رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.12K subscribers
7.71K photos
2.19K videos
164 files
3.75K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت ششم




💠٤ گروهان گردان به اسامي #ستار، #غفار، #قهارو #جبار، چهار فرمانده رشيد ولايق بودند به نامهاي# محمد_رضا_كرابي ، #كوهستاني ، #مومن و#حسن_شاد. معاونان ايشان هم به ترتيب #عليرضا_نوراللهي، #محمدرضا_رنجبر و #عليرضا_#دلبريان بودند. مسئولان دسته ها هم #عامري ، #مرادي ، #رضوي ، #سيفي، #صادقي_نژاد ، #كافي و... بودند.

💠در تقسيم بندي جاي من مشخص شد: #گروهان_قهار دسته يك به فرماندهي #محمود_سيفي پسري مخلص نوراني رئوف مهربان. #لكزايي ، #سرچاهي ، #محمد_پور، #مشتاقيان ، #بوژميراني ، #پاكدل ، #صحرانورد ، #ميشاني_حسينيان، لشكري ، #شادكام ومن اعضاي اين دسته بوديم . توضيح داده شد كه برادرها بايد دوبه دو باهم هميار باشند. 👬هميار اصطلاحي در كار غواصي بود. چون حركت در اب بصورت گروهاني انجام ميشد. وهمه گروهان با يك طناب به هم متصل بودند دونفري كه در دوطرف طناب هم عرض كار ميكردند هميار ناميده ميشدند كه در دوره هاي اوليه هميارها به جاي طناب دست يكديگر را ميگرفتند.👬

💠 به دليل حساس بودن وظيفه دوهميار نسبت به يكديگرسعي ميشد بين هميارهااخوت ووفاداري خاصي برقرار شود. 👨👨از اين رو گفته بودند كه دوهميار يكجا بخوابند از يك ظرف غذا بخورند در صف با هم حركت كنند وهميشه با هم باشند تا كاملا عادتي شوند!هميار من بچه اي بود پرجنب وجوش فعال ونوراني وخوش سروزبان وهمسن خودم از خيابان سي متري #احمد_اباد مشهد بنام #سيد_هادي_مشتاقيان. از همان نگاه اول احساس خوبي در دلم ايجاد شد.😍 از بچه هاي قديمي جنگ بود وسابقه كار در گردانها و واحد اطلاعات وعمليات داشت. در عمليات #والفجر_هشت هم سابقه غواصي داشت. همصحبت بسيار خوبي بود كه در نمازها وتوسلات گوشه اي از حالاتش بروز ميكرد .

💠 از نظر غذايي توپ توپ بوديم🍨🍧🍣🍛🍩🍹🍻. يك اشپزخانه مخصوص جدا از اشپزخانه لشكر براي دو#گردان_نوح و #ياسين برپا شده بود. غذاي پرگوشت 🍗🍖وصبحانه مقوي به علاوه شير وعسل قبل از ورود به اب واجيل وشلغم وچاي دارچين بعد از خروج از اب جز برنامه هاي غذايي بود. كيكهاي اهدايي وكمپوت وابميوه ونوشابه قوطي اي كه توسط استان قدس فرستاده شده بود انقدر فراوان بود كه دسته ها كارتن كارتن انها رابه تداركات پس ميدادند .

💠 چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود كه فهميدم در گردان خبرهايي هست . خبرهايي كه تا ان وقت برايم سابقه نداشت. يك ساعت به اذان صبح مانده در تاريكي فضاي حسينيه گردان مانند نماز جماعت جو نوراني نماز شب حاكم وصداي ناله ومناجات بلند بود. هر ساعت از شب كه اتفاقي از خواب بيدار ميشدم ، ميديدم كسي در اتاق نيست ! اين برايم معما شده بود. كار طاقت فرساي اموزش غواصي ديگر رمقي براي كسي باقي نميگذاشت🤕🤒😞

🎯قسمت هفتم فردا شب راس 22
⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 8
#قسمت هشتم





💠#ميشاني و#حسينيان و#شرف_زاده از جمله انان بودند كه دوتاي اول در دسته ما وسومي در گروهان #ستار بودند .كلاسهاي غير رسمي وخصوصي با اينها بود. هر شب در اتاق قبل از خواندن سوره واقعه به تفسيري كه #ميشاني ميكرد گوش ميداديم كه بسيار دلنشين بود.🎧🎤هنوز اواي دلنشين ولحن صحبت كردنش در گوشم طنين انداز است يادش بخير. 😔

💠يادم است شبي در تفسير سوره واقعه بحث حورالعين بود ومیشاني توضيح داد كه در ان دنيا به هر كسي حوري هم سن وسال خودش تعلق ميگيردو...در اينجا حاجي #لكزايي امدادگر دسته كه حدود ٦٠ سال داشت فرياد اعتراضش بلند شد كه اي بابا سر ما كلاه رفت من حوري ٦٠ ساله ميخوام چكار؟!😠😩😤وشروع كرد به سرو صدا كردن وقيل وقال كه يا همين حالا حوري سهم من را ١٧ - ١٨ ساله كنيد يا ما برگشتيم مشهد!شهادت وحوري هم پيشكش خودتان!خلاصه شوخي در اتاق بالا گرفت و خنده در اتاق پر شد. 😜سرانجام #ميشاني حاجي را قانع كرد وگفت كه شما بعد از شهادت در روز قيامت جوان شده وسپس بر انگيخته ميشويد كه حاجي هم خوشحال وخندان سر جايش نشست . 😁

💠هر شب قبل از خواب مراسم خواندن سوره واقعه در هر اتاق به طور مجزا برگزار ميشد وصبحها سوره الرحمن وزيارت عاشورا بعد از نماز جماعت و ظهرها تفسير قران واخلاق بعد از دو نماز وشبها دعاهاي مختلف همراه با مراسم نوحه خواني وسينه زني وخواندن دعاهاي ورود به اب ودعاهاي قبل از غذا خوردن ودعاي بعد از غذا بصورت دسته جمعي ودعاي قبل از مطالعه به طور رسمي انجام ميشد.مراسم غير رسمي هم كه الي ماشااالله. 😐

💠يك روز وقتي #حاجي_واعظي رسيد خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه مجلس از دستش خارج شد.هم خودش هم بچه ها چنان داد وبيدادي راه انداخته بودند كه بيا وببين!😭هيچ وقت حال خوشي را كه بعد از ان روز داشتم فراموش نمي كنم . تا مدتها با خودم زمزمه ميكردم (خذوه) واز خوف خدا مي لرزيدم!همان شب بعد از شام #علي_شيباني را ديدم كه در محوطه راه مي رفت وزمزمه ميكرد واشك مي ريخت.😢شاد كام هم سر سفره اي به گوشه اي خيره مي ماند وبعد يواشكي اشك خود را پاك ميكرد. در نماز ها لحظه اي صداي گريه قطع نميشد.شرو ع گريه هم از ايه (اياك نعبدو اياك نستعين) بود.اول كسي كه ميزد زير گريه #علي_تشكري بود .بعد #سيد_هاشم_سادات وبعد #محمدرضا_رنجبر معاون گروهان ما البته اين ترتيب هميشه رعايت نميشد!

🔸قسمت نهم، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 9
#قسمت نهم






⁣⁣يك روز در نماز جماعت بين صداي گريه وناله بچه ها اتفاقي افتاد كه تا مدتها بچه ها دست گرفته بودند.😷يكي از بچه ها وسط گريه با صداي بلند گريه كرد وگفت:«ا...ي...خ...دا!»😱😱 بعد از نماز همه نگاهها برگشت سمت او كه وسط قنوت گفته بود اي خدا .تا مدتها هر وقت اورا از دور ميديديم داد ميزديم :چطوري اي خدا !!😝 طرف هم ميگفت چه غلطي كرديم ها !بابا ولم كنيد با خدا بودم با شما كه نبودم .😆

برجهاي ٩ و١٠ سرما شديد تر شده بود وگاهي شبها يخ لباسهاي غواصي را مي تكانديم تا مقداري شل شود تا بشود بپوشيم. 😖😪بعد هم بچه ها اين مشكل كوچولو را با ذكر گفتن حل ميكردند! در اب سرما غوغا ميكرد صداي به هم خوردن دندانها به خوبي شنيده ميشد ولي سرانجام عادت كرديم.😶صداي ذكر بچه ها كه از دهانه اشنو گل شنيده مي شد منظره جالبي را درست ميكرد. هر چه بيشتر مي گذشت از نظر روحي و جسمي اماده تر مي شديم .😏شبها كه از اب در مي امديم اصلا سرما را حس نمي كرديم. ان قدر لخت وپتي اين ور اون ور مي رفتيم و به سرو كله همديگر مي زديم وچاي مي خورديم تا بدنمان با باد سرد زمستان خود به خود خشك مي شد . هيچ وقت از حوله استفاده نمي كرديم .كار طاقت فرساي غواصي هم برايمان عادت شده وفين زدن مثل راه رفتن بود.🙃

معمولا در هر نوبت كه داخل كارون مي شديم بين ١٠ تا ٢٠ كيلومتر كار مي كرديم واغلب هم بر خلاف جريان رود مطلبي كه براي هر نيروي نظامي كلاسيكي غير قابل باور است .😳 حدود سه ماه اموزش ديديم. بدنمان مثل ماهي ليز شده بود!🐟🐠🐠بعضي از بچه ها ادعا مي كردند كه احساس مي كنند داراي ابشش شده اند! كار غواصي ان هم داخل كارون با هيچ منطق نظامي سازگار نبود .

اب كارون بعضي اوقات خيلي خطر ناك وبه قول بچه ها دو جريانه مي شد.يعني سطح اب مد بود وزير اب جزر.در اين حالت گرداب مانندي به وجود مي امدكه غواص را به زير اب مي كشيد وخفه ميكرد. يك روز گروهان ما داشت كنار اب تمرين استتار وجنگ ني مي كرد.در اين موقع گروهان #ستار به فرماندهي برادر #كرابي كه از درون قايق نظارت داشت داشتند از جلوي ما رد مي شدند. به #سيد_هادي_مشتاقيان گفتم: به به! كيف كن از گل گروهان #ستار فقط يك خط باريك كه سر اشنو گلهايشان است روي اب معلوم است . اين طوري در شب اگر از زير پايت هم رد بشوند نمي فهمي .هادي هم حرف مرا تاييد كرد ولي انگار چشم خوردند! 😑🙈⁣چون گروهان افتاد در گرداب وحسابي ريخت به هم! 😜

🔸قسمت دهم، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


@rahpouyancom

⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 10
#قسمت دهم




دادو بيداد بچه ها وما كه موقعيت خود را فراموش كرده بوديم به اسمان بلند شد!خلاصه با كمك طناب وتيوپ وفعاليت برادر #كرابي مساله اي پيش نيامد ولي دوتا سلاح وتعدادي نارنجك 💣💣ومهماتي كه بچه ها با خود داشتند به زير اب رفت . يك روز ديگر كه بچه ها داشتند خود را با نارنجك و مهمات سبك سنگين مي كردند #علي_محمد_زاده كه كمك ارپي جي زن بود با مهمات وارد اب شد تا خود را امتحان كند ولي در گرداب گير كرد وبه زير اب رفت .😳 بعد از ٢٠ ثانيه در مقابل چشمان بهت زده ما امد روي اب ودر حاليكه دهني واشنو گلش هم جدا شده وماسكش به پشت گردنش افتاده بود به ما كه از كنار #كارون نگاهش مي كرديم لبخندي زد دستي تكان داد ومظلومانه به زير اب رفت و ديگر هم در نيامد تا چند ماه بعد كه جنازه اش را زير پل كارون پيدا كردند😢😢

. به اين ترتيب دسته ما #اولين_شهيد خود را تقديم كرد. 😭البته بچه ها همه با تجربه كار كرده وشهيد ديده بودند و اين مسائل برايشان تازگي نداشت . ان شب دسته ما حال ديگري داشت. جاي #محمد_زاده را پهن كرديم وبرايش با سوز وگدازي وصف ناپذير نماز ليله الدفن خوانديم. 😭#ميشاني پيش نماز بود و ما هم انقدر بين نماز گريه كرديم كه نفهميديم چه جوري نماز خوانديم. وقتي سفره را انداختند هيچكس ميل به خوردن نداشت. 🤐#تشكري و#مشتاقيان پتو را روي سرشان كشيده بودند وارام ارام گريه مي كردند . 😢#سيفي هم در گوشه اتاق زانو هايش را بغل كرده و نشسته بود ومن بهت زده تو نخ اين سه تا بودم. بقيه بچه ها هم از اتاق بيرون رفته و در تاريكي خلوت كرده بودند.

#محمد_زاده بچه اي بسيار نجيب كم حرف و دوست د اشتني بود .😊 در جواب شوخيهاي ما هم فقط مي خنديد وهر چه بارش مي كرديم جوابي نمي داد. از گروهان #ستار هم يك نفر به همين نحو شهيد شد كه اسمش را به خاطر ندارم و اين دو تا به قول بچه ها رفته بودند كار هاي مقدماتي پذيرايي از بچه ها را در بهشت انجام دهند. يكي از بچه هاي با حال دسته ما #محمد_پوربود.

يادم مي آيد روزي #سيفي نبود و چون #محمد_پورمعاون دسته بود ، رفتم سراغش تا براي رفتن به #گردان_نوح از او اجازه بگيرم . روي خاكريز بالاي منبع هاي آب ، تك و تنها نشسته و به بيابان چشم دوخته بود . آرام رفتم بالاي سرش، دستم را گذشتم روي شانه اش و صدايش زدم . به تندي برگشت. صحنه اي را ديدم كه هرگز يادم نمي رود . از خير اجازه گرفتن گذشتم ، سريع برگشتم و او را به حال خودش گذاشتم . چشمهايش متورم و قرمز بود و تمام پهناي صورتش پر از اشك. از روي صورت تا پاهايش ، ردي از اشك كاملا لباسش را خيس كرده بود😭. يك عالمه اشك ريخته بود؛ آن هم آرام و بي صدا . تغجب كردم كه چطور بعضي اين قدر اشك دارند !
🔸قسمت یازدهم، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom



⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 11
#قسمت یازدهم








در اوقات فراعت، بيشتر با #علي_شيباني كه جزء گروهان #ستار بود و از پنجم دبستان با هم بوديم ، به سر مي بردم و همين طور با #سيد_هادي_مشتاقيان و (( #حسن_ديزجي)) كه بچه محل بوديم 👬👬. گاهي هم به #گردان_نوح مي رفتيم و ديداري تازه مي كرديم ؛ با #شوريده_دل ، #يگانگي، #حميد_عبداالله_زاده، #صراف_نژاد، #بادياني، #حسين_ضميري و ...

سه شنبه ها هم صبحگاه مشترك داشتيم كه برادر#جليل_محدثي فرمانده ي محبوب و رشيد گردان با صحبتهاي گرم و شيوايش همه را سر كيف مي آورد. 😍داخل دسته هم حال و هوايي داشتيم . #علي_تشكري، يك عارف به تمام معنا بود؛😌 تودار ، دلسوخته، متواضع، كم حرف و بسيار خجول. تعريف مي كرد كه در مشهد وضع خوبي نداشته ودر تيپهاي آنچناني و آرايش و لباس و كارهاي مبتذل غرق بوده است .😶 در سال ٦٢ ،يك نفر با او صحبت مي كند و به او مي گويد يك ماه برو جبهه ؛ اگر خوب نبود، برگرد. 😏😉علي مي گفت چندين بار به طرف تاكيد كردم كه من سر يك ماه بر مي گردم ها ! بنده خدا هم تضمين كرده بود سر يك ماه خودش علي را برگرداند . مي خنديد و مي گفت نمي دانم چرا اين يك ماه تما م نمي شود؟😅 خانواده ام فكر مي كنند معجزه شده و امامي ، معصومي، كسي مرا متحول كرده !👹👈🏼👳🏻 يك بار به او گفتم : (( علي ، وقتي برگردي، چه كار مي كني؟ نمي ترسي باز هم رفيقاي سابق عوضت كنند؟)) لبخندي زد و گفت : (( سيد ، فعلا كه نمي خوام برم ؛ هر وقت خواستم برگردم، فكرش را مي كنم!.))

#سيد_هادي_مشتاقيان هم با همه شر و شوري كه داشت ، وقتي بعدازظهر با بچه هاي دسته مي نشستم دور هم ، شروع مي كرد به مرثيه خواندن. با اين كه اينكاره نبود، اما چشمان اشك آلود و بغض صدايش ، همه را به گريه مي انداخت .😢 به خانم فاطمه زهرا(س) ، ارادتي ويژه داشت و اگر در مجلسي مصيبت مادر را مي شنيد ، حالش بد مي شد و با آب قند به حالش مي آوردند. يك شب گفتند شامتان را كه خورديد، بياييد توي حسينيه ، ويديو آورده ايم، فيلم هفت دلاور را تماشا كنيد . فيلم را گذاشتند؛ از آن فيلمهاي سوپر چاخان بود! 😜فيلم كه تمام شد، بچه ها برو بر همديگر را نگاه كردند و دو نفر هم آهنگ فيلم را با دهان تقليد كردند!🎧 بعد دو نفر دونفر و بعد ده نفرو آخر كار، همه گردان افتادند به جان هم و به سبك فيلم شروع كردند به قيل و قال و كتك كاري! 😝🙄منظره خنده داري بود. خلاصه آن شب با دو نفر دست د ر رفته و ٢ تا گردن جا به جا شده به خير گذشت!مسئولان گردان هم پشت دستشان را داغ كردند كه ديگر از اين فيلمها نياوردند

قسمت دوازدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠


#حماسه_یاسین 14
#قسمت چهاردهم


چون بعد از نماز كار شروع مي شد ، يك ساعت وقت براي خداحافظي داشتيم . با مجيد #آزادفر ، #حسين_ضميري ، #عليزاده ، #حسن_پور و . . . كه خداحافظي كردم ، احساس دلتنگي شديد مي كردم .
برگشتيم داخل پاساژ ، بچه ها شاد و شنگول سروصدا راه انداخته بودند و عراق هم انگار بو برده باشد ، زمين و زمان را به خمپاره و توپ بسته بود . صداي گرم و دلنشين اذان #علي_شيباني، همه را به خود آورد . هر وقت علي اذان مي گفت ، مي رفتم جلويش و با چشمهاي از حدقه درآمده در چشمهايش نگاه مي كردم تا خنده اش مي گرفت و اذان گفتنش سكته پيدا مي كرد !👹 اما اين بار علي لبخندي غمناك زد و در حالي كه اشك از چشمهايش سرازير بود ، خواند : اشهد ان محمداً رسول االله . . .😢

صف نماز بسته شد . حاج آقا #واعظي خيلي زحمت كشيد تا توانست خود را كنترل كرده ، تكبيره الاحرام بگويد . مكبّر هم #محمد_واحدي بود . صداي او به هيچ كس نمي رسيد . پيشنماز گريه مي كرد😢 ، مأمومين گريه مي كردند😢 ، مكبر گريه مي كرد 😢، عجب نمازي بود ! خيلي چسبيد . در قنوت نماز ، صداي ناله و انابه هاي ” الهي الحقني بالشهداء والصالحين “ در فضاي سالن پيچيده بود . نماز كه تمام شد ، بچه ها شروع كردند به خداحافظي و حلاليت طلبيدن .

لباسهاي غواصي را پوشيديم و تجهيزات را بستيم . يكي از بچه هاي تبليغات با فلاش عكس مي گرفت . 📸 دلم براي علي تنگ شده بود ! آخر او در گروهان #ستار بود و من در گروهان #قهار . بلند صدايش زدم .🎷🎺 يك پس كلة دوستانه از #سيفي ، مرا به خود آورد كه بايد ساكت باشم 😐🤐😫. راست هم مي گفت ؛ اما دست خودم نبود . اصلاً يادم رفته بود كجا هستم ! خلاصه نشد دوباره ببينمش

بيني ام تير مي كشيد 👃🏼 و اشك در چشمانم 😭و بغض در گلويم بيتابي مي كرد . رو به آسمان كردم و با تضرع به درگاه خدا التماس كردم : ” خدايا ! عليِ مرا از من نگير ! با #سيد_هادي_مشتاقيان ، #تشكري ، « حميد #رجبي » ، #مهراني ، #پاكدل ، #حسينيان و #سيفي در ديد هم بوديم . اول ، گروهان #ستار رفت بيرون تا از كانالي كه بچه هاي مهندسي لشكر ( طي ٣ ماه با زحمت بسيار ) كشيده بودند و تا اروند رود سه كيلومتر راه بود ، عبور كنند .

وقتي نوبت گروهان ما شد ، ديدم بين در پاساژ تا لب كانال ، ٢ تا از بچه هاي گروهان #ستار افتاده اند و يكي دو تا امدادگر داشتند برشان مي گرداندند 🚔🚔داخل پا ساژ . حاج آقا #واعظي ، روحاني گردان و ” #حسين_مهدي_پور “ بودند كه اول كاري با يك خمپاره مجروح شده بودند . پريدم تو كانال . بايد از درون كانال وارد اروندرود مي شديم ؛ البته دويست متر آخر را تا كمر در آب بوديم ؛ آب و گِل كه از نظر استتار خوب بود . نام عمليات را اعلام كردند : ” #كربلاي_چهار ، با رمز « يا فاطمه الزهرا (س) »"😢


⁣⁣قسمت پانزدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 15
#قسمت پانزدهم





سكوت مرگبار حاكم بر محيط چندان خوشايند نبود . بوي لو رفتن عمليات مي آمد .😶 اول قرار بود گروهان #ستار داخل اروند شود و وقتي رسيد وسط #اروند ، به فاصله ٣ دقيقه ، ما داخل شويم و بعد هم گروهانهاي #غفار و #جبار . در كنارة #اروند ، يك نفر با لباس بسيجي و كلاه آهني ايستاده بود و بچه ها را از زير قرآن رد مي كرد . بعضي كه او را مي شناختند ، مي بوسيدندش . جلوتر رفتم ، ديدم برادر حاج #اسماعيل_قاآني ، فرماندة عزيز و دلاور لشكر است . با خوشحالي بوسيدمش . 😘😃روحية عجيبي گرفتم .

گروهان #ستار وارد #اروند شد و با نظم كامل شروع كردند به حركت به سمت وسط اروند تا از آنجا جلو بروند . 🏊🏻در حالي كه چشم دوخته بوديم به ستون گروهان #ستار كه در آب پيش مي رفتند ، ثانيه شماري مي كرديم تا داخل آب شويم . اروند در نظرم به قدري ذليل و حقير مي نمود كه بعدها خودم هم باور نمي كردم . ناگهان آن خط كاملاً خاموش به يك بُمب سراسري تبديل شد و گلوله هاي دوشكا و چهارلول و تيربار بر سر بچه ها ريخت ! ما هم مي خواستيم وارد آب شويم كه بعد از يك ربع گفتند عمليات لو رفته ، بايد برگرديم تا فرصتي ديگر . باورمان نمي شد .

از بچه هاي گروهان #ستار نمي توانستيم دل بِبُريم . بي سيم چي گروهان #ستار شهيد شده بود و هرچه با او تماس مي گرفتيم ، 📞ارتباط برقرار نمي شد . هر كه زنده مي ماند ، خود را مي رساند به #جزيرة_ماهي و آن وقت با اين وضع تكليفشان مشخص بود ! وقتي خواستم برگردم ، براي آخرين بار به اروند نگاهي نااميدانه كردم و زير لب گفتم : ” بچه ها ! خداحافظ . عليِ من ! خداحافظ . “😢 تا بلند شديم برگرديم ، دشمن كه متوجه ما شده بود ، دور و بر كانال را گرفت زير آتش . همه ، فين ها را به دست گرفته ، به دستور برادر #جليل شروع كرديم با تمام قوا اين سه كيلومتر را به سمت پاساژ دويدن . 🏃🏻« #محمد_خليل نژاد » يكي از بچه هاي جانباز پاي مصنوعيش دَر رفته و با خونسردي بالاي كانال نشسته بود و داشت پايش را مي بست . داد زدم : ” كمك نمي خواي ؟ “ جوابي داد كه خنده ام گرفت .😁 گفت : ” نه جيگر ، نوكرتم ! “😆

⁣⁣قسمت شانزدهم، فردا شب راس ساعت 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 16
#قسمت شانزدهم



🔶اين بابا اينجا هم ول كن نبود . از اين تكه پرانيها خيلي داشت .😜 پسر شجاع و بي كله اي بود . تجربه هم خيلي داشت . دوباره مسير را ادامه دادم . حميد #رجبي جلوي من بود و #علي_تشكري پشت سرم . ناگهان يك گلوله خورد لبة كانال و تا آمدم به خودم بجنبم ، ديدم روي هوا هستم . 👼🏼شايد هفت ، هشت متر به هوا پرتاب شدم ؛ طوري كه يك لحظه احساس كردم شهيد شده ام ؛ كه با كمر آمدم روي زمين و عشق وعاشقي از سرم پريد ! در همين موقع ، دو نفر ديگر هم افتادند رويم !🤕 يكي حميد #رجبي بود ، ديگري هم #تشكري . سه تايي ، سالمِ سالم بوديم ؛ فقط يك كم كوفتگي داشتيم . با داد و فرياد ، آنان را از روي خودم بلند كردم 😲و سه تايي شروع كرديم به دويدن تا پاساژ . 🏃🏻🏃🏻🏃🏻


🔶به پاساژ كه رسيديم ، گفتند استراحت كنيد تا خبرتان كنيم . خودمان را سرگرم كرديم ؛ خواب كه ابداً به چشممان راه نيافت ! 😕صبح كه شد ، گفتند برويد به سمت خرمشهر ! با همين لباسهاي غواصي و پياده ! منتهي چند نفر چند نفر . بهتمان زده بود .😳 صحنة شهادت بچه هاي گروهان #قهار بسيار مظلومانه بود . يكي يكي با ناله اي خفيف به زير آب مي رفتند . شهادت غواص ، از مظلومانه ترين شهادتهاست ؛ زيرا نه راه پيش دارد ، نه راه پس و نه حتي راه دفاع كردن .😔 اين كه يك دفعه ، يك گروهان جلوي چشممان بروند و ديگر از هيچ كدامشان خبري نرسد ، دردناك بود .


🔶 وقتي با لباسهاي گل آلود غواصي داشتم نماز صبح مي خواندم ، يك ماشين فيلمبرداري آمد از بغل از من فيلمبرداري كرد و رفت !📽 حيف كه سرنماز بودم ؛ وگرنه اصلاً دلم نمي خواست از قيافة خسته و محزونم فيلمبرداري شود ! برگشتيم داخل محوطة گردان . همة بچه ها ساكت و ماتم زده تكيه داده بودند به ديوارها و زير آفتاب نشسته بودند . صداي گرية بعضي ها بلند بود . شوخي كه نبود ؛ از يك گروهان گردان ، بعد از ٨ ساعت هنوز خبري نبود . از گروهان ما هم كه داخل اروند نشده بود ، ٣ نفر مجروح شدند

🔶 ٥/٩ ١٠ صبح بود كه سرو كلة « #محمد_خداياري » و « #محمد_شعباني » پيدا شد ؛ از بچه هاي گروهان #ستار بودند . همه ريختند سرشان . آنها خود را به #جزيرة_ماهي رسانده و با وجود كم بودن تعدادشان ، به جزيره حمله كرده بودند . خبر شهادت #كرابي فرماندة گروهان #عليرضا_نوراللهي معاون گردان #عامري و #عابديني ٢ تا از مسؤولان دسته ها و چند نفر ديگر را هم داشتند ؛ اما از بقيه بي خبر بودند . با ترس پرسيدم : ” #علي_شيباني را نديديد ؟! “ جواب داد : ” چرا ، شهيد شد 😐😢

📢قسمت هفدهم فردا راس ساعت 22⁣

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 17
#قسمت هفدهم




🔶سرم گيج رفت ، گلويم داشت مي تركيد . خود را رساندم پشت گردان ، جاي قبرهاي كنده ، و چون جاي خلوتي بود و كسي نبود ، خودم را پرت كردم داخل يكي از قبرها و آن قدر گريه كردم تا به خواب رفتم و با صداي اذان ظهر بيدار شدم .😭 چند روز بعد ، از مشهد خبر دادند كه #جواد_كافي و #حسن_ديزجي از بچه هاي گروهان مجروح و در مشهد بستري هستند . ٨/١٠/٦٥ ، يعني ٥ روز بعد ، دوباره بلندگوي گردان 📣، به صدا درآمد و گردان كه حالا فقط ٣ گروهان داشت ، به راحتي در مسجد جا گرفت .

🔶 برادر #جليل با صورتي خندان و نوراني وارد شد 😊🌞و پشت تريبون قرار گرفت و با چشماني اشك آلود گفت 😢: ” بسم رب الشهداء والصديقين و سارعوا الي مغفره من ربكم و . . . سربازان امام زمان ! بار ديگر موعد امتحان پس دادن است . اگر مي خواهيد لياقت خود را به آقايتان نشان دهيد ، اگر مي خواهيد انتقام همسنگرانتان را در گروهان #ستار بگيريد ، اگر مي خواهيد دل امام را شاد كنيد ، حال موعدي است كه مرد از نامرد مشخص مي شود . . . “ ✊🏼
سپس با صداي لرزان و بغض آلود فرياد زد : ” آي خدا ! چه كار مي خواهي كني ؟ اين بچه ها با اين حالشان يك طرف قضيه اند و بعثي ها با آن كثيفي شان طرف ديگر . “ بعد رو كرد به ما و گفت : ” مطمئن باشيد خدا شما را كمك مي كند . اين بار كه خدمت حضرت امام بوديم ، ايشان با تبسم فرمودند : ” انشاءاالله نماز را با هم در كربلا مي خوانيم.”

🔶غوغايي به پا شد كه بيا و ببين . بعضي از بچه ها چند دقيقه در آغوش هم گريه كردند . اولين كاري كه كرديم رفتيم سراغ بچه هاي #گردان_نوح . توي اين پنج روز كه براي ما يك سال گذشت ، رفت و آمد به #گردان_نوح قطع نشده بود . روز بعد از #كربلاي_٤ كه رفتيم ، جاي عدة زيادي را خالي ديديم . يك گروهان از #گردان_نوح هم وارد عمل شده بود ؛ ولي اغلب توانسته بودند برگردند و فقط ١٠ ١٥ نفر شهيد داده بودند ؛ از جمله #ناصري ، #تقوايي ، #عيدي هم درس من در مرغداني و #آزادفر بچه محله مان . بيخود نبود كه موقع خداحافظي دلم آنطور گرفته بود !😕

🔶 دل من كمتر اشتباه مي كرد ؛ الان هم كم اشتباه است ! فرماندة گروهان عمل كننده تعريف مي كرد كه اولين نفر از بچه هاي تخريب رفته بود داخل معبر و شهيد شده بود . بلافاصله دومي رفته و شهيد شده بود ، سومي . . . و تا آخرين #حسن_ديزجي در ” ماوت “ به شهادت رسيد . هنگام آزادي اسرا هم #سعيد_دانشپور و #محسن_رأفتي آمدند ؛ و از ديگر بچه هاي گروهان #ستار خبري نشد ؛ نه نشاني و نه پلاكي ! به همين خاطر ، بچه ها نام اروند را گذاشته بودند : بهشت شهداي گمنام !

قسمت هیجدهم ، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom