رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.88K photos
2.23K videos
164 files
3.83K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین
#قسمت چهارم



يك روز صبح كه من خادم بودم وصبحگاه نرفته بودم بعد از درست كردن چايي وتقسيم غذاها🍛 و...از داخل مرغداني 🐓🐓كه بيرون امدم چشمم خورد به منظره اي كه بشدت گريه ام گرفت.
يكي از مسئولان كه به صبحگاه نرفته ويواشكي كمين كرده بود بعد از رفتن نيروها ميبيند كه بچه هاي باند اشرار يكي يكي از سوراخهاي خود بيرون ميريزند وشروع ميكنند به سروصدا.😈 او هم همه را از مخفيگاهها بيرون كشيده بودو داشت برايشان يك مراسم صبحگاه كاملا رسمي اجرا ميكرد. ديدن قيافه هاي پكر بچه ها وحتي قران خواندن يكي از انها در يك صبحگاه زوركي واقعا خنده دار بود. 😐😁با ديدن من شكلك در اوردند 👻ومن هم خوشحال وخندان رفتم بيرون. اين صبحگاه باعث شد انها هم از فردا همگي در صف اول صبحگاه بايستند😄

. يك بار هم به محموله انار 🍎بچه ها در بين راه كمين زدندواشك همه را دراوردند تا به هر كس يك انار دادند. تازه خودشان تا مدتها انار داشتند!شبها هم بچه ها را به عناوين مختلف از خواب بيدار ميكردند و سر به سرشان ميگذاشتند. مثلا بيدارشان ميكردند وخيلي رسمي وجدي سوال ميكردند دوزاري داري ؟! يا برادر سريعا بفرماييد شماره پلاكتان چنده؟يا اب براي خوردن ميدادند وكارهاي ديگر... 😂👹

#مسعود_احمديان هم براي بيدار كردن بچه ها به خاطر نماز شب طريقه مخصوص #ملامتيون را داشت. مثلا يكي را بيدار ميكرد كه :(بابا پاشو من ميخوام نماز شب بخونم هيچ كس نيست نگام كنه!)يا اينكه ميگفت : (پاشو جون من اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم كم اوردم !)😐

روزهاي هفتم هشتم اموزش بود كه #امير_نظري و#مهدي_نوراللهيان به شدت كليه درد گرفتند 😖به طوريكه راه رفتن هم برايشان سخت شد. با رفتن #امير_نظري يك قدري كارها عقب افتاد. به جاي او #اكبر_مقدم مسئول اردوگاه شد. اكبر به معناي واقعي اقا بود. 👼🏼از طرف ديگر #تقي_خزاعي راهم گذاشتند مدير داخلي كه امتيازي براي باند اشرار بود.😉 بدين ترتيب همه كارها افتاد دست #ملامتيون!وابدارخانه غذاخانه پتو خانه وتمام نقاط استراتژيك خيلي زود تصرف شد

روزهاي اخر مشخص شد كه عده اي از بچه ها به دلايل جسمي رد ميشوند وميروند تخريب براي كارهاي ديگر واموزش انفجارات واز ميان قبول شدگان ما ودوره ٥٠ نفري بعدي كه بعد از ما شروع كردند چند نفري به #گردان_نوح ميروند وبقيه #گردان_ياسين را تشكيل ميدهند.
#گردان_ياسين به فرماندهي برادر #جليل_محدثي بود كه از باسلبقه ترين وكار امد ترين فرمانده گردانهاي لشكر بود از بچه هاي قديمي جنگ كه اوايل با #شهيد_چمران همكاري كرده بود فردي بود قد بلند رشيد سربه زير با ابهتي غير قابل توصيف بياني بسيار گرم وگيرا لحني كاملا امرانه واخلاقي بسيار نيكو.😌

🎯قسمت پنجم فردا شب راس 22

🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@seyyedanjavi
@seyyedanjavi2
@rahpouyancom
⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 20
#قسمت بیستم




🔶وقتي برگشتيم مقر ، تمرين دوباره شروع شد . يك شب ، #سيد_هادي_مشتاقيان را به اتاق فرماندهي احضار كردند .🙄 وقتي برگشت ، ديدم گريه كرده . 😳گفت برادر #جليل گفته چون تو برادر شهيد هستي ، نمي توانيم تو را ببريم و . . .😕 تا صبح گريه كرد و از صبح تا ظهر هم با برادر #جليل چك و چانه زد . 😶ظهر موقع نماز ، دلم به حالش سوخت . با التماس گفت : ” سيد ! بعد از ظهر مي خواهم بروم دوباره صحبت كنم . دعا كن قبولم كنند . “

🔶 بعد از نماز ، از خدا خواستم كه حاجت هادي را روا كند . بعد از ظهر شاد و خندان پريد تو اتاق و مرا بغل كرد و گفت : ” سيد ! درست شد 😃. “ ١٧/١٠/٦٥ ، روز آخر بود . قرار شد ساعت ٤ بعد از ظهر برويم خط ٢٥ متري . اين خط به اين دليل ٢٥ متري ناميده مي شد كه فاصلة بين ما و خط عراق در اغلب جاها ٢٥ متر بيشتر نبود . قرار بود در سنگرهاي خط پنهان شويم . بعد از مراسم نماز ظهر گفتند چون بايد راه #نهر_خين باز شود تا كل گردان بتوانند رد شوند ، ما يك دستة ويژه ، مركب از دو تيم انتخاب كرده ايم ؛ شامل شش تخريبچي و سه آرپي جي زن براي هر تيم . كل دسته ١٨ نفر بود . اسامي را خواندند ؛ اسم من هم بود .


🔶تيم اول ، به سرگروهي حسين #صادقي_نژاد و تيم دوم ، به سرگروهي #مصطفي_كاظمي . مسؤول كل دستة ويژه هم #امير_نظري بود كه با حفظ سمت معاونت گردان ، به دليل اهميت دسته براي اين مسؤوليت انتخاب شده بود . ساعت ٤ بعد از ظهر ، تا نزديكي هاي خط با ماشين رفتيم 🚗و بعد پياده و حدود ٦ بعد از ظهر يعني يك ساعت به اذان مغرب مانده در سنگرهاي خط ٢٥ متري مستقر شديم . اين بار برخلاف #كربلاي_چهار ، حفاظت بسيار خوب رعايت شده بود . گفتند تا شب نشده ، وضو گرفته ، لباسهاي غواصي را بپوشيد . چون موقع اذان بود ، گفتند همه در سنگرها نماز را نشسته بخوانند .

🔶 #مسعود_احمديان ، به #حسين_حيدري يكي از مسؤولان گردان گفت : ” من بايد بيرون بخوانم ! “ لحنش جوري بود كه حسين موافقت كرد . غير از نماز مغرب و عشاء ، نماز غفيله و وتيره اش را هم خواند و با چشماني سرخ آمد داخل سنگر ، گوشه اي چمباتمه زد و رفت تو فكر . بعد از نماز نشستيم با بچه ها به خوردن شام و صحبت كردن . #سيد_هادي_مشتاقيان دمِ در ايستاده بود و خيره شده بود به تاريكي . صدايش كردم بيايد شامش را بخورد . آمد و با پاشنة پا روي انگشت كوچك دستم ايستاد و شروع كرد به فشار دادن .

🕙قسمت بیست و یکم فردا شب راس 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
#حماسه_یاسین22

#قسمت بیست و دوم



🔶گفتم : ” امكان داره . “ گفت : ”خدا كنه توي آب شهيد بشم ! “💦 يكّهخوردم . به شهادتش اطمينان داشت ؛ بلكه داشت مكان دلبخواهش را انتخاب مي كرد .😑 ساكت شدم و مزاحم خلوتش نشدم .🤐 تا ساعت ١٢ بيدار بوديم اما ساكت و در حال زمزمه . بعد هم ، همه نماز شب را نشسته خواندند .


🔶به پيشنهاد مسعود ، نماز نافلة صبح و نماز صبح را به نيت ثواب خوانديم . مي گفت : ” شايد به نماز صبح نرسيم ، بگذار پيش پيش بره تو حساب ! “ ساعت ٣٠/١٢ ، در حالي كه خط در سكوت كامل بود ، برادر #برادر_جليل و #امير_نظري آمدند و آخرين سفارشهاي لازم را كردند . تجهيزات را بستيم و راه افتاديم .


🔶ساعت حدود ١ بود كه داخل تونل شديم . نفر اول ، #امير_نظري بود ؛ نفردوم حسين #صادقي_نژاد ؛ بعد #مسعود_احمديان ، #حسين_پور_غلام و نفر پنجم هم من بودم . تيم ديگر هم از تونل ديگر رفتند . قرار بود ما شروع كنيم و اگر دشمن متوجه شد ، گروه #مصطفي_كاظمي شروع كنند .


🔶داخل تونل به انتظار اعلام رمز عمليات نشسته بوديم . #برادر_جليل ، لب تونل نشسته بود و « #سعيد_فاني » هم در كنارش. #برادر_جليل بعد از صحبت با بيسيم ، آهسته چيزي در گوش #سعيد_فاني گفت ، سعيد با عجله آمد و به #امير_نظري گفت : ” يا فاطمه الزهرا ! اميرجان شروع كن . يا علي .التماس دعا . “ اشك به چشمانم دويد .😢


🔶امير با شنيدن نام خانم فاطمه (س) لبخند زد 😊و با بيلچه شروع كرد به برداشتن آخرين قسمت تونل تا راه باز شود . راه كه باز شد ، چشمتان روز بد نبيند ،😑ديديم كوهي از سيم خاردار و خورشيدي ، نهر را پوشانده است . آسمان در اثر منورهاي فراوان مانند روز روشن بود .💡💡 نور
شديدي داخل تونل زد . صداي انفجار شديد از اطراف هم نشان از درگيري و شروع آن داشت .


🔶#امير_نظري نگاه معني داري به ما كرد و گفت : ” بچه ها ! بريم . ياعلي ! “ هنوز سر امير كاملاً از تونل خارج نشده بود كه يك تير قنّاصه درست خورد توي پيشانيش . با يك آخ كوتاه ، جلو چشمان ما پر زد به ملكوت .😢



🕙قسمت بیست و سوم داستان فردا شب راس ساعت 22⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠
@rahpouyancom
⁣⁣
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 40
#قسمت چهلم


🔻وقتي به لب نهر رسيدم ، عراقيها كاملاً بالاي سرم بودند . رگباري از گلوله را روي خودم احساس مي كردم . به داخل آب پريدم و شروع كردم به رد شدن . سوزش شديدي در پايم ، نشانه جراحتي جديد بود .😣وقتي به آن طرف رسيدم ، تواني براي خارج شدن نداشتم .

🔻ناگهان #اسماعيل_زاده را روي خاكريز خودمان ديدم . او سالم رسيده بود و كار مرا با نگراني دنبال مي كرد . با فرياد گفت : “ سيد ، بيا ، چيزي نمونده . . . ” 👏🏼كه ناگهان تيري به سينه اش خورد و پرت شد عقب .😑 از لب نهر تا دهانه تونل را عراقيها داشتند با تير و گلوله شخم مي زدند . خودم را به خدا سپردم . ديگر توان حركت نداشتم . از طرفي بي حركت بودنم باعث شده بود عراقيها فكر كنند مرا زده اند .

🔻 بي حال سرم را روي گلها گذاشتم ؛ اما ناگهان يكي از بچه هاي آن طرف ، از لب تونل پريد بيرون و يك آر پي جي شليك كرد به سمت عراقيها 💥🗯و دست مرا با تمام قدرت كشيد و كشان كشان داخل تونل انداخت و تا خواست خود داخل شود ، جلوي چشمانم يك تير رفت داخل دهانش و با خون و د ندان خرد شده و زبانش بيرون آمد .


🔻بنده خدا نگاهي از روي رضايت به من كرد و با صورت روي زمين افتاد و چشمانش بسته شد ! بعدها در مشهد ، در بهشت رضا عليه السلام ، از روي تصويري كه بر يكي از قبور بود ، او را شناختم . 😔😢

🔻صداي گرم و محزون🙁برادر #جليل_محدثي ، مرا به خود آورد : “ برادر انجوي ، خسته نباشيد . تقبل االله . ديگه كسي نيست ؟ ” با بي حالي تمام گفتم : “ نه ! ” سرش را پايين انداخت و آرام بيسيم را خاموش كرد . سپس يك بوسه به پيشاني من زد ، امدادگر را صدا كرد و با بغض گفت : “ خدا خيرشان بدهد ؛ امام زمان را روسفيد كردند . ”😢

🔻#سعيد_فاني و امداگر آمدند . سعيد سريع با چپيه خود سر و صورتم را از گل و خون پاك كرد و يك بوسه به پيشانيم زد و گفت : “ اي واالله مرد ! حالا زود برگرد عقب كه احتمال دارد شيميايي بزنند . اين ماسك را هم بگير . ” ماسك را به كمرم بست . وقتي از تونل خارج شدم ، پيكر بي جان #امير_نظري ، رو به رويم آرام خوابيده بود . #دلبريان با پاي قطع شده روي برانكارد سوار بود . چهره اش آرام ، ولي گرفته بود . مرا نديد 🙁

🕙قسمت چهل ویکم فردا شب راس 22⁣⁣


🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom