راشد انصاری
846 subscribers
237 photos
21 videos
66 files
221 links
خالو راشد
Download Telegram
شاعر مشکوکی که بیدل است
نوشته ی: راشدانصاری

به حق چیزهای ندیده و نشنیده!.... چه دوره و زمانه عجیب و غریبی شده است نازنین!
از شما چه پنهان، ما دیگر از جناب بیدل معروف به دهلوی که آدم اهل تخیل و تصویرساز معقولی است، انتظار نداشتیم یک همچین حرف مشکوکی بزند!
واقعاً از ایشان بعید است! حالا اگر شازده ایرج میرزا بود، یا خاکشیراصفهانی بود یا حتی ملارجب معروف، شاید می توانستیم قبول کنیم و زیر سبیلی رد کنیم؛ چرا که این عزیزان همه در این زمینه، دارای سابقه هستند. بعضی ها افراط می کنند و سوء سابقه هم می گویند که ما البته نمی گوییم. چون آدم معتدلی هستیم‌.
حالا شاید کنجکاو شده باشید که مگر قضیه چیست؟..... حق دارید، الساعه عرض می کنم.
عرض شود، در حالی که همه عالم و آدم از عوارض و عواقب اعتیاد به مواد مخدر آگاهی دارند و مدام نسبت به ابعاد این بلای خانمان سوز هشدار می دهند؛ آن وقت جناب بیدل دهلوی، شاعر مشهور ما، در مصراعی از یک شعر خود می فرمایند:
«به گوشه‌ای که توان يک نفس کشيد کجاست؟»
عجب!.....خب، اولاً پدرجان! اگر از ما می شنوی، برو کلاس های «اِن ای» و تا کانون گرم خانواده ات از هم نپاشیده است، ترک کن! اگر هم دوست نداری ترک کنی، دیگر نیازی نیست همه جا جار بزنی که کجا می شود کشید؟! کسی که اهلش باشد، یک سوراخ سمبه ای را پیدا می کند و آن زهرماری را می کشد. جوینده، یابنده است.
اگر گوش مبارک تان به این حرف های معقول ما هم بدهکار نیست و تَره هم برای آن خُرد نمی کنید و شأن شما اجلّ بر این حرف هاست؛ خب پس تشریف ببرید همان جاهای همیشگی که می کشیدید. چه می دانم، توی زیر زمین، روی پشت بام، منزل رفقای مجرد، توی باغ دوستان و....... اصلاً اگر می خواهید، بگویم دوستان برایتان لوکیشن بفرستند؟!
#خالوراشد

@rashedansari
شعر غیر طنز
یا به قولی «جدی». اگر چه طنز هم بسیار جدی است و با کسی شوخی ندارد!


مثنوی بداهه برای باقر فداغی
سروده ی: راشدانصاری دیده بانی(خالوراشد)

به لارستان فداغ از آن علَم شد
که اقلیم ذواتِ محترم شد

درین خاک هنرخیز و گُهربیز
که باشد جای مردان ِ قدَر نیز،

یکی زآنان بُوَد مرحوم باقر
که شعرش هست مانند جواهر

دلش لبریز باران بهاری ست
غم از چشم دوبیتی هاش جاری ست

تنیده غربت شعرِ حزینش
درون آفتاب سرزمینش...

سرودِ روزهای بیقراری ست
پُر از دلتنگیِ شب زنده داری ست

پریشان می نوازد شعرهایش
غم انگیزاست تارِ بی صدایش

درخشد از وَرای شعر پاکش
دل عاشق مرامِ چاک چاکش

دوبیتی های جانسوزش به دوران
به درد عشقبازان است درمان

به تاریخی که باشد جاودانی
دریغا نیست از باقر نشانی

جوانی خوش مرام و نیکخو بود
ولی دلبسته ی دخترعمو بود

اگرچه شور عشق اش بود در سر
وصال آخر نشد او را میّسر

به عشق او، دهد خواهی نخواهی
دوبیتی های جان سوزش گواهی

به راه عشقِ پاکش سعی ها کرد
ولی دنیا به حق او جفا کرد

اگر چاپار اما اهل دل بود
به فرهاد و به مجنون متصل بود

فِداغ ای خاستگاه باقر امروز
چراغ عشق با یادش بیفروز

اگرچه نی خبر زانجام باقر
مبر از یاد هرگز نام باقر...

۸ فروردین ۱۴۰۳

#خالوراشد
@rashedansari
طنز سعدی
به مناسبت گرامی داشت روز سعدیِ بزرگ:

«همه را دندان به ترشی کُند شود، مگر قاضیان را که به شیرینی.»

#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
چاپ بنر و تندیس و سردیس...
نوشته ی: راشدانصاری

سال ها پیش به دعوت اداره ی فرهنگ و ارشاد و همچنین شورای شهرِ یکی از شهرستان ها،دعوت شدم به شب شعری. در آن جا متوجه شدم ، سر چهارراه ها و میادین شهر بَنرهای بزرگی از بنده را نصب کرده اند. به طوری که پیش خودم گفتم، نکند روم به دیوار! کاندیدای ریاست‌جمهوری شدم و خودم بی اطلاعم.
ضمن تشکر از مسئولان شهرستان یاد شده، به فرماندار محترم عرض کردم:
- چرا این همه زحمت کشیدید؟ اصلأ نیازی به این کارها نبود.
که جناب فرماندار با لبخندی اظهار داشت:
- اختیار دارید استاد. تازه بنر دیگری هم روی ساختمانی چند طبقه در میدانی واقع در مرکز بازار نصب کردیم که حدود هفت میلیون تومان هزینه اش شده و....
- شایان گفتن است که در آن سال ها واقعاً هفت میلیون تومان، مبلغ بسیار بالایی بود -
در پاسخ به آقای فرماندار عرض کردم:
- باور بفرمایید اگه نصف این مبلغ رو به خودم داده بودید، شخصاً مثل یه مارمولک می رفتم از ساختمون بالا و یک هفته می چسبیدم به دیوارش!
این ماجرا بنده را به یاد ماجرای دیگری انداخت. دوست هنرمندی در خصوص ماجرای نصب تندیس یا سردیس خودش در میدان زادگاهش ماجرای جالبی نقل می کرد که باور بفرمایید الآن پاک فراموش کردم قضیه از چه قرار بود!
البته حالا که بحث بنر شاعر و به نوعی تجلیل از هنرمند و تندیس و سردیس شد، اجازه می خواهم تا فراموش نکرده ام ماجرای جالبی را نقل کنم. زنده یاد عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز مطرح می گفت:
جای شما خالی، رفته بودیم به جمهوری آذربایجان. شنیدیم یکی از رمان نویسان آن جمهوری، رمانی نوشته بود در هفده جلد. به همین مناسبت جشنی بر پا می شود. در این مراسم، همه جام خود را بلند می کنند. یک نفر می گوید:« بنوشیم به سلامتی سر این نویسنده، که این همه تخیل و افکار بدیع در آن جوشیده است.»
یک نفر دیگر می گوید:« نه، بنوشیم به سلامتی ته این نویسنده که توانسته آن را زمین بگذارد و این اثر عظیم را بنویسد!»

#خالوراشد
@rashedansari
بِده در راه خدا
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

پنج شنبه هفته ی گذشته مغازه ی یکی از همشهری هایم نشسته بودم که پیرزنی وارد مغازه شد. پیرزن دستش را دراز کرد و گفت:« بده در راه خدا». همشهری ِ کاسبم بلافاصله در جواب پیرزن گفت:« برو ای گدای مسکین در ِ خانه ی علی زن....»
پیرزن لبخند تلخی زد و از مغازه خارج شد.
از این شوخی ِ همشهری ام با بانویی سالخورده ناراحت شدم.
چون شب جمعه بود، هنوز دقایقی نگذشته بود که گدای بعدی وارد مغازه شد. این یکی مرد بود. با قیافه ای مظلوم دستش را دراز کرد و گفت:« آقا، بی کارم، در آمدی ندارم، کمک کن».
همشهری ِ کاسبم گفت:« برو کار می کن مگو چیست کار/ که سرمایه ی جاودانی است کار...».
تعجب کردم. هم از این که طی این سال ها چقدر گدا در مملکت زیاد شده و هم این که این همشهری ما چقدر حاضر جواب است. وانگهی چطور یک کاسب این همه شعر حفظ است. حالا بخل و خساست و پول دوستی اش به کنار.
بالاخره پس از تعدادی متکدی، سر و کله ی یک مشتری هم پیدا شد. مشتری ضمن خرید اجناس شروع کرد به چانه زدن. مشتری که تحت تاثیر همشهری ام قرار گرفته بود، گفت:« تخفیف می خوام. به قول شاعر (تو خوبی می کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز)». همشهری ِ کاسبم گفت:« سودی نمی کشیم روی جنس که بخوایم تخفیف بدیم». مشتری گفت:« شما که وضع تون خوبه الحمدالله...». همشهری گفت:« بله، من اگه وضعم خوبه، تلاش کردم، زحمت کشیدم، (نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)». و با توجه به این که می دانست بنده شاعر هستم، خطاب به بنده گفت:« مگه درست نمی گم استاد؟»
با طعنه عرض کردم به قول سعدی:« بله. (نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو مانَد سرای زرنگار...)»
مشتری مجدداً به همشهری ام گفت:« درسته، ولی شما که وضع تون الحمدالله خوبه، پولدارین باید تخفیف ویژه بِدین». همشهری ام گفت:«اگر شخصی فراوان شد ریالش/ چرا آتش زند بر جان و مالش؟!» و با چشمکی به بنده گفت:« این بیت رو بداهه الآن سرودم!»
مشتری ِ دیگری وارد مغازه شد. کمی از بالا رفتن قیمت ها گله کرد و گفت:« آناناس خیلی گرون می فروشین ، تخفیف نداره؟»
- خیر.
- حالا یه قوطی آناناس تخفیف بدین مگه چی می شه؟ واسه شما مث قطره ای می مونه که از دریا کم بشه!»
- درسته، اما شاعری در قدیم گفته:« قطره قطره جمع گردد/ وانهگی دریا شود!»
- آخه فکر ما رو هم بکنید. تحریم، برجام، خرج چند سرعائله، گرونی، اجاره خونه و...
- خب، به قول سعدی:« چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن/ که می گویند ملاحان سرودی/ اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد خشک رودی»
در این لحظه دو نفر از ماموران مبارزه با گرانفروشی وارد مغازه شدند و شروع کردند به بازدید و....

همشهری کاسبم که کمی چهره اش درهم رفته بود، یواشکی به بنده گفت:« ای وای که بدبخت شدم رفیق. از آن روزی که ترسیدم رسیدم » و ادامه داد:« حالا چه کار کنم؟ تعزیرات آشنا نداری؟!»
بنده هم بلافاصله با لبخندی در ِ گوشش گفتم:«کس از بهر کسی ماتم نگیرد/خودت برخیز و بر خود ماتمی گیر».
گفت:« خب، حالا تکلیف چیه؟»
گفتم:« چیزی بهش بده تا جریمه ات نکنه!»
گفت:« اولا فکر نکنم قبول کنه، ثانیاً خودت که خوب می دونی وضع معامله چقدر خرابه! به قول شاعر(خدای داند و من دانم و تو هم دانی /که یک فلوس ندارد عبید زاکانی!).
گفتم:«آن شنیدستی که در اقصای غور/بار سالارى بیفتاد از ستور/گفت: چشم تنگ دنیا دوست را/یا قناعت پر کند یا خاک گور...»

#خالوراشد
@rashedansari
طنزِ روز

الامان از خر لنگ!
نوشته ی: راشد انصاری(خالوراشد)

مدتی است وضعیت اینترنت در ایران طوری است که صد رحمت به چاپارخانه های قدیم!
بنده با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیده ام که اگر پیام را مثل قدیم تحویل سوار اسبی داده شود، (اسب که چه عرض کنم، قاطر پیری! خر لنگی!) زودتر به مقصد می رسد تا از طریق واتس اپ.
به عنوان نمونه طرف صبح زود در واتس اپ برای دوستش نوشته «صبح به خیر» اما همان گونه که مستحضرید این پیام نصف شب رسیده دست دوستش و ایشان هم با تعجب پاسخ داده«عزیزم، حواست کجاست؟ الآن نصف شبه نه صبح!» و جالب است که پی ام این دوست هم فردا ظهر رسیده دست طرف اولی!
همین طور بگیر برو تا....
این اینترنت چه کرده؟ همه رو دیوونه کرده!

#خالوراشد

@rashedansari
ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ
سروده ی: راشدانصاری

بنده....حتا شده با زور، تو را می خواهم
و بماند به چه منظور تو را می خواهم

ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺎﺭ ِ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﯽ ﺗﻘﺼﯿﺮ
ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﻣزبور ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﮔﺮﭼﻪ “ﺁﻥ ﺟﻮﺭ…” ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺸﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ “ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ…” ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺁﻥ ﺷﺐ ﻭﺻﻞ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ بسی ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ
ﻻ‌ﺟﺮﻡ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﻣﻄﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼ‌ﻡ ِ ﻋﺰﯾﺰ
ﺑﯽ ﺩﻑ ﻭ ﺗﻨﺒﮏ ﻭ ﺗﻨﺒﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺪﻭ ﺗﻮﻟﺪ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ …ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ،
ﺑﺮﺳﯽ…ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺐ ﮔﻮﺭ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

ﺯﺷﺘﯽ ﺍﺕ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ِ ﮐﻠّﻪ ﺧﺮ ِ ﮐﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ!

صبر کن عشقِ من امروز پدر در خانه ست
موقعّیت که شود جور تو را می خواهم

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اندر باب زلف بلند خالو راشد

زلف بلند راشد انصاری طنزپرداز، بدجوری در محافل و مجالس طنز خبر ساز شده است...
در حالی که‌ مردم بندرعباس کلی مشکلات و معضلات حل نشده به دوش دارند و عنقریب است که کمر ناتوان‌ آن ها زیر بار غم دوران خم و خم تر شود....
زلفِ افشان گونه ی این شاعر هم قوز بالا قوز شده است و بر این مشکلات و معضلات افزوده است..
می گویند گیسوی بلند این شاعر از نظر اخلاق اجتماعی آن‌چنان شّری به پا کرده است و آن‌چنان آتشی به جانِ خانواده های بی چاره انداخته است که بسیاری از اناث محترمه مکرمه غم نان و غم آب و غم گشنگی و غم تشنگی و غم کمبود و گرانی را فراموش کرده اند و سفت و سخت چسبیده اند به تجزیه و تحلیل زلف شکن اندر شکن این لعبت تمام عیار....
روزی نیست که علیا مخدره محترمی، از شوهر نگون بخت خود به واسطه سوار کردن شهرآشوبی طناز با مو‌های افشان شرابی در کنار خود، با لنگه کفش میخ دار پذیرایی نکرده باشد...
و روزی نیست که ادیب و نویسنده و شاعری به دلیل نشستن در کنار لعبت دلربای موطلایی، از عیال معظمه خود، کتکی مفصل نوش جان نکرده باشد...
یکی نیست به این "طناز" یال تا کمر رسیده! بگوید که به زندگی و آینده بندری ها کمی رحم کند و حداقل آن گیسوی بلند الوان را ببندد یا دُم اسبی کند تا که شاید فرجی حاصل شود و چشمان تیزبین اناث بندری، چهره و قیافه آن سوی زلفکان دار شرابی و طلایی شاعر بذله گوی ما را هم رویت نمایند و ببینند خطای خود را و آن‌چه را که از پشت سر قابل دیدن نیست...و بدانند که :
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا اسمان است!!


«فضول محله»


#خالوراشد
@rashedansari
نقیضه ی عاشقانه!
سروده ی: راشدانصاری

گفتم تبِ تو دارم، گفتا که نه، نداری
گفتم بساز ما را، گفتا مگر خماری؟!

گفتم دو چشم مستت، آتش زده به جانم
گفتا بسوز و کف کن، در عینِ بی قراری!

«گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد»
گفتا پسر! (توخواهر، مادر) مگر نداری؟

گفتم بیا کنارم، گفتا نخیر جانم
گفتم که مال من شو، گفتا چه انتظاری

گفتم ز تشنه کامی، جانم به لب رسیده
گفتا بمیر شاید، دست از طلب بداری

گفتم که نرخ بوسه،«پایین کشیده»یا نه؟
گفتا «کشیده بالا»با قیمت دلاری!

گفتم خدا بزرگ است، یک بوسه نذر ما کن
یا در کمال مستی، یا حینِ هوشیاری

گفتا که بوسه ی من باید حرام باشد
بر آن کسی که دایم می نالد از نداری
***
«خورشید یخ زند گر، چشمان خود ببندی»
کی دیده توی یک شعر، این قدر پاچه‌خاری؟

از استوای چشمت، ما را حذر نباشد
یا گیری ام در آغوش، یا مرگِ انتحاری!!

#خالوراشد

@rashedansari
پرسش و پاسخ های پدر و فرزندی!
نوشته ی: راشد انصاری

پسرم که همیشه آماده ی سئوال پرسیدن است و به عواقب پاسخ دادن های بنده کاری ندارد! گفت:" بابا! چرا به پلیسی که می گن گروهبان سه، یه هشت روی بازوشه ولی به اونایی که سه تا هشت دارن؛ می گن گروهبان یک؟! واقعاً که همه چیز برعکسه! تازه چرا به اونی که یه هشت داره نمی گن گروهبان ۸ و اونا که سه تا هشت دارن به قول معلممون که می گه ۳ هشتا می شه ۲۴ تا نمی گن گروهبان ۲۴؟!"
گفتم:" این درجه ها مربوط به سلسله مراتب نظامیه که خودمون سر در نمی آریم."
گفت:" آخه یا معلم ریاضی مون داره اشتباه می کنه یا اینا!"
گفتم:" ببین پسرم، مگه به اونایی که توی مجلسن نمی گن نماینده های مردم در مجلس شورای اسلامی؟"
گفت:" آره می دونم."
گفتم:" خب، چرا بیشترشون واسه مردم کاری نمی کنن؟!"
گفت:" نمی دونم."
گفتم:" عزیزم، توی مملکت ما خیلی چیزها همین طوره و خیلی چراها وجود داره! این که چیزی نیست..."
گفت:" مثلاً؟"
- مگه نمی گن ربا حرامه؟ پس چرا دولت خودش از مردم می گیره؟

- و یا همین پلیسی که گفتی، مگه روزی که درجه می گیرن (پایان دوره) اون همه قسم نمی خورن که خیانت نکنن، رشوه نگیرن و....اما چرا بعضی هاشون بعداً هم رشوه می گیرن، هم خیانت می کنن، جاسوس از کار در می آن و...؟

- چرا همشهری های خودمون به چهار راه برق می گن، سه راه برق؟ درحالی که بیش از ۱۵ ساله اون جا چهارراهه. یا چرا به چهارراه قدس می گن، فلکه قدس؟!

- راستی مگه نمی گن شورای حقوق بشر سازمان ملل؟ پس چرا همین سازمان به اصطلاح مدافع حقوق بشر، خودش به عربستان مجوز می ده که یمن رو بمباران کنه؟!

- مگه نمی گن صندوق ذخیره ارزی؟ پس چرا هیچی توش نیست؟!

- چرا یکی لیسانس ادبیات فارسی داره، توی شهرداری کار می کنه، یکی دیگه مهندس عمرانه ، توی فرهنگ و ارشاد مشغول به کاره!

- چرا طرف می گفت دکترا دارم، بعد مشخص شد که دیپلمم نداشته؟! تازه وزیر کشور هم بود!

- اصلاً چرا راه دوری بریم. چرا به من توی شهر و خارج از خونه می گن استاد، اما توی خونه مامانت تره هم واسه م خُرد نمی کنه؟!

#خالوراشد

@rashedansari