رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.12K subscribers
7.71K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 3
#قسمت سوم



🔶به ٥ گروه ١٠ نفره تقسيم مان كردند؛به سرگروهي برادران #خزاعي ، #صادقي_نژاد ، #عامري و... در گروه ما من بودم و #جعفر_موسوي و #امير_رحماني و #جواد_نظافت و #ناصر_ازاد_فر و #كريم_عبدي و #ابوالفضل_سيرجاني و #علي_محمد _زاده و #تقوايي. #علي_شيباني و #مسعود_احمديان و #شوريده_دل هم كه از رفيقان نزديكم بودند در گروه #تقي_خزاعي بودند. #تقي يكي از بهترين برادرانم بود وخيلي دلم ميخواست در گروه انها باشم اما چيزي نگفتم چون ميدانستم جبهه جاي رفيق بازي نيست. تازه گروه خودمان هم خيلي خوب بود .

🔶روزهاي اول را فقط ميدويديم 🏃🏻وبراي تقويت عضلات پا نرمشهاي سختي مثل در گل ولاي دويدن وفين زدن در خشكي انجام ميداديم كه بسيار سخت بود وبه عضلات شكم وپا فشار زيادي مي اورد بعد هم با لاو چيكت در اب سرد وپر از گل ولاي #كارون ودر هوايي زمستاني تمرين ميكرديم. بچه هايي كه سابقه بيماريهاي مختلف وكليوي داشتند يكي يكي به بيمارستان ميرفتند. 🚑به قول بچه ها در امتحان رفوزه ميشدندو بر ميگشتند مقر تخريب تا در جاي ديگري خدمت كنند. بعد از چند روز لباسهاي غواصي را با يك كيسه انفرادي تحويل دادند ودوره پيش اموزش شروع شد. لباسها كهنه وپاره بود ومعلوم بود هر لباس حداقل در دوسه عمليات شركت كرده است!

🔶كار به چند مرحله تقسيم شده بود كه قرار بود ٣ مرحله ان در اين دوره طي شود غواصي با سر بيرون از اب وبه پشت به بغل وبه شكم مراحلي بود كه.در پيش اموزش تدريس ميشد وقرار بود غواصي با ماسك واشنو گل وغواصي زير اب وقوسها وغواصي با تجهيزات و....بعدا در #گردان_ياسين اموزش داده شود.

🔶نماز جماعت وكلاس اخلاق بعد از صبحانه با حاج اقا #ناجي بود كه هم روحاني👳🏻 بود وهم نقش يك برادر بزرگتر را براي ما داشت. دعا هاي شبها و توسلات وسينه زني هم به عهده حاجي #ابراهيم_زاده بود. او جانباز بود وانگشتان قطع شده دستش حكايت از #تخريبچي بودنش داشت. در لبنان وسوريه هم مبارزه كرده بود وبسيار با سوز وگداز مي خواند😭

🔶. شبهايي كه قرار نبود به اب بزنيم ، نگهباني ميداديم. موقع نگهباني،بعضي بچه ها كه بي خوابي به سرشان ميزد،به ديگران كمك ميكردند. درس هم ميخوانديم؛دانشجوها درس دانشگاه وماپشت كنكوريها 🎓هم جزوه هاي كنكور را. من و#علي_شيباني و#كريم_عيدي و #سعيد_دانشور و #مصطفي_كاظمي در هر فرصتي با درست كردن يك كتري چايي دور هم مي نشستيم ودرس مي خوانديم. #علي_شيباني علاوه بر درسهاي كنكور با حاجي #ناجي حسابي اخت شده بود ودرس طلبگي هم ميخواند. #مصطفي_كاظمي بدون هيچ سابقه اي يك سلماني صلواتي راه انداخته بود وبه قول بچه ها داشت روي سروكل بچه ها استاد ميشد!به قول خودش بعد از جنگ بايد فكر يك وكارو كاسبي بود

🔶. باند اشرار يا محترمانه تر''#ملامتيون''كاملاشكل گرفته بود. ملامتيه نام يكي از فرقه هاي اسلام است كه افرادش با تظاهر به بدي اعمال خوب انجام ميدهند. 😎مثلا بطري مشروب زير بغل گرفته 😱از جلوي همه رد ميشدند ودر گوشه اي خلوت به نماز مي ايستادند. البته بچه هاي ما اينكاره نبودند چون خلاف ايين تشييع است واين فقط يك اصطلاح بود اينها بچه هايي بودند كه ظاهرا خود را بي خيال نشان ميدادند ولي باطني پاك وضميري اگاه واعمالي در خور تحسين داشتند.

🔶اعضاي اين باند عبارت بودند از:#مسعود_احمديان #حسين_صادقي_نژاد #حسين_گيوه_چي ، #شهروز_شوريده_دل ، #جعفر_موسوي وچند نخبه ديگر به رهبري #تقي_خزاعي!كاروبارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهاي نگهباني!بيدار كردن بچه ها به انحاي مختلف!👹😈در رفتن از صبحگاه به هر قيمتي كه شده!وشلوغ بازي در اب!البته اين شوخيها در روحيه بچه ها تاثير زيادي داشت. به قول بعضي بچه ها همه چيزشان درست بود هم خنده شان هم گريه شان هم كار كردنشان وهم خرابكاريشان.

💡ادامه دارد ...
🔸🔶🔸🔶🔸
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 3
#قسمت سوم



🔶به ٥ گروه ١٠ نفره تقسيم مان كردند؛به سرگروهي برادران #خزاعي ، #صادقي_نژاد ، #عامري و... در گروه ما من بودم و #جعفر_موسوي و #امير_رحماني و #جواد_نظافت و #ناصر_ازاد_فر و #كريم_عبدي و #ابوالفضل_سيرجاني و #علي_محمد _زاده و #تقوايي. #علي_شيباني و #مسعود_احمديان و #شوريده_دل هم كه از رفيقان نزديكم بودند در گروه #تقي_خزاعي بودند. #تقي يكي از بهترين برادرانم بود وخيلي دلم ميخواست در گروه انها باشم اما چيزي نگفتم چون ميدانستم جبهه جاي رفيق بازي نيست. تازه گروه خودمان هم خيلي خوب بود .

🔶روزهاي اول را فقط ميدويديم 🏃🏻وبراي تقويت عضلات پا نرمشهاي سختي مثل در گل ولاي دويدن وفين زدن در خشكي انجام ميداديم كه بسيار سخت بود وبه عضلات شكم وپا فشار زيادي مي اورد بعد هم با لاو چيكت در اب سرد وپر از گل ولاي #كارون ودر هوايي زمستاني تمرين ميكرديم. بچه هايي كه سابقه بيماريهاي مختلف وكليوي داشتند يكي يكي به بيمارستان ميرفتند. 🚑به قول بچه ها در امتحان رفوزه ميشدندو بر ميگشتند مقر تخريب تا در جاي ديگري خدمت كنند. بعد از چند روز لباسهاي غواصي را با يك كيسه انفرادي تحويل دادند ودوره پيش اموزش شروع شد. لباسها كهنه وپاره بود ومعلوم بود هر لباس حداقل در دوسه عمليات شركت كرده است!

🔶كار به چند مرحله تقسيم شده بود كه قرار بود ٣ مرحله ان در اين دوره طي شود غواصي با سر بيرون از اب وبه پشت به بغل وبه شكم مراحلي بود كه.در پيش اموزش تدريس ميشد وقرار بود غواصي با ماسك واشنو گل وغواصي زير اب وقوسها وغواصي با تجهيزات و....بعدا در #گردان_ياسين اموزش داده شود.

🔶نماز جماعت وكلاس اخلاق بعد از صبحانه با حاج اقا #ناجي بود كه هم روحاني👳🏻 بود وهم نقش يك برادر بزرگتر را براي ما داشت. دعا هاي شبها و توسلات وسينه زني هم به عهده حاجي #ابراهيم_زاده بود. او جانباز بود وانگشتان قطع شده دستش حكايت از #تخريبچي بودنش داشت. در لبنان وسوريه هم مبارزه كرده بود وبسيار با سوز وگداز مي خواند😭

🔶. شبهايي كه قرار نبود به اب بزنيم ، نگهباني ميداديم. موقع نگهباني،بعضي بچه ها كه بي خوابي به سرشان ميزد،به ديگران كمك ميكردند. درس هم ميخوانديم؛دانشجوها درس دانشگاه وماپشت كنكوريها 🎓هم جزوه هاي كنكور را. من و#علي_شيباني و#كريم_عيدي و #سعيد_دانشور و #مصطفي_كاظمي در هر فرصتي با درست كردن يك كتري چايي دور هم مي نشستيم ودرس مي خوانديم. #علي_شيباني علاوه بر درسهاي كنكور با حاجي #ناجي حسابي اخت شده بود ودرس طلبگي هم ميخواند. #مصطفي_كاظمي بدون هيچ سابقه اي يك سلماني صلواتي راه انداخته بود وبه قول بچه ها داشت روي سروكل بچه ها استاد ميشد!به قول خودش بعد از جنگ بايد فكر يك وكارو كاسبي بود

🔶. باند اشرار يا محترمانه تر''#ملامتيون''كاملاشكل گرفته بود. ملامتيه نام يكي از فرقه هاي اسلام است كه افرادش با تظاهر به بدي اعمال خوب انجام ميدهند. 😎مثلا بطري مشروب زير بغل گرفته 😱از جلوي همه رد ميشدند ودر گوشه اي خلوت به نماز مي ايستادند. البته بچه هاي ما اينكاره نبودند چون خلاف ايين تشييع است واين فقط يك اصطلاح بود اينها بچه هايي بودند كه ظاهرا خود را بي خيال نشان ميدادند ولي باطني پاك وضميري اگاه واعمالي در خور تحسين داشتند.

🔶اعضاي اين باند عبارت بودند از:#مسعود_احمديان #حسين_صادقي_نژاد #حسين_گيوه_چي ، #شهروز_شوريده_دل ، #جعفر_موسوي وچند نخبه ديگر به رهبري #تقي_خزاعي!كاروبارشان هم عبارت بود از اخلال در پستهاي نگهباني!بيدار كردن بچه ها به انحاي مختلف!👹😈در رفتن از صبحگاه به هر قيمتي كه شده!وشلوغ بازي در اب!البته اين شوخيها در روحيه بچه ها تاثير زيادي داشت. به قول بعضي بچه ها همه چيزشان درست بود هم خنده شان هم گريه شان هم كار كردنشان وهم خرابكاريشان.

💡ادامه داستان فردا شب راس ساعت 10⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت چهارم



يك روز صبح كه من خادم بودم وصبحگاه نرفته بودم بعد از درست كردن چايي وتقسيم غذاها🍛 و...از داخل مرغداني 🐓🐓كه بيرون امدم چشمم خورد به منظره اي كه بشدت گريه ام گرفت.
يكي از مسئولان كه به صبحگاه نرفته ويواشكي كمين كرده بود بعد از رفتن نيروها ميبيند كه بچه هاي باند اشرار يكي يكي از سوراخهاي خود بيرون ميريزند وشروع ميكنند به سروصدا.😈 او هم همه را از مخفيگاهها بيرون كشيده بودو داشت برايشان يك مراسم صبحگاه كاملا رسمي اجرا ميكرد. ديدن قيافه هاي پكر بچه ها وحتي قران خواندن يكي از انها در يك صبحگاه زوركي واقعا خنده دار بود. 😐😁با ديدن من شكلك در اوردند 👻ومن هم خوشحال وخندان رفتم بيرون. اين صبحگاه باعث شد انها هم از فردا همگي در صف اول صبحگاه بايستند😄

. يك بار هم به محموله انار 🍎بچه ها در بين راه كمين زدندواشك همه را دراوردند تا به هر كس يك انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند!شبها هم بچه ها را به عناوين مختلف از خواب بيدار ميكردند و سر به سرشان ميگذاشتند. مثلا بيدارشان ميكردند وخيلي رسمي وجدي سوال ميكردند دوزاري داري ؟! يا برادر سريعا بفرماييد شماره پلاكتان چنده؟يا اب براي خوردن ميدادند وكارهاي ديگر... 😂👹

#مسعود_احمديان هم براي بيدار كردن بچه ها به خاطر نماز شب طريقه مخصوص #ملامتيون را داشت. مثلا يكي را بيدار ميكرد كه :(بابا پاشو من ميخوام نماز شب بخونم هيچ كس نيست نگام كنه!)يا اينكه ميگفت : (پاشو جون من اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم كم اوردم !)😐

روزهاي هفتم هشتم اموزش بود كه #امير_نظري و#مهدي_نوراللهيان به شدت كليه درد گرفتند 😖به طوريكه راه رفتن هم برايشان سخت شد. با رفتن #امير_نظري يك قدري كارها عقب افتاد. به جاي او #اكبر_مقدم مسئول اردوگاه شد. اكبر به معناي واقعي اقا بود. 👼🏼از طرف ديگر #تقي_خزاعي راهم گذاشتند مدير داخلي كه امتيازي براي باند اشرار بود.😉 بدين ترتيب همه كارها افتاد دست #ملامتيون!وابدارخانه غذاخانه پتو خانه وتمام نقاط استراتژيك خيلي زود تصرف شد

روزهاي اخر مشخص شد كه عده اي از بچه ها به دلايل جسمي رد ميشوند وميروند تخريب براي كارهاي ديگر واموزش انفجارات واز ميان قبول شدگان ما ودوره ٥٠ نفري بعدي كه بعد از ما شروع كردند چند نفري به #گردان_نوح ميروند وبقيه #گردان_ياسين را تشكيل ميدهند.
#گردان_ياسين به فرماندهي برادر #جليل_محدثي بود كه از باسلبقه ترين وكار امد ترين فرمانده گردانهاي لشكر بود از بچه هاي قديمي جنگ كه اوايل با #شهيد_چمران همكاري كرده بود فردي بود قد بلند رشيد سربه زير با ابهتي غير قابل توصيف بياني بسيار گرم وگيرا لحني كاملا امرانه واخلاقي بسيار نيكو.😌

🎯قسمت پنجم فردا شب راس 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 19
#قسمت نوزدهم




🔶روز ١٥/١٠/٦٥ اعلام كردند كه قرار است در منطقة #كرخه ، عمليات مشابهي انجام دهيم . منطقه را دقيقاً مثل #بوارين و #نهر_خين آماده كرده بودند . گردانهاي پياده و واحدهاي ديگر لشكر هم بودند . بعد از ظهر راه افتاديم . براي اين كه ديده نشويم ، در يك كانتينر حمل مي شديم .🚚 بچه ها حسابي شلوغ مي كردند 🔊. فرياد برادر #دلبريان معاون گروهان #غفار و مسؤول آموزش گردان همه را به خود آورد . او گفت : ” به جاي اين مسخره بازيها ، يك سرود بخوانيد كه همه لذت ببرند . “😒 همه ساكت شدند . من و بچه هاي شر و شور دور و برمان😈 مثل #مسعود_احمديان و . . . شروع كرديم به آماده كردن سرود و خوانديم : شهر ، شهر خون است ، پنجه در خون خصم دون است . . . برادر #دلبريان كه راضي شده بود ، با سرتكان دادن شروع كرد به همراهي با ما .

🔶 ادامه داديم: پشت سنگر ، گشته پنچر ، ماشين فرمانده لشكر . . . مانده لشكر ، مانده لشكر ! بايد به شط خون شنا كنيم . شَلپ شولوپ شَلپ شولوپ ! . . . لبخند از روي لبان #دلبريان محو شد و در حالي كه به تأسف سر تكان مي داد ، گفت : ” نخير؛ شماها آدم بشو نيستيد ! “ 😶😑

🔶عمليات مشابه با موفقيت انجام شد ؛ البته چند مجروح هم داديم كه از گردان ما نبودند .🤕وقتي براي برگشتن جمع شديم ، « #محمد_بخشي » نبود . #بخشي ، يكي از شوخ ترين بچه هاي گردان بود . ناگهان ديديم دو نفر از بچه هاي حمل مجروح ، در حالي كه يك غواص روي برانكارد آه و ناله مي كند ، به سمت ما مي آيند . رنگ #حسن_شاد ، فرماندة گروهان #غفار پريد. #بخشي بود . برانكاردشان جلوي ما كه رسيد ، #بخشي سر امدادگر فرياد كشيد : ” نگهدار ! “ بعد جلوي چشمان بهت زدة دو امدادگر پريد پائين و گفت : ” قربون دستتون ! چقدر مي شه؟ “ 👻و زد زير خنده و پريد داخل ماشين و بين بچه ها گم شد !




به هر زحمتي بود ، امدادگرها را راضي كرديم كه بروند . #بخشي ، چند چتر منور از داخل لباس غواصي اش درآورد و گفت : ” ببخشيد ؛ رفتم دنبال چتر منور ! چون دير شده بود ، مجبور شدم با تاكسي تلفني بيايم ! چترها را هم مي خواهم بفرستم براي خواهر كوچكم . “

📢قسمت بیستم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 20
#قسمت بیستم




🔶وقتي برگشتيم مقر ، تمرين دوباره شروع شد . يك شب ، #سيد_هادي_مشتاقيان را به اتاق فرماندهي احضار كردند .🙄 وقتي برگشت ، ديدم گريه كرده . 😳گفت برادر #جليل گفته چون تو برادر شهيد هستي ، نمي توانيم تو را ببريم و . . .😕 تا صبح گريه كرد و از صبح تا ظهر هم با برادر #جليل چك و چانه زد . 😶ظهر موقع نماز ، دلم به حالش سوخت . با التماس گفت : ” سيد ! بعد از ظهر مي خواهم بروم دوباره صحبت كنم . دعا كن قبولم كنند . “

🔶 بعد از نماز ، از خدا خواستم كه حاجت هادي را روا كند . بعد از ظهر شاد و خندان پريد تو اتاق و مرا بغل كرد و گفت : ” سيد ! درست شد 😃. “ ١٧/١٠/٦٥ ، روز آخر بود . قرار شد ساعت ٤ بعد از ظهر برويم خط ٢٥ متري . اين خط به اين دليل ٢٥ متري ناميده مي شد كه فاصلة بين ما و خط عراق در اغلب جاها ٢٥ متر بيشتر نبود . قرار بود در سنگرهاي خط پنهان شويم . بعد از مراسم نماز ظهر گفتند چون بايد راه #نهر_خين باز شود تا كل گردان بتوانند رد شوند ، ما يك دستة ويژه ، مركب از دو تيم انتخاب كرده ايم ؛ شامل شش تخريبچي و سه آرپي جي زن براي هر تيم . كل دسته ١٨ نفر بود . اسامي را خواندند ؛ اسم من هم بود .


🔶تيم اول ، به سرگروهي حسين #صادقي_نژاد و تيم دوم ، به سرگروهي #مصطفي_كاظمي . مسؤول كل دستة ويژه هم #امير_نظري بود كه با حفظ سمت معاونت گردان ، به دليل اهميت دسته براي اين مسؤوليت انتخاب شده بود . ساعت ٤ بعد از ظهر ، تا نزديكي هاي خط با ماشين رفتيم 🚗و بعد پياده و حدود ٦ بعد از ظهر يعني يك ساعت به اذان مغرب مانده در سنگرهاي خط ٢٥ متري مستقر شديم . اين بار برخلاف #كربلاي_چهار ، حفاظت بسيار خوب رعايت شده بود . گفتند تا شب نشده ، وضو گرفته ، لباسهاي غواصي را بپوشيد . چون موقع اذان بود ، گفتند همه در سنگرها نماز را نشسته بخوانند .

🔶 #مسعود_احمديان ، به #حسين_حيدري يكي از مسؤولان گردان گفت : ” من بايد بيرون بخوانم ! “ لحنش جوري بود كه حسين موافقت كرد . غير از نماز مغرب و عشاء ، نماز غفيله و وتيره اش را هم خواند و با چشماني سرخ آمد داخل سنگر ، گوشه اي چمباتمه زد و رفت تو فكر . بعد از نماز نشستيم با بچه ها به خوردن شام و صحبت كردن . #سيد_هادي_مشتاقيان دمِ در ايستاده بود و خيره شده بود به تاريكي . صدايش كردم بيايد شامش را بخورد . آمد و با پاشنة پا روي انگشت كوچك دستم ايستاد و شروع كرد به فشار دادن .

🕙قسمت بیست و یکم فردا شب راس 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
#حماسه_یاسین 21

#قسمت بیست و یکم



🔶درد زيادي داشت ؛😖 ولي چون فهميدم شوخي مي كند ، به روي خود نياوردم . از اين كارها زياد مي كرد . به قول خودش ابراز محبت بود !! بعد دو زانو نشست روبرويم . جريان اشكش را زير نور فانوس ديدم . گفت : ” تو الان تو دستة ويژه هستي ، بعيد مي دونم زنده در بري ! مونده ام اگر همون اولِ عمليات ، جنازة تو را در معبر ديدم ، چه جو ري روحيه ام را حفظ كنم ؛ آخه خيلي دوستت دارم ! “

🔶اولين بار بود كه اين حرف را به من مي زد ! گفتم : ” ما تو اين خط ها نيستيم . “ 😶بي توجه ادامه داد : ” اگر اون طرفها رفتي ، سلام منو به داداشم مهدي برسون . بهش بگو خيلي بي معرفتي ! چرا يه سري به ما نمي زني ؟ “ از هم جدا شديم . رفتم در سنگر دستة ويژه .

🔶همة چشمها سرخ بود . نوبت جلسة توجيهي آخر براي شكستن خط و جزئيات بود . برادر #حسين_حيدري، آخرين سفارشهاي لازم را كرد . توضيح داد كه چند توپ ١٠٥ ميلي متري ،💣 اين طرف خط آماده است كه اگر شما در معبر لُو رفتيد ، به سمت سنگرهاي كمين شليك كنند تا سنگرها تخريب شوند . ضمناً بعد از اينكه دستة ويژه ، راه را باز كرد و اولين سنگرهاي خط خاموش شد ، بقية بچه هاي غواصي🏊🏻 از راه همان تونل از آب رد مي شدند و بقية خط را تصرف مي كنند و بعد هم قرار است خاكريزها توسط بچه هاي انفجارات بُرش داده شود و بچه هاي يگان دريايي ، پل شناور را روي رودخانة خين بيندازند و گردانهاي پياده ، داخل بوارين شوند و كار پاكسازي را ادامه دهند .

🔶 نحوة آرايش سنگرهاي انفرادي و اجتماعي عراق در خط اول را هم توضيح داد ؛ طوري كه خط اول را مثل اتاقهاي خانة خودمان مي شناختيم ! 👌🏼حتي توضيح دادند كه سنگرهاي اجتماعي عراق ، درِ توري دارد كه به طرف بيرون باز مي شود و ضد نارنجك است . از اين رو براي انداختن نارنجك حتماً بايد در را باز كنيم . نام عمليات را هم گفتند كه #كربلاي_٥ است ؛ اما اعلام رمز آن ماند براي بعد .

🔶ساعت شروع عمليات هم ٣٠/١ 🕜نيمه شب اعلام شد و گفتند كه ما و #گردان_نوح از سمت چپ ما حدود ساعت يك كار را شروع خواهيم كرد . قرار الحاق ما نيز از سمت چپ بود . بعد هم گفتند تا ساعت ٤٥/١٢ بدون سروصدا استراحت كنيد . #مسعود_احمديان كه بغل دست من دراز كشيده بود ، گفت : ” سيد ! مي گن هر كي تو آب شهيد بشه ، حق الناس نداره ؛ درسته ؟ “😢

🕙قسمت بیست و دوم داستان فردا شب راس ساعت 22⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
#حماسه_یاسین22

#قسمت بیست و دوم



🔶گفتم : ” امكان داره . “ گفت : ”خدا كنه توي آب شهيد بشم ! “💦 يكّهخوردم . به شهادتش اطمينان داشت ؛ بلكه داشت مكان دلبخواهش را انتخاب مي كرد .😑 ساكت شدم و مزاحم خلوتش نشدم .🤐 تا ساعت ١٢ بيدار بوديم اما ساكت و در حال زمزمه . بعد هم ، همه نماز شب را نشسته خواندند .


🔶به پيشنهاد مسعود ، نماز نافلة صبح و نماز صبح را به نيت ثواب خوانديم . مي گفت : ” شايد به نماز صبح نرسيم ، بگذار پيش پيش بره تو حساب ! “ ساعت ٣٠/١٢ ، در حالي كه خط در سكوت كامل بود ، برادر #برادر_جليل و #امير_نظري آمدند و آخرين سفارشهاي لازم را كردند . تجهيزات را بستيم و راه افتاديم .


🔶ساعت حدود ١ بود كه داخل تونل شديم . نفر اول ، #امير_نظري بود ؛ نفردوم حسين #صادقي_نژاد ؛ بعد #مسعود_احمديان ، #حسين_پور_غلام و نفر پنجم هم من بودم . تيم ديگر هم از تونل ديگر رفتند . قرار بود ما شروع كنيم و اگر دشمن متوجه شد ، گروه #مصطفي_كاظمي شروع كنند .


🔶داخل تونل به انتظار اعلام رمز عمليات نشسته بوديم . #برادر_جليل ، لب تونل نشسته بود و « #سعيد_فاني » هم در كنارش. #برادر_جليل بعد از صحبت با بيسيم ، آهسته چيزي در گوش #سعيد_فاني گفت ، سعيد با عجله آمد و به #امير_نظري گفت : ” يا فاطمه الزهرا ! اميرجان شروع كن . يا علي .التماس دعا . “ اشك به چشمانم دويد .😢


🔶امير با شنيدن نام خانم فاطمه (س) لبخند زد 😊و با بيلچه شروع كرد به برداشتن آخرين قسمت تونل تا راه باز شود . راه كه باز شد ، چشمتان روز بد نبيند ،😑ديديم كوهي از سيم خاردار و خورشيدي ، نهر را پوشانده است . آسمان در اثر منورهاي فراوان مانند روز روشن بود .💡💡 نور
شديدي داخل تونل زد . صداي انفجار شديد از اطراف هم نشان از درگيري و شروع آن داشت .


🔶#امير_نظري نگاه معني داري به ما كرد و گفت : ” بچه ها ! بريم . ياعلي ! “ هنوز سر امير كاملاً از تونل خارج نشده بود كه يك تير قنّاصه درست خورد توي پيشانيش . با يك آخ كوتاه ، جلو چشمان ما پر زد به ملكوت .😢



🕙قسمت بیست و سوم داستان فردا شب راس ساعت 22⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 23
#قسمت بیست و سوم



🔸⁣قناصه چي عراق ، سر تونل را نشانه گرفته بود. 🔫جنازه امير راه تونل را بسته بود. گيج شده بوديم. مسئول گروه، حسين #صادقي_نژاد گفت: ((#برادر_جليل مي گه تيم شما از روي جنازه ي امير رد شود،بعد جنازه را خودمان عقب مي كشيم.)) سر حسين هنوز بيرون نرفته بود كه يك گلوله آرپي جي خورد لب تونل و باراني از گل و موج و تركش ريخت روي سرش. حسين با ناراحتي فرياد كشيد((كور شدم هيچ جا را نمي بينم .)) 😖فرياد #برادر_جليل بلند شد كه : حسين،بيا عقب، نفربعد بره. #مسعود_احمديان گفت 😩بچه ها ، وجعلناوذكرتخريب رابخوانيد.))

🔸سپس نگاهي مثل نگاه خداحافظي به ما كرد ومحكم وزيبا گفت((بسم االله الرحمن الرحيم))وباسرعت از در تونل خارج شدوخود را انداخت داخل آب. 🏃🏻💦🌊#پورغلام،بعدازمسعود خارج شد؛ ولي با يك گلوله زخمي شدوافتاد كنار.نوبت من بود .به تقليد از مسعود، به سرعت پريدم بيرون وشيرجه رفتم تو آب .كيف عجيبي به من دست داده بود .

🔸مسعود داشت تند تند سيم خار دارها را را قطع مي كرد ومعبر ميزد. همين طور كه به سمت مسعود مي رفتم، سيم خار دار قطع كن را از گردنم باز كردم وسلاح را به پشت انداختم.مسعود گفت: ((زود باش كه هواپسه .)) راست مي گفت. عراقيها بالاي سر ما بودندو مثل نقل ونبات روي سر ما گلوله مي ريخت؛ اما خدا مي خواست كه معبر تمام شود .

🔸اولش، اين طرف و آن طرف مي رفتم ؛ ولي بعد كه ديدم گلوله ها كاري به كار ما ندارند و مسعود را ديدم كه بي خيال مشغول معبر زدن است، من هم بي خيال شدم.🙃در بين رديفهاي سوم چهارم از ١٠ رديف سيم خار دار و مين بوديم كه يكدفعه تيري خورد به سر مسعود.صداي شكستن جمجمه اش را شنيدم .😖😣در حالي كه چشمهايش به چشمهاي من دوخته بود به زير آب رفت.نگاه آخرش بد جوري دلم را سوزاند .درست همان طور كه دوست داشت داخل آب شهيد شد . 😢
.
.
.
.

حالا من تنها بودم .
.
.
.
.


🔸پشت سرم را نگاه كردم وديدم بقيه بچه هاي تيم همه لب تونل يا اول ساحل #نهر_خين شهيد شده اند.منظره دردناكي بود .به سمت راست نگاه كردم وديدم بچه هاي گروه #مصطفي_كاظمي ، مشغول كندن در تونل هستندتا وارد عمل شوند .وقت فكر كردن نبود شروع كردم به ادامه دادن . سرم را بالا آوردم ببينم در خط عراق چه خبر است👀 كه ديدم يك عراقي با آرپي جي به سمت من نشانه رفته . 🎯رفتم زير آب گرمي ونور گلوله را كه دقيقا از بالاي سرم رد شد ، احساس كردم .بالا كه آمدم ،دو سه تا عراقي ديگر داشتند مرا به هم نشان مي دادند .😶

🕙قسمت بیست و چهارم فردا شب راس 22


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 31
#قسمت سی و یکم



🔻 سيد حميد #رجبي را ديدم كه تركش خورده بود و ناله ميكرد. 😖با خود گفتم بايد راهش بياندازم.گفتم: ((حميد خبر داري #مسعود_احمديان شهيد شد؟ )) فرياد زد: ((مسعود؟ ))😱 و با گريه بلند شد و شروع كرد به تير اندازي بي هدف. 😭گفتم : ((خودت را كنترل كن .)) و در حالي كه تيرباري را به او نشان مي دادم، گفتم: ((برش دار و برو سمت راست، كمك اسماعيل زاده .)) او با گريه شروع كرد به دويدن به آن سمت .🏃🏻


🔻((محمد #عبداالله_زاده )) هم تركش به سرش خورده و بي حال گوشه اي افتاده بود و با سلاحش ، از كانال فرعي مواظبت مي كرد. در دل تحسينش كردم و رفتم .

🔻دم كانال فرعي بعدي ديدم از داخل آن ،باران تير به سمت داخل كانال مي آيد . از همان جا چند نارنجك پرتاب كردم تا تيراندازي قطع شد . وقني داخل كانال فرعي شدم ،ديدم دو تا عرافي با يك تير بار افتاده اند .


🔻بعضيشان عجب جر بزه اي دارند؛تا اينجا آمده بودند جلو . در سمت چپ ، امان از بجه ها بريده شده بود. عراقيها بيست تا بيست تا ، از كانالهاي فرعي و روي خاكريز و پشت خاكريز و داخل كانال ريخته بودند سر بچه ها. با ((#اكبرزاده)) يك جا بودم و داشتم به طرف عراقيها روبه رو تيراندازي مي كردم كه يكدفعه فرياد زد(( محمد،پشت سرت.)) تا آمدم بجنبم ، خودش با يك رگبار ، دو تا عراقي را كه يواشكي مي خواستند از پشت به ما حمله كنند ، كشت.


🔻ناگهان ديدم يك عراقي بالاي سراكبرزاده است.بستمش به رگبار . افتاد پايين. از چپ و راست ، عراقي مي ريخت.😱 #اكبرزاده دويد داخل كانال فرعي و دو تا نارنجك انداخت پشت كانال. 💥💥صداي داد و فرياد پشت كانال ، نشان از اين داشت كه چند عراقي به هلاكت رسيده اند.

🔻 خوشحال و خندان برگشت سمت من و گفت (جمعشون جمع بود.))😄 كه خنده روي لبهايش كمرنگ شد و چشمانش بي حال روي هم افتاد و در حالي كه با دستش لباس مرا گرفته بود ، افتاد زمين . از پشت تير خورده بود توي سرش. 😑


🔻بچه هاي ديگر هم كه اين وضع را ديدند ، با ناراحتي گفتند ((محمد ، برو به #دلبريان بگو اينجا خيلي خر تو خره ! چند نفر كمكي بفرستند.)) دويدم تا به #دلبريان رسيدم . 🏃🏻خونسرد بود و با بيسيم صحبت مي كرد . 📞انگار در خانه شان پاي بخاري دارد تلفني حرف مي زند! 😒


🔻گفتم:(برادر علي ، سمت چپ خيلي شلوغه . چند تا كمكي بديد.)) آرام گفت:(نداريم ، برو!)) 😐😝داد زدم :(عراقيا زيادند. نمي تونيم مقاومت كنيم. از در و ديوار مي ريزن تو كانال.))😤 با خونسردي گفت:(خب، بكشيدشون!))🤐 با تعجب گفتم :(ا...نه بابا! خوب شد گفتي!)) 😠در حالي كه مي خنديد ، گفت :( برو و به همه همين را كه گفتم ، بگو!))😒

🔻برگشتم و جريان را گفتم . همه خنده شان گرفت و سر حال نشستيم منتظر. 😃ناگهان غوغاي عظيمي به پا شد .🤐

🕙قسمت سی و دوم فردا شب راس 22⁣



🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 42
#قسمت چهل و دوم


🔻به مقر گردان كه رسيدم ، كسي غير از معاون ستاد گردان و مسئول تداركات نبود . فضا غريب بود . 😕در اتاقهاي گردان ، پتوهاي تا كرده و ساكها و وسايل بچه ها دست نخورده بود. در اتاق دسته ويژه ، يك جاي پهن ، مال شهيد #مسعود_احمديان بود .🙁 وقتي مي خواستيم راه بيفتيم ، جايش را پهن كرد و به شوخي گفت : “ باشد وقتي برگشتيم ، همين جا بخوابم ! ” 😢

🔻خستگي مجال فكر كردن را از من گرفته بود . همان جا ، جاي مسعود شهيد خوابيدم . . . ساعت ٤ بعد ازظهر ،🕓 با صداي #سعيد_فاني از خواب بيدار شدم . با عصبانيت پرسيد : “ چرا از بيمارستان فرار كرده اي ؟ ”😠 من هم شروع كردم به بهانه تراشي كه قانع شد

🔻 بعدازظهر ، دو تاي ديگر از بچه ها به نام #يوسفي و #بهاري هم كه از بيمارستان جيم شده بودند ، به من پيوستند . صداي بلندگوي 🔊گردان بلند شد كه برادران را به تجمع در مسجد فرا مي خواند ! داخل مسجد كه شديم ، دلمان گرفت . پنج نفري ، گوشه اي نشستيم تا برادر #جليل_محدثي وارد شد .


🔻به محض ورود ، نگاهي به ما كرد و با چشماني سرخ شده و خندة اي غمگين گفت : “ مثل اين كه همه در اتاق من جا مي شويد ! بياييد آنجا ! ” 🙁خود #برادر_جليل ، بدني پر از تركش داشت و پايش بسيار آسيب ديده بود و با اين كه در آموزش پا به پاي بچه ها كار كرده بود و علي رغم اصرار بسيار خودش ، از طرف فرماندهي به او اجازه داخل شدن به بوارين داده نشده بود .


🔻اويكي از قديمي ترين و محبوب ترين فرمانده گردانهاي لشكر بود . در اتاق #برادر_جليل ، بعد از تشكر فراوان و عذرخواهي بابت اين كه نتوانسته بود ما را همراهي كند ، گفت كه عمليات ادامه خواهد داشت و ما را مخير كرد كه براي ادامه عمليات به تخريب يا مرخصي برويم كه جواب ما معلوم بود .

🕙قسمت چهل و سوم فردا شب راس 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom