انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. .. @qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. حالا معلوم نیست چقدر باید اینجا منتظر خانوم باشم. ممکنه مثلن تو راه یه پسری رو ببینه بعد خوشش بیاد بعد انقدر ادا دربیاره که پسره خودشم نفهمه چش شده ولی بیاد به ثریا شماره بده، خودشم بعدن هرچی فکر کنه نفهمه چرا رفته به ثریا شماره داده. بعد ثریا اگه خیلی خوشش اومده باشه یادش میره با من قرار داره برمیگرده میره خونه به پسره زنگ میزنه. ثریا همچین آدمیه. صداشم پشت تلفن یجوریه که...نمیدونم چجوری ولی پسرا بهش گفتن صداش یجوریه که آدمو مست میکنه. یعنی پسرارو. من که اصلن سر درد میگیرم اگه زیاد حرف بزنم با ثریا. چه تفلنی چه....یکی محکم میخوره بهم. نزدیکه بیوفتم تو جوب برمیگردم. ثریاس. ثریا محکم بغلم میکنه های های گریه میکنه.
#پیاده_روهای_پارک_لاله_سکوی_دوم
#رویا_هدایتی
#هیلا
#داستان #داستان_ایرانی #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
رونمایی از دومین رمان نویسنده #من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
از اتوبوس پیاده میشم. میام وامیستم زیر پل عابر، روبروی میدون انقلاب. قراره ثریا بیاد همین جا. حالا معلوم نیست چقدر باید اینجا منتظر خانوم باشم. ممکنه مثلن تو راه یه پسری رو ببینه بعد خوشش بیاد بعد انقدر ادا دربیاره که پسره خودشم نفهمه چش شده ولی بیاد به ثریا شماره بده، خودشم بعدن هرچی فکر کنه نفهمه چرا رفته به ثریا شماره داده. بعد ثریا اگه خیلی خوشش اومده باشه یادش میره با من قرار داره برمیگرده میره خونه به پسره زنگ میزنه. ثریا همچین آدمیه. صداشم پشت تلفن یجوریه که...نمیدونم چجوری ولی پسرا بهش گفتن صداش یجوریه که آدمو مست میکنه. یعنی پسرارو. من که اصلن سر درد میگیرم اگه زیاد حرف بزنم با ثریا. چه تفلنی چه....یکی محکم میخوره بهم. نزدیکه بیوفتم تو جوب برمیگردم. ثریاس. ثریا محکم بغلم میکنه های های گریه میکنه.
#پیاده_روهای_پارک_لاله_سکوی_دوم
#رویا_هدایتی
#هیلا
#داستان #داستان_ایرانی #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#پدرو_پارامو #خوان_رولفو ترجمه #احمد_گلشیری @qoqnoospub
از گروه #داستان_ایرانی
مرتضی احمدی نجات:
پدرو پارامو/خوان رولفو/ترجمه احمد گلشیری/نشر آفرینگان
زمان داستان در اوایل قرن بیستم است.در طلوع انقلاب های مکرر مکزیک.پیدایش و سقوط پدروپارامو به طور دقیق بر عوامل تاریخی متکی است.
خوان رولفو می گوید:مکان داستان مکان داستان در استان خالیسکو یکی از استانهای مکزیک است اما در حقیقت نماد واقعی سرزمین مکزیک نیز هست.
پدروپارامو نمونه مالک متوسطی است که در خالیسکو می زیست،از در آمد زمین گذران عمر می کرد و خود بر انها نظارت مستقیم داشت و احتمالا دوش به دوش کارگرانش کار می کرد.با این همه در درنده خویی دست کمی از مالکان نداشت. از گذشته های دور،زمینی را به نام مدیا لونا(نیمه ماه) از پدرش به ارث برده است.پدرو پارامو بعد از مرگش پدرش قدرت را در دست می گیرد و با برخورداری از قدرت مطلق زمینداران را یا می خرد و یا مورد تعقیب قرار می دهد و یا از میدان به در می کند،جعل اسناد می کند و هر جا لازم باشد زور و خشونت را به کار می گیرد.
اما دیری نمی پاید که زوال قدرتش با مرگ پسرش آغاز می شود.میگل،پسر شریری که در هفده سالگی دست به آدم کشی می زند و به دلیل نفوذ پدرش از زندان رهایی یافته است در سپیده دم یکی از شب های ولگردی اش در سر راه خانه از اسب می افتد و جان می دهد و همین امر پایان کار پدروپاراموست.جایی که می گوید"دارم تاوان پس می دهم"
سرانجام آنچه پدروپارمو را از پای در می آورد خیال است.خیالی که به صورت عشقی ناممکن نسبت به سوسونا سان خان تبلور پیدا می کند و به زور زن پدروپارامو می شود و تشنج های شبانه زن را از پا در می اورد و پدروپارامو دستور می دهد سه روز ناقوس کلیسا زا بنوازند.او روزها در جاده ای که سوسونا را برای خاکسپاری برده اند خسته و سرخورده مرگ را انتظار می کشد و سرانجام توسط چاقویی که یکی از روستاییان در قلبش فرو می کند مرگ را در آغوش می کشد.
@qoqnoospub
مرتضی احمدی نجات:
پدرو پارامو/خوان رولفو/ترجمه احمد گلشیری/نشر آفرینگان
زمان داستان در اوایل قرن بیستم است.در طلوع انقلاب های مکرر مکزیک.پیدایش و سقوط پدروپارامو به طور دقیق بر عوامل تاریخی متکی است.
خوان رولفو می گوید:مکان داستان مکان داستان در استان خالیسکو یکی از استانهای مکزیک است اما در حقیقت نماد واقعی سرزمین مکزیک نیز هست.
پدروپارامو نمونه مالک متوسطی است که در خالیسکو می زیست،از در آمد زمین گذران عمر می کرد و خود بر انها نظارت مستقیم داشت و احتمالا دوش به دوش کارگرانش کار می کرد.با این همه در درنده خویی دست کمی از مالکان نداشت. از گذشته های دور،زمینی را به نام مدیا لونا(نیمه ماه) از پدرش به ارث برده است.پدرو پارامو بعد از مرگش پدرش قدرت را در دست می گیرد و با برخورداری از قدرت مطلق زمینداران را یا می خرد و یا مورد تعقیب قرار می دهد و یا از میدان به در می کند،جعل اسناد می کند و هر جا لازم باشد زور و خشونت را به کار می گیرد.
اما دیری نمی پاید که زوال قدرتش با مرگ پسرش آغاز می شود.میگل،پسر شریری که در هفده سالگی دست به آدم کشی می زند و به دلیل نفوذ پدرش از زندان رهایی یافته است در سپیده دم یکی از شب های ولگردی اش در سر راه خانه از اسب می افتد و جان می دهد و همین امر پایان کار پدروپاراموست.جایی که می گوید"دارم تاوان پس می دهم"
سرانجام آنچه پدروپارمو را از پای در می آورد خیال است.خیالی که به صورت عشقی ناممکن نسبت به سوسونا سان خان تبلور پیدا می کند و به زور زن پدروپارامو می شود و تشنج های شبانه زن را از پا در می اورد و پدروپارامو دستور می دهد سه روز ناقوس کلیسا زا بنوازند.او روزها در جاده ای که سوسونا را برای خاکسپاری برده اند خسته و سرخورده مرگ را انتظار می کشد و سرانجام توسط چاقویی که یکی از روستاییان در قلبش فرو می کند مرگ را در آغوش می کشد.
@qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از
#آینه_تال
#داستان_ایرانی
بوی به خصوصی از خانه آینه حس می کنم، بویی شبیه بوی کاغذ سوخته...
@qoqnoospub
رونمایی از
#آینه_تال
#داستان_ایرانی
بوی به خصوصی از خانه آینه حس می کنم، بویی شبیه بوی کاغذ سوخته...
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از #آینه_تال #داستان_ایرانی بوی به خصوصی از خانه آینه حس می کنم، بویی شبیه بوی کاغذ سوخته... @qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از
#آینه_تال
#داستان_ایرانی
بوی به خصوصی از خانه آینه حس می کنم، بویی شبیه بوی کاغذ سوخته. شبیه بوی کاغذهایی که نادرخان فندک میگرفت زیرش تا کهنه شان کند و بیندازدشان به یک بنده خدای ساده دلی که خیال میکرد نقشه گنج میخرد.
صدای اذان واضح و شفاف از روی دیوار حیاط خلوت آینه میریزد تو.
برای بقیه شکل مردن آینه مهم است: آینه را با یک چاقوی تیغه بلند کشته اند، همین ماجرا را جذاب می کند. برای من همین مردن آینه مهم است، تنها مردنش.
آینه تال
سودابه فرضی پور
@qoqnoospub
رونمایی از
#آینه_تال
#داستان_ایرانی
بوی به خصوصی از خانه آینه حس می کنم، بویی شبیه بوی کاغذ سوخته. شبیه بوی کاغذهایی که نادرخان فندک میگرفت زیرش تا کهنه شان کند و بیندازدشان به یک بنده خدای ساده دلی که خیال میکرد نقشه گنج میخرد.
صدای اذان واضح و شفاف از روی دیوار حیاط خلوت آینه میریزد تو.
برای بقیه شکل مردن آینه مهم است: آینه را با یک چاقوی تیغه بلند کشته اند، همین ماجرا را جذاب می کند. برای من همین مردن آینه مهم است، تنها مردنش.
آینه تال
سودابه فرضی پور
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#مهدی_یزدانی_خرم: ما با یک رمان ضدمارکسیستی روبهرو هستیم به دلیل اینکه اگر مارکسیسم را و نگاه مارکسیستی را نگاهی بدانید که به تاریخ ایمان دارد و محتوم میداند .. @qoqnoospub
#مهدی_یزدانی_خرم:
ما با یک رمان ضدمارکسیستی روبهرو هستیم به دلیل اینکه اگر مارکسیسم را و نگاه مارکسیستی را نگاهی بدانید که به تاریخ ایمان دارد و محتوم میداند تاریخ را، این رمان به هیچ عنوان به تاریخ ایمان ندارد و برای همین به سمت فانتزی میرود: برای دستانداختن تاریخ. تاریخی که در این رمان دستافتاده میشود، تاریخی که تخریب میشود، تاریخی که تکهتکه میشود بخشیاش تاریخ رسمی است، بخشیاش تاریخ شخصی و فردی شخصیت است، ولی در آن انگارههای آشنا برای مخاطب امروز ایرانی خیلی زیاد است، مخصوصاً کسانی که دههی شصت و هفتاد را تجربه کردهاند. این تاریخ مدام دارد متورم میشود و هی میترکد، منفجر میشود. در دههی شصت و هفتاد بسیطشدن جهان برای خیلی از نویسندهها و آرتیستهای آوانگارد خیلی مسئلهی مهمی بود. اصلاً برای همین اینقدر کانسپچوال آرت و هنرهای خیابانی و مفهومی و هنرهای آوانگارد خیابانی جذابیت پیدا کردند در اعتراض به این قضیه... از آن سنت هم نویسنده دارد استفاده میکند برای نشاندادن این امر بسیط، این ترکیدن تاریخ رسمی، تاریخی که انبوهی از اذهان ایرانی و غیرایرانی بهش ایمان دارند. و شاید از این منظر، با توجه به تمایلات فکریای که من در فرید حسینیان تهرانی میشناسم، بتوان گفت که هجویهای بر نگاه تاریخی در رمان را میتوانیم ببینیم. (پاره ای از گفتار روز رونمایی)
#من_آلیس_نیستم_ولی_اینجا_خیلی_عجیبه
#رمان
#رمان_ایرانی
#رمان_فارسی
#داستان_ایرانی
#داستان
@qoqnoospub
ما با یک رمان ضدمارکسیستی روبهرو هستیم به دلیل اینکه اگر مارکسیسم را و نگاه مارکسیستی را نگاهی بدانید که به تاریخ ایمان دارد و محتوم میداند تاریخ را، این رمان به هیچ عنوان به تاریخ ایمان ندارد و برای همین به سمت فانتزی میرود: برای دستانداختن تاریخ. تاریخی که در این رمان دستافتاده میشود، تاریخی که تخریب میشود، تاریخی که تکهتکه میشود بخشیاش تاریخ رسمی است، بخشیاش تاریخ شخصی و فردی شخصیت است، ولی در آن انگارههای آشنا برای مخاطب امروز ایرانی خیلی زیاد است، مخصوصاً کسانی که دههی شصت و هفتاد را تجربه کردهاند. این تاریخ مدام دارد متورم میشود و هی میترکد، منفجر میشود. در دههی شصت و هفتاد بسیطشدن جهان برای خیلی از نویسندهها و آرتیستهای آوانگارد خیلی مسئلهی مهمی بود. اصلاً برای همین اینقدر کانسپچوال آرت و هنرهای خیابانی و مفهومی و هنرهای آوانگارد خیابانی جذابیت پیدا کردند در اعتراض به این قضیه... از آن سنت هم نویسنده دارد استفاده میکند برای نشاندادن این امر بسیط، این ترکیدن تاریخ رسمی، تاریخی که انبوهی از اذهان ایرانی و غیرایرانی بهش ایمان دارند. و شاید از این منظر، با توجه به تمایلات فکریای که من در فرید حسینیان تهرانی میشناسم، بتوان گفت که هجویهای بر نگاه تاریخی در رمان را میتوانیم ببینیم. (پاره ای از گفتار روز رونمایی)
#من_آلیس_نیستم_ولی_اینجا_خیلی_عجیبه
#رمان
#رمان_ایرانی
#رمان_فارسی
#داستان_ایرانی
#داستان
@qoqnoospub
ققنوس به زودی منتشر میکند:
#قم_را_بیشتر_دوست_داری_یا_نیویورک_را
#ققنوس #داستان #داستان_ایرانی
@qoqnoospublication
#قم_را_بیشتر_دوست_داری_یا_نیویورک_را
#ققنوس #داستان #داستان_ایرانی
@qoqnoospublication
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در این ویدیو #بابک_تبرایی نه فقط از #گور_خواب که به تازگی منتشر شده بلکه از داستان و بهخصوص #داستان_ایرانی میگوید
@qoqnoospublication
@qoqnoospublication
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شروع شد😍
.
گروه انتشاراتی ققنوس به مناسبت روز قلم جشنوارهای برگزار ميكنه به نام “داستان ايرانی” و تا یکم مرداد ادامه دارد.
شما میتوانيد با مطالعه داستان ايرانی ققنوس و شركت در چالشها تو اين جشنواره حضور داشته باشيد.🤩
.
براي اطلاع از جوايز و نحوهی شركت در جشنواره به سايت انتشارات ققنوس مراجعه كنيد.🎁
.
منتظرتون هستيم با ما همراه باشید.😊
.
qoqnoos.ir
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس
#من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#نشر_ققنوس
#کتاب
#قلم
#روز_قلم
#نویسنده
#داستان_ایرانی
.
گروه انتشاراتی ققنوس به مناسبت روز قلم جشنوارهای برگزار ميكنه به نام “داستان ايرانی” و تا یکم مرداد ادامه دارد.
شما میتوانيد با مطالعه داستان ايرانی ققنوس و شركت در چالشها تو اين جشنواره حضور داشته باشيد.🤩
.
براي اطلاع از جوايز و نحوهی شركت در جشنواره به سايت انتشارات ققنوس مراجعه كنيد.🎁
.
منتظرتون هستيم با ما همراه باشید.😊
.
qoqnoos.ir
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس
#من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#نشر_ققنوس
#کتاب
#قلم
#روز_قلم
#نویسنده
#داستان_ایرانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش
چه عواملی باعث میشود آدمی از اصل خویش دور شود و سیر بازگشت به خود چگونه است؟
#غنچه_وزیری در مهر ماه۱۳۵۶ در شهرری به دنیا آمد.
رمان #گیسیا اولین رمان اوست که در سال۹۷ توسط #نشر_هیلا( گروه انتشاراتی ققنوس) چاپ و منتشر شد. این رمان به زندگی زنی می پردازد که از ریشههای خود فاصله گرفته است. اتفاقی غیر منتظره، گیسیای دورمانده از اصل را وادار میکند به درون خود سفر کند و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش مرور کند. داستان، به زندگی این مردان نیز میپردازد.
داستان گیسیا، قصهی نشناختن خود, فاصله از خود و تلاش برای یافتن خود است.
اگر شما هم داستان گیسیا را خواندهاید، شما سیر بازگشت به خویشتن گیسیا را چطور دیدهاید؟
نظرتان در مورد مردهای مهم زندگی گیسیا چیست؟
اگر شاهو به هورامان نمی رفت آیا زندگی گیسیا طور دیگری رقم میخورد؟
و در آخر، به نظر شما اگر شهداد حضانت نیلو را به گیسیا نمیداد، گیسیا چه تصمیمی میگرفت؟
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس #من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم #روز_قلم #قلم #نویسنده #داستان_ایرانی #نشر_ققنوس
@qoqnoospub
چه عواملی باعث میشود آدمی از اصل خویش دور شود و سیر بازگشت به خود چگونه است؟
#غنچه_وزیری در مهر ماه۱۳۵۶ در شهرری به دنیا آمد.
رمان #گیسیا اولین رمان اوست که در سال۹۷ توسط #نشر_هیلا( گروه انتشاراتی ققنوس) چاپ و منتشر شد. این رمان به زندگی زنی می پردازد که از ریشههای خود فاصله گرفته است. اتفاقی غیر منتظره، گیسیای دورمانده از اصل را وادار میکند به درون خود سفر کند و خاطراتش را با سه مرد مهم زندگیاش مرور کند. داستان، به زندگی این مردان نیز میپردازد.
داستان گیسیا، قصهی نشناختن خود, فاصله از خود و تلاش برای یافتن خود است.
اگر شما هم داستان گیسیا را خواندهاید، شما سیر بازگشت به خویشتن گیسیا را چطور دیدهاید؟
نظرتان در مورد مردهای مهم زندگی گیسیا چیست؟
اگر شاهو به هورامان نمی رفت آیا زندگی گیسیا طور دیگری رقم میخورد؟
و در آخر، به نظر شما اگر شهداد حضانت نیلو را به گیسیا نمیداد، گیسیا چه تصمیمی میگرفت؟
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس #من_هم_داستان_ایرانی_میخوانم #روز_قلم #قلم #نویسنده #داستان_ایرانی #نشر_ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
Photo
🤩#انتشارات_ققنوس افتخار دارد كتاب
«روز گودال» - ۱۳۸۸ اولين اثر داستانی
شكوفه آذر، نامزد نهایی #جايزه_بوكر ۲۰۲۰ را منتشر كرده.
.
♨️«#روز گودال» مجموعهای از ١٤ داستان کوتاه و بلند است که بنا به گفتهی #نویسنده، زمان #تألیف این داستانها را میتوان به دو بخش کلی قبل و بعد از سفر او تقسیم کرد. داستانهایی چون «زنی که رفت تا بایستد» و «نه، هیچ چیز» از جمله داستانهایی هستند که پیش از سفر جهانگردی این نویسنده که در سال ١٣٨٤ انجام شد، نوشته شدهاند. داستانهایی چون «جاده پشت خانه» ، «من در آب زیبا هستم» ، «زن رودخانه» و «روز گودال» دیگر داستانهایی هستند که نویسنده از نظر زمانی بعد از این سفر نوشته است.
.
#شکوفه_آذر درباره تأثیر سفر بر داستانهایش معتقد است: «هرچه بیشتر داستان را شناختم، بیشتر فهمیدم که بدون جهانبینی و هستیشناسی، آنچه نوشته میشود ، نهایتاً داستانی خوشساخت، اما کم عمق و در نتیجه کم تأثیر است.»
.
❗️او همیشه احساس میکرده یک جای کار میلنگد و جهانبینی چیزی نیست که صرفاً از طریق مطالعه و #زندگی روزمره کسب شود . بنابراین ، دنبال ماجراجویی میرود و آنگاه که برمیگردد با چشم دیگری به کشورش مینگرد و آنگاه حاصل سفرهای کولیوار بینشی را به او میدهد که در برخی از داستانهای روز گودال نمود مییابد. چرا که از دید نویسنده، زندگی به مثابه فرایند شناخت هستی درون و بیرون است همانطور که #ادبیات.
.
#داستان
#داستان_ایرانی
#نشر_ققنوس
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#مجموعه_داستان
#جایزه_بوکر
#نامزد_جایزه_بوکر
#بوکر
#جایزه_بوکر۲۰۲۰
#کتاب
#کتابخوانی
@qoqnoospub
«روز گودال» - ۱۳۸۸ اولين اثر داستانی
شكوفه آذر، نامزد نهایی #جايزه_بوكر ۲۰۲۰ را منتشر كرده.
.
♨️«#روز گودال» مجموعهای از ١٤ داستان کوتاه و بلند است که بنا به گفتهی #نویسنده، زمان #تألیف این داستانها را میتوان به دو بخش کلی قبل و بعد از سفر او تقسیم کرد. داستانهایی چون «زنی که رفت تا بایستد» و «نه، هیچ چیز» از جمله داستانهایی هستند که پیش از سفر جهانگردی این نویسنده که در سال ١٣٨٤ انجام شد، نوشته شدهاند. داستانهایی چون «جاده پشت خانه» ، «من در آب زیبا هستم» ، «زن رودخانه» و «روز گودال» دیگر داستانهایی هستند که نویسنده از نظر زمانی بعد از این سفر نوشته است.
.
#شکوفه_آذر درباره تأثیر سفر بر داستانهایش معتقد است: «هرچه بیشتر داستان را شناختم، بیشتر فهمیدم که بدون جهانبینی و هستیشناسی، آنچه نوشته میشود ، نهایتاً داستانی خوشساخت، اما کم عمق و در نتیجه کم تأثیر است.»
.
❗️او همیشه احساس میکرده یک جای کار میلنگد و جهانبینی چیزی نیست که صرفاً از طریق مطالعه و #زندگی روزمره کسب شود . بنابراین ، دنبال ماجراجویی میرود و آنگاه که برمیگردد با چشم دیگری به کشورش مینگرد و آنگاه حاصل سفرهای کولیوار بینشی را به او میدهد که در برخی از داستانهای روز گودال نمود مییابد. چرا که از دید نویسنده، زندگی به مثابه فرایند شناخت هستی درون و بیرون است همانطور که #ادبیات.
.
#داستان
#داستان_ایرانی
#نشر_ققنوس
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#مجموعه_داستان
#جایزه_بوکر
#نامزد_جایزه_بوکر
#بوکر
#جایزه_بوکر۲۰۲۰
#کتاب
#کتابخوانی
@qoqnoospub
نگذار کسی بداند ما چه جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
گفتم خب.
گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟
گفتم خب.
بندبند انگشتهام را میبوسید و میگفت خب؟
و من فقط نگاهش میکردم. اینهمه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همهاش بریزد توی بغلم؟
صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. میترسیدم یکوقت پلک بزنم نباشد، میترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. میترسیدم.
گفت به هیشکی نگو! خب؟
گفتم خب.
از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمیخواست، سایههای درخت نمیخواست، گوشواره نمیخواست، صدای سورملینا میخواست که توی سینهام میسوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ میخواست.
گفتم یه قرص تببر داری؟
جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم
گفتم عزیزم، عزیزم
.
#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
#داستان #داستان_ایرانی #کتاب_خوب #عاشقانه #ققنوس #گروه_انتشاراتی_ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸🕸
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
من فکر می کنم این جمله در دهان بعضی آدم ها طلسم می شود و نتیجه معکوس می دهد.
یکسری آدم ها مثل تو وقتی می گویند همه چیز درست می شود، نظام زندگی آدم به هم می ریزد. و من پاهایم هرگز از آن گِل ها بیرون نمیآید و همانجا توی باتلاق بدجور گیر میکنم.
من استانبول را دوست داشتم. کوچهها و دیوارهای سنگیاش و خزههای روی چوب خانههای مشرف به آبش را.
ای کاش فرار میکردم و یک جایی توی آن شهر شلوغ بین ترک ها خودم را از تو پنهان میکردم. حالا اما صدای جیغ قطارها دست از سرم بر نمیدارند. موشخرماهای مرده دارند توی تنم فرو می روند و امروز دست و پایم را به خاطر این جنایت میبندند و هیچ یک از اهالی استانبول برای نویسندهای ایرانی که در ژاپن میمیرد گریه نخواهد کرد.
میبینی، هیچچیز انگار هیچوقت قرار نیست که درست شود.
کاش مرگ اینقدر حالش از آدمهایی که دلشان میخواهد بمیرند به هم نمیخورد.
از داستان #فصل_قحطی_کنگر
#داستان_ایرانی
#نسرین_یوسفی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
🕸🕸🕸🕸🕸
همیشه همین بوده زندگیات.
همیشه واکنش داشته باشی؟
موجی ایجاد کنی.
بلرزانی دنیا را.
کی شده فریاد بزنی رو به کوه و منتظر بمانی تا صدایت را برگرداند؟
تو انعکاس دیگران بودهای همیشه.
چند بر هیچ جلو بودهای از تاریخ اختهگی، همیشه و همیشه.
ابتر بوده تمام کارهات.
#شهری_از_خواب
#جابر_حسینزاده_نودهی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
همیشه همین بوده زندگیات.
همیشه واکنش داشته باشی؟
موجی ایجاد کنی.
بلرزانی دنیا را.
کی شده فریاد بزنی رو به کوه و منتظر بمانی تا صدایت را برگرداند؟
تو انعکاس دیگران بودهای همیشه.
چند بر هیچ جلو بودهای از تاریخ اختهگی، همیشه و همیشه.
ابتر بوده تمام کارهات.
#شهری_از_خواب
#جابر_حسینزاده_نودهی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
چشمهای ترکمنی برای آدمبرفیها
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
یادداشت علیالله سلیمی بر رمان«فصل قحطی کنگر»
نوشته نسرین یوسفی
«نادی» شخصیت اصلی داستان «فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند.
طرد شدگی به واسطه برخی علایم و نشانههای فرو رفتن طولانیمدت در درون خویش و فاصله گرفتن از آدمهای پیرامون که روزی حشر و نشر و گپ و گفت عادی و معمولی با آنها داشتیم اما به دلایل گوناگون رفتار غیرمتعارف، از نظر دیگران، برگزیدهایم، سرنوشت ناخواستهای است که ممکن است هر یک از ما، یا آدمهای اطرافمان به آن دچار شوند و برای رهایی از این شرایط دشوار و غیرمعمول مدتهای طولانی و حتی سالهای متمادی دستوپا بزنیم و چه بسا ممکن است هرگز از این چاه تنهایی رهایی نیابیم. مانند شخصیت اصلی داستان«فصل قحطی کنگر» نوشته نسرین یوسفی، که در آن، «نادی» شخصیت زن و محوری داستان، ناخواسته به سرنوشت تلخ و دردناکی دچار میشود که هرگز از آن رهایی نمییابند. هرچند در همه سالهای طردشدگی، به زندگی در کنار سایر اعصای خانواده، به ویژه «نادر» و«اختر»؛ برادر و خواهری که در قید حیات هستند فکر کرده و همواره انتظار آمدن آنها را دارد که بیایند تا او را از بند آسایشگاهی که در آن نگهداری میشود آزاد سازند که بار دیگر طعم زندگی در کنار خانواده را بچشد. داستان از جایی شروع میشود که نادی در آسایشگاهی در کشور ژاپن با خیالها و رویاهایش روزگار میگذراند. دلمشغولیهای ناچیز و چه بسا بیهودهای را دنبال میکند که در شرایط موجود، او را به ادامه زندگی پویند میزند؛ با کلاغهای باغ آسایشگاه مدام درگیر است و با باغبان آسایشگاه رابطه تعریفنشده و سر و سرّی دارد که میکوشد از چشم مسئولان آسایشگاه دور نگهدارد. نادی به این دلمشغولیها به عنوان اسرار زندگی جدیدش در آسایشگاه نگاه میکند و خود را صاحب هویت تازهای میپندارد. با این حال، دغدغهها و دلمشغولیهای دوران حضور در آسایشگاه را مقطعی میداند و آرزوی پیوستن به جمع خانوادهای را دارد که عملاً دیگر وجود خارجی ندارد. نادر در آن سوی دنیا اقامت گزیده و اختر که ظاهراً در نزدیکیهای نادی اقامت دارد، هیچ نشانهای از حضور خود برجا نگذاشته و به نظر میرسد نادی، علاوه بر اینکه از زندگی خواهر و برادرش به شکل تعمدی کنار گذاشته شده، به نوعی بهعمد از سوی خواهر و برادرش فراموش هم شده است. در یادآوریهای ذهنی نادی از گذشته، مخاطب با خانواده بهشدت آشفتهای مواجه میشود که از جریانات سیاسی و اجتماعی لطمه دیده و ازدستدادن مادرِ خانواده در این جریانات، عملاً باعث از هم پاشیدن تاروپود خانواده شده است. پس از مرگ دردناک مادر، فرزندان خانواده؛ نادر، نادی و اختر راه مهاجرت و گریز از زادگاه و سرزمین خود را در پیش گرفته و در این گریز و گذار، تعادل روحی نادی به هم خورده و از برادر و خواهر خود جدا افتاده و سرانجام سر از آسایشگاهی در ژاپن در آورده و روزها و شبهای دلگیر و تنهاییاش شروع شده است. شکل روایی داستان به گونهای که تقریبا همه داستان در قالب نامهای بلند بالا از سوی نادی به برادرش، نادر نوشته و روایت میشود. حتی آن بخشهایی که به گذشته مربوط است و نادر خودش هم در آن حضور داشته است. در مجموع، رمان «فصل قحطی کنگر» قصه زن تنها و طرد شده است که قربانی تب و تاب اجتماع و خانواده شده و در گریز ناخواسته به سرنوشت تلخ و محتومی دچار شده که فصلهای پوسته و سرد زندگیاش را رقم زده و او برای رهایی از این موقعیت دشواری که در آن گرفتار شده، هر چه بیشتر دستوپا میزند، بیشتر در عمق تنهایی فرو میرود و به نوعی در قعر نیستی دفن میشود. سطرهای پایانی داستان به شکل تاثیرگذاری این موقعیت دردناک و بهتآور را روایت میکند: «من در برف حبس میشوم و فردا صبح با کلاغی که روی شانهام زیر چمدان به خواب رفته در خواب میمانم و تو هر سال زمستان به یاد من برای آدمبرفیهایی که درست میکنی چشمهای ترکمنی میگذاری. تو درست میگویی نادر. بگذار اختر گریهاش را بکند و تو برای همیشه خشمگین باشی که نمیتوانی متقاعدمان کنی که من حالم خوب نیست. حق با توست. من خوب نمیشوم، حتی اینجا، بعد از بیست سال، در آسایشگاه. و، برای آنکه اینهمه فکر از سرم بیرون برود و من شبیه تو و اختر به دنیا نگاه کنم، باید به قدر کافی برف بیاید و سرم را منجمد کند تا خیال مثل ساقههای خشکیده کنگر، که از شکافهای قبر مادر بیرون میزدند، از سرم بیرون برود. بلندگو آخرین اخطار را میدهد و بعد آهنگ مردی را پخش میکند که تمام عمر برای رسیدن به ستارهاش جادهها را طی میکرد.»
همشهری آنلاین
#فصل_قحطی_کنگر
#نسرین_یوسفی
#داستان_ایرانی
#منتشرشد
@qoqnoospub
گذر خان روایت زندگی است.
روایت زندگی آدمهایی است که روزی در گذر خان، محلۀ نامآشنای قم، آمد و رفت داشتهاند. داستانِ روضهخوانی نابیناست، که پسر نوجوانش میشود عصای دستش تا او را به مجالس روضۀ زنانه و مردانه ببرد و نیز داستان و سرنوشت همان پسر نوجوان است که پایش به حوزۀ علمیه و بعدِ آن ماجراهای سیاسی آن زمانه باز میشود. داستانی پرگفتگوست؛ گفتگوهای میان شخصیتهای داستان از قوتهای کتاب به شمار میآید. شخصیتپردازیها، خلق موقعیتها، و ورود راوی به درون و پشتصحنۀ زندگی روحانیت از ویژگیهای در خور توجه داستان است که میتوان برشمرد.
با توجه به حساس یا خاص بودن موضوع داستان، نویسنده تلاش میکند نگاهی به دور از تعصب یا ملاحظات معمول داشته باشد. او از زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی خود وام میگیرد، از همۀ آنچه در این سالها دیده و شنیده بهره میگیرد، تا روایتی ملموس و خواندنی خلق کند.
#گذر_خان #محمدعلی_ابطحی #داستان_ایرانی
@qoqnoospublication
روایت زندگی آدمهایی است که روزی در گذر خان، محلۀ نامآشنای قم، آمد و رفت داشتهاند. داستانِ روضهخوانی نابیناست، که پسر نوجوانش میشود عصای دستش تا او را به مجالس روضۀ زنانه و مردانه ببرد و نیز داستان و سرنوشت همان پسر نوجوان است که پایش به حوزۀ علمیه و بعدِ آن ماجراهای سیاسی آن زمانه باز میشود. داستانی پرگفتگوست؛ گفتگوهای میان شخصیتهای داستان از قوتهای کتاب به شمار میآید. شخصیتپردازیها، خلق موقعیتها، و ورود راوی به درون و پشتصحنۀ زندگی روحانیت از ویژگیهای در خور توجه داستان است که میتوان برشمرد.
با توجه به حساس یا خاص بودن موضوع داستان، نویسنده تلاش میکند نگاهی به دور از تعصب یا ملاحظات معمول داشته باشد. او از زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی خود وام میگیرد، از همۀ آنچه در این سالها دیده و شنیده بهره میگیرد، تا روایتی ملموس و خواندنی خلق کند.
#گذر_خان #محمدعلی_ابطحی #داستان_ایرانی
@qoqnoospublication