‌بينی كه دارد از جاده عبور می‌كند، برو و از آنها بپرس كه از كجا می‌آيند و به كجا می‌روند.
وزير رفت و برگشت و گفت: كاروان از مرو می‌آيد و عازم ری است.
سلطان محمود گفت: آيا پرسيدی چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟ وزير گفت: نه.
سلطان به وزير دومش گفت: برو بپرس.              
  وزير دوم رفت و پس از بازگشت گفت: يك هفته است كه از مرو حركت كرده‌اند.
سلطان محمود گفت: آيا پرسيدی بارشان چيست؟ وزير گفت: نه.
سلطان به وزير سوم گفت: برو بپرس.
وزير سوم رفت و پس از بازگشت گفت: پارچه و ادويه جات هندی به ری می‌برند.
سلطان محمود گفت:
آيا پرسيدی چند نفرند و ... به همين ترتيب سلطان محمود كليه وزيران را به نزد كاروان فرستاد تا از كاروان اطلاعات جمع كند.
سپس گفت: حال اياز را صدا بزنيد تا بيايد و اياز كه بی‌خبر از همه جا مشغول بريدن درخت و شاخه هايش بود، آمد.
سلطان رو به اياز كرد و گفت:
آيا آن كاروان را می‌بینی كه دارد از جاده عبور می‌كند برو و از آنها بپرس كه از كجا می‌آيند و به كجا می‌روند.
اياز رفت و برگشت و گفت: كاروان از مرو می‌آيد و عازم ری است.
سلطان محمود گفت: آيا پرسيدی چند روز است كه از مرو راه افتاده اند؟
اياز گفت: آری، پرسيدم؛ يك هفته است كه حركت كرده‌اند.
سلطان گفت: آيا پرسيدی بارشان چه بود؟
اياز گفت: آری، پرسيدم؛ پارچه و ادويه جات هندی به ری می‌برند و بدين ترتيب اياز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اينكه دوباره نزد كاروان برود جواب داد . . .
در پايان سلطان محمود به وزيرانش گفت: حال فهميديد چرا اياز را دوست می‌دارم؟

🔹 امروزه، سازمان‌ها به افراد کارآفرین نیاز دارند.
دوران "بله قربان گویی" گذشته است.
کارآفرینی درون سازمانی را مورد تشویق قرار دهید.

منظورم از این داستان این نیست که همه باید در همه امور دخالت کنند و نظم و سیستم سازمان را بر هم بزنند، بلکه مدیران امروز نیازمند افراد خلاق و باهوش با تخصص و مهارت‌های بالا هستند که لازم نباشد جزء به جزء کار را به آنها دیکته کرد!
و البته جوان‌های امروز هم در دنیای کسب و کار، حوصله مدیران وسواسی و جزئی‌نگر را ندارند و دلشان می‌خواهد در محیطی فعالیت کنند که فضا برای خلاقیت و تغییر داشته باشند!

#تفکر #مهارتهای_رهبری
عشق یا وابستگی؟
#رضا_جوشن

🔷️ عشق و وابستگی، دو روی یک سکه هستند که ما اصولا آنها را با هم اشتباه می گیریم
در بسیاری از اوقات فکر می کنیم ما عاشق هستیم و طرف مقابل به ما وابسته است که این ذهنیت خیلی از اوقات می تواند برعکس باشد،
🔹️ مادری که فکر می کند فرزندش به او وابسته است اما می گوید اگر یک روز فرزندم از من دور بشود من می میرم!

🔷️ این وابستگی فقط در روابط نیست، موارد زیر هم می توانند از انواع وابستگی باشند:
🔹️ فردی که به شغلش اعتیاد دارد یا فردی که به مطالعه اعتیاد دارد
🔹️ فرد معتاد به الکل یا موارد مخدر
🔹️ فردی که به خانواده اش وابستگی مالی یا عاطفی دارد، وابستگی از نوع اعتیاد گونه ! از نوع آویزان بودن !

🔷️ وابستگی به خودی خود و در حد نرمالش بد نیست و می تواند قسمتی از دوست داشتن باشد
اما از زمانی سخت و خطرناک می شود که اگر نباشد ما میمیریم ! مثل وابستگی انسان به هوا و ماهی به آب!
🔹️ مردی را می شناسم که وقتی ماشینش را در یک تصادف از دست داد به خودکشی فکر کرد
🔹️ پسری را می شناسم که وقتی از دانشگاه اخراج شد، به مواد مخدر پناه برد
🔹️ خانمی را می شناسم که وقتی به خاطر ازدواج و مهاجرت، از والدینش دور شد، والدینش دچار افسردگی شدند
🔹️ زوجی را می شناسم که به خاطر گم شدن حیوان خانگی شان، هر دو به الکل پناه برده بودند و تمام پیشنهادات مهمانی و سفر با دوستانشان را رد می کردند.
🔹️ مردی را می شناسم که با وجود وضعیت مالی خوب، هر چقدر همسر و فرزندانش اصرار به تغییر محل سکونت می کردند، او با اینکه حرفشان را قبول داشت، اما نمی توانست از خانه و محله قدیمی اش دل بکند، او به آن شرایط هر چند سخت عادت کرده بود و از تغییرش هراس داشت
🔹️ کارمندی را می شناسم که آنچنان به شغل و درآمد آن شغل وابسته بود که فقط و فقط برای اینکه شغلش را از دست ندهد، به طرز چندش آوری، چاپلوسی مدیرانش را می کرد
و . . .

🔷️ عزت نفس یعنی من مرز بین عشق و وابستگی را می شناسم و آنرا مدیریت می کنم
نه به بهانه عشق، به کسی یا چیزی آویزان می شوم و نه می گذارم کسی به من آویزان بشود
من به استقلال خودم و دیگران احترام می گذارم
🔷️ خودباوری یعنی باور به اینکه تا وقتی چیزی را دارم، از آن نهایت استفاده و لذت را می برم و اگر به هر دلیلی آنرا از دست دادم نه افسرده می شوم نه دیوانه می شوم و نه خودکشی می کنم!
من به طرز اعتیادگونه ای به شرایط عادت نمی کنم و هر جا لازم باشد از تغییر شرایط نمی ترسم یا سعی می کنم ترس را کنترل کنم و برای تغییراتی که لازم است انجام شود، اقدام می کنم.

🔶️ تمرین:
چه کسی یا چه چیزی در زندگی شما وجود دارد که نمی توانید زندگی بدون او یا آن چیز (عامل وابستگی) را تصور کنید؟
ببینید این وابستگی چقدر زندگی را برای شما یا او سخت کرده است؟
مثلا اگر فرزندتان با دوستانش به یک سفر رفته باشد، چقدر به خودتان فشار می آورید؟ چقدر نگرانی و استرستان را روی او (با تماس های مکرر)  و یا بقیه (با بیان دائمی نگرانی) خالی می کنید؟ آیا از اینکه او بدون شما در حال لذت بردن در کنار دوستانش است خوشحالید یا از اینکه بدون شما می تواند خوش بگذراند، دلشوره می گیرید؟
اگر به هر دلیلی مجبور شده باشید ماشینتان را به دوستتان امانت بدهید، آیا شب می توانید راحت و بی دغدغه بخوابید یا تا صبح خودخوری می کنید؟
اگر چند روزی شغلتان تعطیل باشد یا به مسافرت بروید، آیا می توانید بدون فکر کردن به شغلتان از کنار خانواده تان لذت ببرید یا احساس می کنید گم کرده ای دارید؟ و نمی توانید با اعضای خانواده ارتباط برقرار کنید؟
و . . .
تلاش کنید تا زندگیِ خود را از حالت آویزان بودن به کسی یا چیزی در آورید؛ جایگزین هایی برای خودتان دست و پا کنید که نبودِ عامل وابستگی شما را عصبی و کلافه نکند؛ مثلا بجای اینکه دائما به فرزندتان زنگ بزنید، سعی کنید یک فیلم سینمایی دو ساعته (اگر به تماشای فیلم علاقه دارید یا چیزی شبیه به آن) را تمام کنید بدون اینکه تا پایان آن فیلم، به او زنگ بزنید.
از یک ساعت تا یک روز و یک هفته و . . . شروع کنید و بدون رفتارهای قبلی تان که وابستگی شما را تقویت می کرد (مثل تماس گرفتن مکرر با فرزند)، زندگی را سپری کنید و سعی کنید از وجود خودتان و پرداختن به علاقه های شخصی تان لذت ببرید.
#عزت_نفس
#تفکر
دیدگاه ایلان ماسک راجع به ثروت
منبع و نویسنده: نامعلوم

چند سال پیش کنفرانسی در ایالات متحده در مورد سرمایه‌گذاری و امور مالی برگزار شد.
یکی از سخنرانان، ایلان ماسک بود و در جلسه پرسش و پاسخ، سوالی از او پرسیده شد:
آیا شما بعنوان ثروتمندترین مرد جهان، اجازه می‌دهید دخترتان با یک مرد فقیر ازدواج کند؟
پاسخ او تعبیر جدیدی از ثروت در جهان ایجاد کرد!
ایلان ماسک: اول از همه، این را درک کنید که ثروت به معنای داشتن حساب بانکی چاق نیست، ثروت در درجه اول، توانایی خلق ثروت است. کسی که در لاتاری یا قمار برنده می‌شود، حتی اگر ۱۰۰ میلیون برنده شود ثروتمند نیست، بلکه او یک مرد فقیر با پول زیاد است. به همین دلیل است که ۹۰ درصد میلیونرهای لاتاری، بعد از ۵ سال دوباره فقیر می‌شوند. شما افراد ثروتمندی هم دارید که پول ندارند. مثل اکثر کارآفرینان! آنها در حال حاضر در مسیر ثروت هستند حتی اگر پولی نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و آن ثروت است.
فقیر و غنی چه تفاوتی با هم دارند؟ به بیان ساده، ثروتمند ممکن است بمیرد تا ثروتمند شود، در حالی که فقیر ممکن است بکشد تا ثروتمند شود.
اگر جوانی را دیدید که تصمیم دارد تمرین کند، چیزهای جدید بیاموزد و دائماً خود را بهبود ببخشد بدانید که او ثروتمند است، ولی اگر جوانی را دیدید که فکر می‌کند مشکل از دولت است، ثروتمندان همه دزدند و مدام انتقاد می‌کند، بدانید که او یک فقیر است.
ثروتمندان متقاعد شده‌اند که فقط به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پرواز کنند. ولی فقرا فکر می‌کنند که دیگران باید به آنها پول بدهند تا بلند شوند.
در خاتمه، وقتی می‌گویم دخترم با مرد فقیر ازدواج نمی‌کند، من در مورد پول صحبت نمی‌کنم، در مورد توانایی ایجاد ثروت صحبت می‌کنم.
بیشتر جنایتکاران مردم فقیری هستند! وقتی حریصانه فقط بدنبال پول می‌دوند، عقل‌شان را از دست می‌دهند، به همین دلیل دزدی می‌کنند و ... برای آنها این یک افتخار است، زیرا نمی‌دانند چگونه می‌توانند به تنهایی درآمد کسب کنند.
یک روز نگهبان یک بانک، کیسه‌ای پر از پول پیدا کرد، کیف را برداشت و آن را به مدیر بانک داد. دیگران وقتی شنیدند، این مرد را احمق خطاب کردند، اما در واقع این مرد فقط یک مرد ثروتمند بود که پول نداشت! یک سال بعد، بانک به او پیشنهاد شغل پذیرش مشتریان داد، سه سال بعد او بخاطر کسب امتیازات عالی، مدیر بخش مشتریان شد و ده سال بعد مدیریت منطقه‌ای این بانک را برعهده گرفت. او اکنون صدها کارمند را مدیریت می‌کند و پاداش سالانه او، بیش از مبلغی است که می‌توانست دزدیده باشد.
ثروت، یک حالت ذهنی و ثروتمندی، یک منش است!
#عزت_نفس #مسئولیت_پذیری
#تفکر
ادامه:
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمی طولانی تر شده بود:
"دکتر تئودور استوارد".
بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می‌خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و ازخانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟
او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگينها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد. 
تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: "خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمی هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم."
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: "تدى، تو اشتباه می‌کنى. اين تو بودى که به من آموختى که می‌توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم."

"تدى استوارد" هم اکنون در دانشگاه آيوا استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است.

نسبت به همکاران و به خصوص افراد زیر مجموعه خود چه حسی داریم؟
بیایید سعی کنیم با رفتارمان معلم مؤثری برای همکارانمان باشیم؛
معلم «زندگی» و «عشق به همنوع»!

#تفکر
خیلی از افراد نمیدونن برای چی ازدواج کردن یا هدفشونو یادشون رفته
تازه همین افراد به جوونترها فشار هم میارن که اونا هم باید ازدواج کنن در حالیکه چرایی ازدواج رو نمیدونن
اگه ازشون بپرسی خودت واسه چی ازدواج کردی یا چرا الان توی این رابطه موندی، پاسخ شفاف و مشخصی واسه این سوال ندارن
از این آدما توی دور و برتون دیدین؟
فقط بر اساس عادتها و سنتها معتقدن یه سری کارها باید انجام بشه بدون اینکه چرایی و هدفشو بدونن
امیدوارم شما هیچوقت زیر فشار چنین افرادی قرار نگرفته باشین.
#تفکر