رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.88K photos
2.23K videos
164 files
3.83K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین48
#قسمت چهل و هشتم



🔻 التماسش كردم كه شفاعتم كند 😢😭. بعد از ساعتي ديگر توان حركت نداشتم . خود را به زور مي كشاندم . ناتواني ام سبب شد تا سر وجدانم كلاه بگذارم 😔و جنازه را رها كنم و به راهم ادامه دهم . ساعت ٢ نيمه شب بود . از ساعت ٧ شب ميان آبها بودم .

🔻صورت جنازه را در دست گرفتم و به پيشاني پاك و نورانيش بوسه زدم . حنجره بريده اش را نوازش كرده ، او را ميان آب رها كردم . دلم نمي آمد از او جدا شوم .

🔻⁣ ساعتي ديگر گذشت . خط تقريباً ساكت شده بود و ظاهراً بچه ها با گرفتن مواضعي كه قرار بود بگيرند ، داشتند خط را محكم مي كردند و عراقيها هم براي پاتك صبح فردا آماده مي شدند . بي حالي و گرسنگي باعث شده بود نفهمم كجا مي روم و چه كار مي كنم .

🔻 صدايي مانند قايق موتوري 🛥به گوشم رسيد . خوشحال شدم . ظاهراً بچه هاي خودمان بودند . حال فرياد زدن نداشتم و مي دانستم با وجود صداي موتور ، صداي مرا نمي شنوند . دستم را با تمام قوا از آب بيرون آورده 🖐🏼، تكان دادم . شبح قايق به وضوح ديده مي شد . ناگهان از سر قايق يك نورافكن قوي روشن شد🔦💡و شروع كردند در سطح آب چرخاندن .

🔻 عراقي بودند و دنبال غواصها مي گشتند . كارم ساخته بود .😶 ناگهان همه با هم فرياد كشيدند و به سمت چپ من حركت كردند و با داد و فرياد ، غواصي را از حدود ١٠٠ متري من بيرون كشيدند و روي قايق با مشت و لگد افتادند به جانش . اصلاً حال و حوصله اسير شدن را نداشتم .😶😕


🔻توسلي به اهل بيت عليهم السلام كردم و ١٤ هزار صلوات نذر ١٤ معصوم كردم كه گرفتار اينها نشوم .😕 خودم را به زير آب كشيدم . نور نورافكن را بالاي سرم احساس كردم 🔦💡و صداي قايق 🛳را كه به سرعت به من نزديك مي شد . سلاحم را با دست چپ زير آب نگه داشته ، ضامن نارنجك را كشيدم و خود را مانند جنازه در سطح آب ول كردم .😶🙄

🔻اگر نمي ديدند كه بهتر ، اگر مي ديدند ، يا فكر مي كردند مرده ام يا مي فهميدند زنده ام كه در صورت دوم قصد داشتم نارنجك را پرت كنم 💥🔥درون قايق و خودم بروم به زير آب . قايق آرام آرام بالاي سرم آمد . داد و فريادشان نشان مي داد كه مرا ديده اند . سي هزار صلوات ديگر هم نذر چهارده معصوم كردم ! 😁😑


🔻قايق درست بالاي سرم آرام گرفت . سعي كردم بي جان و شناور جلوه كنم . نمي دانم چه شد كه فكر كردند مرده ام ! صداي گلنگدن نشان اين بود كه مي خواهند تير خلاص بزنند . اشهدم را گفتم . قيافه #علي_شيباني و بقيه بچه ها آمد جلوي چشمانم . گرماي اشك را روي صورتم احساس كردم . 😢

🔻ناگهان قايق بي اين كه عراقيها كاري بكنند ، به سرعت دور زد و رفت . آرام نگاه كردم . ديدم يكي ديگر از غواصها را ديده اند و به سوي او مي روند . او را بالا كشيدند و به جانش افتادند . از شدت خشم داشتم مي تركيدم 😤. بچه ها يكي يكي اسير مي شدند ومن نمي توانستم كاري بكنم .





🔻براي اين كه دلم آرام بگيرد ، ذكر زهرا (س) را گفتم و اشك ريختم .😔😢 در مسيري كه فكر مي كردم درست است ، حركت كردم . دم دماي صبح بود و بايستي نماز مي خواندم . نماز را به جا آوردم . در همين حين ، چشمم به يك غواص افتاد . به طرفش رفتم ؛ #يوسفي بود از بچه هاي تخريب

🔻خيلي خوشحال شدم 😃. بچه ساكتي بود. خوشحاليش را با يك لبخند كمرنگ نشان داد . 🙂خسته و بي حال بود .😞 مي گفت چند بار نزديك بوده اسير شود ؛ ولي قسر در رفته . با روشن شدن هوا ، موضع خودي را ديدم ؛ اما آنقدر دور بود كه ما تاب رفتن بدانجا را نداشتيم .

🔻از طرفي ، عراقيها هم ما را مي ديدند و تيراندازي مي كردند . حدود هشت صبح ، از قسمت تحت اشغال عراقيها خارج شده ، به سمتي كه دست خودمان بود ، رسيديم . از شدت ضعف و گرسنگي ، چشمانم نمي ديد و دست و پايم مي لرزيد 😣. سوسوي ضعيفي از يك قايق را در پشت پرده اي از غبار ديدم . خودي بود . داشت بچه هاي غواص را جمع مي كرد . با آخرين توان ، دستانم را بالا آوردم و فرياد كشيدم و در آغوش #يوسفي از حال رفتم


🕙قسمت چهل و نهم فردا شب راس 22⁣


🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@aerospace_shiraz
⁣⁣🌎http://bonyadshf.ir