بعدآن که بوده ام بر ناقه عریان سوار
زینبت شد بر بلای دیگری حالا دچار
کاروان از کوچه ی تنگ یهودی ها گذشت
تا رساند خواهرت را پای آلات قمار
باز صد رحمت به زخم سنگ و زنجیر و طناب
خسته ام کردند اینجا با زبان نیشدار
کاش بودم در تنور و دیر و بالای درخت
کاش با دست سنان میشد سرت بر نی مهار
باتو هستم ای تن صد چاک در بین حصیر
فکر کن ناموس تو دارد لباس نونوار
فکر کن پای مرا در کربلا واکرده ای
فکر کن که رفته در پای رقیه چند خار
خواستم با ما نیاید دخترت اما نشد
خواست او را هم کنیز خود بخواند چند بار
راستی قاری من در تشت افتادی چرا؟
با شراب و خیزران لبهای تو دارد چکار؟
خنده های شمر را بالاسرت حالا ببین
لعنتی در کاخ هم با تو نمی آید کنار
من فراری دادم از آتش حرم را منتها
می گذاری پیش رویم چندتا راه فرار؟
#حضرت_زینب_س
#اسارت
#صفر
#شام
@reza_dinparvar101
زینبت شد بر بلای دیگری حالا دچار
کاروان از کوچه ی تنگ یهودی ها گذشت
تا رساند خواهرت را پای آلات قمار
باز صد رحمت به زخم سنگ و زنجیر و طناب
خسته ام کردند اینجا با زبان نیشدار
کاش بودم در تنور و دیر و بالای درخت
کاش با دست سنان میشد سرت بر نی مهار
باتو هستم ای تن صد چاک در بین حصیر
فکر کن ناموس تو دارد لباس نونوار
فکر کن پای مرا در کربلا واکرده ای
فکر کن که رفته در پای رقیه چند خار
خواستم با ما نیاید دخترت اما نشد
خواست او را هم کنیز خود بخواند چند بار
راستی قاری من در تشت افتادی چرا؟
با شراب و خیزران لبهای تو دارد چکار؟
خنده های شمر را بالاسرت حالا ببین
لعنتی در کاخ هم با تو نمی آید کنار
من فراری دادم از آتش حرم را منتها
می گذاری پیش رویم چندتا راه فرار؟
#حضرت_زینب_س
#اسارت
#صفر
#شام
@reza_dinparvar101
دیدم خودم شکسته شده مادری که نیست
زندانی قفس شده ام با پری که نیست
زینب رسیده است میان یهودیان
لشکر کشیده اند در این خیبری که نیست
دورم اراذلند و به عباس خیره ام
امّید بسته ام به یل لشکری که نیست
هم طعنه خورده، هم تنه در شام خواهرت
افتاده ام وسط، طرف دیگری که نیست
با سنگ می زنند و هماهنگ می زنند
جز دستهای بسته من سنگری که نیست
تو با لباس کهنهء خود جنگ کرده ای
من با لباس پاره و این معجری که نیست
جامانده های کرببلا هول می زنند
هی چنگ می زنند به آن زیوری که نیست
در بین تازیانه و در زیر دست و پا
من گشته ام ولی پی انگشتری که نیست
افتاده نیزه دست همه، داد می زنم
حالا بگو چکار کنم با سری که نیست؟!
مهمان کاخ می شوی و چوب خیزران
با این سرِ جدا شده و پیکری که نیست
من فکر می کنم به کنیزی که حرفش است
تو فکر کن به دختر خود، دختری که نیست...
#حضرت_زینب_س
#حضرت_رقیه_س
#اسارت
#صفر
#شام
@reza_dinparvar101
زندانی قفس شده ام با پری که نیست
زینب رسیده است میان یهودیان
لشکر کشیده اند در این خیبری که نیست
دورم اراذلند و به عباس خیره ام
امّید بسته ام به یل لشکری که نیست
هم طعنه خورده، هم تنه در شام خواهرت
افتاده ام وسط، طرف دیگری که نیست
با سنگ می زنند و هماهنگ می زنند
جز دستهای بسته من سنگری که نیست
تو با لباس کهنهء خود جنگ کرده ای
من با لباس پاره و این معجری که نیست
جامانده های کرببلا هول می زنند
هی چنگ می زنند به آن زیوری که نیست
در بین تازیانه و در زیر دست و پا
من گشته ام ولی پی انگشتری که نیست
افتاده نیزه دست همه، داد می زنم
حالا بگو چکار کنم با سری که نیست؟!
مهمان کاخ می شوی و چوب خیزران
با این سرِ جدا شده و پیکری که نیست
من فکر می کنم به کنیزی که حرفش است
تو فکر کن به دختر خود، دختری که نیست...
#حضرت_زینب_س
#حضرت_رقیه_س
#اسارت
#صفر
#شام
@reza_dinparvar101
چقدر حرف که بی ربط آمده، تا... با...
برای آنکه شود حرف من مهیا با...
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با...
دلم قرار گذاشتم که تنگ تو نشود
ولی گرفته دل دختر تو حالا با...
بهانه بود وَ یا نه، هنوز مبهوتم
ببین که شد قد من زیر ضربه ها تا، با...
نگاه ها چقدر مُهر نیلی ام زده اند
زبس که بیست گرفتم ز درس انشاء، با...
توأم تویی که به نی نور می دهی هر دم
تویی که جلوه گری در خرابه مهتابا.
میان دفتر صدبرگ پاره قلبم
یکی دو جمله برای تو ساختم با، با.
معادلات زمانه چقدر مجهولند
سفر برای چه رفتی؟ شده معما، با...
تمام قدرت خود را که...نه، نشد که نشد
نشد حریر گره خورده سرم وا، با...
مقدمه چقَدَر؟! اصل مطلبم این است
تمام پیکر من درد می کند بابا.
#حضرت_رقیه_س
#موقوف_المعانی
#اسارت
#خرابه
#شام
@reza_dinparvar101
برای آنکه شود حرف من مهیا با...
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با...
دلم قرار گذاشتم که تنگ تو نشود
ولی گرفته دل دختر تو حالا با...
بهانه بود وَ یا نه، هنوز مبهوتم
ببین که شد قد من زیر ضربه ها تا، با...
نگاه ها چقدر مُهر نیلی ام زده اند
زبس که بیست گرفتم ز درس انشاء، با...
توأم تویی که به نی نور می دهی هر دم
تویی که جلوه گری در خرابه مهتابا.
میان دفتر صدبرگ پاره قلبم
یکی دو جمله برای تو ساختم با، با.
معادلات زمانه چقدر مجهولند
سفر برای چه رفتی؟ شده معما، با...
تمام قدرت خود را که...نه، نشد که نشد
نشد حریر گره خورده سرم وا، با...
مقدمه چقَدَر؟! اصل مطلبم این است
تمام پیکر من درد می کند بابا.
#حضرت_رقیه_س
#موقوف_المعانی
#اسارت
#خرابه
#شام
@reza_dinparvar101