راشد انصاری
793 subscribers
274 photos
24 videos
104 files
293 links
خالو راشد
Download Telegram
طنز تلخ
نوشته ی: راشدانصاری

آقای جعفری کارمند باسابقه یکی از ادارات دولتی، خسته از کار روزانه همراه با خانواده مشغول تماشای تلویزیون بود. و طبق معمول تلویزیونِ آقای جعفری هم ، چیزی به جز جنگ نداشت که نشان دهد..
از قضا شبکه ی خبر مشغول نشان دادنِ صحنه هایی از بمباران فلسطینی ها توسط رژیم صهیونسیتی بود....
در صحنه ای دختر خردسالی، نشان داد که تک و تنها در اتاقِ تخریب شده اش، عروسک به دست کنار تختخوابش ایستاده بود و اشک می ریخت. جالب است که تختخواب تا حدودی سالم مانده بود.
آقای جعفری به اعضای خانواده اش که اشک ریزان مشغول تماشای این صحنه ی غم انگیز بودند، گفت:« آخی، قربونش برم دختره ظاهراً خودش تنها مونده و کسی رو نداره».
در این لحظه یسنا خانم دختر کوچولوی آقای جعفری گفت:« خوش به حال دخترای فلسطینی ». پدر از این حرف دخترک تعجب کرد. گفت:« دخترم، چرا این حرفو می زنی عزیزم؟». یسنا خانم در پاسخ گفت:« چون اونا تختخواب دارن، ولی من ندارم».

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
طنزهای خصوصی انصاری منتشر شد

بیست و نُهمین کتاب راشدانصاری، شاعر و طنزنویس جنوبی منتشر شد.
این کتاب که در ۲۸۰ صفحه، توسط نشر سلسه باران منتشر و وارد بازار کتاب شده است، شامل نثرها و داستانک های طنز این نویسنده ی پرکار جنوبی است.
گفتنی است راشدانصاری بیش از سه دهه است که علاوه بر تدریس، به عنوان خبرنگار و دبیر گروه ادبیات و دبیر گروه طنزِ روزنامه ی ندای هرمزگان مشغول به کار است. وی همچنین در مدت یاد شده هر روز ستون طنز می نویسد و سه صفحه ی «طنز جهان» ، ویژه طنزپردازان خارجی، صفحه ی «طنز ویژه کودک و نوجوان» و صفحه ی طنز «بادم جان» ویژه ی طنزپردازان ایران را در ندای هرمزگان اداره می کند.
در خصوص طنزهای این مجموعه، به اتفاق مقدمه ی کتاب را مرور می کنیم:

«طنزهای خصوصی»

همین اول کار بگویم که این طنزها آن قدَرها هم خصوصیِ خصوصی نیست، چرا که همه می توانند دزدکی سَرکی به داخل کتاب بکشند و یواشکی بخوانند و حتی اجازه دارند لبخند هم بزنند! چرا که این طنزها برای همه ی آحاد ملت خواندنی است! و صدالبته که این ها قابل چاپ هایش هستند که توانسته ایم در این جا تقدیم کنیم.
حالا ممکن است بپرسید: پس چرا اسمش «طنزهای خصوصی» است؟
توضیح بنده این است که اصولا طنزِ خصوصی همان طوری که از عنوانش پیداست، عمومی نیست! (عجب توضیح مختصری!)
یعنی درست شبیه شرکت خصوصی است، البته با این تفاوت که شرکت خصوصی سود دارد ولی طنز خصوصی غیر از زیان چیزی ندارد!
حالا ممکن است بپرسید(شما هم چقدر ماشاالله سئوال می پرسید) که انتشار چیزهای خصوصی خطرناک است و جرم است و....
باید در پاسخ عرض کنم که بنده قبلاً هم طنزهای خصوصی فراوانی نوشته ام که در کتاب های قبلی منتشر شده اند و هنوز هم زنده هستم و حی و حاضر!
حالا ممکن است بپرسید (این دیگر آخرین سئوالی است که جواب می دهم) که: دیگر شاعران و نویسندگان هم از این دست کارها(یعنی هم خصوصی و هم نثر طنز)منتشر کرده اند یا خیر؟

باید بگویم: بلی! طنزهای این چنینی در ادبیات ایران و جهان مسبوق به سابقه است. زنده یاد عمران صلاحی هم کتابی دارد با عنوان «کمال تعجب» و این مجموعه حاوی خاطراتی است کوتاه و طنزآمیز... در آمریکا هم طنزپرداز خوبی است با نام «دیوید سداریس» که بیشتر آثارش شوخی با دور و بری ها و دوستان و خاطرات طنزش است. طنزپرداز دیگری هم آمریکا دارد، البته این یکی ایرانی تبار است و اصالتاً آبادانی، با نام «فیروزه جزایری دوما» که بیشتر طنزها و نوشته هایش همین گونه اند و...
حالا ممکن است بپرسید...
ای خانم و ای آقا و ای بابا! کتاب را بخرید و بخوانید اگر خوب نبود اگر جذاب نبود اگر طنزآمیز نبود بعد حق دارید بیایید و بنده را سؤال پیچ بفرمائید. من از این جا تکان نمی خورم!
بخوانید و لذتش را ببرید...

راشدانصاری، خردادماه گرم و بی برق جنوب!
بهار ۱۴۰۴
درود و عرض سلام و احترام 🤚🌹🙏

انتشار بیست و نهمین کتابتان ، با نام «طنزهای خصوصی» را به شما و همه‌ی ما که سال‌هاست با قلم و خنده‌هایتان زندگی کرده‌ایم تبریک می‌گویم.🌹

از قدیم گفته‌اند «خصوصی‌ترین چیزها معمولاً عمومی‌ترین اثر را می‌گذارد» و به‌گمانم همین اتفاق در کتاب جدیدتان رخ داده؛ چرا که هرچند «خصوصی» نام گرفته، اما لبخندهایش سهم همه‌ی ماست.

این‌که سه دهه مداوم قلمتان را بی‌وقفه در مطبوعات و کتاب‌ها به کار گرفته‌ايد، برای نسل ما درس پشتکار است و برای ادبیات طنز، یک سرمایه‌ی ماندگار.

امید که همچنان مثل همین «خردادهای گرم جنوب»، پرانرژی، زنده‌دل و بی‌برق اما پرنور، طنز بمانیدو بخندانید

از طرف گروه ادبی‌_فرهنگی شراب شعر🌺🌺🌺

با احترام و یک دنیا لبخند 🙏🙏🙏
4_5875468097892129468.pdf
368.9 KB
صفحه ی طنز «بادم جان» در روزنامه ندای هرمزگان
Forwarded from خالوراشد
*طنزهای خصوصی راشد انصاری (خالوراشد) منتشر شد*

□ *شناسنامه اثر*

جدیدترین کتاب از خالو راشد طنز پرداز مطرح معاصر بر روی گیشه کتابفروشی ها قرار گرفت.مجموعه نوشته های طنز استاد راشد انصاری شاعر و فعال رسانه های جنوب کشور در قالب کتابی با عنوان "طنزهای خصوصی راشد انصاری" در قطع رقعی و در ۲۸۰ صفحه از سوی نشر سلسله باران بندر عباس با تیراژ ۵۰۰ نسخه و به بهای هر جلد ۲۲۵ هزار تومان چاپ و روانه بازار کتاب شد.
راشد انصاری نویسنده و شاعر نامدار معاصر که در نخستین همایش شعر شاعران معاصر در شیراز حاضر و با شعرهای طنز خود در بین دهها تن از شعرای کشور خودی نشان داد و مورد استقبال شعرای کشوری قرار گرفت از بهترین و محبوب ترین شعرای طنز پرداز عصر ماست و افزون بر بیست عنوان کتاب از وی را دیده و خوانده ام و همچنان با پرکاری و توانمندی به شعر سرایی و نگارش آثار طنز به دو شیوه نظم و نثر می پردازد.
این کتاب وی با صفحه آرایی و اجرای جلد "امیر حسین والا" و طراحی" آرا وانوش" همراه با مجوز های چاپ و شابک و ثبت در شمارگان دیویی و کنگره و کتابشناسی ملی و برابر با فهرست نویسی فیپا با یادداشت هایی از استادان فرهیخته و فعالان ادبی از جمله "علی رضایی" نویسنده و چهره ماندگار،"محمد علی علومی" شاعر و منتقد ادبی و طنز پرداز، بانو "رویا صدر" نویسنده و طنزپرداز و پژوهشگر ادبی معاصر مزین گردیده است.
راشد انصاری(خالو) در حال حاضر و در این جزء از زمان یعنی پسین هشتم شهریور ۱۴۰۴،گوش شیطان کر! همچنان؛ از محبوبیت خوبی بین اهالی فرهنگ و ادب و هنر فارس و بنادر جنوبی ایران و در بین کل شعرای مطرح و طنز پردازان کشور برخوردار است و به دور از حاشیه ها بوده و از اخلاق و رفتار و انضباط ادبی! خوب و قابل توجهی برخوردار است.

□ *بخشی از یادداشت نویسنده بر کتابش*

راشد انصاری که او را با برند ادبی و (نه تجاری!)خالو هم می شناسند در بخشی از یادداشت خود بر صفحات آغازین کتابش چنین می‌نویسد: "...همین اول کار بگویم که این طنزها آن‌قدرها هم خصوصیِ خصوصی نیست چرا که همه می توانند دزدکی سرکی به داخل کتاب بکشند و یواشکی بخوانند و حتی اجازه دارند لبخند هم بزنند!صد البته که اینها قابل چاپ هایش هستند که توانسته ایم در اینجا تقدیم کنیم.حالا ممکن است بپرسید پس چرا اسمش طنزهای خصوصی است؟ توضیح بنده این است که اصولا طنز خصوصی همانگونه که از عنوانش پیداست عمومی نیست!(عجب توضیح مختصری!!) یعنی درست شبیه شرکت خصوصی است البته با این تفاوت که شرکت خصوصی سود دارد ولی طنز خصوصی غیر از زیان چیزی ندارد! حالا ممکن است بپرسید که انتشار چیزهای خصوصی《مگرخطرناک》 و جرم 《نیست؟》و...باید در پاسخ عرض کنم که بنده قبلا هم طنزهای خصوصی فراوانی نوشته ام که در کتاب های قبلی منتشر شده اند و هنوز هم زنده هستم و حیّ و حاضر!حالا ممکن است بپرسید که دیگر شاعران و نویسندگان هم از این دست کارها منتشر کرده اند یا خیر؟! باید بگویم بلی!طنزهای اینچنینی در ادبیات ایران و جهان مسبوق به سابقه است. زنده یاد "عمران صلاحی" هم کتابی دارد با عنوان "کمال تعجب" و این مجموعه حاوی خاطراتی است کوتاه و طنز آمیز.در آمریکا هم طنز پرداز خوبی است بنام"دیویدسداریس" که بیشتر آثارش شوخی با دور و بری ها و دوستان و خاطرات طنزش است. طنز پرداز دیگری هم آمریکا دارد البته این یکی ایرانی تبار است و اصالتا آبادانی با نام "فیروزه جزایری دوما"که بیشتر طنزها و نوشته هایش همین گونه اند و...حالا ممکن است بپرسید...ای خانم ای آقا و ای بابا! کتاب را بخرید و بخوانید.اگر خوب نبود،اگر جذاب نبود،اگر طنز آمیز نبود، بعد حق دارید بیایید و بنده را سوال پیچ بفرمایید.من از اینجا تکان نمی خورم.بخوانید و لذتش را ببرید..."

□ *خالو راشد انصاری دیده بان طنز معاصر!*

طنز راشد طنز فاخر و حرف و سخن جدی مردم ایران با چاشنی طعنه و لبخند است و خط قرمزها را با ظرایف و دقایق ادبی خاص خود رعایت کرده اما به هر حال گاه نیشگون هایی در طنز خود دارد که جای درد نیش طنز وی به راحتی خوب نمی شود مگر با تجویز نسخه های نو از طنزهای آبدارش که البته این‌گونه طنزها دیگر خیلی خیلی خصوصی است!
راشد انصاری اصالتی استان فارسی و متولد سال ۱۳۵۰ در روستای دیده بان،بخش صحرای باغ شهرستان لارستان می باشد و چهل سالی هست که بندر است! و بندری ها هم قطعاً سهمی دارند.
بیش از سه دهه است که کار خبری و مطبوعاتی در ندای هرمزگان و... می‌کند و در حوزه هنری هرمزگان هم رفت و آمدهای روزانه ای دارد.ادیب بندری، شکاک، فیل عینکی، کوسه جنوب، دل آقا، بچه دیده بان و.. عناوینی است که از وی در محافل طنز و نشریات مختلف کشوری و استانی نام برده می‌شود و کتابهای "دغدغه های بی خیالی"،"این مرد مشکوک"، "لطفا میخ نشوید"، "پشت پرده"، "طنزینه = طنز اینه" و...و...
Forwarded from خالوراشد
از جمله آثار مکتوب پر جاذبه و پر فروش از خالو راشد انصاری هنرمند خلاق و ذوق آفرین فارسی ساکن بندرعباس و به جنوب هجران کرده و برنده جوایز بسیار ادبی و مقام آورنده در جشنواره های متعدد شعر و طنز ایران در سنوات اخیر است. استاد خالو راشد انصاری به راستی با تلفیقی از نظم و نثر توام با چاشنی طنز مبتکرانه روشی نو در طنز پردازی کشور ابداع کرده که در این مسیر افراد بهتر و بیشتری دستشان برای طنازی در نظم و نثر باز باشد و خودشان را در گیر قالب بسته و خسته صرفاً نظم منظم و چار چوب دار توأم با ردیف و قافیه نکنند.خالو راشد به حق جانشین خلف و شایسته طنز پردازی بزرگ همچون کیومرث صابری فومنی (گل آقا) و طنز پرداز مطرح و فقید معاصر ابوالفضل زرویی نصرآباد و آبروی طنز نوین ایران است و شعر طنز و لایه های درونی آن را به خوبی شناخته و به حق دیده بانِ طنزِ فاخر معاصر ایران است.با آرزوی توفیقات الهی برای این راد مرد شعر و ادبیات و طنز پرداز معاصر پیشنهاد بنده این است.کتاب طنزهای خصوصی راشد انصاری مرجع و منبع خوبی برای مطالعه و استفاده شعرا و طنزپردازان معاصر است.از دوستداران ورود به جرگه نظم و نثر طنز تقاضا دارم این کتاب و سایر آثار منتشر شده از استاد راشد انصاری (خالو راشد) را تهیه کنند و مطالعه نمایند،قطعاً موفق خواهند بود.

سيد محی الدین حسینی ارسنجانی، فعال فرهنگ و رسانه؛ نویسنده و شاعر؛مجموعه دار فرهنگی
4_5891013543041444472.pdf
368.9 KB
صفحه ی قدیمیِ طنز «بادم جان» روزنامه ندای هرمزگان
امان از این قبیله ی شاعران!


مدتی قبل، در یکی از شهرهای کوچک جنوب سخنرانی داشتم. در این مراسمِ تقریباً نیمه ادبی، هنری، فرهنگی از تعدادی شاعرِ آن دیار نیز سخن گفتم. حین سخنرانی شخصی یادداشتی را با عصبانیت تمام گذاشت روی تریبون و اشاره کرد فوری ببینم.
نوشته بود:« فلانی که شما ازش تعریف کردی، عددی نیست! از استاد ع....صحبت کن که بهترین شاعر این جاست!». در ادامه از استاد ع.....هم صحبت کردم، اگر چه درست نمی شناختمش اما عذر خواهی کردم و گفتم، ایشان به واقع یکی از مفاخر این شهر است که فراموش کردم و....
در این لحظه متوجه شدم یکی از وسط جمعیت داد زد که:« بهترین شاعر این شهر دایی بنده است!» اما از ردیف پشت سر این آقا یکی دیگر فریاد زد:« کی می گه دایی شما بهترین شاعر این جاست؟! حتماً شعرهای برادر منو نخوندی که.....»
کم کم وضعیت داشت از کنترل خارج می شد که گفتم:« آقایان همه ی این بزرگوارانی رو که می فرمایید شاعران بزرگی هستند و .....» دیدم مرد مُسنی مثل کسی که قصد دعوا دارد، آمد به سمت تریبون و با عصبانیت تمام میکروفون را از دستم گرفت و گفت:« خجالت هم خوب چیزیه! یک ساعته این جا نشستم در باره هر ناشاعری صحبت کردید به جز من!  هیچ کس در خصوص شعرهای من که تا حالا بیش از صدهزار بیت سرودم ، هیچی نگفت...!»
و میکروفون را پرت کرد روی تریبون. داشتم میکروفن را روی پایه اش قرار می دادم که جوانی آمد، تنه ای به بنده زد و خودش پشت میکروفن قرار گرفت. این جوان که هیکل ورزشکاری داشت، رو به من کرد و گفت:« تو واقعاً منو نمی شناسی؟» خیلی مظلومانه گفتم:«روم سیاه! خیر....» گفت:« پس چه شاعری هستی که.....»
این جوان بی آن که مشتی یا چکی حواله ی صورتم بکند رفت، و من در دل گفتم خدا را شکر که قضیه ختم به خیر شد.
مراسم به ظاهر با خوشی تمام شد. خوشی که البته خیر، ولی تا همین جایش هم راضی بودم!
اما همین که قصد خارج شدن از سالن را داشتم، جوان دیگری یقه ام را گرفت. این جوان گفت:« شما چرا از اسطوره ی شعر و ادب این جا چیزی نگفتی؟!». عرض کردم:«به خدا شرمنده ام، شما به بزرگواری خودتون ببخشید! به نظر بنده همه ی شاعران این جا اسطوره هستن حتی خودِ شما....». لبخندی زد و خدا را شکر این جوان هم چیزی (منظور مشت و لگد است!) حواله ی بالا و پایینم نکرد!
ولی چشم تان روز بد نبیند! پس از پایان مراسم، و در حالی که عازم شهر خودمان بودم، سیل پیامک و تلفن  بود که به سمتم سرازیر شد. یکی یادآوری می کرد، دیگری تهدید می کرد، آن یکی فحش می داد و....و....
این پیامک ها و تماس ها تا یکی دو هفته ادامه داشت.
از آن تاریخ به بعد با خودم عهد بستم از کسی تعریف و تمجید نکنم، به ویژه از قشر شاعر جماعت که عواقب بدی در پی خواهد داشت!
(البته انتقاد که عمراً نباید بکنم! چون تجربه تلخ تری در این خصوص دارم)

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
4_5895363747911834144.pdf
476.1 KB
صفحه ی طنز «بادم جان» در روزنامه ی ندای هرمزگان
یکی از قدیمی ترین صفحات طنز، در بین نشریات کشور
طنز خرکی!
سروده ی: راشدانصاری

بس که اوضاع زمین و این چمن خرتوخر است
نیست معلومم، در این بازی، کدامین داور است!

آنکه بهتر می زند خرغلت، کِیفش کوک تر
در جهانشهری که چرخِ آدمی ات پنچر است

گاه می بینی که آقای فلان، خر می شود
گاه می بینی که بَهمان از فلانی خرتر است

ای خوش آنکه کُرهّ خر آمد به دنیا از نخست
نه به فکر خانه و نه پول‌و‌مول و همسر است

خر کجا مانند انسان می زند خنجر ز پشت
خر کجا درگیرِ مُشتی آدمِ غارتگر است

خر کجا همنوعِ خود را می کند هَشتپلکو!
خاصه وقتی بحث پول و ثروت و سیم و زر است

خر کجا آگاه از نرخ برنج و لوبیا ست
بی خبر از سکه و نرخ دلار و محضر است!

نرخ پالانش گران باشد، چه غم دارد به دل
او مگر مانند ما با خون دل پالان خر است

خودرویی این روزها نتوان خریدن مثل قبل
در چنین دورانِ پرباری همان خر بهتر است

من ز درس خرشناسی نمره دارم زیر صفر
فارغ‌التحصیل علم خرشناسی سرخر است!

*
بی خودی، خالو! مکن اعصاب خود را خط‌خطی
نشنوند این شعرها را، گوش مسئولان کر است

حرف حق بسیار گفتی، لیک اینها گوش شان
اصطلاحاً، این یکی دروازه، آن دیگر در است

بارها، در باره‌ی مجنون و لیلا گفته ای
باز می پرسند لیلی ماده باشد یا نر است!

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
درود بر خالو راشد انصاری بابت نشر "طنز خرکی" که ویژگی‌های جالب و خاصی دارد.وی در این شعر به بررسی و نقد وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه پرداخته است. راشد با استفاده از نماد "خر"، به ارتباطات انسانی و رفتارهای اجتماعی که ممکن است در آن‌ها وجود داشته باشد، می‌پردازد.
خر در این شعر به عنوان نماد سادگی و بی‌خیالی به کار رفته و این استعاره باعث می‌شود که مخاطب به عمق پیام شعر پی ببرد.
شاعر بین ویژگی‌های خر و انسان‌ها نیز تمایز قائل می‌شود و نقاط ضعف افراد جامعه را برجسته می‌کند، که این تضاد به ابعاد طنز شعر می‌افزاید.

حمیدزارعی شکیبا
استان بوشهر
4_5902320181887113095.pdf
495.3 KB
ستون «طنز روز» به قلم راشدانصاری
که بیش از بیست سال است ، هر روز در روزنامه ندای هرمزگان منتشر می شود...
برق رفت....؟!
نوشته ی: راشدانصاری


بیشترین کلمات و جملاتی که این روزها در مکالمات و گفت و گوهای ایرانی ها تکرار می شود، این ها هستند:
برق رفت. مُردیم از گرما. اوووف دو ساعته برق نداریم. آخ جون برق اومد. آب هم که نیست. شما هم برق ندارید؟. ما که روزی دو ساعت برق مون می ره. ما دو بار و هر بار دو ساعت. بازم برق رفت. اون جا هم برق نیست؟. خونه ی شما ۴ تا شش می ره؟. خونه ی ما دو تا ۴ درست توی اوج گرمای ۵۰ درجه. رفتم بانک برق نبود، برگشتم. من هم رفتم پلیس به علاوه ی ده برق نبود، کارم انجام نشد! اووف بالاخره برق اومد. آب مون هم نیومده قطع شد! وای که دیروز دو ساعت توی آسانسور گیر کردیم، نزدیک بود اعضای خانواده دسته جمعی بمیریم!...
در بازار:
اولی: می گم چرا این قدر برق می ره؟ دومی: به خاطر تحریمه!
در تاکسی:
مسافر: شک نکن، برق ایران می ره عراق!
مسافر دومی: نه مشکل چیز دیگه است.مشکل اصلی بیت کوینه.
راننده: نه بابا، دستگاه هامون کهنه هستن به خاطر تحریم.
در صف نانوا:
خانم اولی: کاش تابستون دیگه برق نمی رفت.
خانم دومی: راستی پس این انرژی هسته ای و....مگه برا این نبود که برق داشته باشیم؟!. کارگر نانوایی: نیروگاه هامونو زدن برق مشکل داره.
داخل سوپری:
مشتری: جنوب چرا آب نداره؟
صاحب مغازه: مگه برق داره که آب داشته باشه؟! مشتری: شمال هم همین طوره مشکل برق داره. ...
***
ملاحظه فرمودید، در عصر فوران تکنولوژی، هوش مصنوعی، پیشرفت سایر ملل در همه ی زمینه ها و رفتن به کُره ی ما و ....،
به لطف مسئولان دلسوز، مردم ما چطور هنوز درگیر بی برقی و بی آبی و بی...هستند!

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
برای راشدانصاری(خالو):

شبیه مرسدس بنز است خالو
حسابی چابك و فرز است خالو

اگر که دیگران کانالِ چارند
به تنهایی چو رویترز است خالو

عبدالنبی ژاله - بیرم
شُکر خدا...
سروده ی: راشدانصاری

مملکت آباد شد، شُکر خدا
امنیت ایجاد شد، شُکر خدا

از غم و فقر و فلاکت، کشورم
عاقبت آزاد شد، شکر خدا

مُلک ما از لطف مسئولان امر
همردیف «چاد» شد شکر خدا!

کارها هم طبق قانون جدید،
هر چه باداباد شد، شکر خدا

می سرودیم از عدالت سال ها
بهره مان بیداد شد شکر خدا

هرچه گفتیم و سرودیم، آخرش
سهم استبداد شد، شکر خدا

آن که عمری دم زد از همبستگی
عضو حزب باد شد، شکر خدا

بغض های مانده در بیخ گلو
نم نمک فریاد شد، شکر خدا

سرنوشت مستبدِ عصر ما
سخت چون شدّاد شد، شکر خدا

خسرو ما لایق شیرین نبود
نوکر فرهاد شد، شکر خدا!

با دوا و دکتر و دوز و کلک
«خواجه» هم داماد شد! شکر خدا

ناکسی بیماری مُزمن گرفت
بعدِ چندی حاد شد، شکر خدا

موسِ این یارانه ی مفلوکِ ما
جذب در موساد شد، شکر خدا

آذر و آبان و مهر و فرودین
گرم چون مرداد شد، شکر خدا

مُرده ای از قبر بَه بَه کرد و گفت:
روح ما هم شاد شد، شکر خدا

***

راشدِ ما بعدِ عمری کج رَوی
اندکی ارشاد شد، شکر خدا

بس که زد وارونه نعل اندر سخن
واقعاً استاد شد، شکر خدا!

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
تصادف کردنِ همولایتی های ما و...
نوشته ی: راشدانصاری

خدا آن روز را نیاورد که یکی از هم‌ولایتی‌های ما حادثه ای برایش رخ دهد. مثلاً  تصادف کند یا خودرواش را چپ کرده باشد و از بدشانسی اش از این حادثه جان سالم به دربُرده باشد!
باور بفرمایید تا او را نکُشند و روانه ی قبرستانش نکنند، دست از سرش برنمی دارند.
بارها اتفاق افتاده است که طرف از تصادفی وحشتناک جان سالم به در برده اما به دلیل سئوالات فراوان همشهری ها و پاسخ های طرف به تک تک دوستان و اقوام و کّل طایفه و همه ی اهالی روستا ، در نهایت جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
اگر لحظه ی تصادف، یعنی پس از به هوش آمدن طرف، با یک حساب سرانگشتی، حدود سه هزار نفر اهالی روستا نتوانند همگی به بیمارستان و سپس به خانه ی طرف برای عیادت بروند، دو هزار نفرشان قطعاً می روند.
و اگر فکر می کنید، هزار نفر دیگر منصرف می شوند یا فراموش می کنند یا به دلیل مشغله ی کاری بی خیال می شوند، سخت در اشتباهید! چرا که این هزار نفر نیز همچون آن دوهزار نفر اولی، تک تک ماجرای تصادف یا چپ کردن ماشین را از طرف می پرسند، اما نه حضوری بلکه تلفنی. و با ذکر جزییات باید خدمت شان توضیح داد!
در همین راستا(یا همان راستا! فرقی نمی کند.) مدتی قبل دور از جان شما برادرزاده ام تصادف کرد. آن هم از نوع وحشتناکش! و بنده قبل از به هوش آمدنش و پرس و جو در خصوص وضعیت جسمانی و مداوایش، نگران هجوم همشهریانم به بیمارستان و منزل شان بودم. در فکر پرسش های رگباری و تکراری هم‌ولایتی‌هایم بودم که موضوع بسیار حیاتی و بکری به ذهنم خطور کرد.
اول یک برگ کاغذ A-3تهیه کردم . بالای کاغذ درشت با ماژیک نوشتم: «توجه توجه.» بعد با خودکار ادامه دادم: «این جانب اردلان....روز گذشته رأس ساعت ۹ شب با موتورسیکلت خودم قصد داشتم خیر سرم! به یک فست فودی برای خرید یک عدد پیتزا مراجعه کنم. و در حالی که کلاه ایمنی نیز بر سر داشتم ساعت حول و حوش ۹ و ده دقیقه و پنج ثانیه به نشانی خیابان....نبش ...نرسیده به بریدگی اول ، ناگهان خودرویی نامرد! از پشت به بنده زدند. این را هم عرض کنم که خودرو نمی تواند نامرد باشد، راننده اش نامرد بود! به هر حال از روی قصد و غرض بوده یا اتفاقی خدا شاهد است نمی دانم. در هر صورت راننده ی بی رحم یا همان نامردی که در بالا گفتم، بلافاصله فرار را برقرار ترجیح داد. بنده هم که مثل توپ فوتبال پرت (شوت) شده بودم وسط خیابان ، در حالی که کلاه ایمنی ام از وسط شکست، و یک پا و یک دستم به شدت آسیب دیده بود، نمی دانم چرا زنده ماندم!؟
کمی از گلویم خون آمد و خدا را شکر پس از تماس با عمو حسن، فوری عمویم آمد و مرا به بخش اورژانس بیمارستان شهید محمدی صحیح و سالم که نه، بلکه لِه و لورده! تحویل دادند. در آن جا مشخص شد یک دست و یک پایم کوفتگی دارد و مقداری تَرک برداشته است. البته اول گفتند شکسته است. گردنم هم کمی مشکل پیدا کرد. کمی که چه عرض کنم، زیاد. به طوری که شبیه فرمان دوچرخه ای شده بود که ساچمه اش ریخته باشد؛ دور بدنم خود به خود می چرخید. این چرخش ۱۸۰ درجه هم بیشتر بود. دور از جان شما شده بودم مثل جغد! ولی خدا را شکر خطر رفع شد. الآن هم مشکلی ندارم فقط کمی سردرد دارم ...»
این مواردی که عرض شد، نوشتم و چسباندم بالای سر برادرزاده ام. و هر کسی که می آمد با اشاره ی دستِ برادرم و یا همسرش و برخی مواقع هم خودِ اردلان (البته با آن یکی دستش که سالم بود) به اطلاعیه بالای سرش، همولایتی های دل سوزم! در جریان ریز ماجرا قرار می گرفتند.
پس از مکتوب کردن این اطلاعیه ، کلیپی صوتی نیز ضبط کردم و برای گروه های مختلف و کانال روستای خودمان، یعنی مرکز دهستان ارسال کردم برای آن هزار نفری از همولایتی هایی که احیاناً نمی توانستند حضوری خدمت شان باشیم!
و اما بشنوید پایان ماجرا را.
حالا همه ی سه هزار نفر، چه آن دوهزار نفری که آمدند و چه آن هزار نفری که کلیپ صوتی را گوش داده بودند، یکدل و یک زبان در کوچه و محله که راه  می روند می گویند: شنیدن ماجرا از زبان خودِ اردلان طعم و مزه دیگری داشت. این که نشد تصادف!
#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA