رهپویان وصال شیراز _ انجوی نژاد
4.13K subscribers
7.72K photos
2.2K videos
164 files
3.76K links
تنها کانال رسمی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد و کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز

ادمین کانال:
@rahpouyan_vesal

📩ایتا :
https://eitaa.com/rahpouyancom

📩اینستاگرام:
https://www.instagram.com/rahpouyan_vesal
Download Telegram
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 17
#قسمت هفدهم




🔶سرم گيج رفت ، گلويم داشت مي تركيد . خود را رساندم پشت گردان ، جاي قبرهاي كنده ، و چون جاي خلوتي بود و كسي نبود ، خودم را پرت كردم داخل يكي از قبرها و آن قدر گريه كردم تا به خواب رفتم و با صداي اذان ظهر بيدار شدم .😭 چند روز بعد ، از مشهد خبر دادند كه #جواد_كافي و #حسن_ديزجي از بچه هاي گروهان مجروح و در مشهد بستري هستند . ٨/١٠/٦٥ ، يعني ٥ روز بعد ، دوباره بلندگوي گردان 📣، به صدا درآمد و گردان كه حالا فقط ٣ گروهان داشت ، به راحتي در مسجد جا گرفت .

🔶 برادر #جليل با صورتي خندان و نوراني وارد شد 😊🌞و پشت تريبون قرار گرفت و با چشماني اشك آلود گفت 😢: ” بسم رب الشهداء والصديقين و سارعوا الي مغفره من ربكم و . . . سربازان امام زمان ! بار ديگر موعد امتحان پس دادن است . اگر مي خواهيد لياقت خود را به آقايتان نشان دهيد ، اگر مي خواهيد انتقام همسنگرانتان را در گروهان #ستار بگيريد ، اگر مي خواهيد دل امام را شاد كنيد ، حال موعدي است كه مرد از نامرد مشخص مي شود . . . “ ✊🏼
سپس با صداي لرزان و بغض آلود فرياد زد : ” آي خدا ! چه كار مي خواهي كني ؟ اين بچه ها با اين حالشان يك طرف قضيه اند و بعثي ها با آن كثيفي شان طرف ديگر . “ بعد رو كرد به ما و گفت : ” مطمئن باشيد خدا شما را كمك مي كند . اين بار كه خدمت حضرت امام بوديم ، ايشان با تبسم فرمودند : ” انشاءاالله نماز را با هم در كربلا مي خوانيم.”

🔶غوغايي به پا شد كه بيا و ببين . بعضي از بچه ها چند دقيقه در آغوش هم گريه كردند . اولين كاري كه كرديم رفتيم سراغ بچه هاي #گردان_نوح . توي اين پنج روز كه براي ما يك سال گذشت ، رفت و آمد به #گردان_نوح قطع نشده بود . روز بعد از #كربلاي_٤ كه رفتيم ، جاي عدة زيادي را خالي ديديم . يك گروهان از #گردان_نوح هم وارد عمل شده بود ؛ ولي اغلب توانسته بودند برگردند و فقط ١٠ ١٥ نفر شهيد داده بودند ؛ از جمله #ناصري ، #تقوايي ، #عيدي هم درس من در مرغداني و #آزادفر بچه محله مان . بيخود نبود كه موقع خداحافظي دلم آنطور گرفته بود !😕

🔶 دل من كمتر اشتباه مي كرد ؛ الان هم كم اشتباه است ! فرماندة گروهان عمل كننده تعريف مي كرد كه اولين نفر از بچه هاي تخريب رفته بود داخل معبر و شهيد شده بود . بلافاصله دومي رفته و شهيد شده بود ، سومي . . . و تا آخرين #حسن_ديزجي در ” ماوت “ به شهادت رسيد . هنگام آزادي اسرا هم #سعيد_دانشپور و #محسن_رأفتي آمدند ؛ و از ديگر بچه هاي گروهان #ستار خبري نشد ؛ نه نشاني و نه پلاكي ! به همين خاطر ، بچه ها نام اروند را گذاشته بودند : بهشت شهداي گمنام !

قسمت هیجدهم ، فردا شب راس ساعت 22
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom
🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

#حماسه_یاسین 30
#قسمت سی ام



🔻وقتي ميخواستم بروم سنگر را خاموش كنم، يك كلاه عراقي براي حفاظ بر سرم گذاشته بودم و يادم رفته بود آن را بردارم.🎩يكدفعه ديدم حميد #رجبي پريد و مرا به تيربار بست! پريدم يك گوشه. او كه مرا شناخته بود، با عجله دويد به طرفم و با گريه، داد زد: ((محمد!محمد !)) داد زدم: ((محمد و مرگ! محمد و زهر مار !مگه كوري!؟))🙈😎 با شرمندگي گفت: ((آخه تو اينجا چه كار ميكني؟ فكر كردم عراقي هستي !))🙈

🔻 گفتم: ((تيربار رو خفه كردم .)) كلاه رو با خوشحالي از سرم برداشتم،پرت كردم كنار، رفتم سمت چپ و به بچه ها گفتم: ((حالا حالاها بايد اينجا رو نگه داريم .)) مواضع را با كيسه شن محكم كرديم.بعد برگشتم سمت راست.اسماعيل زاده مثل شير🐅 مي غريد و رهبري ميكرد.عراقيها هيچ اميدي نداشتند. در وسط هم #دلبريان رهبري ميكرد و((#بهاري)) ، ((#نعمتي)) ،((#عبدالهي)) ، ((#جباري)) ،#صحرانورد،#عيدي، ((#حسني))، من و چند نفر ديگرهم با او بوديم.

🔻مجموعاً چهل نفري ميشديم ، با خطي در حدود هشتصد متر ! داشتم خشابم را عوض ميكردم. #محمد_خداياري كه از ناحيه شكم مجروح شده بود، با ناله سوال كرد: ((محمد جان، امدادگرها نيامدند؟ )) 🚑با اينكه مي دانستم از امداد گر خبري نيست، براي اينكه دلداريش داده باشم، گفتم: ((يك كم ديگه تحمل كني ، ميرسند . ))

🔻ساعت ٣ بامداد بود.🕒عراقيها داشتند براي يك پاتك همه جانبه سازماندهي ميكردند. من و ((#حمزه_سيد_آبادي)) دويديم كه برويم نوار تيربار بياوريم. ناگهان صداي چاشني نارنجكي كه در كانال افتاد مارا به خود آورد؛ درست بين من و #حمزه و دو نفر ديگر از بچه ها. #حمزه بدون معطلي خودش را انداخت روي نارنجك! 😞ما هم با حيرت خوابيديم . چند لحظه بعد نارنجك منفجر شد💥💥. ضربه شديدي همراه با سوزش، دستم را تكان داد.سلاحم با شدت پرت شد.بلند كه شدم، جنازه تكه پاره #حمزه مقابلم بود.با مقداري باند كه داشتم، دستم را بستم و گيج و منگ برگشتم پيش دلبريان.

🕙قسمت سی و یکم فردا شب راس 22⁣🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠

@rahpouyancom